هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
- چی داری میگی؟نکنه منظورت اینه که جوکر آینه رو میخواد؟آخه واسه چی؟

-دقیقا منژورم همینه... اون میخواشت وقت ما رو با آنتونین تلف کنه...برای چیش رو دیگه خدا میدونه ! پیش به شوی آینه!

همه به سمت اتاق آینه راه افتادن.اما وقتی در اتاق پشت محفلی ها رو باز کردن با صحنه ی عجیبی رو به رو شدن.اتاق پر از خون بود و آینه ای دیده نمیشد! (من عاشق این استراتژی ام!) جوکر گفت:
-بازم سلام دوستان من!به به عجب قضای سیری بود ها!

- بی شواد غذا با "قاف" و "ض" نیش که!

-اهم..ببخشید شما از کجا فهمیدین که املای حرف من چی بوده؟

-ما اینیم دیگه!

روفوس یا بهتر بگم همون آنتونین گفت:
- بس کنین پدر سوخته ها! ما آنتونین رو از دست دادیم حالا باید آینه رو هم از دست بدیم؟

جوکر با خونسردی گفت:
-حالا که از دست دادین.من دارم میرم.این آدرسم. اگر آینه رو میخواین به لردتون بگین بیاد پیش من. کارش دارم. شاید یه دوئلی هم کردیم!

کاغذی رو دست بلا داد و غیب شد.

بلا با وحشت گفت:
-اصلا این آینه چیه که اینقدر سرش دعواس؟ جوکر برای چی میخوادش؟ نکنه اونم یه لرد سیاه باشه؟

همه از ترس به خود لرزیدند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گودریک گریفندور و هری پاتر چه نسبتی با هم دارن؟؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
دومین دختر خاله نوه ی نتیجه ی خاله ی بابای عمه ی مادربزرگ مامان عمه ی دختر دایی باباشه!
چه میدونم!!نامه بده از جی کی بپرس.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
سوژه ی جدید

پست های جدی


روفوس در تریا نشسته بود و قهوه میخورد.با خود فکر میکرد که چرا در این کار دخالت کرده بود.چرا کارآگاهی این پروژه را برعهده گرفته بود؟ هزاران پروژه!!!! آنوقت همین یکی؟ با مشت بر روی میز کوبید.بیشتر مردم به سمت او برگشتند.داد زد:
-رز!!!! آخه چرا؟!!پدربزرگت چه مرد نازنینی بود.چرا؟!

مردم فکر کردند دیوانه است.به کار خودشان مشغول شدند.روفوس یک بطری شراب چینی سفارش داد.اشکش سرازیر شد.چرا پدربزرگ رز؟ چرا او؟ چرا کسی که جلوی ازدواج آنها را بگیرد؟آه رز!روفوس بار دیگر فریاد زد:
- نه!!! آرتور ویزلی نباید میمرد!

همه ی مردم با خشم او را نگاه کردند.صاحب کافه جلو آمد و او را بیرون انداخت.او همچنان داد میزد و میگفت:
- امکان نداره!! رز همچین آدمی نیست!!

فلش بک




- حتما باید اونو ببینی روفوس.میدونم که میشناسیش اما از نزدیک باهاش آشنا نیستی.یه مرد کامل.بدون عیب و نقص.

- بعد از ازدواج مون وقت برای این کار زیاده رز.

آنها با هم در پارک قدم میزدند و برنامه میریختند.بدون آگاهی از این که آن پیرمرد نازنین،پدر بزرگ رز را چه خطر بزرگی تهدید میکند.

یک هفته بعد

-آقای روفوس؟تلفن با شما کار داره.خانم ویزلی هستن.انگار خیلی ناراحتن آقا.

روفوس از جا پرید.تلفن را قاپید و گفت:
-رز؟ منم روفوس.چیزی شده؟

- آه روفوس...پدربزرگ...او...اون مرده!تو یه کارآگاهی حتما میتونی قاتل رو شناسایی کنی.سریعا بیا اینجا!

روفوس به پناهگاه رسید. رز دم در با چشم های قرمز ایستاده بود.گفت:
-آه روفوس خیلی سخته که بدونی یکی از افرادی که هر روز با هاشون حرف میزنی قاتل باشه.

-رز ..عزیزم..نگران نباش..ما با هم ازدواج میکنیم و از اینجا میریم...

