هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#61
ریونکلاو
vs

اسلیترین

سوژه:میمون




هوا در رختکن کوچک ریونکلاو اصلا جریان نداشت. مولکول های استرس و اضطراب جای مولکول های هوا را پر کرده بودند.

- خوشبختانه طی این چند روز تونستیم تموم تکنیک هامون رو تمرین کنیم و...

نگاه سو روی دیزی و آمانو قفل شد.

-مشکلاتی هم داشتیم که بر طرف شد.

آمانو رو به راه نبود. دیزی هم دست کمی از آمانو نداشت زیرا دیشب نتوانسته بود پلک روی هم بگذارد.

-اگه سوالی نیست، جمع کنید تا بریم.

سوالی نبود!
بازیکنان کوییدیچ ریونکلاو همزمان با بازیکنان اسلیترین وارد ورزشگاه بزرگ آمازون شدند.
صدای پرندگان و حیوانات محلی از هر طرف شنیده میشد. هر از گاهی صدای میمون ها هم شنیده می شد.

-مرلین کمک کنه به سرش نزنه بپره بیرون
- نترس! بیاد با همین حسابشو میرسم.

لینی چماقی را که به زور در دستانش نگه داشته در معرض دید دیزی گذاشت.
-قطعا نمیاد.

و ناگهان صدای یوان شنیده شد.

-سلام بر تمامی انسان ها، جادوگران،حیوانات، حشرات، پرندگان، و خزندگان گرامی! من یوآن آبرکرومبی و اینجا ورزشگاه آمازون. تا چند لحظه دیگه تماشاگر بازی دو تیم خفن و کار بلد ریونکلاو و اسلیترین خواهیم بود. درسته ورزشگاه خالی از تماشاگره ولی انرژی مون نباید بیفته... با سوت داور حسن مصطفی بازی شروع میشه و هکتور در یک آن سرخگون رو تصرف میکنه.

هکتور به سرعت به طرف دروازه ریونکلاو می رفت؛ دو سه متر با دروازه فاصله نداشت که بلاجری به جاروش خورد و باعث شد سرخگون را از دست بدهد.

-و چه میکنه لینی وارنر! بلاجر رو خیلی خوب به سمت جاروی هکتور فرستاد... . سرخگون در دست جرمی استرتونه. سرخگون رو به آمانو پاس میده. آمانو سرخگون رو میگره و به سمت دروازه میره. آمانو میره و گــــــــــــــــــل... گــــــــل برای ریونکلاو.

اثرات اتصالی شب گذشته در آمانو کاملا از بین رفته بود.

- تینر بازی رو شروع میکنه، گلی که خوردن تاثیر خودشو گذاشته چرا که تینر سرعتی کار میکنه... پشتیبان هم از راه رسید. تینر سرخگون رو برای پلاکس پاس میده و پلاکس با قدرت توپ رو به سمت دروازه ریونکلاو میفرسته و یک راست توی دروازه. جالبه! آلنیس به جای گرفتن توپ، اون رو تا دروازه همراهی میکنه با این کار، بازی مساوی میشه.

سرخگون کار دست آلنیس داد.

- آل چند بار باید بهت بگیم بگیرش نه اینکه بری دنبالش
- دست من نیست خودش منو می کشه!
- فعلا بیا بکشیمش بیرون دیزی!

ناگهان از لای ردای گشاد دیزی بچه میمونی بیرون پرید.
- گاگا بای بای گاگا!
- عه بچه کجا میری، هنوز سو علامت نداده.
- اینجا خونست گاگا! گاگا نه علامت گاگا!
-بچه برگرد!

فلش بک _ بامداد روز مسابقه

- منم از اینا می خوام! خیلی قشنگه!
- تحمل کن دیگه! دو هفته دیگه برات ارسالش می کنن!اوه اوه ساعتو دیدی؟ دیر وقته برو بخواب.
-نیاز نبود...

بوم

پای آمانو روی پوسته موزی رفت و به سرعت روی زمین پخش شد افتاد.

-من خوبم!
- میدونم آمانو! میدونم

صدا به قدری بلند که بیشتر ریونیان گرامی را بیدار کرد. اوضاع با ظاهر شدن سو و لینی در جلوی در اتاق دیزی بدتر هم شد.

- ام... میدونید من جدیدا کشف کردم آمانو تو خواب راه میره! جالب نیست؟
- این اخلاق آمانو و دیزی میتونه نوعی دفاع از حقوق جغد ها باشه
- اصلا جالب نیست! لینی یک ساعت دیگه خورشید طلوع می کنه، این موقع جغد ها هم تو خواب نازن
آمانو که تازه ویندوزش لود شده بود، دستش را بلند کرد ولی به دلیل اتصالی در ناحیه آرنج دستش افتاد.
- آلانیس درست میگه! من عادت دارم...

