هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۰:۰۰ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
لیدیز مرد اند جنتل زن!

آقو...والا من گفتم...تا جایی که یادمه سابقا(12_13 سال پیش)ملت از شهرهای دیگه میومدن برای نمایشگاه تهران!
ولی مثل اینکه تو این مدت علم پیشترفت کرده!کلا همه چی پیشرفت کرده!فکر نکنم کسی به خاطر نمایشگاه بخواد بلند بشه بیاد تهران!
کسی هست؟! اگه هست بیاد بگه و ملتی رو از نگرانی وارهانه!!!

پس...به عنوان کسی که پیشنهاد اولویت با دوستان شهرستانی رو مطرح کرد عرض میکنم که بیخیال اولویت بشین...کسی نمیاد یحتمل از شهرستان!

یه چیز دیگه...تجربه زندگی ثابت کرده،نصف که چه عرض کنم،دو سوم ملتی که میگن میان،نمیان!
حالا با تاریخش مشکل پیدا میکنن،یا با ساعتش مشکل پیدا میکنن،یا اصلا کاری واسشون پیش میاد...والا!

در مورد خودم...گفته بودم از ده روز هشت روزش رو میتونم بیام...الان شد هفت روز!


یه نکته رو هم هویجوری بگم...فکر نکنم قراره کار خاصی انجام بشه مربوط به سایت تو این میتینگ...پس همراه غیر جادوگرانی و اینا مشکلی نداره...و اصلا فکر میکنم جمع های 3 نفره یا 4 نفره دوستان صمیمی هم که با هماهنگی خود همین دوستان بین خودشون هست هم میتونه باشه...
کلا فکر میکنم هدف این تاپیک و میتینگ اینه که اون دسته از اعضایی که میخوان اولین بار میتینگ بیان و یا کسی رو نمیشناسن و میخوان بیان بشناسن،تشکیل شده...وگرنه مواعید دو سه نفره دوستان صمیمی که همیشه با هم ارتباط دارن و حالا با هم یه نمایشگاهی هم میرن،میتینگ محسوب نمیشه!

در مورد شلوغ بودن اینا...شما فقط به فکر کتاب خونا نباشین که واسه کتاب میان...خیلیا واسه کتاب و کباب ترکی نمایشگاه میان،خیلی ها برای دیدن کتاب ها و کمی تا قسمتی دیدن ساحره ها میان و اینا!شلوغ بهتره!
هرچند گفتم...من تقریبا هر روز اونجا هستم...شلوغ و یا خلوت...ریتا...حموم منتظرتم!
همین دیگه...برین خونه هاتون!




پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
با تشکر از ریتای عزیز که بحث خوبی رو مطرح کردن...به پاس این امر شب بیا حموم مختلط وزارت با هم اختلاط کنیم تا من وضعیت تاهلت رو بپرسم!

خب من از اونجایی که خونمون همون جاست و به شدت به نمایشگاه نزدیکم (از درب عباس اباد البته!)تو این ده روز اگه هر 10 روزش رو میتنیگ بذارید،8 روزش رو میام!
اون دو روزی رو هم که نمیتونم بیام به خاطر اینه که با دوستان دیگر قرار گذاشتم اونجا!

و اما پیشنهادمهم...فکر میکنم حالا بیشتر قبلا ملت از شهرستان ها هم میومدن تهران برای نمایشگاه...اگه احتمالا الان هم وضع به همین منواله و دوستانی داریم در جادوگران که برای نمایشگاه یا کلا توی این 10 روز تهران هستن،بیان روزای که میان تهران و تهران هستن رو بگن،اولویت تاریخ هایی که بخواییم میتینگ بذاریم با تاریخ های این عزیزان باشه!
فهمیدین چی گفتم یا نه؟!

خب همین دیگه...منم اگه میتینگ غیر رسمی جادوگران تو اون دور روز نیوفته میتینگ(که اون دو روز هم معلوم نیست!) میام...چون اول به اونها قول دادم...همین دیگه!




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
چند ساعت بعد!

