سر قرار رز و اسکورپیوس - کافی شاپ رز جرعه ی بزرگی از قهوه اش نوشید و رو به اسکورپیوس گفت:
- اسکور امروز داشتم فکر می کردم که این گوشی های جدید چقدر قشنگن.
- می خوای یکیشو برات بخرم؟
- نه... خریدم خودم...
اسکورپیوس فکر کرد چه کار کند تا حواس رز کمی پرت شود و وقتی به وجود بیاید تا طلسم را رویش اجرا کند. لامپ نئون فوق العاده بزرگی بالای سر اسکورپیوس روشن شد.
- رز می دونستی چقدر دوستت دارم؟
رز با حالتی بی تفاوت گفت:
- آره می دونستم.
اسکورپیوس دل را به دریا زد .
- ایمکپریو!
-
- امم... رز چرا اثر نکرد؟
رز با لحنی که نشان از عصبانیتش داشت گفت:
- ایمپریو درسته نه ایمکپریو. دیگه با من حرف نزن !
و شترق کیفش را به صورت اسکورپیوس زد و دوان دوان در حالی که اشکش جاری شده بود از کافی شاپ بیرون رفت.
- حالا بیا و درستش کن. نه تنها مشکلم حل نشد بلکه قهر هم کرد!
خانه ی دراکو و آستوریا- کجا بودی تا حالا؟
پیش اون پارکینسون لعنتی؟
- نه عزیزم!
پیش لرد بودم.
-چرا اومدی منو گرفتی اگه عاشق اون بودی؟
مشکل دراکو دو تا شده بود. سریع جلو رفت تا آستوریا را آرام کند.
- عزیزم! من هیچ وقت از اون پونی خوشم نیومد. الکی خودتو اذیت نکن.
- خب برو یه کم بخواب درا.
دراکو سری تکان داد و بعد متوقف شد.
- چرا قیافه ت این شکلی شده؟
- من ؟ چمه؟ برو بخواب.
دراکو دست از کارآگاه بازی برداشت و به سوی رختخواب رفت تا در فرصت مناسب طلسم را اجرا کند.
یک ساعت بعددیریریم دیریمیور
دراکو غلتی زد، خمیازه ای کشید و ساعت و را خاموش کرد. صدای تلویزیون به گوش می رسی و اگر دراکو از پشت سر آستوریا را طلسم می کرد کار فوق العاده راحت می شد. اما مشکلی وجود داشت چوبدستی اش نبود.
- امم... عزیزم چوبدستی منو ندیدی؟
- نه! باید دیده باشم؟
-
خانه ی لوسیوس و نارسیسا لوسیوس هنوز کامل داخل نیامده بود که فریاد زد:.
- ایمپریو!
کاملا مطمئن به نظر می رسید. در را باز کرد و به شخص مورد نظر دستور داد جلو بیاید. زنی با موهای سفید از اتاق بیرون آمد.
- همم... عزیزم کی این قدر پیر شدی؟
همان موقع زنی با موهای رنگ نارسیسا، قیافه ای شبیه نارسیسا، در واقع خود نارسیسا بیرون آمد.
- من؟! مهمون داریم لوسیوس. شوخی با مزه ای نبود که روی خانم فلن پیر طلسم فرمان اجرا کنی.
-
دم در خانه ی رز- رز تو رو خدا... بخشید... بیا.... شوخی کردم... غلط کردم!
رز تعدادی از گل های اسکورپیوس را از پنجره پایین انداخت. اسکورپیوس بعد از برداشتن گل ها از روی سرش تصمیم گرفت بعد از آشتی با رز، همیشه موبایلش را در خانه جا بگذارد.