هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (کلاوس.بودلر)



پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
#71
خلاصه :

نقل قول:
. فاج، وزیر جادوگری، به طور مرموزی هر روز شادابی گذشته اش را کسب می کند. مرگخواران به قصد احاطه کردن فاج با افراد خود در وزارتخانه و دسترسی به راز او، دخترش را ربوده اند. تد ریموس لوپین هر شب کابوس هایی از ملاقات با مردگان مختلف مخصوصا، فینیاس نایجلوس می بیند. فینیاس، از طریق تابلو اش در عمارت مالفوی، از نقشه مرگخواران با خبر است. تدی تابلوی او را به زیرزمین می برد تا از کابوس هایش جلوگیری کند.

پرفسور مک گونگال نیز برای سردراوردن از کار های جیمز و تدی، کلاوس را به خانه آن ها فرستاده است.



دستگیره را چرخاند. چشمانش را بست و بی پروا گفت:
- بچه ها من ...

چشمانش را باز کرد. ورود ناگهانی اش به اتاق جیمز و تدی باید صدای آن ها را در می آورد، پس قضیه از چه قرار بود؟ به محض اینکه به سرعت اتاق را از زیر عینک گردش گذراند، متوجه یک حقیقت بزرگ شد: جیمز و تد رفته بودند!

خشکش زده بود. با ناباوری در طول اتاق قدم می زد. رودست خورده بود؛ حداقل احتمالا این طور بود. باورش نمی شد تمام صحبت های جیمز و تد، دروغی باشد و شاید این طور نبود! نمی دانست. گیج شده بود. به پرفسور (*) مک گونگال و ماموریتش فکر می کرد. به ماموریتی که مفتضحانه در آن شکست خورده بود.


***
همان لحظات


- تو مطمئنی که باید این کارو می کردیم؟ تدی، من ... من فکر می کنم باید کلاوس رو با خودمون می آوردیم، پرفسور مک گونگال چی؟ شاید اصلا کلاوس، به اون بدی ها هم نباشه ...

- نه، جیمز! یعنی نمی دونم؛ واقعا نمی دونم! کلاوس بد نیست ولی ...

- یه خورده نچسبه! نه؟

جیمز حرف تدی را کامل کرده بود.

- خب آره ... من نمی دونم چطوری امکان داره یه خواهر و برادر این قدر ضد و نقیض باشن! عجیبه!

جیمز اخم کرد. بحث داشت به بیراهه می رفت. ایستاد. از جایش جم نخورد؛ بالاخره باید موضوع مشخص می شد. لوپین جوان موجه این سکوت ناشی از ایستادن جیمز شد و برگشت تا مطمئن شود که جیمز هنوز همراهش است.

- من به وزارتخونه نمیام، تد ریموس لوپین! حداقل نه بدون کلاوس!

تدی با ناباوری جیمز را نگریست. او نوجوانی را می نگریست که شجاعت و جسارتش به پدرش رفته؛ هری پاتر! و مطمئن بود که از این حرفش دست بر نمی دارد.

با بیخیالی شانه هایش را بالا انداخت. لبخند زد و در حالی که سعی می کرد نسبت به این قضیه بی اعتنا باشد، گفت:
- مهم نیست، جیمز! هر چی تو بگی. می ریم دنبالش ...! البته مطمئن نیستم که هنوز تو خونه مونده باشه؛ تا الان باید متوجه نبود ما می شد.

جیمز لبخندی زد. تد همیشه با او مهربان بود؛ از داشتن همچین برادر بزرگتری به خود می بالید.

- بزن بریم، تد!





(*) : پرفسور دامبلدور مرده دیه! پس منطقیه پرفسور مینروا مک گونگال این ماموریتو بهش داده باشه.


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
#72
سلام پرفسور دامبلدور!

