هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰
#61
- هزار مشکل ؟ مگه ما فقط دو تا مشکل نداریم بلا ؟

- چرا خب ، ولش کن اون رو ، فعلا برید شنا کنید و در همون حین سعی کنید پلاکس را پیدا کنید .

- نمیشه یکم صبر کنیم ؟

- آره داره شب می شه ، آب سرده .

- تازه تاریکه ، نمی تونیم چیزی ببینیم.

- ماهی هایم تو شب تبدیل می شن به کوسه های وحشتناک میان می خورندمون

مرگخواران بی توجه به مرگخوار آخر که همینجوری الکی یک چیزی سرهم کرده بود با حالت التماس و بغض به بلاتریکس خیره شدند .

بلاتریکس هم بویی از ترحم و التماس نبرده بود پس ازدر آوردن چوبدستی اش و بدرقه کردن مرگخوار ها با کروشیو های متعدد ، خودش هم به داخل آب پرید.



ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲ ۱۵:۰۵:۴۸
ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳ ۱۲:۱۱:۴۷


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰
#62
ایوا با نگرانی به کتی خیره شد و گفت : چی ؟! این پاتیل است ، نه کلوچه ! هکتور چی به خوردش دادی ؟ معجون پاتیل را کلوچه ببین بود؟

- چی ؟ نه بابا ! معجون توهم است.

در همان حال کتی می گفت : وای ! اون پاستیل جهنده ی رنگین کمانی را ببین

ولی وقتی ایوا سرش را برگرداند چیزی جز کتاب آموزش اصول معجون سازی چیزی ندید .

- این کی اثرش می ره ؟ ما خیلی کار داریم . وقت اضافی برای تلف کردن هم نداریم

هکتور با هیجانی بیش از حد جواب ایوا را داد : می خواهید نوشداروش رو درست کنم ؟

ایوا کمی فکر کرد ، کمی بیشتر فکر کرد.

- نه ! لازم نیست . حتما اثرش می ره دیگه . صبر می کنیم . با این مع....

در همان حال کتی بلند شده بود و با حالتی عجیب به سمت کتابخانه می رفت و زیر لب زمزمه می کرد : وای ! نوشیدنی کره ای با لیمو و گیلاس ، دونات شکلاتی با خامه ی بنفش ، به به !

لحظه ای ایوا دلش می خواست که درون توهم کتی باشد اما بعد صدایش را صاف کرد و گفت : اهم اهم ، باشه ، برو نوشداروشو درست کن .

- نه ! نمی شه ! من دو قطره از آب دهان مگس استوایی که تو لونه ی زنبور ها زندگی می کنند را ندارم. باید پیداش کنم تا بتونم نوشداروشو درست کنم.

- الان انتظار داری ما بگیم می ریم برات پیداش می کنیم ؟

- نه . ولی اگه برین پیداش کنید خوشحال می شوم



پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۰
#63
- بیا دیگه ! زود باش پیشی ناز ! من باهات کاری ندارم.

متاسفانه پیشی علاقه ای به امدن نداشت! آلانیس برای هزارمین بار در روز حالتش را عوض کرد و دوباره امتحان کرد.

- اگه نیایی قهر می کنما ! بهت غذا نمی دم ! تازه آبم نمی دم ! اجازه هم نمی دم زیر کولر بخوابی ! موقع خوابیدن هم بغلت نمی کنم !

البته که نودل علاقه ای به مورد آخر نداشت ! اما خب آب و غذا که می خواست . به هر حال تکان نخورد میدانست که آلانیس نمی تواند مقاومت کند که روزی صد هزار بار مخلوطی از مرغ و هریج را در معده ی او خالی نکند! دو ساعت که آلانیس سعی می کرد او را برای بیرون آمدن از کوچه دیاگون راضی کند .

_ ببین نودل دیگه خستم کردی ! از شکلات و پیتزا یاد بگی.... نه از اونها هم یاد نگیر ! اونها هم دست کم از تو ندارند !

میوی میوی نودل نشان از سرسختی و حالت (نمی توانی مجبورم کنی بیام ) می داد.

پس بالاخره آلانیس آنها را برداشت و با چنگ و لگد به بیرون هدایت کرد.






پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ جمعه ۲۸ خرداد ۱۴۰۰
#64
وقتی به کلبه ی هاگرید رسید نگاهی به اطراف انداخت و نفس نفس زنان گفت : رون ! رون ! کجایی ؟
در کلبه را باز کرد و وارد شد . دوباره با لحنی نگران تکرار کرد : رون !


