هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
لرد!


واقعا کیفیت و کمیت فعالیتش تغییری نمیکنه و همیشه بهتر از قبل، خیلی خوب گفتی ایوان.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
لرد ولدمورت فعال ترین و پیگیر ترین ناظر سایت هستند.ایشون با اینکه به عنوان ناظر وظیفه نقد ندارن همیشه به درخواست های نقد پاسخ میدن و پست رو به طور کامل نقد میکنن.به تمام تاپیک هایی که در اختیار دارن واقعا نظارت میکنن.به موقع سوژه دهی میکنن و خودشون در سوژه ها شرکت میکنن. با این توصیف ها رای من برای ناظر ماه لرد ولدمورت هست.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
بدون هیچ شک و تردیدی لرد ولدمورت. لرد میتونم بگم تنها عضویه که هیچ وفت کیفیت و کمیت فعالیتش کم نمیشه، حتی حضورش پر رنگ تر هم میشه.برای این رنک کاندید دیگه ای فکر نمیکنم بشه به کاندید دیگه ای فکر کرد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
لرد ولدمورت!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
سر قرار رز و اسکورپیوس - کافی شاپ

رز جرعه ی بزرگی از قهوه اش نوشید و رو به اسکورپیوس گفت:

- اسکور امروز داشتم فکر می کردم که این گوشی های جدید چقدر قشنگن.

- می خوای یکیشو برات بخرم؟

- نه... خریدم خودم...

اسکورپیوس فکر کرد چه کار کند تا حواس رز کمی پرت شود و وقتی به وجود بیاید تا طلسم را رویش اجرا کند. لامپ نئون فوق العاده بزرگی بالای سر اسکورپیوس روشن شد.

- رز می دونستی چقدر دوستت دارم؟

رز با حالتی بی تفاوت گفت:

- آره می دونستم.

اسکورپیوس دل را به دریا زد .

- ایمکپریو!

-

- امم... رز چرا اثر نکرد؟

رز با لحنی که نشان از عصبانیتش داشت گفت:

- ایمپریو درسته نه ایمکپریو. دیگه با من حرف نزن !

و شترق کیفش را به صورت اسکورپیوس زد و دوان دوان در حالی که اشکش جاری شده بود از کافی شاپ بیرون رفت.

- حالا بیا و درستش کن. نه تنها مشکلم حل نشد بلکه قهر هم کرد!

خانه ی دراکو و آستوریا

- کجا بودی تا حالا؟ پیش اون پارکینسون لعنتی؟

- نه عزیزم! پیش لرد بودم.

-چرا اومدی منو گرفتی اگه عاشق اون بودی؟

مشکل دراکو دو تا شده بود. سریع جلو رفت تا آستوریا را آرام کند.

- عزیزم! من هیچ وقت از اون پونی خوشم نیومد. الکی خودتو اذیت نکن.

- خب برو یه کم بخواب درا.

دراکو سری تکان داد و بعد متوقف شد.

- چرا قیافه ت این شکلی شده؟

- من ؟ چمه؟ برو بخواب.

دراکو دست از کارآگاه بازی برداشت و به سوی رختخواب رفت تا در فرصت مناسب طلسم را اجرا کند.

یک ساعت بعد

دیریریم دیریمیور

دراکو غلتی زد، خمیازه ای کشید و ساعت و را خاموش کرد. صدای تلویزیون به گوش می رسی و اگر دراکو از پشت سر آستوریا را طلسم می کرد کار فوق العاده راحت می شد. اما مشکلی وجود داشت چوبدستی اش نبود.

- امم... عزیزم چوبدستی منو ندیدی؟

- نه! باید دیده باشم؟

-

خانه ی لوسیوس و نارسیسا

لوسیوس هنوز کامل داخل نیامده بود که فریاد زد:.
- ایمپریو!

کاملا مطمئن به نظر می رسید. در را باز کرد و به شخص مورد نظر دستور داد جلو بیاید. زنی با موهای سفید از اتاق بیرون آمد.

- همم... عزیزم کی این قدر پیر شدی؟

همان موقع زنی با موهای رنگ نارسیسا، قیافه ای شبیه نارسیسا، در واقع خود نارسیسا بیرون آمد.

- من؟! مهمون داریم لوسیوس. شوخی با مزه ای نبود که روی خانم فلن پیر طلسم فرمان اجرا کنی.

-

دم در خانه ی رز

- رز تو رو خدا... بخشید... بیا.... شوخی کردم... غلط کردم!

رز تعدادی از گل های اسکورپیوس را از پنجره پایین انداخت. اسکورپیوس بعد از برداشتن گل ها از روی سرش تصمیم گرفت بعد از آشتی با رز، همیشه موبایلش را در خانه جا بگذارد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۹:۵۸:۴۸
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۲۰:۰۰:۱۳


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
- خب برو خبرشون کن. بگو بیان توی سالن بزرگه ی خونه.