متاسفانه اتصالی به مغز زد و هارد سوخت.

- اینو ببریدش درمانگاه، برای فردا نیازش داریم. دو سه نفرم این پوست موز ها رو جمع کنید. بقیتونم برید بخوابید.
-سو منم بخوابم دیگه! شب بخیر
- منو تو باید باهم صحبت کنیم دیزی. برای خواب دیره!

سو وارد اتاق شد و در اتاق را بست. دیزی مطمئن بود عده از ریونیون کنجکاو پشت در ایستاده اند.

-جریان این پوست موزای توی اتاقت چیه؟
-هیچی! فقط امروز با بر و بچه ها موز خوردیم، یادمون رفته پوستش رو دور بندازیم.

دیزی همانطور که لبخند خرسی میزد با دستش چند پوست موز را جمع کرد.

- فقط همین؟
-آره دیگه.
-که اینطور! دیر وقته، خوب بخوابی!

سو خیلی زود قانع شده بود و این اصلا خوب نبود.

-گاگا دروغ گفت بهت گاگا.

ناگهان از زیر تختی که متعلق به دیزی بود، میمون ریزه میزه ای بیرون پرید.
-گاگا موزا مال من بود گاگا!
- آخی چه بچه میمون با ادبی.

سو نگاهش را از بچه میمون گرفت و به دیزی نگاه کرد. لبخندی که روی لب سو بود، پیام آور این بود که کاری دیزی تمام است.
-شما اینجا چیکار میکنی کوچولو؟

بچه میمون نه طاهر ونه حتی باقر بود، او خیلی خیلی صادق بود.

-گاگا من دفاع بلدم گاگا! برای همین کمک میکنم فردا گاگا! با این چماقه گاگا!

بچه میمون از زیر تخت چماقی که متعلق به دیزی بود را برداشت و چند حرکت نمایشی با آن اجرا کرد.

-که اینطور! جالب شد!
-میخواستم قبل مسابقه برات توضیح بدم سو، میدونی من میخواستم گاگا به لینی کمک کنه...

ناگهان در اتاق باز شد و لینی و چندی از ریونیون داخل اتاق افتادند.

-ملت شل کنید! له شدم.
ملت از روی لینی برخاستند و لینی توانست آزادانه پرواز کند.
- کی گفته من کمک میخوام؟ من خودم میتونم...
-لینی خودت گفتی دیگه
-فردا با خودمون می بریمش! ممکنه به درد بخوره. بعد مسابقه با تو هم تسویه میکنم.
-سو می بینی داره چی میگه؟ آخه بچه من خودم تو رو...
سو اصلا به لینی کوچکترین توجهی هم نداشت.

-گاگا خوشحاله گاگا! بفرمائید موز گاگا!
سو موز را از میمون گرفت و لبخند زنان با گرفتن بال لینی از اتاق بیرون رفت.

پایان فلش بک

اولین ضربه بچه میمون به بلاجر باعث شد، بلاجر مستقیم به سمت جرمی برود و نتیجه چیزی جز انحراف جاروی او نبود.

- گل بود به سبزه نیز آراسته شده!
-گاگا دفاع کرد گاگا!
-گاگا دفاع نکرد، گند زد

وضع برای دیزی بد که چه عرض کنم، داغون بود. گاگا هر چه پیش می رفت، بیشتر خرابکاری میکرد.

-بازی شصت به پنجاه به نفع اسلیترین پیش میره. از اتفاقات عجیب بازی میشه به بلاجری اشاره کرد که هر دفعه روی یکی از بازیکنای ریونکلاو کلیک میکنه! یعنی کار کدوم یک از مدافعین اسلیترینه؟
-گاگا کار گاگاست.

بچه میمون داد میزد و به خودش اشاره میکرد ولی خب به دلیل ریزه میزه بودن اصلا دیده و حتی شنیده نمیشد.

- گاگا دیگه هنرمایی کردن بسه، برگرد تو لباسم ببینم.
-گاگا مسابقه جذاب شد گاگا! من جایی نرفت گاگا.
- معلومه که جایی نمیری!

گاگا جایی نرفت، چون پاهایش به روش گره پاپیونی روی جارو قفل شده بود.

- گاگا من گناه دارم گاگا! به مامان گوریلم میگم گاگا
-هیس! حواسمو پرت نکن!
- ... در گوشه زمین نبرد جستجوگر ها رو داریم، جستجوگر اسلیترین سیستم کنترل هوشمند خودکار داریم که سعی داره سو کاپیتان ریون رو کنار بزنه...