- نه روفوس!تا ماجرا روشن نشه من هیج جا نمیرم.

روفوس به خانه برگشت ون زد پدرش رفت.یک کارآگاه کهنه کار.کفت:
-از مرگ آرتور ویزلی خبر داری؟

-بله پسرم.و شرط نوه اش برای ازدواج هم میدانم.تو باید اونجا بری .وکاری کنی که با تو حرف بزنن.قاتل ها معمولا میل عجیبی به حرف زدن دارن.پلیس ها هم کمک میکنن.وصیت نامه هم باید پیدا بشه . اما یادت باشه که به خاطر خودت هیچ کس رو از قتل تبرئه نکن.حتی رز را....

______________________________________________________________________________________________________________________________________________________


بچه ها خواهشا از فلش بک بیرون نیاین وتوی فلش بک کارآگاهی کنین تا قاتل مشخص شه.پست آخر از فلش بک بیرون میاد و دلیل حال بدی روفوس مشخص میشه.لطفا این حرف آخرمو اول پستاتون قرار بدین تا هیچ کس از فلش بک بیرون نیاد.ممنونم.و از تمام خانواده ی ویزلی هم میتونین استفاده کنین.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۹ ۲۳:۱۰:۱۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
-نه من فکر بهتری دارم.
این صدای روفوس بود که به گوش میرسید.

-البته اگه شما موافق باشین.من حاضرم خودمو فدا کنم و مث مرده ها رفتار کنم اما شما بلایی سرتون نیاد.خب به جاش باید تو تصمیم گیری ها به من کمک کنین...راستش...همه میدونین که آنتونین مرگخوار محبوب ارباب بود.

تمام مرگخوار ها:روحش شاد!

- بله..با معجون مرکب پیچیده...به احترامش یک دقیقه سکوت کنین تا بقیه ی نقشه رو بگم.

یک دقیقه بعد


-خب یادش بخیر دوست خوبی بود.حالا میگم.بگردین هر چی موی رنگ موی آنتونین پیدا کردین بردارین.تهیه ی معجون و درست کردن مو تا آخر عمر با من.از این به بعد باید منو آنتونین صدا بزنین.منم سعی میکنم پدرسوخته نگم.روفوس تو جنگ امروز مرد!زود باشین بگردین.

بعد از ده دقیقه تنها یک تار مو آن هم توسط بلا پیدا شده بود.روفوس بقیه ی نقشه رو توضیح داد:
- بله... ببینم از آزمایشگاهت چه خبر آمیکوس؟میتونی DNA آنتونین رو از این مو پیدا کنی؟بعد عینشو بسازی؟

-آره.حتما.

همه ی مرگخوار ها:خداحافظ روفوس تا ابد!سلام آنتونین!

در یک چشم به هم زدن دیگه روفوسی در کار نبود.آنها آینه را برداشتن و راه افتادن.به سمت کسی که بدون شک تغییر حالات آنتونین را میفهمید.اما به هر حال میشد آنرا ناشی از هم اتاقی با دیوانه ها دانست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
او ماموران را صدا کرد.کاری از دستش ساخته نبود.مامورا رفتن داخل و بعد از مدتی هر دو صحیح و سالم اومدن بیرون و یکیشون گفت:
-یکم تلخ مزه بود ولی سالم.سعی کن قهوه هات بهتر باشه بچه!

لی نفس راحتی کشید.عجیب بود.پس آن مواد سیاه چه بود؟تصمیم گرفت به بهانه ی گرفتن فنجان های کثیف کمی بماند.

آنطرف راهرو مرگخوار ها

-اه...پس کی میرن فضا مورفین؟مگه نگفتی زود عمل میکنه؟

-میدونم بلا.اما اژ من کاری شاخته نیشت دیه.

پنج دقیقه گذشت.لی با چهره ای پیروز آمد و گفت:
- مامورا و محفلی ها همه بیهوش شدن.دارو بیهوشی بود ناقلا ها؟ خوب دیگه من رفتم...
و رفت. ناگهان مورفین گفت:

-واویلا!واویلا! اونا شنکوب کردن! چقدر دادی به لی مارکوش؟!

-همه رو!

-وای بیشاره شدیم.

