هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۳۳ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶
#71
نقل قول:
خیلی ندای وظیفه‌ای.


ینی تا حالا هیچ لقبی رو ندیدم که انقد عمیق، مَچ و با معنا باشه!
ینی حتی شیطان مقیم هم اینقد به گیبن نمی‌خوره.
مرسی ریتا!

نقل قول:
ولی نکته‌ای که وجود داره اینه که هیچ تیمی آلمان نمی‌شه و همیشه اولین انتخاب من آلمان خواهد بود.


با توجه به اینکه توی تورنمنت‌های ده سال اخیر، همیشه پرتغال و آلمان به همدیگه خوردن، شکی درش نیس که سال آینده هم می‌خورن.
برا همین، بیا قضیه رو جالب کنیم. اگه آلمان باخت، قول بده خودتو یه هفته بلاک کنی!

نقل قول:
آرنولد پفک پیگمی: خیلی خوبه. :))


اممم... چی بگم... مرسی واقعاً. نظر لطفته.

نقل قول:
in reply to Leiny


لینی، لِینی خونده میشه؟ ینی من چهار سال اشتباه می‌خوندم؟
(رو به افق می‌کنم. غروبه. آخرین بازمونده‌های آفتاب، پلک‌هامو نوازش می‌کنه.)
آه... ینی... ینی زندگیم همش دروغ بود؟

نقل قول:
ریتا: بدترین دعوایی که خودت کردی؟
لینی: با ویولت بودلر بود.


حدس میزدم جوابت ویولت باشه. ویولت با همه دعوا داشته. حتی توی یکی از رولای لادیسلاو، داشت روی کوسن، فنون کشتی‌کج اجرا می‌کرد.

نقل قول:
21 Pilots


یه آهنگ بود از این گروه توی PES 2017. اسمشم Ride بود. بهترین آهنگ بازی بود به نظرم. نمی‌دونم آهنگ خوب دیگه‌ای هم دارن یا نه، ولی حوصله‌ی کشف گروه‌ها و خواننده‌های جدید رو ندارم.

نقل قول:
بازی هم ترسناک و اکشن و بزن بزن تفنگی.


خیلی وقت پیش خواستم بپرسم، نشد. الآن موقعیتش پیش اومد که بپرسم... هنوزم RE4؟ چند بار تمومش کردی؟ گفتی عاشق Iron Maiden ـی. (همون موجود جهش‌یافته که توی جزیره‌س و ازش تیغ میزنه بیرون. )

نقل قول:
یه فانتزی که همیشه تو ذهنته نقل کن برامون.


اِ؟ اینو چرا جواب ندادی؟ سؤال منم بودا.

نقل قول:
مثلا می‌بینم یه اتفاق بدی افتاده، حالا چه تو فیلم چه تو واقعیت برای دیگران حتی، کلی ناراحت می‌شم و افسوس می‌خورم.


خیلی کم دیدم کسی به این موضوع اشاره کنه.
قبلاً خیلی اینطور می‌شدم. مخصوصاً در مورد شخصیت‌های تخیلی. مثلاً یه شخصیت می‌مُرد، کلی افسرده می‌شدم. طوری که یکی دو روز اون کتاب یا سریال رو کنار می‌ذاشتم و در مورد مرگ یارو فک می‌کردم‌. نه فقط مرگ. نه فقط اتفاقات بد. کلاً هر اتفاق یا دیالوگی که به دلم بشینه و منو تکون بده. این حس رو هم دوس دارم، هم اذیتم می‌کنه بعضی وقتا. انگار یکی توی ذهنم بهم میگه: ولش کن. خودتو بخاطر یه اتفاق، دیالوگ یا کاراکتری که وجود خارجی نداره، اذیت نکن.
یه مدتیه به‌ندرت دچار همچین چیزی میشم. اصلاً به‌ندرت وارد اتمسفر داستان‌ها میشم. نمیدونم دلیلش چیه. ولی دوس دارم دوباره تجربه‌ش کنم.

و در آخر...