دیزی به گاگا نگاه کرد.
آیا میتوانست؟
آیا اعتماد کردن به گاگا کار درستی بود؟
آیا تغییر سرنوشت دست گاگا بود؟
آیا گاگا حریف سیستم کنترل هوشمند خودکار میشد؟

متاسفانه مغز توسط مولکول های استرس پر شده بود به همین دلیل دیزی بدون هیچ گونه دلیل و اثبات منطقی گره پاپیونی گاگا راباز کرد و با چماقش گاگا را به سمت سیستم کنترل هوشمند خودکار پرت کرد

گاگا رفت و رفت. از پشت سر بلاتریکس، هکتور، اسکریپوس و حتی تینر گذاشت و دقیقا روی صورت سیستم کنترل هوشمند خودکار فرود آمد و وی را راهی باقالیا کرد.

کاپیتان سو لی نیز از فرصت پیش آمده استفاده کرد و در حرکتی حرفه ای با کلاهش اسنیچ را گرفت.

- سیستم کنترل هوشمند خودکار منحرف میشه... نتیجه اعتماد نکردن به جادوگر جماعت همینه دیگه بازی تمومه! اسنیچ در کلاه سو لی کاپیتان ریونه! روش گرفتن اسنیچ با کلاه رو باید به یاد داشته باشیم. تبریک به بر و بچه های ریون و متاسفم برای تیم....

-گاگا من خوبم گاگا!
-میدونم گاگا! میدونم
جمله آخر را سیستم کنترل هوشمندخودکار گفته بود. روحش شاد و یادش گرامی.

گاگا به دلیل جابه جایی مغز و معده اش طی پرتاب پس از خالی کردن محتویات معده اش به اکیپ کوییدیچ ریون پیوست. ریونیون شاد بودند. این شادی به گاگا هم منتقل شد و برای چندمین بار گل کاشت. او همانطور که لبخند ملیحی بر لب داشت، خوشحالی اش را با کوبیدن چماق بر فرق سر دیزی ابراز کرد.

پ. ن: به دلیل رعایت پروتکل های بهداشتی و وجود ویروس جرونا هزینه مراسم های سوم، هفتم، چهلم و سال مرحومه کران و سیستم کنترل هوشمندخودکار به مدرسه جادوگری هاگوارتز تقدیم گردید.

پایان




تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#62
- بچرخ بچرخ یالا بچرخ هی هی!
-یک و یک و یک، دو و دو و دو مسابقه محله!
-اینجا داد سراست شهربازی که نیست!

اینگونه بود که ملت سال اولی خفه ساکت شدند و دنبال بقیه کاروان اردو راه افتادند.

-پیتر... من... آخ.... خســــته شدم!
-نداشتیم دیگه! برای یه بارم که شده همکاری کن لینی!
- عه اونجارو!
یکی از بچه های سال اولی با انگشتش به خورده های مو ای که در راهرو ریخته بود اشاره کرد.
-آفرین عمو جان! یادت باشه بعدا بهت نمره تشویقی بدم.
-چشم یادم میمونه.
-یکی لینی رو بچرخونه اینوری!
-خودم میام!

لینی غر و لند کنان به سمت اینوری چرخید و پشت سرش هم کاروان اردو چرخیدند. هر چه جلوتر می رفتند، اثرات خورده مو بیشتر می شد!

-داریم میرسیم به اصغر! مرلین بیامرزتمون!
-عه نگو! اگه بتونیم اصغرو بگیریم بهمون مدال شجاعت میدن!
- احتمالش یه درصده!
-شما یه بویی نمیشنوید؟
-بو رو حس میکنن! نمی شنون!
-انگار بوی وایتکسه!
-آره خودشه!

ملت جز رد سیبیل سر نخ دیگری هم پیدا کرده بودند. همه چیز در هاله ای از ابهام به سر می برد.

-وایتکس فقط منو یاد یه کسی میندازه! استاددلاکور.
جمله آخر را دیزی گفت. بیچاره فقط میخواست اسمی از او در این داستان باشد.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#63
1- وارد شبکه‌های مجازی بشین و تعریف کنین که مشنگا توشون چیکار می‌کنن. توضیح اضافه‌ای نمیدم تا با ذهن باز جواب بدین. هرچی خلاقانه‌تر و تمسخرآمیرتر و بامزه‌تر، امتیاز بیشتر. (8 نمره)
باسلام

استاد راحت ترین راه بنظرم این بود که بلیط اینترنت ساعتی خریده و پناهنده پیام رسان جلگرام که دارای اعضای زیادی هست، بشم.

و خب در همان دقیقه اول شاهد فعالیت های گُهر بار مشنگ های گرامی بودم. کارشون رو با سلام آغاز و با لفت دادن تموم میکردند.
خیلی قشر عجیبی هستند.