بلا با خونسردی گفت:
-نترسین.حالا وقتمون بیشتره کارا رو انجام بدین و بعد حافظه ی محفلی ها رو اصلاح کنین که جردن گیر نیوفته...زود باشین!

اما در اتاق آنتونین چیزی بود که آنها را بازداشت.تمام اتاق پر از خون بود و آنتونینی دیده نمیشد...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
1. برای از دست رفتن روح پيوز ، يك صلوات يا فاتحه توی دلتون بفرستين تا اين يه نمره رو بگيرين! ( 1 نمره ! )

خب فرستادم...حالا چی؟

2. يك رول در مورد مبارزه‌ی خودتون با يه جادوگر آفريقايی بنويسيد. اگه مردين خدا رو شكر، اگه زنده موندين به درك! ( 29 نمره ! )

رز تشنه به سمت جنوب پیش میرفت...او می بایست راه زنده ماندن برادرش را می فهمید. و تنها کسی که این راز را میدانست ،جادوگر خبیث آفریقایی بود که در صحرای بزرگ آفریقا زندگی میکرد.رز به درختی رسید که در آن سوراخ بزرگی بود.به اندازه ی عبور یک انسان.ناگهان مرد آفریقایی از سوراخ بیرون آمد و گفت:
- چند سال داری دخترک؟
رز با شجاعت جواب داد:
- 12 سالمه.میخواستم که شما لطف کنید و راز زنده موندن هوگو رو به من بگین.من در عوض هر کاری براتون میکنم.فقط بذارین دادشم رو نجات بدم.
جادوگر خندید.خنده ای وحشتناک.سپس گفت:
-باشه کوچولو.من از زجر کشیدن دیگران لذت میبرم.میخوام با تو دوئل کنم.... بعد از یه مدتی اگر تو تونستی به من آسیبی برسونی برادرت رو درمان میکنم.اگر نه میمیری!اما یه شرط داره...باید خادم وفادار من هم توی جنگ باشه.اکسیو ماگما!

رز برای اولین بار وحشت کرد.ماگما خیلی خطرناک به نظر میرسید.اما با اعتماد به نفس گفت:
-باشه.شرطت هم قبول.میخوای شروع کنیم یا میترسی؟1....2....3!اکسپلیارموس!

چوبدستی مرد از دستش بیرون پرید.با لبخندی که بر لب داشت گفت:
-آفرین!صادقانه بگم...انتظار هر چیزی به جز اینو داشتم.برادرت درمان شد.میتونی بری.از همون راه برگرد و برو.

رز برگشت.تا پشتش را به مرد کرد ماگما دهانش را باز کرد و رز را بلعید.

یک لحظه دهان ماگا باز شد و در همین وقفه ی کوتاه رز با درد مندی فریاد زد:ماگمائیوس!
ماگما خم شد ،ضعیف شد اما از بین نرفت.آخرین کلمات رز که با صدای خفه به گوش میرسید این بود:
- هو...گو...


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



بابا فداکار!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
1-آیا معنای ورد "سکتیاموس " را میدانید ? فکر میکنید چه معنایی دارد ?(5نمره)
آره..من فکر کنم که این ورد رو یونانی ها اختراع کردن... کتیاموس،مخفف کمک کن تو یا موسی ه!اینجوری از پیامبرشون تو دوئل کمک میخواستن..

2-به نظر شما جادوی سفید به چه جادویی گفته میشود?(5نمره)
جادویی است که افراد خیلی مثبت و صلح طلب و عاشق کسی که میخواد بکشتشون در دفاع خود به کار میبرند.

3-فرض کنید با لرد سیاه در حال مبارزه هستید و میتوانید نتها از ورد "سکتیاموس" استفاده،یک رول کوتاه درباره این موضوع بنویسید.(10نمره)
- عمرا زتده بمونی ویزلی!تو یه ویزلی دیگه منو شکست بدی؟

رز و ولدمورت دور یکدیگر میچرخیدند و با چشمانی لبریز از نفرت یکدیگر را نگاه میکردند...رز را گیر انداخته بودند.البته او خودش تقاضای دوئل برای گرفتن انتقام دایی اش کرده بود.سر انجام لب گشود و گفت:
- حتی اگه بتونم یه خراش هم روی لپت بندازم بازم دلم خنک میشه...
- باشه.یکبار دیگه بهت فرصت میدم که بری...نه نمیدم!تا سه میشمرم بعد دوئل شروع میشه.یک...دو...