اجازه هست؟

با اجازتون من یه درخواست نقد واسه این تاپیک دارم، ممنون میشم زحمتشو بکشید؛ نوزده سال بعد




تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#73
باد وحشیانه به صورتش می خورد و موهای آشفته اش را در هوا رقصان می گذاشت. سوز باد بر بدنش رعشه انداخته بود و عرق سردی از پیشانی اش پایین می ریخت. چند لحظه پیش از پنجره فرار کرده بود و الان، چند دقیقه ای می شد که در حال دویدن بود. با خودش فکر می کرد اگر آپارات کردن را بلد بود، نیمی از مشکلاتش حل می شدند.

اما نیمه ی دیگر چه؟ رویارویی با دو گرگینه، در اوج قدرتشان، اصلا ایده خوبی نبود. با فکر کردن به این که احتمالا باید با فنریرگری بک رودر شود، لرزه بر اندامش می انداخت. دیگر سوز باد را فراموش کرده بود و تنها به اتفاقات پیش رو می اندیشید.

به این فکر می کرد که اگر پدرش، هری پاتر، در آن موقعیت بود چه می کرد؟ آیا با آن دو گرگینه روبرو می شد یا راهی دیگر برای متوقف کردن تد می یافت یا اصلا برمی گشت و از آلیس کمک می خواست؟ نه! به هیچ وجه نباید باز می گشت، برگشتن او دیگر فایده نداشت. بر سرعتش افزود. خودش را در آن بادی که بی وقفه بر صورتش شلاق می زد، جلو راند. دیگر نزدیک شده بود، جنگل نزدیک بود.

***

همان لحظه - ویلای صدفی


بی هدف در ویلای کوچک می دوید. سرش گیج می رفت و چشمانش تار می دید. دوتا یکی پله ها را طی کرد. در حالی که به سرعت می دوید، تمام مسیر از اتاق جیمز تا دم در خانه را دوید. حالا باید چه می کرد؟ به سختی رو پایش می ایستاد؛ ذهنش توان هضم این همه فشار را نداشت.

باد تندی می وزید و شلاق وار بر صورت آلیس می خورد. موهایش در هوا آزادانه به حرکت درآمده بودند. شقیقه هایش را مالید. آپارات به تمرکز نیاز داشت، اما او در آن لحظه اصلا توانایی خالی کردن ذهنش را نداشت. توانایی فکر کردن را هم نداشت.

به جیمز فکر می کرد. به تدی و گرگینه خشمگینی که هردو را تهدید می کرد. دستش روی چوبدستی اش قفل شد و بعد آپارات کرد. نمی دانست چگونه و به کجا ... اما ناگهان با صدای پاقـی، دیگر جلوی در ویلای صدفی نبود.


ویرایش شده توسط کلاوس بودلر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۳ ۲۰:۰۷:۵۰
ویرایش شده توسط کلاوس بودلر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۳ ۲۰:۵۳:۲۸

تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#74
امتیازات امتحان کلاس ورد ها و طلسم ها


ریونکلا : 7

لینی وارنر : 20

از بقیه گروه ها شرکت کننده نداشتیم.





ترم خوبی بود، استر!
کلاوس بودلر
استاد درس طلسم ها



تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#75
من از این به بعد یه سری سوالای یکسان خواهم داشت؛ اینم سوالات سوزنده من؛ خوش باشی! البت فک نکنم بتونی...


1. خب پس اول بگو الان که ميخواي شروع کني به جواب دادن ساعت چنده!؟

2.ساعت تولدت!؟

3.نظرت راجب من چيه؟؟ خوشحالي که با من دوستي؟

4.متن ترانه مورد علاقه ات؟

5.خواننده مورد علاقت؟

6.نظرت راجب کلمات زير:
* پدر
* مادر
* خواهر
* دوست
* همسر
* فرزند
* عشق
* کتاب
* معرفت
* خيانت
* دروغگويي
* شکست

7.غذاي موردعلاقت؟

8.به چه هنري علاقه داري؟

9.نقاشي دوست داري؟

10.نظرت راجع به كلمات زير:

غروب
طلوع
همدم
صبر
خدا
شيطان
پاييز
سكوت


11.از بچه هاي سايت با کي صميمي تري؟ حرفه دلت تاحالا بهشون گفتي؟يا رازي رو؟

12.نظرت راجب دوستي دختر و پسر چيه؟

13.ميگن ازدواج هاي اينترنتي سرانجامش شکسته؟

14.قد؟

15.وزن؟

16.رنگ پوست؟

17.رنگ چشم و ابرو؟

19.دوست داشتي جاي يکي ديگه بودي؟ چه کسي؟

20.آرزو داري جايي سفر کني اون جا کجاست؟

21.کي رو توي زندگيت از همه بيشتر دوست داري؟

22.به دوستات تو دنيا ي مجازي اعتماد داري؟

23.نظرت در مورد اين خواننده ها چيه؟

محسن چاووشي
رضا صادقي
محسن يگانه
مجيدخراطها
علي عبدالمالکي
شهرام شکوهي
پويا بياتي
سهراب اسدي
ياس
بهرام

24.خواننده مورد علاقت؟

25.تيم مورد علاقت؟ هم ايراني هم خارجي؟

26.بازيگر مورد علاقت؟ هم ايراني بگو و هم خارجي؟

27.اگه بهت بگن يه روز به آخر زندگيت مونده.... اون روز چيکار ميکني؟

28.آدم مذهبي هستي؟ مثلا نماز ميخوني؟

29.تا حالا جن ديدي؟ اگه آره توضيح بده کي و کجا و چطوري!؟

30.دلت مي خواست توانايي هاي ماوراءالطبيعه داشته باشي؟با دليل توضيح بده!؟

31.از سوسک ميترسي؟

32.ترسناکترين فيلمي که ديدي چي بوده؟

33.واسه فيلم هاي احساسي و درام ، گريه هم ميکني؟

34.اگه يه سبد پر از چيزايي که دوست داري بزارن جلوت، بعد فقط اجازه داشته باشي سه تاش و برداري چيا رو برميداري؟ (جاندار و بي جان، اشياء و خوراکي=همه چي جز انسان)

35.بهترين آدم رو توصيف کن!؟

36.تصور کن توي جنگل گم شدي چطوري سعي ميکني راهت و پيدا کني؟ (از ستاره ها استفاده نکن چون آسمون ابريه و حالا حالاها باز نميشه)

37.تا حالا احضار روح کردي؟ اگه آره توضيح بده!؟
38.وقتي خيلي خيلي خيلي ميترسي چيکار ميکني تا آروم شي؟

39.به نظرت آدمها خوبه که رک باشن يا تو لفافه حرف بزنن؟ خودتم بگو چطوري هستي!؟

40.قشنگ ترين درس دوران دبستانت چي بوده؟ (از کتاب فارسي)

42.اهل ورزش هستي؟ ورزشکاري يا طرفدار؟ کدوم تيم؟ چقدر از ورزش مي دوني؟

43.فكر ميكني كدوم خصوصيتت باعث جلب نظر ديگران مي شود؟

44.اگر دوباره متولد بشي (يه فرصت دوباره) چه کار خواهي کرد؟

45.لطفا با خوندن اين کلمات اولين برداشت ذهنيت رو بنويس!؟

بي وفائي:
بد قولي:
بدگوئي:
بدزباني:
برداشت بد:
بد ذاتي:
بد نامي:

46.اهل کل کل هستي؟چرا؟

47.نظرت راجع به تبعيض بين زن و مرد چيه؟

48.علم بهتر است يا ثروت؟چرا؟

49.نظرت درباره مهريه و مقدار اون چيه؟


50.پنج تا چــــرا که توي زندگيت كه هنوز جوابي براشون پيدا نكردي!؟

51.حالا پنج تا آرزوي مهم خودت رو بنويس!؟

52.دوست داري به سن ميان سالي برسی يا دوران جواني بهتره؟ چرا؟

53.به نظرشما چرا بعضي از خانومها عادت دارن سنشون رو كمتر از اون چيزي كه هست بگن؟

54.لطفا با خوندن هر كدوم از كلمه هاي زير اولين چيزي به ذهنت ميرسه رو سريع بنويس!؟

فداكاري:
عشق:
پاييز:
زندگي:
ايمان:
بهار:
ايثار:
انسان:
حيوان:
مهمان:
ايران:

55.کدومش وحشتناکتره و چرا؟ سوسک، موش، گربه، سگ، مار، زنبور، عقرب، مارمولک، مگس، پشه، اژدها؟

56.كدوم يك بدتره؟

- خيانت
- طلاق
- سوختن و ساختن
- سرد شدن تو زندگي

57.از چه تيپ آدمي خوشت مياد و چرا؟

58.بهترين و بدترين خاطره اي كه تو نت داشتين!؟ ( خلاصه )

59.كدوم يك رو بيشتر دوست داري؟

- طلا و جواهر زياد
- خانه بزرگ و ماشن شيک
- مزارع و باغهاي بزرگ و سرسبز
- کلي پول و دارائي تو بانک

60.اگر الان تو مصاحبه کننده بودي دوست داشتي چه کسي رو دعوت کني و ازش سوال بپرسي؟

61.شماره پات چنده؟ چه کفشي ميپوشي؟

62.شماره و سايز لباسات چنده و چه تيپ لباسي دوست داري و ميپوشي؟

63.الان ساعت چنده؟ واسه چي تو آش کشک ميريزن؟ چرا تو قرمه سبزي ماهي نميريزن؟

64.تا حالا بيف استروگانف خوردي؟ چندبار؟ چه مزه اي ميده؟

65.دستور طبخ پيتزا و ماکاروني و اسپاگتي رو بلدي؟ ( اگه نه چرا؟)

66.جلوي آينه با خودت حرف ميزني؟ چرا؟

67.يه جوک خيلي توپ و باحال بگو!؟

68.بهترين همدم تنهايي هات؟ بدترين دوستي که تا حالا داشتي؟

69.جمع کن و حسابگري يا ولخرجي؟ چرا؟

70.يه بيت شعر بگو که توش کلمه "ميخ" به کار رفته باشه!؟

71.نظرت در مورد خواستگاري خانمها از آقايون چيه؟ چرا؟

72.فرض کن آينده است و الان همه چيز عالي و روبراهه، الان دامادت رو بيشتر دوست داري يا عروست رو؟

74.يه آرزو کن که محال نباشه ولي زياد دم دست هم نباشه!؟

75.تاحالا شده خواب بد ببيني؟ بعدش چي شد؟ چرا؟

76.آدم خوشبيني هستي يا آدم بد بيني؟

77.رشته تحصيلي دبيرستانت چي ـه؟

78.بهترين تفريحت چيه؟ چرا؟

79.تا حالا خلاف کردي؟ از خلاف خوشت مياد؟

82.چرا وقتي سيب تو سر نيوتن خورد تعجب کرد؟ چرا یه شاخه ای چیزی نخورد؟

83.چرا مارمولک شبيه سوسماره ولي بهش ميگن مار+ مولک؟

84.چندتا ميوه که دوست داري نام ببر!؟

85.غذا چي دوست داري؟ شکمو هستي يا نه؟

86.خيلي اساسي و فني اما خلاصه بزغاله رو توصيف و تشريح کن!؟

87.تا حالا برق گرفتگي رو تجربه کردي؟ توضيح بده!؟

88.بلدي بندري برقصي؟ فکر ميکني ميشه روزي برسه که با تکنولوژي نانو ريز تراشه رقص بندري مدل 3000 واسه مغز انسان بسازند؟