اول خیلی خوش اخلاقن ولی اگه به شخصیت مورد علاقه و یا حتی کراششون توهین شه، تا فرد مقابل رو قانع با خاک کوچه یکسان نکنند ول کن نیستن که!

از عمده کاری هایی که فرد مقابل باهاشون قانع میشه عبارتند از: بلاک، ریپورت، کم محلی و در مواقعی حتی تهدید و هک حساب فرد مقابل.

در مواقعی هم افرادی پیدا می شدند که صبح، ظهر، بعد از ظهر، عصر، شب نیمه شب را بخیر می گفتند و تا اوقات شرعی و زمانی بعدی به آن گروه سر نمی زدند.
آدم هایی هم بودند که سال تا ماه هیچ گونه پیامی ارسال نمیکنند و فقط شنونده، بیننده و لفت دهنده هستند و بعد از مدتی توسط شخص شخیص مدیر گروه به بیرون از گروه پرتاب میشوند.


2- اصلاً با چه روشی وارد شدین؟ می‌تونین فضای داخل گوشی رو فیزیکی تصور کنین که اینجوری جواباتون بامزه‌تر هم میشن. (2 نمره)

بنده بلیط رفت شرکت هواپیمایی وی پی ان رو خرید و پس از گذر از آسمان مه آلود شهر خرید اشتراک و کشور خشک و بیابانی (
ف ی ل ت ر) ینگ، خودم رو در فرودگاه ثبت هویت قاره جلگرام یافتم.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#64
توی یک رول بنویسید که چطور بیماری خاصی رو درون یک فرد سالم تشخیص دادید و چطور با زبون خوش و با چه علائمی فهمیدید که بیماره. همچنین اینکه چطور قانعش کردید که بیماره و به شما برای درمان اطمینان کنه رو هم توضیح بدید.
بیماری ساده و پیچیده فرقی نداره اما از راه های آسون به جواب نرسید، پیچیدگی ها و مشکلات آدم ها رو هم لحاظ کنید.

—✦—

قـــــــــیژ
-بفرمائید داخل!
-سلام مادام کران. حالتون خوبه؟

دیزی سعی کرد مانند انسان های متشخص و متین درفیلم های سینمایی با یک حرکت صندلی رو به دیوارش را روبه مشتری بچرخاند ولی خب تمام اتفاقات درون فیلم ها حقیقت ندارد و در کمال زیبایی ضایع شد.
- سلام... خیلی خیلی به کلوپ ما خوش اومدید، بفرمائید مشکلتون چیه؟
-هیچی! سلامتی!
-جان؟
-سلامتی پدر جان!

دیزی آن روز اصلا اعصاب نداشت ولی خب از آنجایی که یک مدیر باید شخص متشخصی باشد خشمش را خورد.
-خانم محترم لطفا برید سر اصل مطلب!
-گفتم که سلامتی پدر جان
-خانم محترم میشه بیشتر توضیح بدید
-بله!

بلاخره خانم محترم علاقه ای به همکاری کردن نشان داد.

-مسئله مربوط به سلامتی پدر جانم هست! دو سه هفته ست اصلا چیزی نمیشنوه.
-که اینطور!
دیزی با دستمال قرمزی پلاکاردی که روی میزش قرار داست را برق انداخت و آن را در معرض دید خانم محترم قرار داد.
خانم محترم اشتباه زده بود.
- اینجا نوشته "پیشگو و سرمایه گذار دیزی کران" نه "دکتر دیزی کران".اگه مشکل جدیه ارجاعتون بدم به شفا بخش متخصص.
-بله میدونم. اتفاقا من رو یک شفا بخش اینجا فرستادن گفتن که شما میتونید به من کمک کنید.
-شفا بخش؟
-بله مادام استانفورد!
-جالبه!
دیزی حدس میزد حتما استاد استانفورد چیزی می دانست که بیمارش را پیش او فرستاده بود.

-یادم باشه بعدا ازشون تشکر کنم. خب بیمار کجاست؟
-پدر جان داخل منزل هستند. آخی بابای پیرم با اینجا دوتا کوچه بیشتر فاصله نداره!
- بریم پدر جان رو ببینم.

چند دقیقه بعد

دیزی وارد اتاق کاملا سبز رنگی شد. در گوشه ای پیرمردی که ظاهرا پدر جان بود با پیژامه سبز پسته ای رنگ رو صندلی چرخ داری نشسته بود.
_سلام
-
_سلام پدر جان؟ خوبید؟
-‌
- گفتم که جدیدا چیزی رو نمیشنون! ببخشید کن طاقت دیدن پدر در این وضعیت رو ندارم

خانم محترم جمله اش را تمام کرد و گریه کنان از اتاق بیرون رفت.