لرد که خودش را به صورت یک مامور برای محافظت گانت ها در آورده بود،در حالی که نفس نفس میزد خودش را روی مبلی پرتاب کرد تا کمی استراحت کند...از هنگامی که به این مکان آمده بود یا به دنبال مادرش از این سو به آن سو میرفت،یا دستورات دایی اش را مبنی بر تمیز کردن اتاق،شستن،سابیدن،غدا پختن،جاسازی "چیژها" در اماکن مختلف و حتی در مورادی خرید فروش "چیژ" از فروشنده و مشتری را اجرا میکرد!
حالا بعد از چند ساعت او توانسته بود چند دقیقه ای استراحت کند...اما به ده ثانیه نکشید که با دیدن مادرش سریعا از مبل جهید و به سمت مادرش رفت!
_مادر...این ملاقه بزرگ چیه تو دستتون؟!چرا دارین دیگ به این بزرگی رو هم میزنید؟!خب ممکنه اون بچه بنده مرلین اذیت بشه!
_به من گفتی مادر؟!
_اِم...چیزه...میخواستم رعایت ادب و سن و سال رو بکنم!
_حرف دهنت رو بفهم...مگه من چن ساله ام هست؟!تازه...تو که معلومه خودت از من بزرگتری!
_معذرت میخوام...حالا هرچی...چرا کار سنگین انجام میدین؟!من که خودم غذا رو پختم!
_این که غذا نیست...معجون عشقه!
_چی؟!معجون عشق؟!
_آره...راستی...مامور های حناس وضع مادیشون چه جوریه؟!خوب پول میگیرید؟! الان تو خونه و ویلا و جارو شاسی بلند و اینا داری؟!

لرد باید سریعا چاره ای می اندیشید...اگر مادرش معجون را به خورد کسی میداد،لرد باید وقتی به دنیا می آمد زیر دست ناپدری بزرگ میشد...و این چیزی نبود که لرد میخواست...
لرد باید جلوی مادرش را که قصد خوراندن معجون عشق به دیگران بود،میگرفت!




پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
بیانیه ی رودولف لسترنج در مورد بازگشایی حمام مختلط وزارت!

ملت شریف...جادوگران سبیل کلفت و ساحره های باکمالات!

در این وانفسای سانسور و مقطع حساس کنونی،بر آن شدیم تا بیانیه ای صادر و شما را از قضایا مطلع گردانیم!

بر اساس صحبت های رد و بدل شده بین بنده (به عنوان نمایده اکثریت جامعه که خواهان باز گشایی حمام مختلط وزارت هستند) و مسئولین بلند پایه وزارت،تصمیم بر آن گرفته شد که از ایجاد تشنج در جامعه جلوگیری شود.
پس بر این اساس مسئولین وزارت مهلت حداکثر دو ماهه ای در خواست کرده تا بعد از این دو ماه در مورد بازگشایی این حمام،مذاکره شود.

از همین رو از تمام مشتاقان و عدالت خواهان تحصن کرده ی رو به روی وزارت درخواست میشود که به تجمعات و تظاهرات اعتراض آمیزشان پایان دهند...بدون شک این جنبش پیروز است!

همینجا به همگان اعلام میکنم که ما حسن نیت خود را ثابت کرده و به وزارت این مهلت خواهیم داد...اما در صورت عمل نکردن وزارت به تعهداتش،این جنبش دوباره و با شدت بیشتر به درخواست مطالبات به حقش،به پا خواهد خواست.

همچنین از تمام همراهان این جنبش تشکر کرده که شخص بنده را تنها نگذاشته و با حمایت های خودشان ما رو در این نبردپشتیبانی کردند... و به آنها وعده پیروزی میدهم!

رودولف لسترنج
سنه ی شونصد هزار و خورده ای بعد از ظهور مرلین
لندن




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴
با سلام...

یک سوال علمی...اگه بخواییم یه شکلک به شکلک های سایت اضافه بشه یا به شکلک های چت باکس،چه باید بکنیم؟!کجا باید درخواست بدیم؟!کجا ثبت نام میکنن؟!مدارک چی نیاز داره؟!

به عنوان مثال این شکلک و این شکلک!

با تشکر!




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴
خلاصه:
دامبلدور به موزه منتقل شده.مرلین هم به دستور لرد به موزه رفته تا کار دامبلدور رو تموم کنه! اما مرلین چوبدستیش رو جا گذاشته.لرد هم یک فرد راونکلاوی رو مامور میکنه تا چوبدستی مرلین رو به موزه ببره و اون رو به مرلین بده...