لوسیوس تعظیم نکرد و زبانی در آورد و بیرون رفت تا خبر را به گوش مرگخوارن برساند. لرد سیاه بیرون آمد و به سمت تخت سلطنتی اش رفت تا روی آن بنشیند. اما ناگهان به یاد آورد که باید غرورش را کنار بگذارد. پس کنار صندلی ایستاد و به مرگخوارانی که تک تک از در اتاق وارد می شدند نگاه کرد و لبخند زد. آنقدر لبخند زد که احساس کرد ماهیچه های دور لبش کش آمد. بالاخره وقتی همه نشستند. لرد شروع کرد.

- دوستان من!! من هیچ وقت اعلام نکردم که نیازمندم.

و تک تک مرگخواران را از نظر گذراند و نگاهش روی چهره ی مشتاقی ثابت ماند.

- بلاتریکس خوب میدونه. الانم همچین قصدی ندارم. فقط ازتون میخوام به حرفام گوش کنین. من حتی اگه قدرت جادویی نداشته باشم میتونم به عنوان ارباب شما شناخته بشم. امیدارم که با کمک شما بتونم قدرتمو برگردونم. شما میتونین کمک کنین که این اتفاق بیفته. کسی هست که هنوز بخواد کنار من بجنگه هنوز؟؟

آنتونین ،لینی ، رز ، بلا، آگوستوس ، ریگولوس و 5-6 نفر دیگر بلند شدند و کنار لرد ایستادند. لرد با مهربانی که خودش هم از آن حالش به هم می خورد ادامه داد:

- کس دیگه ای نیس؟ من میتونم بهتون کمک کنم و شما هم میتونین به من کمک کنین.

همه ی مرگخواران بلند شدند و به طرف لرد سیاه رفتن و شروع به بوسیدن دست و پایش کردند.

درون افکار لرد

آره احمقای ارباب! بیاین.. حالا بتون نیاز دارم. بذارین قدرتم برگرده...

آن سو - هری پاتر خر و پف گو

هری روی کف سنگی و ناهموار غار دراز کشیده بود و هفت پادشاه را خواب می دید.

پادشاه اول مقداری طلا به او داد. پادشاه دوم ، غذا. سومی یک عینک زیبا. چهارمی یک هد بند برای پوشاندن زخم. پنجمی مقداری بادام هندی به او داد و همین طور تا آخر. وقتی پادشاه هفتم هم عبور کرد هری متوجه فرد هشتمی شد.

فردی با ریش بلند.

- پسرم! حالت خوبه؟ حالا زمان مرحله ی دوم فرا رسیده! من چند تا کلمه بهت میگم. این قسمت به فکر نیاز داره. این کلماتو به تام بگو و اون خودش باید این معما رو حل کنه.وقتی حل کرد پیش تو میاد و نتیجه شو میگه و تو خواهی فهمید که باید چه کار کنی...

دامبلدور کم کم در مهی غلیظ فرو می رفت. هری داد زد:

- آخه پروفسور کله خراب! همه محفلی ها تحت تاثیر طلسمن اونوقت تو میگی معما؟ برگرد!

اما دامبلدور رفته بود. هری از خواب پرید و سریع از حرف هایی که در خواب زده بود پشیمان شد و توبه کرد و از پروفسور محبوبش معذرت خواست. اما ناگهان فهمید که کلمه ای از دامبلدور نشنیده است! تا آمدن لرد وقتی نبود و هری باید دوباره می خوابید. اما مخزن انرژی اش پر بود. به سمت کمد رفت و تعدادی قرص خواب آور خورد...


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۲۰:۲۰:۲۶


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
شب بعد، در کافه ای نزدیک خانه ی ریدل ها
سه مالفوی دور هم نشسته بودند و سر پیچاندن همسرها و نامزدشان بحث می کردند.
لوسیوس: قضیه ی شارژ خیلی کمک نکرد، چطوره دیگه اصلن گوشی نبریم؟
دراکو: اونوقت گوشیمون رو چی کار کنیم؟
لوسیوس: هیچی یا میذاریمش خونه یا دور می ندازیمش.
دراکو: اگر دور بندازیم جواب اون یکی خانوما رو چی بدیم؟
لوسیوس: اوه راس میگی... حالا چه خاکی به سرمون کنیم؟

اسکورپیوس که تا به حال ساکت بود، گفت: شما اگر از زنتون جدا بشین، یکی دیگه دارین؛ منو رز که تازه می خوایم ازدواج کنیم، چی کار کنیم؟
لوسیوس با خنده: خب تو هم محض احتیاط یکی دیگه هم بگیر
اسکورپیوس: نه من به رز خیانت نمی کنم
دراکو با شرمندگی و عصبانیت: خاک بر سر من با این پسر فوفولم
لوسیوس: حالا از خانوما که بگذریم، جواب لرد سیاه رو چی بدیم؟
دراکو با لبخندی شیطانی: می تونیم طلسم فرمان رو روی خانوم های محترم اجرا کنیم... چطوره؟
اسکورپیوس: فکر بدی هم نیس بابا!
لوسیوس: من که موافقم! الحق که پسر خودمی دراکو!
دراکو: فعلا بریم که من پنج دقیقه تاخیر داستم.
اسکورپیوس: وای نه من قرار دارم.
لوسیوس: بریم که اگر دیر برسیم نقشه ی جدیدمون رو هم نمی تونیم اجرا کنیم.
هر سه مالفوی با یکدیگر خداحافظی کردند و به سوی خانه و همسر ها و نا مزدشان رفتند تا به طور کلی سورپرایز شوند.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۸:۵۴:۴۶

