هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: ماجراهای کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
#71
باران شدیدی از آسمان میبارید. هوا برای گرفتن آزمون مناسب نبود ولی حتما باید در آن روز آزمون گرفته میشد تا برای هر پست یک بازیکن انتخاب بشود. همه ی شرکت کنندگان آزمون در زمین حضور داشتند به جز فرد و جرج که بیشترین شانس انتخاب برای پست مدافع را داشتند.پس از نیم ساعت بالاخره فرد و جرج آمدند و برای گرفتن آزمون تیم ملی آماده شدند.

با سوت داور چهارده جارو به هوا بلند شدند و مسابقه آغاز شد.
فرد و جرج بلافاصله سر جاهای خود قرار گرفتند و منتظر آمدن بازیکنان حریف شدند. در تیم مقابل آن ها کراب و گویل مدافع بودند و به خاطر این که بدنی قوی داشتند به راحتی توپ را به بازی کنان حریف میزدند.

در همین هنگام سه داور که برای تماشای مسابقه آمده بودند و در نهایت آن ها بازیکنان را انتخاب میکردند در حال نوشتن نظرات خود درباره بازیکنان بودتد.فرد و جورج با دیدن این که دو تا از داوران یعنی رون و هری (که از دوستان خود بودند) خیالشان راحت شد اما هم چنان با دقت بازی میکردند و اجازه نمیدادند که مهاجمان حریف به دروازه آن ها نزدیک شنود.
ناگهان گل اول برای تیم فرد و جرج زده شد و دو برادر دو قلو در هوا خوشحالی کردند.

بازی به اتمام رسید و این تیم فرد و جرج بود که برنده بازی شد. حالا داوران باید از بین آن دو یکی را انتخاب میکردند.
هری اعتقاد داشت که فرد بهتر از جورج بازی کرده است اما وود که یکی دیگر از داوران بود گفت:
- درست است که فرد خوب بازی کرد اما جورج جلوی چند حمله خطرناک را رفت و این نکته بسیار مهم است.
پس از حرف های وود هری،فرد،جرج و وود به رون نگاه کردند که حالا نظر او بازیکن تیم ملی را تعیین میکرد.
رون پس از کمی فکر کردن گفت:
-فرد انتخاب شد.
و به این صورت بازیکن مدافع تیم ملی کوییدیچ انتخاب شد.



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
#72
در حالی که دامبلدور و ولدمورت در حال فکر کردن برای تصمیم خود برای زندگی یا مرگ بودن ناگهان ولدموت به حرف آمد و گفت:
- من تصمیم خودم را گرفتم،من میخواهم به زندگی ادامه بدهم تا بتوانم انتقام خودم را از هری پاتر بگیرم.
- یعنی تو حاضری کارهایی انجام دهی که باعث شرمندگی ات میشود تا بتوانی از هری انتقام بگیری؟
- بله، من برای این که از هری پاتر انتقام بگیرم حاضرم هر کاری بکنم.

لرد این را گفت و شروع به تقسیم کردن نامه به دو قسمت مساوی کرد.به محض این که نامه را به دو قسمت کرد دوباره صدای ازرائیل آمد و گفت:
- لرد ولدمورت تصمیم خود را گرفت و به دنیا باز خواهد گشت.از تصمیم شما متشکریم.

دامبلدور در حالی که مشغول تماشا غیب شدن ولدمورت بود تصمیم خود را گرفت و نامه را به دو قسمت مساوی تقسیم کرد.

دوباره صدای ازرائیل آمد و گفت:
- پروفسور دامبلدور تصمیم خود را گرفت و به دنیا باز خواهد گشت. از تصمیم شما متشکریم.

پروفسور در خیابانی در کنار مانگل ها ظاهر شد و به دنبال ولدمورت گشت اما نتوانست او را پیدا کند.
پروفسور همان طور که در نامه گفته شده بود اولین مانگل را به قتل رساند.

ناگهان ولدمورت در کنارش ظاهر شد و گفت:
- من نمیگدارم تو مانگل ها را بکشی.
- دامبلدور که تعجب کرده بود گفت:
- تو نمیتوانی جلوی من را بگیری!من باید این کار را انجام بدهم تا زنده بمانم و هر سدی که سر راهم باشد را بر میدارم.



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
#73
لرد نامه خودش را باز کرد و با دقت مشغول خواندن آن شد و پس از چند لحظه گفت:
- دامبل، فکر کنم این مال تو باشه.

دامبلدور نگاهی به لرد کرد و با تاسف گفت:
- تام. متاسفانه مال خودته. میخواهند ما را امتحاتمون کنن.

لرد این بار با بی میلی مشغول خواندن دوباره نامه اش شد:

نقل قول:
با سلام خدمت شما.

باید به اطلاع شما برسانیم که متاسفانه شما در عالم برزخ هستید ولی به علت داشتن طرفداران زیاد، تصمیم گرفته شد که به شما فرصتی دوباره برای زندگی مجدد داده شود. ولی شرایطی وجود دارد که شما باید حتما به آنها عمل کنید اگر نه دوباره به این دنیا بازگردانده میشوید و به جهنم فرستاده میشوید و دچار بدترین عذاب ها میشوید. این شرایط عبارتند از:

1. هرگونه کشت و کشتار عمدی ممنوع.
2. هرگونه دشمنی با ماگل زاده ها ممنوع.
3. هرگونه دوستی با جادوگران سیاه ممنوع.
4. هرگونه دشمنی با جادوگران سفید ممنوع.
5. هرگونه استفاده از جادوی های سیاه ممنوع.