دیزی نیز از فرصت استفاده کرد و رفت تا پدر جان را معاینه کند. همه چیز عادی بود! طبق گفته هایی که از کلاس های شفابخشی استاد استانفورد و جوجل به یاد داشت، پیرمرد باید همه چیز رو می شنید. اتفاق عجیبی بود. دیزی چند دقیقه دور اتاق قدم زد بلکه خود پیرمرد زبان باز کند ولی پیرمرد مانند قبل بود و هیچ تغییری نکرد تا اینکه خانم محترم دوباره وارد اتاق شد.

- این نامه خانم استانفورد همون روزی که پدر جان رو دیدن به من دادند تا به شما بدم.

دیزی نامه را گرفت و هنوز نامه را کامل باز نکرد بود که خانم محترم دوباره زار زار کنان بیرون رفت.
-مردم دیوانه شدن! بزار ببینم اینجا نوشته:
نقل قول:
سلام دیزی
مطمئنا تو هم فهمیدی که پیرمرد هیچ مشکلی نداره.
ولی باید بهت بگم که نه! پیرمرده دو هفته ست ناشنواست!
من اون روزی که اونجا بودم زیر صندلی پیرمرده یه شیشه کوچیک معجون شنوایی پیدا کردم. کار این معجون تقویت شنواییه ولی اگه ساخت هکتور باشه چطور؟
کلا تاثیرش بر عکس میشه!
دیگه کاری از دست من بر نمیاد.
هکتور هم رفته مرخصی!
امیدوارم بتونی یه جوری از این پیرمرده پول به جیب بزنی و نصفش رو هم به من بدی!

دیزی تازه دو گالیونیش افتاد. برای همین بلافاصله دست به کار شد.
-خانم محــــــــــــــــترم!
خانم محترم هق هق کنان برگشت.
-بله بفرمائید
-نگران نباشید! همه چیز تحت کنترله!
-واقعا؟
برق شادی در چشمان خانم محترم نمایان شد.

-بله! شما اصالتا ایتالیایی هستید درسته؟ynerd:

رگ پوارویی دیزی گل کرد.
-بله!
-پس درست حدس زدم!

دیزی پوارو درست به هدف زد.

-پدرتون دچار بیماری زبون نفهمی شده.

برق از چشمان خانم محترم رفت.
- بیماری بدیه؟ وای نگید که از دست می دمش؟
-نه خانم! همه چیز کنترل شدست! ببینید پدر شما نیاز دارن دوباره زبون مادریشون یعنی ایتالیایی رو یاد بگیرن!
-عه! اینکه راحته! خودم میتونم بهش...
-نه دیگه نشد! ما در کلوپمون خیلی حرفه ای بهشون یاد می دیم! آموزش خانگی فایده نداره!
-که اینطور! بازم مشکلی هست؟
-بله! پدرتون نیاز به تفریح داره! انواع و اقسام طور های گشت گردی که کلوپ ما در اختیارتون میزاره، برای پدرتون الزامیه!
-هزینه ش زیاد نمیشه؟
- باهم کنار میایم نگران نباشید! بفرمائید نسختون! مطمئنید باشید پدر خیلی زود خوب میشند.
دیزی نگاهی به پیرمرد بی نوا انداخت. اثرات شاخ در آوردن و تعجب در چهراش پدیدار شده بود. پدر جان به تور بد روانشناسی افتاده بود.
-چند روز دیگه برای برنامه ریزی دقیق و دریافت هزینه همراه مادام استانفورد خدمت میرسم. روز خوش!

دیزی لبخند زنان از خانه خانم محترم بیرون رفت. او باید ماجرا را برای استاد استانفورد تعریف میکرد.



تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#65
به عنوان تکلیف، مثل گابریل که به زور پیشگوییشو واقعی کرد، شما هم در قالب رول پیشگویی کنید و برای تبدیلش به واقعیت دست به کارای مختلف بزنید.
—✦—

-متهم رو بیارید.
- درو باز کن باد بیاد متهم داره میاد
- ســــــــــــــکوت

قاضی با چکشی که در دست داشت، محکم بر روی میز کوبید و سکوت بر فضا حکم فرما شد سپس نفس عمیقی کشید و به متهم سر به زیری که جلوی میز بلندش ایستاده بود، نگاه کرد.
-این که بچه ست! متهم واقعی رو بیارید.
-متهم همینه قربان!
- یعنی این جوجه تونسته این همه گالیون به جیب بزنه؟
_بله قربان! لازم به ذکر است بگم که خودم تنها همه کاراشو انجام دادم!

دیزی که دید توجه افراد زیادی را به خودش جلب کرده است سرش را بلند کرد و سعی کرد خودش را خیلی خفن نشان بدهد.