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
با سلام

خب من به رز ويزلي راي مي دم چون بعد از مدت ها وزارت رو يه تكوني داد

با تشكر


تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
هری غرق در استرس و افکار ناخوشایند روی زمین سرد غار به خواب فرو رفت....طولی نکشید که سرو کله دامبلدور پیدا شد.هری با دیدن دامبلدور سوالی را که مدتها ذهنش را درگیر کرده بود پرسید.
-آلبوس، من موی گرگینه پیر نر رو دقیقا از کجا گیر بیارم؟

آلبوس دستی به ریش سفید رنگش کشید.
-فرزندم!آخه من کی به تو گفتم موی گرگینه؟من که بهت گفتم راه درمانش رو تو خواب بعدی برات توضیح میدم.خب الان این همون خواب بعدیه...بهت میگم که چی بهش بگی....


صبح روز بعد:

لرد سیاه وارد غار اختصاصی هری پاتر شد.با بی حوصلگی روی تخته سنگی نشست.
-زود باش توضیح بده، باید برم...زندگی مشنگی واقعا جذابه!

هری پاتر که برای اولین بار با دیدن لرد زخم درد(!) نگرفته بود کمی فکر کرد.
-اومممم...باشه...راه معالجه تو بهت میگم...باید این زخمو از روی پیشونی من پاک کنی!

لرد نگاه مخوفی به هری پاتر و زخمش انداخت.
-من که جادو ندارم بچه جون!تازه اگه اون زخم نکبتیت پاک بشه هیچکدوم از این دور و بریات دیگه محلت نمیذارن!فکر کردی عاشق چشم و ابروت شدن؟

حتی با مغزی به کوچکی مغز هری هم میشد فهمید که حق با لرد سیاه است!
-خب بابا...راه حله این نبود.میخواستم شانسمو امتحان کنم...راه درمانت اینه که پدرو مادر منو زنده کنی!

لرد سیاه که کم کم داشت از کوره در میرفت فریاد کشید:
-من اگه میتونستم مرده ها رو زنده کنم که اول مادر خودمو...اهم...بچه وقت منو تلف نکن...راه اصلی رو بگو!

هری پاتر بالاخره دست از فرصت طلبی برداشت.
-پس حداقل جینی و فلور و هرمیون و لونا و مک گونگالو عاشق من کن!...نمیشه؟...قدمو یه خرده بلند تر کن...پس چشمامو معالجه کن... یا اصلا این خود بزرگ بینی مفرطمو درمان کن...خب بابا...میگم...معالجه این بیماری چند مرحله داره که زیادم سخت نیستن.راستش من فکر میکنم تو در اثر قدرت و غرور بیش از حدت به این روز افتادی!همه اطرافیانت جذب قدرتت شدن.

لرد سیاه زیر لب زمزمه کرد:حداقل جذب زخم پس کله ام نشدن!

هری پاتر بدون توجه به لرد ادامه داد:
-تو الان باید نشون بدی که بدون نیروی جادوییت هم قادری خیلیا رو جذب کنی.باید غرورتو کنار بذاری.مرگخواراتو جمع کنی و قانعشون کنی که با همین وضعی که داری دوباره تو رو به عنوان ارباب بپذیرن و ازت اطاعت کنن....وقتی موفق شدی دوباره برگرد همینجا!البته قبلش من باید کمی بخوابم...وگرنه از مرحله دوم خبری نیست!



روز بعد...خانه ریدل:


لرد سیاه برای آخرین بار نگاهی به آینه انداخت.
-چطور به نظر میرسم لوسیوس؟

-مثل همیشه...کچل، زشت و نفرت انگیز!

لرد آهی کشید.
-لوسیوس...میدونی که ارباب همیشه راه نجاتی پیدا میکنه.اگه قدرتمو دوباره به دست بیارم...انتقام شیرین خواهد بود لوسیوس...همه مرگخوارا رو جمع کردی؟

لوسیوس با اشاره سر تایید کرد.
-آره...همشون منتظرن ببینن چی میخوای بهشون بگی.فکر نمیکردم بیان.ولی اومدن...




Re: بهترین ایده و زننده بهترین تاپیک
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
با سلام

منم مي گم آقاي اليواندر به خطر تاپيك چوبدستيش

با تشكر


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.