سلام پروفسور گانت.
بالاخره زاخاریاس در عمرش به نظارت رسید. حکم نظارت آشپزخانه هاگوارتز را قاب کرده بود و دور تا دور آن تمام وسائل تزینیش را چیده بود تا به چشم بیاید. هر دو ثانیه به قاب نگاه میکرد و از ته دل ذوق میکرد. بالاخره با پارتی و اصیل زادگی خودش و پدرش توانسته بود از ماروولو حکم نظارت آشپزخانه هاگوارتز بگیرد. روی تختش خوابید و در فکری عمیق فرو رفت. در افکارش داشت سر جن های خانوادگی داد و فریاد میزد وتا سریع تر غذای ماروولو را آماده کنند. جن هایی که خورد میکردند، له میکردند، سرخ میکردند و آب پز میکردند تا غذای دانش آموزان هاگوارتز و کارکنان ان را آماده کنند. زاخاریاس بلند شد. دوباره حکم را هم راستا با دیوار کرد و گفت:
-بالاخره گیرت اوردم.
صبح زود آشپزخانه هاگوارتزلباس سفید سر آشپزیش را محکم کرد. گرد و خاک روی آن را پاک کرد. کلاه سفید بلندش را روی سرش گذاشت و آن را صاف کرد. برای آخرین بار به عکس روی کمدش نگاه کرد. عکسی که ماهرانه توسط حسن مصطفی فتوشاپ شده بود و زاخاریاس را روی میز مدیریت هاگوارتز نشان میداد. به سبک نتورک مارکتینگ ها دستش را مشت کرد و رو به آسمان گرفت:
-یه روز به تو هم میرسم نظارت هاگوارتز!
محکم به سمت در آشپزخانه قدم برداشت. انرژیش را در دستانش گذاشت و در را با ابهت باز کرد:
-سلام بچه ها.
انتظار داشت با جمع کثیری از جن های خانگی مواجه شود که مظلومانه سرشان را برمیگرداندند و به زاخاریاس نگاه میکردند اما تنها جن پیر و اخمویی در وسط آشپزخانه ایستاده بود و به زاخاریاس نگاه میکرد. او کریچر بود!
-جن های خونگی از فرمان سرآشپزشون سر پیچی کردن قربان. حاضر نشدن موقع ورود به اشپزخونه ضد عفونیشون کنم قربان. گفتن ما نظارت اسمیت رو قبول نمیکنیم و راهشونو کج کردن قربان. همچین چیزی در تاریخ هاگوارتز سابقه نداشته قربان.
دل زاخاریاس فرو ریخت. سال های سال برای این لحضه زحمت کشیده بود و در یک آن توسط عده ای جن خانگی پست خراب شده بود. دیگر به قربان گفتن های کریچر توجه نمیکرد. سرش لحضه به لحضه بیشتر گیج میرفت و هر لحضه ممکن بود زاخاریاس غش کند.
-قربان؟قربان؟صدای من رو میشنوید قربان.
زاخاریاس به زندگی برگشت! با اکراه سرش را به نشانه موافقت تکان داد و کریچر ادامه داد:
-ارباب ماروولو گفتن امروز نمیخواد برای غذای دانش آموزای بی اصل و نسب زحمت بکشید قربان. براشون از هاگزمید غذا سفارش دادن قربان.
دوباره زاخاریاس خوشحال شد. اگر قرار بود غذای دانش اموزان را حاضر نکند، پس میتوانست تمام روز را لم بدهد تا جن ها به سر کارشان برگردند. با امیدواری گفت:
-خیلی خوب کریچر. پس من برم لباسامو جمع کنم.
-قربان، ارباب ماروولو گفتن میخوان دست پختتون رو تا ساعت دوازده بچشن قربان.
دوباره دل زاخاریاس فرو ریخت اما این بار دیگر راه فراری برای او نبود. زاخاریاسی که حتی بلد نبود نیمرویی درست کند، قرار بود برای سخت گیر ترین مدیر تاریخ هاگوارتز غذا بپزد. کریچر با صدای تقی غیب شد و زاخاریاس را با بزرگترین مشکلش تنها گذاشت.
دو ساعت بعدزاخاریاس کل کتاب آشپزی هاگوارتز را شخم زده بود تا آسان ترین دسپخت تاریخ را امتحان کند اما همه ی دستور ها حداقل دوازده مرحله داشتند و این زاخاریاس را بسیار نگران کرده بود:
-لعنت به این زندگی.
آخه این درسته؟ من به استالین این نظارتو نمیخوام.
اشک زاخاریاس به شکل خنده داری سرازیر شد و روی کتاب آشپزی میریخت. ناگهان کتاب آشپزی زنده شد و برای تلافی اشک ها یک سیلی به او زد. زاخاریاس پخش زمین شد. با گیجی سرش را بالا گرفت که به صفحه نهصد و سی و دو کتاب افتاد. جایی که نوشته بود:
نقل قول:
تخم مرغ آب پز
مواد لازم:
تخم مرغ به تعداد دلخواه.
سیب زمینی به تعداد دلخواه
دویست گرم آب
1.. تخم مرغ و سیب زمینی را در آب بندازید و بیست دقیقه صبر کنید تا آب پز شود. نوش جان!
