خلاصه:
فنریر وحشی شده و ایوا، پیتر و لوزالمعده ی بلاتریکس رو خورده. بلاتریکس رودولف رو میفرسته داخل شکم فنریر تا بره و اونا رو بیرون بیاره. رودولف بالاخره لوزالمعده ی بلاتریکس و پیتر و ایوا رو پیدا میکنه و الان اونا سعی دارن راهی برای فرار از شکم فنریر پیدا کنن.
***
-حالا چجوری از این جا بریم بیرون؟!
پیتر که فکر میکرد تمام نقشه هایش برای زیر آب زدن رودولف و ایوا نقش بر اب شده است این را با صدای بلند فریاد زد. رودولف بی توجه به او قمه هایش را برق انداخت.
ایوا که با بیخیالی روی زمین دراز کشیده بود با انگشت به زبان کوچیکه ی فنریر که در ارتافع کمی در بالای سر آنها تکان تکان میخورد اشاره کرد.
-دلم میخواد از اون چیز گوشتالو بگیرم و تاب بازی کنم.
پیتر و رودولف به جایی که ایوا اشاره کرده بود نگاه کردند.
-بذار ببینم... اون... زبون کوچیکه ست... پس یعنی اگه ازش بگیریم و رو به جلو تاب بخویم، میتونیم پرت شیم بیرون از دهن فنریر!
ثانیه ای بعد، این پیتر، رودولف و ایوا بودند که مانند یک مشت تارزان از زبان فنریر گرفته، تاب خوردند و از دهانش بیرون پریدند.
-بیرون شکم فنریر-
مرگخواران با تعجب به تازان های چسبناکی که تلو تلو میخوردند و سعی در حفظ تعادل خود روی زمین داشتند چشم دوختند.
-جدی زنده اید؟
-عه من که فکر کردم مردید.
-منم داشتم تو گوگل میچرخیدم وفهمیدم آدم بدون لوزالمعده هم زنده میمونه. نیاز خاصی بهش نداشتم.
بلا این ا گفت. با این حال خیز برداشت و لوزالمعده اش را از دست رودولف قاپید.
-ما... اهم! ما خیلی خوبیم! اصلا لازم نیست نگران ما باشید.
-
اما به نظر نمیرسید وضعیت آنها، اکنون برای مرگخواران اهمیتی داشته باشد. چون بلافاصله نگاهشان را از آنها گرفتند و به فنریر که دوباره داشت تکان میخورد نگاه کردند.
-حالا... حالا با این وحشی چی کار کنیم؟ نتونستیم کاریش کنیم که.
-بدیم ایوتا بخورتش؟
ایوا لبخند زد.
-نه...نظرتون چه ببریمش محفل؟ مطمئنم ازش خیلی خوب استقبال میکنن...
مرگخواران به جز ایوا لبخند زدند. باید نقشه ای برای ورود فنریر به محفل ققنوس میکشیدند.