رز میدانست که برای پیروزی یا حداقل شکست اما نجات باید به خاطراتش اتکا کند.حداقل همین را از شوهر عمه اش یاد گرفته بود.خاطرات سال اول تحصیلش در هاگوارتز را به یاد آورد...گیاهی پیوز را سر کلاس گیاهشناسی قورت داد...برقکی پوست سر کینگزلی را کند...وخودش را دید که با فریاد زدن وردی طلسم خطناک آگوستوس پای را خنثی کرد...بله!فریاد زد:
-آهای ریدل!اگه یکم ضایع بشی قول میدی که شکستت رو قبول کنی؟آهان و در ضمن بذاری من برم؟

ولدمورت کمی درنگ کرد. د آخر گفت:
- باشه قبوله!اگه بتونی.حالا..سه!کروشیو!

رز فریاد زد:سکتیاموس!
طلسم منحرف شد و ولدمورت گفت:
- باشه.تو بردی.اما دیگه جلوی راهم نیا.برو!
رز با خوشحالی برگشتواو هم انتقام گرفته بود و لرد و ضایع کرده بود.همچنین زنده برگشته بود!تصمیم گرفت هر چه زود تر از آگوستوس پای تشکر کند!

4-کاربرد ورد "سکتیاموس" را با استفاده از تخیل خود بنویسید.(10نمره)
1. برای ضایع کردن.
2. برای پز دادن.
3.برای پیروزی در دعوا.

5-کلاس چگونه بود?(ارزش یابی)
عالی....تکالیف خیلی خوب بود...سرگرم کننده بود..


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۹ ۱۶:۲۱:۵۶


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ دوشنبه ۶ دی ۱۳۸۹
1- این معجون چطوری ساخته میشه و مواد اولیه اون به جز این اسانس چه چیز های دیگه ای هست؟(10 امتیاز)

کمی موی دم الاغ_ کمی آب_ ریسه ی قلب اژدها_نمک و فلفل به مقدار لازم!

آب را درون پاتیل ریخه تا به جوش بیاید.بعد موی دم الاغ را کوبیده و با اسانس مخلوط میکنیم و درون آب میریزیم.بعد ریسه ی قلب اژدها و نمک و فلفل را اضافه کرده و تا وقتی که به رنگ زرد خورشیدی در نیامده بی وقفه آن ار در جهت عقربه های ساعت هم میزنیم!

2- کاربرد این معجون چیه؟( 4 مورد رو ذکر کنید)(5 امتیاز)
1.برای کم کردن سرعت حریفان در مسابقه ی اسب سواری.
2. برای آرام کردن نجینی جهت جلو گیری از خورده شدن.
3. برای جلوگیری از دعوای مادر با مادر شوهر.
4.جلوگیری از استرس پیش از امتحان.


3- ظاهرا این معجون کاملا تصادفی ساخته شد! می خوام در مورد اینکه چه کسی برای اولین بار این معجون رو ساخت مختصری توضیح بدید. ( 15 امتیاز)
رز ویزلی در آزمایشگاهی کار میکرد.آزمایشی برای ساختن مواد جدید.او بعد از 4 هفته تلاش معجون را اختراع کرد.بعد هم به آگوستوس پای یاد داد!!!!
(مختصر تر از اینم میخوای؟)



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)
چون برقک ها خونه خراب کنن و همه چیز سر رهشون رو خراب میکنن تا به وسایل و چیز های براق برسن.

2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)

حداقل 8 و حداکثر 12

3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)

...صدای فریاد کینگزلی قلعه رو پر کرده بود.تا این که همینطور که میدوید از قلعه رفت بیرون و گوش همه آسایش پیدا کرد!همه ی بچه ها که از وضعیت اون خبر داشتن یه شورا تشکیل دادن و نشستن به فکر...تا یکی از بچه ها گفت :

-بریم ببینیمش شاید ایده ای به ذهنمون رسید!

آنها به محوطه ی قلعه رسیدند.اولین صحنه ای که توجه شون رو جلب کرد کینگزلی بود که سرشو به زمین میکوبید.و دومین صحنه ای که توجه شون رو جلب کرد هاگرید بود که داشت پشم یه گوسفند رو میچید!یهو نیکلاس جلو پرید و گفت:
-بچه ها کینگزلی رو بگیرید و ثابت نگهش دارین تا من بیام!