-میدونید قربان اگه من تا یک ساعت دیگه تو خونه ارباب اینا باشم یهو دید یه چیزی هم دست شما رو گرفت
- واقعا! حالا چقدر دستـــ...
-عه قربان! پیشنهاد روشه بهتون داد! بزارید داخل صورت جلسه بنویسم

قاضی محترم که برای چند ثانیه حواسش پرت شده بود، حواسش را سر جایش گذاشت.

- هی پسر! یادت نری اون قسمتی من رشوه رو قبول نکردم رو درشت بنویسی
-اما قربان اگه من...
-عه گفتم درشت بنویس دیگه! بریم سر محاکمه. خانم کران از خودتون دفاع کنید.
-قربان من که الکی الکی نمیتونم از خودم دفاع کنم! خوانندگان و استاد دلاکور گرامی و خودم باید بدونیم که جرم من چیه یا نه؟
- شما به جرم کلاهبرداری کلان از مردم بیچاره در اینجا حضور دارید.
-با تشکر !
-حالا بفرمائید از خودتون دفاع کنید!

دیزی دوباره سرش را پائین انداخت. بغض قوی را در گلویش انداخت.
-میدونید قربان... من یه نوجون پونزده سالم... نه پدری دارم و نه مادری... باید یه جوری خرج خودمو در بیارم یا نه؟
-طبق لیستی که اداره مالیات به ما داده شما تا مدارس بازه داخل هاگوارتز سکونت داری، برای تابستونم که میری خونه ارباب اینایی که خودت گفتی، دیگه آیا خرجی برات می مونه؟

کف گیر دیزی به ته دیگ خورده بود!

- میدونید قربان همش تقصیره طَمعَمه! اصلا آدم نمیشه!
-بیشتر توضیح بده بفهمم چی میگی.
- با اجازه.
فلش بک- دو هفته پیش

- فک کن چقدر پول گیرم بیاد! آهان همینه، بزار الان می برمش
چیک
برق ورزشگاه اداره کل ورزش های جادویی به کل قطع شد.

صبح روز بعد _ کلوپ خانم های درست گو

- خانم های محترم! دیدید که پیشگویی خانم کران درست از آب در اومد

منشی کلوپ صفحه اول روزنامه را در مرکز دید ساحره های خندان گذاشت.
نقل قول:
بازی کوییدیچ تیم ایکس و وای به دلیل قطع برق های زنجیره ای در بازی های قبل کنسل شد.

-دقیقا مثل همون جمله ای که خود خانم کران گفت.
- دستش طلا! همون ساعت قرار بود قسمت آخر سریال مورد علاقم پخش شه!
- تو ام می بینی؟ بنظرم که آخرش دختره می میره
-عه وا! نگو....
- ساحره گرامی لطفا وسط اظهار نظراتون هزینه پیشگویی رو هم بدید بیاد!

ساحره های گرامی همانطور که درمورد سریال بحث می کردند، یکی یکی جلو آمده و هزینه را روی میز منشی می گذاشتند.
پایان فلش بک

-همش همین بود! میدونید من نیتم کمک کردن به اون خانمای محترم بود، همین!
- عه وا! دستت درد نکنه! اگه بازی پخش میشد دیگه از پخش سریال خبری نبود که!
-خواهش میکنم! وظیفه بود!

پیرزنی که جز هیئت شاکی بود بلند شد و برگه رضایت خود را روی میز قاضی گذاشت.

-بنظرم نیت ایشون مهم بوده و نه هیچ چیز دیگه ای! مرسی اه!

پشت سر پیرزن ساحره های دیگری هم آمدند و رضایت خود اعلام کرده و به سادگی از حق خود گذشتند.
دیزی کم کم داشت به تبرئه شدن نزدیک می شد.

قاضی که هنگ کرده بود، دوباره چکشش را روی میز کوبید.

- اصلا به جز جرم اول شما جرم دیگری هم داشتید. ما بهش میگیم خسارت زدن به اموال دولتی! درمورد این چی میگی؟
- مثل آب خوردن قابل حله! میدونستید وزیر ایوانا از آشنا های بنده هستند؟ اصلا من از ایشون پروانه کسب قطع برق دارم.

دیزی به سمت میز قاضی رفت وپروانه کسب را روی برگه های رضایت نامه گذاشت.
نقل قول:
پروانه کسب
اینجانب الکساندر ایوانا بدین وسیله اجازه هرگونه قطع برق در هر مکانی را به خانم کران و دستیاران ایشان خواهم داد.
وزیر دولت هجدهم
الکساندر ایوانا

پسر صورت جلسه نویس چکش را از قاضی هنگ کرده گرفت و خودش ضربه نهایی را زد.
- خانم کران با رفع کامل اتهامات تبرئه شد.
-با اجازه! ببخشید جناب قاضی لطفا به همسرتون بگید امشب در کلوپ جلسه داریم، حتما تشریف بیارند. خوشحال میشم.
دیزی پروانه کسب را برداشت و از دادگاه بیرون زد.
او خیلی راحت تبرئه شده بود.
در همان لحظه تلفن ماگلی اش زنگ خورد.