نقل قول:
ریتا: نوربرتا!
این همون شناسه‌ی خجالت‌آوریه که نمی‌خوای کسی ازش خبر داشته باشه؟ چرا؟

لینی: ازت متنفرم. چرا اسرار ملت رو فاش می‌کنی؟ :(




Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۶:۳۷ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
#72
- صد... نود و نُه... نود و هشت... نود و هفت...

وسط کوچه ایستاده و میله‌ای رو که دوتا خربزه به دو طرفش چسبونده بود، به عنوان وزنه، بالا و پایین می‌برد.
باد می‌وزید و بال‌های خنکش رو مثل دستی نوازش‌کننده به سر و صورت کوچه می‌کشید.
وقتی آرنولد به شماره‌ی صفر رسید، وزنه رو به دیوار تکیه داد، کهنه‌ی کثیف نوزادی رو از داخل سطل آشغال در آورد و مشغول پاک کردن عرق روی پیشونیش شد.

- مـــعـــو! هنوز اینجایی که!

مادرش، دست به سینه، کنار خونه‌ی کارتُنی‌شون ایستاده بود.
- دو ساعته اینجایی. خسته نشدی؟ شامت حاضره. بجنب تا سرد نشده. بدو ببینم.
- دو دقیقه دیگه نمیام.

نگاهِ خانمِ پفک پیگمی، چند لحظه روی وزنه‌ی خربزه‌ای قفل شد. بعد، سری از تأسف تکون داد و توی کارتُن ناپدید شد.
آرنولد کهنه رو به کناری انداخت و دُمِش رو با آبِ جوب شست و به بازتاب ماه زل زد. چهره‌ی مغرور آلکتو کرو در حالی که آدامس باد می‌کرد و می‌ترکوند، روی بازتاب ماه ظاهر شد.
فردا صبح، زنگ اول، آرنولد کلاس دوئل داشت و بازنده‌ی دوئل بینِ اون و آلکتو، از مدرسه اخراج میشد!
شرطی کاملاً جدی که اساتید دوئل، بعد از اعلام خستگی‌شون از دوئل‌های پیاپیِ آرنولد و آلکتو، براشون در نظر گرفته بودن.
- امیدوارم که ببازم!

با پنجه‌ش، بازتاب ماه و چهره‌ی موذیانه‌ی آلکتو رو به‌هم زد و وارد خونه‌ی کارتُنی شد.
خونه، از بیرون، صرفاٌ یه کارتُنِ ساده به نظر می‌رسید. امّا واردش که می‌شدی، اتاق‌های متعدد، حموم، توالت و آشپزخونه‌ای بزرگ به چشمت می‌خورد.
این خونه‌ی جادار، هدیه‌ای بود از طرف دختری مو وزوزی که گربه‌ش در برابر حمله‌ی یکی از سگ‌های گاراژ، با حمایت آرنولد، جون سالم به در برد.

روی صندلی نشست و دست به چونه، با بشقابِ پُر از موش‌پُلو ور رفت.
هیچ صدایی به جز تیک‌تاکِ ساعت به گوش نمی‌رسید.
به مادرش خیره شد. اون هم سنگینیِ نگاهِ پسرش رو حس کرد و یکی از ابروهاش رو بالا برد.
- چرا اینجوری نگام می‌کنی؟ چرا نمی‌خوری؟ بخور تا از دهن نیفتاده.
- تا حالا دوئل نکردی؟

اوّلش بُهت و حیرت بود، امّا بعدش، یه لبخند غیر اِرادی بود که روی لب خانم پفک پیگمی نشست.
- چرا. دوئل کردم. توی همین مدرسه‌ت... اون زمان تازه‌تأسیس بود و مثل الآن مجهز و پُر امکانات نبود. شاید باور نکنی ولی استادٍ دوئلت با من هم‌دوره بود. آقای آرگُرگ!