لطفا اگر که می خواهید به دنیای خودتان بازگردانده شوید پاکت نامه را به دوقسمت مساوی تقسیم کنید و اگر مرگ را ترجیح میدهید پاکت را به چهار قسمت مساوی تقسیم کنید.

لطفا در انتخاب خود دقت نمایید.



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#74
پس از مرگ ولدمورت دروغین آنتونین رییس مرگ خواران شد و کارهایی را انجام داد که همیشه آرزو انجام دادنش را داشت. محفلی ها که به مرگ ولدمورت شک داشتن شروع به تحقیق در باره ی این مسئله کردن.پروفسور دامبلدور از اسنیپ سوالاتی درباره مرگ ولدمورت کرد ولی اسنیپ هم مانند بقیه مرگ خواران اطلاعی درباره این موضوع نداشت.فرد و جرج هم با معجون راستگویی مرگ خواران را مجبور میکردند که به سوالات آن ها جواب های درستی بدهند ولی باز هم چیزی نفهمیدن.

یک هفته بعد

آنتونین دیگر باور کرده بود که ولدمورت باز نخواهد گشت ولی ناگهان ولدمورت در خانه مالفوی که محل جمع شدن مرگ خواران بود ضاهر شد و همه را شک زده کرد...


ویرایش شده توسط فرد.ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۱۵:۵۷:۱۰


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#75
اقا منم میخواهم پرواز کنم جا هست ماهم بیایم؟

ممنون از این که قصد شرکت در این مسابقات را دارید.

بله. جا واسه همه هست.



ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۱۴:۳۱:۰۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۱
#76
در یکی از شب های زمستان که برف سفید از اسمان پایین می آمد هری و رون همراه خانواده های خود در رستورانی در هاگزمید نشسته بودند. هری برای لیلی درباره پروفسور اسنیپ خاطره تعریف میکرد و لیلی با تعجب به حرف های پدرش گوش میداد ولی جیمز به بچه ها میگفت که اسنیپ یک ادم ترسو است که برای نجات خودش به ولدمورت پناه برده و باعث مرگ پدر بزرگ و مادر بزرگش شده است و میگفت که اگر اسنیپ به پروفسور دامبلدور خبر نمیداد باز هم ما در جنگ با ولدمورت پیروز میشدیم.
هری که متوجه حرف های جیمز شد گفت:جیمز تو اشتباه میکنی چون پروفسور اسنیپ مرد بسیار شجاعی بود که اگر آن نبود ما از نقشه های پلید ولدمورت با خبر نمیشدیم و به این آسانی شکستش نمیدادیم.
جیمز با شنیدن این حرف ها تازه فهمید چه اشتباهی میکرده و اسنیپ چه مرد شجاعی بوده است.

لطفا اگر این پست تایید شد پست من را در معرفی شخصیت هم تایید کنید و نام کاربریم را هم به فرد.ویزلی تغییر دهید

تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۹:۳۰:۱۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱
#77
من اصلا دوست ندارم تو اسلیترین بیفتم چون اصیل هستند هر کاری میخواهند میکنند برای همین تو اسلیترین نمیفتم. حالا تو هر کدوم از اون سه تا گروه بیفتم فرقی نداره.



پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#78
من توی رونکلاو موفق میشم چون اگر شرایت جور باشه مخم خوب کار میکنه.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#79
نام : فرد
سن: 20
جنسیت: مرد
سال : سال پنجم
گروه : گریفیندور
مو : مانند ویزلی های دیگر قرمز
ظاهر کلی : لاغر و قد بلند به همراه لبخندی بر روی لب.
نام کامل: فرد ویزلی
کویدیچ : جویا در تیم گریفیندور
علاقه ها: کویدیچ و سر کار گذاشتن ملت و خندیدن بهشون.
توانمندیها : بسیار قوی در پست مدافع در کوییدیچ. خنداندن ملت و سر کار گذاشتن آنها.
توضیحات: من همانند دیگر ویزلی ها مو قرمز هستم و طبع شوخی دارم. هم چنین ماجراجو نیز هستم و به محض رسیدن به سن قانونی در محفل ققنوس به عضویت در آمدم. سپس به همراه لی جردن که صمیمی ترین دوست من و برادر دو قلویم، جرج، است در رادیوی مخفی فعالیت کردم و اقدامات ولدمورت را به گوش مردم می رساندم. در آخر نیز در سن بیست سالگی در نبرد هاگوارتز به دلیل به وجود آمدن یک انفجار کشته شدم.


تایید شد. ایفای نقش خوش آمدین


ویرایش شده توسط alijei در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱ ۱۲:۰۱:۵۲
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۹:۵۱:۴۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#80
دو خانواده پاتر و ویزلی دور هم جمع شده بودند و درباره ی خاطره هایی که در هاگوارتز اتفاق افتاده بود صحبت میکردند. هری درباره مبارزه خود با ولدمورت صحبت میکرد ولیلی با اشتیاق به حرف های پدرش گوش میداد. جیمز با لبخندی که بر لبش بود درباره قانون شکنی های پدرش در هاگوارتز فکر میکرد و برای این که خودش نیز آن کار هارا انجام دهد نقشه میکشید.هرمیون و رون نیز خاطرات خود را زنده میکردند با هم میخندیدند.


نوشته بسیار کوتاهی برای یک نمایش نامه بود. بهتر بود از عبارات توصیفی استفاده می کردین. لطفا همین نوشته را کمی توصیفی تر بنویسید. منتظر پست بعدی شما در این تاپیکم.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳ ۲۱:۰۱:۳۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.