------------------------------


راونکلاوی مذکور که کسی به جز روونا نبود به سمت موزه حرکت کرد اما خیلی زود به خانه ریدل بازگشت...
_چی شد روونا؟!چوبدستی رو به مرلین رسوندی؟!
_امممم...چیزه ارباب...نه راستش!
_نه؟!چرا آخه؟!
_نمیشد ارباب...مدیریت موزه عوض شده...دابی که یه جن سختگیره مدیر شده...و به همین خاطر محافظت شدیدی از موزه به عمل میاره...الان رفتن به موزه از رفتن به آزکابان سخت تر شده!
_یعنی ما مرلینمان رو از دست دادیم؟!
_نه ارباب...گفتم سخت شده...نگفتم که غیر ممکن...با یک نقشه هوشمندانه و جمع کردن یک تیم جاسوسی سری میتونیم به صورت مخفیانه وارد موزه بشیم و چوبدستی رو به مرلین برسونیم.بدون اینکه کسی هم بفهمه از موزه خارج میشیم!
_خب...نقشه هوشمندانه ما رو خودتون بکشین و تیم سری جمع کنید و چوبدستی رو به مرلینمان برسیونید!

در موزه!

مرلین که همینطور مشوش و نگران در حال توسل به زیر شلواری خودش بود،به این فکر میکرد که آیا لرد سیاه چوبدستیش را برای او خواهد فرستاد یا اینکه خودش باید وارد عمل شود...که ناگهان دامبلدور رشته افکار مرلین را پاره کرد...
_میگم مرلین...سنامون به هم میخوره ها...
_منظور؟!
_هیچی...میگم تو یکم من رو یاد گلرت میندازی!

مرلین رنگ از رخسارش پرید...مرلین سکته ناقص زد...مرلین خشک شد!
مرلین باید هر چه سریعتر کاری میکرد...




پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۴
پست پایانی

لردخونگی و بلا میدویدند...جامبل به دنبال آنها...لردخونگی و بلا میدویدند...جامبل به دنبال آنها...لردخونگی و بلا میدویدند...جامبل به دنبال آنها...لردخونگی و بلا دیگر نمیدویدند!خب خسته شدند اینقدر دویدند و البته جامبل به آنها رسید...

هنگامی که جامبل به آنها رسید،اصلا یادش رفته بود چرا به دنبال انها دویده!پس به لرد خونگی و بلاتریکس که ایستاده بودند و نفس نفس میزدند نزدیک شد و گفت:
_هووووم...من چرا دنبال شما میدویدم!
_چونکه...چونکه...آها...چون لباس تو رو دزدیدیم!
_دزدیدین؟!کوش؟!

بلاتریکس و لرد خانگی به دور و برشان نگاه کردند...دستان خالیشان را هم نگاه کردند...جامبل راست میگفت...لباس کجاست؟!
_هوووم...حالا چرا لباس رو میخواستین؟!
_برای اینکه...
_نگو بهش بلا...نگو...راز رو نگو!
_دهه!بذارین بگم راحت شیم...از پست قبلی تا حالا داریم میدوییم...یعنی 9 ماه...خسته شدیم...بذار گره و سوژه رو باز کنیم قال قضیه کنده بشه بریم سر کارمون!اصلا معامله میکنیم!

جامبل که با تعجب به دیالوگ های بلاتریکس و لرد خونگی نگاه میکرد پرسید...
_معامله؟!چه معامله ای؟!
_ببین جامبل...چه جوری بگم...تو صاحب لرد خونگی و لرد خونگی صاحب تو هست...پس چیکار باید بکنید؟!
_چی کار باید بکنیم؟
_باید به همین لباس اهدا کنید تا ازاد بشین!
_خب عوض کنیم!
_خب عوض کنید دیگه!

جامبل و لرد خونگی با تردید به هم نگاه میکردند...هر کدام با شک فراوان تکیه ای از لباس خود را به سمت دیگری گرفتند...در یک لحظه ناگهان هر کدام آن تیکه لباس را از دست هم قاپیدند!
_هووووم...چه حسی داری جامبل؟!
_حس آزدی!
_آره...منم همین حس رو دارم!
_خب...یعنی الان آزادیم دیگه؟!
_فکر کنم!
_خب...پس چرا به شکل قبلیمون برنگشتیم؟!