بعد هم به سرعت برق و باد به سمت هاگرید دوید و ماشی پشم چینی رو از دستش گرفت و به طرف بچه ها برگشت.بچه ها اونجا کینگزلی رو نگه داشته بودن و همه از عرق خیس بودن و کینگزلی هم یه بند نعره میکشید.یکی از بچه ها گفت:
- حالا نقشه ات چیه احمق!!!!!!؟؟؟؟

-مگه کینگزلی کچل نیست؟مگه با موی سیاه خوب نمیشه؟پس ما میایم موهای پایین برقک روجدا میکنیم تا همین طور به کله ی کینگز بچسبه!بعد هم خود برقک رو میندازیم تو جنگل!اینطوری کینگزلی هم مودار میشه!

همه:نیکل دوست داریم!نیکل دوست داریم!

بعد از تلاش ها فراوان:


کینگزلی:

همه:
حالا دیگه مودار سوار جاروئه!چقدر بهش میاد!!آرههههههههههه!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹
-چی؟دامبلدور؟میدونی داری با کی حرف میزنی؟با همسر و خادم عزیز لرد سیاه!!چش سفید جلو روی سیاه ها سفید ها رو روسفید کردی!!! امکان نداره .دامبلدور؟؟؟

شفادهنده:
-بله..آخ..چیز...نزن...آآآآآآ....اگه..هم اتاقی باشن تا یک ماه دیگه هر دو خوب شدن....آخ...

بلا ناگهان طلسم رو قطع کرد و گفت:
-ببینم کس دیگه ای نیست غیر از دامبلدور و عشق من؟که لرد رو درمان کنیم و دامبلدور همینطور بمونه؟هوی!!!با توام ها!!!شفا!!میشنوی؟

- آه..خدای من..عزیزم...تینا یه لیوان آب برای من میاری؟؟


در خانه 12 گریمولد

جیمز:

محفلیون همگی با اتحاد دامبلدور را از ده ها جهت می کِشیدند و کِش می دادند و وی را به سمت طبقه بالا و اتاق سیریوس می بردند. سیریوس بی تابی می کرد و در برابر لوپین که گرگ شده بود پارس می کرد.

در اتاق سیریوس

دامبلدور: به من دست نزنید بی ناموسا ! ولم کنید. چوبدستیمو بده به من اسد الله !

محفلیون در یک حرکت دامبلدور را روی تخت سیریوس انداختند و بلافاصله با چسب و چوب و پارچه مشغول بسته بندی دامبلدور شدند.

یه ربع بعد

یک تکه گوشت خمیده و جمع شده که دور تا دورش باندپیچی فشرده پوشانده بود روی تخت سیریوس افتاده بود و روی موقعیت چشمان و دماغش و دهنش سوراخ ایجاد شده بود و از چاک دیگری در موقعیت گلویش، سه متر ریش نقره فام بیرون افتاده بود. اتاق سوت و کور با اندک نوری از حاشیه ی پرده های بلند مقابل پنجره روشن بود و یک گل پژمرده در لیوان شکسته ی روی یک میز در کنار تخت به چشم می آمد.

درب اتاق با صدای قیژژژ مانندی گشوده شد و جیمز با چهره ای معصومانه در حالیکه یک یویوی ققنوسی رنگ را بدست گرفته بود به سمت تخت راه افتاد.

جیمز: عمو؟ سلام عمو دامبل. اومدم عیادت. برات یه یویو آوردم.

یویوی آتشی رنگ را از سقف به مقابل صورت دامبلدور باند پیچی شده و بسته آویزان کرد و با شونه ای مشغول شونه کردن ریش بیرون افتاده دامبلدور شد.

---------------
در این حین جغدی سیاه رنگ با نشان مرگخواری بر روی بال هایش و حامل نامه ای به سمت پنجره ی آشپزخانه خانه گریمولد، در موقعیتی که محفلیون در آشپزخانه به مناسبت دیوانگی دامبلدور جلسه گذاشته بودند، پرواز می کند...


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۲۲:۱۷:۲۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۲۲:۱۸:۵۲


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.