89.تا حالا دعوا و کتک کاري داشتي؟ شيري يا روباه؟

90.گريه کردي؟ آخرين بار؟ اولين بار؟ وسطاش رو هم بگو ديگه!؟

91.عشق رو تو نيم خط تعريف کن!؟

92.اگه صد ميليون بهت بديم چيکار ميکني؟

93.اگه سيصد ميليون ديگه هم بهت بديم چيکار ميکني؟

94.حالا اگه همشو ازت بگيريم بهت يه بيست و پنج تومني بديم چيکار ميکني؟

95.حالا اگه اون بيست و پنج تومني رو ازت نگيريم و بهت ببخشيم چيکار ميکني؟

96.به چه رنگي علاقه داري؟ چرا؟

97.به کدوم هنر پيشه علاقه داري و چرا؟ از کدوم هنر پيشه خوشت نمياد و چرا؟

98.يه جوک ديگه هم بگو ولي ايندفعه بايد بامزه تر باشه ها اون يکي زياد خوب نبود!؟

99.نظرت در مورد فرهنگ و تاريخ ايران چيه؟ از گذشتگان کيا رو بيشتر دوست داري؟

100.دلت واسه کسي تنگ ميشه؟ چرا؟

101.نظرت راجع به کله و پاچه چيه؟ سيرابي دوست داري؟ حليم چي؟ نون و پنير بهتره يا کباب بره؟

102.تا بحال ضايع شدي؟ تعريف کن!؟ ( خلاصه)

103.از بين زيبايي و ثروت کدوم رو انتخاب ميکني؟ البته فرض بر اين است که با ثروت زيبايي رو نميشه خريد( فقط يک انتخاب)

104.پدرت رو بیشتر دوست داری یا بابات رو!؟

105.پول بهتره یا ثروت؟

106.چرا انسان به دنيا مياد پاكه ولي همين كه بعضي افراد با اين دنيا خو گرفت از حيوون پست تر ميشه؟ (البته نه همه بعضی ها توهین نباشه )

107.نظرت راجع به اعدام و سنگسار چیه؟


----------
حدودا 107 تای دیگه مونده


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
#76
- او بفرمایید تو پرفسور دامبلدور ... خواهش می کنم!

- سلام، جینی!

جینی ویزلی کنار رفت تا پرفسور دامبلدور با همان چهره همیشگی اما این بار با چروک های جدید در پیشانی اش، وارد شود. ردای ارغوانی رنگ با حاشیه های دوردوزی شده قرمز پوشیده بود؛ ردایی فاخر و در شان بزرگترین جادوگر قرن، مدیر هاگوارتز!

- و شما، آقای جوان؟
- اوه ... کلاوس ... کلاوس بودلر!

- خیلی از دیدنتون خوشحالم! منم جینی هستم، خواهرتون از دوستان خوب منه! بفرمایید ...

کلاوس بودلر دستپاچه شده بود، اما بر خودش مسلط شد و پس از همین گفتگوی کوتاه با جینیورا ویزلی، با راهنمایی دست او وارد خانه شد. پشت سر پرفسور دامبلدور حرکت می کرد اما کم کم، پرفسور دامبلدور و جینی سرعتشان را زیاد کردند و بی خبر وارد آشپزخانه شدند و این به بودلر جوان فرصت می داد تا بیشتر با خانه پاترها آشنا شود.

در ورودی دقیقا در سالن پذیرایی باز می شد. قسمت ورودی شلوغ و درهم ریخته بود اما چندمتر بعد، به فضایی مجلل با مبلمان شیک و قهوه ای رنگ از جنس چوب بلوط و پرده هایی با حاشیه ها و گلدوزی های طلایی، بر می خوردی. کلاوس عینکش را جابه جا کرد. دستش را پشت کمرش به هم قفل کرد و سپس موقرانه در آن سالن پذیرایی قدم زد.

- اهم ... اهم!

کلاوس دستپاچه شد و سریع برگشت. روبرویش پسرک ده دوازده ساله ای را می دید که با موهای پریشان و چشمانی به رنگ قهوه ای که شیطنت و هیجان در آن موج می زد، شباهت بی مانندی به پدرش داشت.

اما کلاوس فرصت نیافت تا با پسرک که احتمالا، جیمز نام داشت، آشنا شود؛ پرفسور دامبلدور پس از جینی ویزلی از در آشپزخانه بیرون آمد. پرفسور با دیدن جیمز، با لبخندی پهن به استقبال او آمد.

- می بینم که آشناییتون رو بر هم زدم. جیمز، این کلاوسه، احتمالا خواهرش ویولت رو می شناسی؟

جیمز تنها به تکان دادن سرش اکتفا کرد.
- و این رو هم باید بدونی که این مهمون موقت شماست، امیدوارم دوستای خوبی باشید ...! همین دیگه. جینی، فعلا.

