روز بعد - دره ی گودریگ-- من نمیرم، ظل گرما، وسط مرداد، زبون روزه، نمیــــــــــرم!
- تو کرم فلوبر میخوری که نمیری بچه! 5 میلیون گالیون ندادم واس ِ خودت ول بگردی!
- فوش نده روزه ت باطل میشه بابا
هری پاتر، کمربندش را بار دیگر دور سرش چرخاند و به سمت جیمزی هجوم برد که پشت ِ مادرش سنگر گرفته بود.
- تعیین تکلف هم میکنه واسم! پسره ی بی زخم ِ کوسه! خجالت نمیکشی از این هیکلت؟! کی میخوای زخم پیشونیتو دربیاری؟! آبرو واسِ خاندان نذاشتی!
جینی ویزلی که مرز بین پدر و پسر بود و سعی داشت کمربند هری را در هوا بگیرد، جیغ زد:
- بسه دیگه مرد! غلط کرد! الان میره رداشو می پوشه سوار جاروش میشه میره بادک. مگه نه جیمز؟
قبل از جواب جیمز، صدای زنگ شومینه همه ی اعضای خانواده را یک دور قبض روح کرد.
سپیـــــــــــــــده دم اومد و وقــــــــــــــــت رفتن
حرفــــــــــــــــــــــــــــی نداریـــــــــــــــــــم ما برای گفتن!!
هرچی که بوده بین ما تموم شد!!
این جا برام نیست دیگه جای موندن...جینی که با شنیدن صدای سلستینا، خواننده ی مورد علاقه ی دوران جوانی اش، به یاد روز های عاشقانه ی اول ازدواجشان افتاده و پروانه ای شده بود به سمت شومینه رفت تا جواب بدهــ..
شق!!
- بکش دستتو زن! تا مرد تو خونه س غلط میکنی جواب بدی؛ برو چادر چاقچور کن بینم! مشنگا هر چی نداشتن یه تلفن رو شاخشون بود، حداقل مرد غریبه سرشو نمیکرد تو خونه ی مردم!
هری، پس از مطمئن شدن از رفتن جینی به اتاق، شومینه را جواب داد.
- هان!؟...چی؟.. پشتیبان چه خریه؟!
جیمز که هنوز در گوشه ی خانه زانوی غم بغل کرده بود، گالیونش افتاد و بدو بدو به سمت پدرش رفت و جیغ زد:
- از کانون کچلچیه بابا، با من کار دارن با من کار دارن
جیمز پدرش را کنار زد و متقابلا پدرش هم او را با لقدی! به آن سوی خانه پرتاب کرد و شومینه را روی اسپیکر گذاشت.
- اهم اهم..من پشتیبان جیمژم. از بنیاد کشلشی تماس میگیرم. هشت خونه؟
جیمز آش و لاش، از آن سوی خانه با جیغی ابراز وجود کرد.
جادوگر داخل شومینه ادامه داد:
- آفرین پشرم، درشاتو خوندی؟ واشه آژمون فردا اماده ای؟
- مگه فردا آزمونه!؟ مگه کلاس نداریم!؟
- آها آره راش میگی. خب واشه کلاش امروژ آماده ای پشر؟
- بله بله
- پش تو خونه چه غلطی میکنی بچه! یالا پاشو بیا الان کلاش آموزش جادوی شیاه .. چیژ یعنی دفاع در برابرشو داری با ارباب لرد ولدمورت، پاشو بیا، پاشو بیا دیر شد ارباب نمیتونه تاخیرو تحمل کنه. پاشو بچه، د ِ میگم راه بیفت دِ جغله..
هری پاتر، خسته از پر حرفی های پشتیبان، لگدی را روانه ی صورت مفنگی درون شعله های آتش کرد و وقتی دوباره به سراغ کمربندش میرفت، بلاخره جیمز را دید که ردایش را پوشیده و سوا بر جارویش به سمت کانون کچلچی به راه افتاده بود.
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۹ ۱۸:۱۷:۲۰