وقتی از بودن رون و هاگرید در کلبه ناامید شد ، دو احتمال را در نظر گرفت و با خودش فکر کرد : پس یا هاگرید و نویل در جنگل ممنوع هستند و رون رفته به هری خبر بده . یا نویل در سالن عمومی است ، هاگرید تنها به جنگل ممنوع رفته و رون به سالن برگشته.

در هر دو صورت باید به سالن می رفت پس دوان دوان به راه افتاد و راه سالن عمومی را در پیش گرفت .
وقتی به آنجا رسید رون و هری را دید که با هم حرف می زدند . به سمتشان رفت و گفت : چی میگین؟
رون با تعجب نگاهش را برگرداند و گفت : هی چی شده ؟ من دارم بهش می گم که نویل و هاگرید قبلا راه افتاند و در جنگل ممنوعه اند.

هرمیون گفت : خیلی خب من هم بهتون می گم که نویل را نمی خواهیم . حتی با اینکه با کارتون موافق نیستم ، آمانو گفته که شوهر عمه اش علف آبشش زا دارد و بهش می گوید که براش بفرستد ، پس لازم نیست گردنبند لینی را بدزدید.

رون گفت : باشه . پس صبر می کنیم تا آمانو علف آبشش زا را بیارد.




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰
#65
ویزو تصمیم گرفت فکر کند که میدان آبی یک میدان است ، با رنگ آبی. دیگر چه می توانست باشه ؟

پس تصمیم گرفت وقتی رسیدانقدر بالا پرواز کند که یک چیز دایره ای آبی ببیند .
وقتی به ایستگاه رسید با خودش فکر کرد : پس الان من انقدر بالا پرواز می کنم که یک چیز دایره ای آبی ببینم بعد می بینم کدام کوچه با رنگ زرد رنگ شده ، بعد هم میبینم کدام خونه رنگ سیاه دارد . به همین راحتی !

اما وقتی به بالا پرواز کرد کرد فهمید که نه ! به همین راحتی هم نیست.
در حالی که سعی می کرد بالا برود بال هایش درد گرفت بدن کوچک و نحیفش خسته شد و از دنیا و زمین و زمان ناامید شد

اما بعد به خودش گفت : نه ! تو ویزویی نباید تسلیم بشی پس پرواز کن و بال بزن .

پس از امید دان های بسیار دوباره سعی کرد . پس دوباره بال زد و بال زد و این بار تا حدودی بالا رفت که می توانست شهر را ببیند اما مشکل این بود که دایره ی آبی کوچکی نبود! حتی دایره ی سفید با گل های آبی هم نبود ! فقط یک دایره ی کوچک سفید بود که توش گل کاشته بودند.

ویزو گفت : چی ؟ یعنی چه؟ من اعتراض دارم

اما به هر حال به سمت آن دایره ی غیر بزرگ ، غیر آبی رفت .




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۰
#66
پس رفتند ! رفتند و رفتند تا به مغازه ی شوینده فروشی رسیدند.

- خب همه شان را بخریم دیگه !

- خیلی زیادن که ! .. اما خب باشه می خریم اما پولم ته کشید تقصیر خودته

پس خریدند! خریدند و خریدند تا کل مغازه خالی شد . البته چند تا چرخ دستی هم برای بردن دوباره شان به موزه خریدند.

در حالی که مدیر موزه حسرت پول های از دست رفته اش را می خورد به موزه برگشتند .

- خب حالا شروع کنیم به تمیز کردن .

-ببخشید ! شروع کنیم؟ شما خودت شروع کن .

- نه دیگه شما هم باید بیاید . مگه سالازار را نمی خواهید؟

- باشه باشه ! من هم تمیز می کنم .