لرد خونگی و جامبل با نگاهی پرسشگرایانه به بلاتریکس خیره شدند...بلاتریکس همم ن و منی کرد و گفت:
_خب...خب...قرار نبود به شکل قبلیمتون برگردین...فقط گفته شده که آزاد میشین!

لرد خونگی کمی چانه اش را خاراند...چشمانش را بست و گفت:
_خب...مهم نیست...ما از اول دلبسته ظاهر نبودیم!مهم اینه که آزادم و حالا میتونم چوبدستی داشته باشیم و البته دنیا رو تسخیر کنیم...بیا بریم بلا!

لرد خونگی و بلاتریکس رفتند و جامبل را متفکر بهت زده تنها گذاشتند...
_یعنی گلرت با این قیافه حال حاظر من کنار میاد؟!

پایان!




پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
نقل قول:
بی ناموسی سبکیه که هیچ حدی نداره.وقتی رواج داده شد چطور میشه جلوشو گرفت؟ممکنه شما بفرمایید چطور میشه چنین تضمینی داد؟


چرا...داره...بیناموسی قرار نیست رواج پیدا کنه...قراره هدفمند بشه!...تضمین هم نمیخواد...اگه بخواد هم تظمینش اینه که اگه پستی به شدت بیناموسی بود توسط ناظران یا مدیران حذف میشه...دوشواری نداره که!

نقل قول:
پس نتیجتا پیشگیری بهتر از درمانه!


نتیجه گیری غیر منطقیه ای هست...اگه بر اساس این گفته شما پیش بریم پس کلا بهتره تو سایت پستی نزنیم چون شاید اون پست توهیین آمیز باشه یا مثلا پست غیر مناسب باشه!پیشگیری بهتر از درمانه پس!

نقل قول:
رودولف یه کاری نکن جدی جدی بزنم بلاکت کنما!

تنم میخواره واسه بلاک اصلا!


یه چیز دیگه...احساس میکنم شما توجه ای به عرایض بنده نداشتی...من کلی مزیت برای باز شدن چنین تاپیکی رو گفتم...فکر کنم شما نخوندین!

باز کنید این تاپیک رو قبل از اینکه کل وزارت رو با دوتا قمه بیام تسخیر کنم!




پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
اهم!

بله...من اومدم اینجا ببینم چرا چنین تاپیکی باید قفل باشه؟!

همین الان درخواست دارم این تاپیک بازگشایی بشه!

بودن چنین تاپیکی باعث این میشه که ما در دیگر تاپیک ها شاهد رول های بیناموسی نباشیم و تمامی رول های بیناموسی و بیناموس نویس ها توی این تاپیک جمع بشن...یعنی اگه توی تاپیکی کسی بیناموسی نوشت بریم بهش بگیم:هوی!این تاپیک جای این رولا نیست...برو حموم وزارت! اونهایی هم که از بیناموسی خوششون نمیاد میتونن نیان تو این تاپیک!
اینجوری به نفع همه است...هم بیناموس نویس ها میتونن دوباره فعالیت کنن،هم اینکه اونایی که از بیناموسی خوششون نمیاد دیگه توی تاپیک های دیگر جسته گریخته رول بیناموسی به نمیخونن(چون تمام رول های بیناموسی در این تاپیک جمع شده!) و هم به نفع ایفاست!

البته خب بیناموسی نویسی هم حدی داره...فکر کنم یکم ملایمتر و البته هنرمندانه تر از روند سابقش مناسب باشه...
البته این رو در نظر داریم که کلا این سایت جای رولهای به شدت بیناموسی نیست...برای چنین رولهایی سایت های دیگه ای هستن...ولی خب کمی تا قسمتی بیناموسی مشکلی نداره...داره؟!

در ضمن...دو وزیر نظرشون رو باید بدن...اگه دو نفرشون مخالف بودن که ما بیاییم برندازی کنیم!
اگه یکی موافق بود،یکی مخالف که تاپیک باز بشه...
اگه هر دو موافق بودن که چه بهتر!

همین...رسیدگی کنید ما کار داریم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
ارباب...ببینین کی اینجاست؟!
بله...من اینجام!

بعد از مدت ها اومدم درخواست نقدی بدم...ایناهاش!

ارباب...به شدت احساس میکنم طنزم افت کرده...کمکم کنید که از منجلابی که احساس میکنم کم کم دارم توش فرو میرم،که همون منجلاب لوس شدن هست،نجات پیدا کنم!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.