خودش بود! ساده ترین دستور تاریخ هاگوارتز. سریع سراغ ظرف های هاگوارتز رفت و ماهیتابه ای برداشت. تمام تخم مرغ های یخچال را خالی کرد و یک گونی سیب زمینی از انبار برداشت. حوصله سیب زمینی پوست کندن نداشت. با ورد آگوامنتی سطلی را پر کرد و روی ماهیتابه ریخت سیب زمینی ها را درشت و درشت و تخم مرغ ها را با پوست توی ماهیتابه ریخت.ارتفاع آب حتی تا نیمه تخم مرغ ها هم نبود و در بهترین حالت تخم مرغ نیم پز میشد. زیر گاز را روشن کرد.صندلی برداشت. بالشش را از کمدش برداشت و روی صندلی گذاشت:
-آخیش. بالاخره این شد یه روز عالی. وقتی بلند شم میبینم تخم مرغ ها آب پز شدن اونم به چه خوشمزگی. ماروولو کیف میکنه.
ساعت یازده و نیم-از عقاب به شاهین. آتیش در ضلع شرقی هاگوارتز توی آشپزخونه هستش تمام.
-عقاب عقاب. ما همین الان در ضلع شرقی هستیم جلوی آشپزخونه. تمام.
-شاهین شاهین. با حرکت ضربتی وارد شید و جلوی خرابکارو بگیرید تمام.
دسته از کارآگاهان با لگدی در آشپزخانه را باز کردند و گفتند:
-به نام قانون تسلیم بشید. شما در محاصره اید!
زاخاریاس بیدار شد اما در دود اطرافش هیچ چیزی را نمیتوانست ببیند. آتش اطراف گاز زبانه میکشید. زاخاریاس گیج شده بود و نمیتوانست چیزی را ببیند که ناگهان پرتویی قرمز شلیک شد و صدایی گفت:
-تسلیم بشید. هیچ راه فراری نیست.
-غلط کردم. تسلیمم.
تازه زاخاریاس هوشیار شده بود. ماموران وزارتخوانه امدند دست زاخاریاس را ببندند که زاخاریاس فریاد زد:
-آهای! دارید چیکار میکنید؟
-شما به جرم اتش روشن کردن به عمد و پر کردن هاگوارتز از دود بازداشتید.
-چی؟ من سرآشپز اینجام. شما حق ندارید سر آشپزو به علت راه انداختن دود در هاگوارتز بازداشت کنید.
-اما...
-برای این دود بلند شد که من احمق موقع درست کردن غذا خواب مونده بودم.
زاخاریاس عصبانی شده بود. کپسول آتش نشانی را برداشت و به گاز اسپری کرد. لحضه ای بعد دود محو شد و زاخاریاسی فلک زده وسیاه پشت آن معلوم شد. محکم کپسول را به زمین کوبید و به سمت در آشپزخوانه رفت که فردی با لگد در را باز کرد:
-زمان سالازار کبیر اینجوری نبود که. یکی جلوی سالازار اسلایترین آتیش روشن کرد،سالازار براش سیبیل آتشین درست کرد.
ماروولو با رکابی و پیژامه ظاهر شد در حالی که مروپ پشت او با استرس و نگرانی حرکت میکرد. صدایش را در گلویش انداخت به ماموران وزارت گفت:
-پس این پدر سگی که آتیش روشن کرده کجاست؟!
ماموران وزارت از لحن حرف زدن او ترسیدند. یعنی در اصل گرخیدند. ماموری با دست زاخاریاس را نشان داد و گفت:
-این بود.
-چی؟ این؟ خیلی خوب پسر. حالا غذایی که قرار بود اماده کنی کجاست؟
زاخاریاس دست و پایش لرزید. چاپلوسانه رو به ماروولو کرد و گفت:
-غذاتون آمادسست. تخم مرغ سیب زمینی دودی.
با دستانی لرزان تخم مرغ سیب زمینی دودی را جلوی ماروولو گرفت و جلوی او زانو زد. ماروولو نگاهی به غذا کرد و گفت:
-مروپ. بیا این غذا رو بخور دختر.
مروپ مظلومانه از پشت پدرش بیرون آمد و غذا را گرفت. نگاهی به تخم مرغ های سیاه و سیب زمینی های ذغال شده انداخت. تخم مرغی را برداشت و گازی از آن زد.مزه تخم مرغ غیر قابل تحمل بود جوری که استفراغ مروپ کف آشپزخانه را پوشاند:
-خیلی خب زاخار.بیا تا جایزه این غذای خوشمزتو بهت بدم. بیا یه کفتر دارم منوی مدیریت میده.
ماروولو دستش را دور گردن زاخاریاس انداخت و جلوی چشم ماموران حیران وزارت دور شد.
نقل قول:
ماروولو گانت،مدیر مدرسه هاگوارتز به علت ضرب و شتم شدید یکی از کارکنان مدرسه متواری است. به گزارش پیام امروز، زاخاریاس اسمیت، سرآشپزی که جنجال بزرگ آتش گرفتن آشپزخانه هاگوارتز را راه انداخته بود، مورد ضرب و شتم شدید ماروولو گانت با کمر بند قرار گرفته و هم اکنون در سنت مانگو به سر میبرد...