کلاوس بودلر با نگاه خسته پرفسور دامبلدور و پس از آن چشمکی که از او دید، به خود آمد؛ ماموریتش شروع شده بود؛ باید با تد و جیمز، دوست می شد ...!



ویرایش شده توسط کلاوس بودلر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۲ ۱۸:۲۰:۲۵
ویرایش شده توسط کلاوس بودلر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۲ ۱۸:۲۷:۳۲

تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲
#77
امتیازات کلاس ورد ها


ریونکلا : 10

لینی وارنر : 30
وری گود!

هافلپاف : 10

هلگا هافلپاف : 27 + 1 = 28
یه خورده کوتاه و ناقص بود!


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
#78
پرفسور دامبلدور!

آخرین باری که دیدمتون دو سال پیش بود؛ سال اول رو تموم کردم توی هاگوارتز، بعد هم که با پرفسور فلیت ویک همراه شدم. بگذریم ....

ببینم ... واسه خواهرم و اون جوونوراش جا داشتید، واسه من و یک عدد شاهین هم جا دارید؟

ماموریت و اینا هم زیاد دارم؛ یه چنجا هست، مثل ویلای صدفی یا قضیه 19 سال بعد، که باید بهشون برسم، پس چی؟ خیالت راحت باشه پرفسور! حالا مجوز ورود داریم یا باید تو صف وایسیم؟

اوه باباجان! من از دوران باستان شما رو به یاد دارم فرزند عزیزم! این دختره ی جونور باز اون موقع هم یکی از این داداش ها داشت! راستی بیا تو عزیز من.. ماموریت یه بار، دوبار.. چندبار؟! تو از خودمونی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۷ ۲۲:۲۸:۱۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۷ ۲۲:۳۰:۲۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۷ ۲۲:۳۴:۵۸

تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
#79
دوستان من وقتتون رو نمی گیرم!

ولی یه مشکلی هست اینکه ترین ها باید دیروز بسته می شدا! مدیران بجنبن لطفا ...


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲
#80
نام :

کلاوس بودلر

سن :

13

گروه :

راونکلا



ویژگی های ظاهری و اخلاقی :

ویژگی های ظاهری:

کلاوس بودلر، پسری با قد متوسط و چشمانِ گرد و مشکی رنگ است. چهره اش با آن عینک گرد و موهای مشکی و آشفته، اصلا جذاب به نظر نمی رسد. کت و شلوار می پوشد و هنگامی که در هاگوارتز است نیز ردای آبی رنگ گروه راونکلا را بر تن می کند.

ویژگی های اخلاقی :

او کمی گوشه گیر است و در جمع کمتر حاضر می شود. همیشه در کتابخانه هاگوارتز میان خروار ها کتاب نشسته و کتاب می خواند. مهربان و وفادار است و همیشه به گروهش و اعتقادات سپیدش پایبند می ماند.
به طور کلی مهربان، وفادار و گوشه گیر و البته شوخ طبع است و بسته به موقعیت شخصیت ناپایداری دارد.

عادات :

هنگام فکر کردن دسته عینکش را می مالد. به گربه و غورباقه خواهرش ویولت حساس است. همیشه یک دفترچه جیبی کوچک برای ثبت اتفاقات و یا دانسته هایش همراه دارد. گاهی به نقطه ای خیره می شود و معمولا هنگامی که راه می رود با دقت به اطراف نگاه می کند.

وسایل :

چوبدستی :

چوب درخت بید مجنون و پر ققنوس

حیوان :

شاهینِ اروپایی زیبایی را به همراه دارد و برای ارسال نامه از آن استفاده می کند.

جارو :

با اینکه زیاد کوییدیچ بازی نمی کند اما مدافع ماهری است؛ جاروی او گوی آتشین است.

معرفی کوتاه :

کلاوس بودلر یک جادو دروگه است. خواهرش ویولت در هاگوارتز درس می خواند. او پس از اینکه با پرفسور فلیت ویک در ایرلند به کمک گوبلین ها رفت ، با وجود سنش کمش نجات یافت به هاگوارتز برگشت.


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.