-جعل امضای وزیر راحت تراز چیزی بود که فکر می کردم! دستت طلا کیت! بعدا بهت زنگ میزنم!

دیزی تماس را قطع کرد و رفت تا به حساب پر گالیونش در گرینگوتز سری بزند.

تامام



ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۳ ۱۴:۳۷:۳۱

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰
#66
در که ظاهرا بسیار خود خواه به نظر می رسید، نگاهش را دقیقا روی لرد ستون قدرتمند متمرکز کرد.

-من به مدت چهل و هشت ساعت استراحت می خوام.

بلا که کاسه صبرش لبریز شده بود، جایگاه خودش را تغییر داد و درست وسط فاصله بین در ایستاد.
- میدونی من تا همین الان هم خیلی تحمل کردم، نزار کل عصبانیت امروزمو سر تو خالی کنم.
- اصلا حق با دره!
-دلت کتک میخواد آرکو؟

آرکو تازه متوجه پیامد های گفته خود شد. هر چند هدف آرکو سر هم نشدن ایوا بود ولی بعید نبود تا چند ثانیه دیگه خودش هم تیکه تیکه شود.

- بلا ترب خوردم، به بزرگی خودت ببخش.
-باید بگم من خیلی بخشندم.

اینگونه بود که یکی دیگر از جیب های لباس بلا توسط آرکو اشغال شد.

-کسی نظری داره؟
-
-
-
-پس خواسته من چی میشه؟

و همانند بلا کاسه صبر در هم لبریز شده بود.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۱۳:۱۱:۴۵

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰
#67
راکارو سنپای.
1. مزایا و معایب این طلسم رو نام ببرید؛هر چه قدر خلاقانه تر بهتر.(چهار نمره)

مزایا

- باعث تقویت تیزبینی و مهارت آدمی میشود.
- در حین انجام این حرکت، ژست و استایل آدمی بسیار خفن، جاذاب و دهن پرکن است.
-با انجام این حرکت دانشمندان و فیلسوفان علاوه بر جیغ بنفش، نائل به کشف جیغ هایی با دامنه رنگ های دیگر هم میشوند.
- با انجام این حرکت جادوگران گرامی هم میتوانند تجربه کشیدن جیغ بنفش و گوش خراش رو تجربه کنند:)
- برای تمرین می توان از آدمیان دارای گردن بلند استفاده کرد و دیگر قشر گردن بلندان بیکار نمی مانند.
- با این طلسم خیلی راحت میشود معنای جملات « سکوت لطفا، اگه تونستی اون وسطا نفس بکش و نمی خوام چیزی بشنوم» رو به آدمیان پر حرف، خر خون ها و خودشیرین های کلاس فهماند.
- با وجود این طلسم دیگر آدمیانی با لقب "هیتر باطل گو" در کره خاکی یافت نمیشوند.

معایب
-اگر این طلسم روی یکی از آشنایان آدم بی گناهی اجرا شود، مانع داشتن آرامش و آسایش فرد بی گناه میشود.
-اجرای این طلسم بر روی آدمیان گردن کوتاه بسیار سخت است.
- برای به هدف زدن چاقو فرد باید وقت و انرژی زیادی را در طی تمرین ها صرف کند.
- وجود این طلسم در گذر زمان باعث کم اثر شدن جیغ های توسط ورد کروشیو می شود.
- حنجره فردی که این طلسم بر رویش اجرا شده است آسفالت میشود و باعث به زحمت افتادن مادر وی میشود زیرا مادر وی طی روز های متوالی مجبور به درست کردن معجون آب لیمو عسل میشود.
-اصلا مناسب کودکان زیر دوازده نیست.

یه خاطره کوتاه از اینکه خودتون از طلسم استفاده کردین رو شرح بدین.تاکیید می کنم که شرح بدین!(چهار نمره)
ساعات پایانی روز بود که یکی از هم گروهیان بنده باسورتمه رفتن رو مخ بقیه سعی داشت ساعات مطالعه هر فردی را از زیر زبانش بیرون بکشد.
از آنجایی که بنده به شدت مخالف لو رفتن اسرار شخصی هستم، به طور اتفاقی یاد اتفاقی که بر سر دانش آموز پر رو آمد، افتادم. برای امتحان کردن طلسمی که شما به ما یاد دادید هم که شده، این طلسم را روی فرد سورتمه رونده اجرا کردم.
فرد سورتمه رونده هم اکنون در کوهستان های برفی درمانگاه مدرسه، جیغ کشان لحظات خوبی را سپری میکند.