حالا باید می دیدند که آن همه پول خرج کردن م ارزید یا نه.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
#67
نام : آلانیس

نام خانوادگی : شپلی

گروه : ریونکلا

سن : 14

جنسیت : دختر

رتبه ی خون : اصیل زاده

علاقه مندی ها : گربه و حیوانات و طبیعت

ظاهر : موی بلند قرمز تیره ، چشم های قهوای ، پوست روشن و شور و شوقی که از چهره اش می بارد

ویژگی های اخلاقی : بی خیال به موضوع های جدی ، کمی حواس پرت ، همیشه می خندد و شور و شوق دارد

توضیحات : سه تا گربه به اسم نودل شکلات و پیتزادارد که نه از اسمشان راضی اند نه از صاحباشان چون هرقت آلانیس صدایشان می زند فرار می کنند ، و به هیچ چیز علاقه نشان نمی دهند .آلانیس زیاد عصبانی یا ناراحت نمی شود اما اگر هم بشود زیاد طول نمی کشد. از مشنگ ها و مشنگ زاده ها خوشش نمی اید

زندگینامه : در یک شب پرستاره در لندن به دنیا آمد و تا 10 سالگی به بیشتر جاهای دیدنی سفر کرد بعد بع لندن برگشت و فعلا به سفر دیگری نرفته


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۰ ۱۳:۴۴:۰۰


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
#68
دوباره سلام
من را توی اسلیترین انداختی درحالی که من به اندازه ی ریونکلا از اسلیترین خوشم نمیاد و ویزگی اسلیترنی ای در خوم احساس نمی کنم.نمی توانم توی ریونکلا باشم؟


---

اگه اصرار به ریونکلاو داری نمیخوام مانعت بشم. انتخاب من برات هنوزم اسلیترینه، اما میتونی برای معرفی شخصیت بری و به انتخاب خودت گروهت رو ریونکلاو یا اسلیترین بنویسی.



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۶ ۱۲:۲۸:۴۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰
#69
سلام کلاه عزیز
من آدم دلسوز و مهربانی ام .
از یاد گرفتن چیز های جدید لذت می برم .
عاشق هنر هستم.
از هیجان خوشم میاد.
اگر بخواهم می توانم روی مثبت همه چیز را بخوانم.
خیلی خیلی کتاب می خوانم و شده که یک کتاب را 20 بار بخوانم
از کمک کردن لذت می برم.
عاشق حیوانات هستم.
همه گروه ها را دوست دارم ولی جاهای دیگه تست دادم ریونکلا شدم و ازش خوشم میاد.
خودم هم احساس می کنم شخصیتم به ریونکلا می خوره
اما به هر حال الویت ها :
ریونکلا
اسلیترین

---

اسلیترین

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۵ ۱۵:۴۲:۰۶


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰
#70
تصویر شماره 13

هری شنل را روی شانه هایش انداخت ، نقشه ی غارتگر را بر داشت ، نگاهی به رون کرد و لبش را گاز گرفت مطمئن نبود که می خواهد صدایش کند یا نه ، کار واجبی نداشت فقط می خواست ببیند که اتاقی که دابی برای جلسات الف دال معرفی کرده مناسب است یا نه و در ضمن رون در خواب عمیقی بود بیدار کردنش درست نبود ، بالاخره کلاه شنل را روی سرش انداخت و بدون رون از خوابگاه خارج شد.
وقتی از حفره رد می شد بانوی چاق با تعجب پرسید : کسی اونجاست؟
هری بدون توجه به او رد شد تا به راهرو ی خلوتی رسید ، نقشه ی غارتگر در آورد و راهرو را پیدا کرد ، اتاق ضروریات چند راهرو جلوتر بود ، ناگهان توجهش به فیلچ جلب شد که جلوی اتاق ضروریات بود آهی کشید و راه افتاد .
وسط راه به یکی از زره های روی دیوار ضربه ای زد که چنان صدایی داد که احساس کرد باید کل قلعه را بیدار کرده باشد ، اما فقط صدای دوان دوان امدن فیلچ را می شنید . با تمام سرعت راه افتاد تا به جلوی اتاق ضروریات رسید و فهمید که خانم نوریس هنوز انجاست، سپس دستش را از شنل بیرون برد ف همان طوری که پیش بینی کرده بود خانم نوریس با میوی بلندی فرار کرد و پشت قفسه ای قایم شد.
سپس دوباره توجهش را به اتاق رو به رویش جلب کرد سه بار از جلوی در رد شد و با تمام وجود فکر کرد : جایی برای تمرین عده ای می خواهم که می خواهند دفاع در برابر جادوی سیاه را بیاموزند. وقتی در باز شد لبخندی بر لبش نشست که نشان می داد جای مورد نظرش را یافته است.

پایان


فکر کنم خانم نوریس نترس‌تر از اینا باشه که با دیدن بخشی از بدن بترسه.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۴ ۱۶:۵۰:۵۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.