2. چه بر سر جادو آموز پررو اومد؟ سی هشت ساعت عذاب جادو آموز رو به صورت گزارش، شرح بدین. تاکید می کنم به صورت گزارش نه رول!(دو نمره)

همین چند دقیقه پیش جاتون خالی پیششون بودم.
در کوهستان های برفی مدرسه همراه فرد سورتمه رونده لحظات وصف ناپذیری سپری میکنه.
فکر کنید سی و هفت ساعت قراره جیغ کشان سورتمه سواری کنند. هیجان انگیز نیست؟


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#68
در دست، بال و معده ایوا دیگر بهانه و دلیلی برای توجیح کردن لرد سیاه یافت نمیشد. به همین دلیل ایوا ارباب و همراهان او را به حال خود گذاشت تا در وزارت خوش و خرم باشند.

تنها امید ایوا اتاق خودش بود. جایی که از دو سه روز قبل هر روز به آنجا می رفت و اسم پر زرق و برق خود را در سر در آن ببیند.
نور امید در دل و معده ایوا کمی قوت گرفت و باعث شد ایوا همانطور که شعر" خوش حال و شاد خندانم ... " را زیر لب زمزه می کرد، دوان دوان به سمت دفتر و اتاق شخصی اش راه بیفتد.
فقط سه پله تا رسیدن به اتاقش فاصله داشت.
از پله اول، دوم و بلاخره پله سوم بالا رفت تا اینکه به دفترش رسید.

چشم هایش خودکار به سمت سر در رفت اما به جای اسم پرزق و برق" دفتر وزیر الکساندر ایوانا" با تابلوی بزرگ و کج و کوله" سازمان حمایت از کودکان زیر دوازده ساله بی کار " مواجه شد.
در همین جا بود که به دلیل قطع برق، هیچ کس نمی توانست اثر خشم در چهره ایوا را دریابد.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۱۳:۳۴:۱۲

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#69
-ارباب در حال حاضر ایوا، پیتر و سبد میوه های مادر والا قدرتون در معده فنریر به سر می برند. و خب درصورت نیاز شما به ایوا، پیتر و سبد میوه های مادر والا قدرتون میشه با انجام یه کار خیلی ریز تمامشون رو از معده فنریر بیرون کشید.
ملانی نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
- آسون ترین راه ممکن اینکه بزاریم فنریر رودل کنه و بعد منتظر بمونیم تا هرچی در معده فنریر هست، توسط عمل تهوع خیلی سریع برگرده سر جاش.

لرد سیاه که ظاهرا از نقشه ملانی راضی بود، سرش را به نشانه تایید تکان داد و مرگخواران بدون فوت مشغول اجرای طرح پروژه رودل فنریر شدند.

-مهندس دکتر ملانی اولین گام پروژه چیه؟
-پیدا کردن مواد ناسازگار با معده فنریر در دور و اطراف خودمان تام.

مرگخواران مشغول پیدا کردن مواد مورد نیاز
در دور و اطراف خودشان شدند.

در آن بین مرگخواری رفتار عجیبی داشت.

-دیزی جایی می رفتی؟
- داشتم میرفتم آشغال ها رو بزارم دم در.
- ماشین حمل زباله ساعت نه شب میاد. فعلا بیا کارت دارم.
-ملانی گام دوم چیه؟
- خورده شدن مواد ناسازگار توسط فنریر.

چندین سال بعد از دیزی کران به عنوان اولین قربانی پروژه رو دل فنریر یاد شد.



تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: ستاد انتخاباتی الکساندرا ایوانوا
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰
#70
ایوا شون:)
نقل قول:
ببین تجربه نشون داده که هیچ کدوم از کشف های دانشمندان در مورد من صدق نمیکنه.


کاندید عجیبه الخلقه

نقل قول:
اول تو بگو ببینم. این درسته که یه وزیر با یه نیشِ تا بناگوش باز با مردم مواجع بشه؟! این در شان یه وزیره اصلا؟! 

حالا که دقت میکنم میبینم که وزیر هرچه با وقار تر بهتر.
(وجدانش با این مسئله مشکل دارد)


نقل قول:
هضم نمیکنیم که! وزارت سالم و زیبا سرجاش می‌مونه. 

مرلین شکر

نقل قول:
ما تو این دولت فرقی بین آدم و حشره و بی کار و با کار نمیذاریم. بخوایم کسی رو هضم کنیم بقیه رو هم میتونیم. 

و بازهم مرلین شکر

و خب با این سیل عظیم حمایت چیزی نمیتونم بگم جز اینکه روی حمایت من هم حساب باز کن:)






تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.