نفس آرنولد توی سینه‌ش حبس شد. امّا مادرش ادامه داد:
- اون توی کلاس دوئل، بی‌رقیب بود. به‌راحتی حریف همه می‌شد. حتی یه بار به هشت نفر آوانس داد و جلوی همه‌ی اعضای مدرسه، اونا رو به یه دوئل هشت به یک دعوت کرد و... حدس بزن چی شد؟!
- چی نشد؟!
- با هشت‌تا چوبدستی‌ای که توی هشت دستش بود، هر هشت نفرشون رو شکست داد!
- واااو! واقعاً شگفت‌انگیز نیس! اممم... مامان، تو هم... باهاش... دوئل نداشتی؟ نبردیش؟

دردی توی شکم خانم پفک پیگمی پیچید. دردی که خیلی به لحنِ سؤالِ پسرش ربطی نداشت. بیشتر مربوط به نتیجه‌ی دوئلش با آرگُرگ بود.
امّا به هیچ وجه نمی‌خواست حتی ذرّه‌ای ناراحتی روی چهره‌ و دلِ آرنولد بشینه.
- البته که بردمش، عزیزم! تا حالا دیدی یه شیرگربه به یه عنکبوتِ ریزه میزه ببازه؟!

لبخندی روی لب آرنولد نشست که خیلی دووم نیاورد و با به یاد آوردن موضوعی، کم‌کم ماسید.
- میشه ازت بپرسم که... توی مدرسه هیچ دوستی نداشتی؟

خانم پفک پیگمی از فرو کردن چنگال توی بدنِ موش دست کشید. به پسرش خیره نشد و برای لحظاتی، به لبه‌ی پیش‌بندش زل زد. بعد، زیر چشمی به عکسِ گوشه‌ی اتاق چشم دوخت. آرنولد هم یواشکی به اون عکس نگاهی انداخت.
درون تصویر، مادرش به همراه چندین دوست صمیمی به دوربین خیره شده و می‌خندیدن. خنده‌ای که ساختگی نبود.
از ته دل بود!
آرنولد دوست نداشت که بحثِ چگونگیِ کشته‌شدنِ اون همه گربه رو وسط بکشه و زخمِ خشک‌شده‌ی روی دلِ مادرش رو بیدار کنه.
بنابراین از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت.

- کجا میری؟ چیزی نخوردی که!
- میل دارم. خیلیم بی‌مزه بود‌. مثل همیشه دست‌پختت مزخرف بود، مامان. دستت درد کنه. ولی فردا یه دوئل مهم ندارم. باید از دستش بدم. شب به شر، مامان!

و بی‌توجه به چهره‌ی مات و مبهوتِ مادرش، وارد اتاقش شد و روی تختش پرید.
لابه‌لای سکوت و تاریکی، سعی کرد به چیزی فکر نکنه. نه به حرف‌های مادرش. نه آرگُرگ. نه آلکتو کرو. نه اخراج شدن و نشدنش بعد از دوئلِ فردا. نه به هیچی!
امّا چشمش که به پوستر روی دیوار خورد، افکارش پخش و پلا شدن.
پوسترِ بدن‌سازِ معروفی که هم‌نامِ گربه‌ی صاحب اتاق بود امّا با شوارتزنگری خط‌خورده که جای اون، نامِ خونوادگیِ "پفک پیگمی" نوشته شده بود.

***


فردا صبح، آرنولد خیلی دیر از خواب بلند شد و کمی از وقتش هم صرف پیدا کردن دفتر دوئلش تلف شد.
امّا به هر حال، تاکسی گرفت و سوار بر ماشین کنترلی‌ای که توی سطل آشغال پیدا کرده بود، خودش رو به مدرسه‌ی غیر انتفاعی جادوگران رسوند. از آخرین باری که سوار وسایل نقلیه شد، هفت ماه می‌گذشت. برای همین، محتویات معده‌ش رو توی باغچه‌ی کناریِ مدرسه بالا آورد و چندین ناسزا هم از طرف یکی از گل‌های باغچه تحویل گرفت.
بعد، به درِ نیمه‌بازِ مدرسه چسبید و نگاهی به درون محوطه انداخت.
- اِی بابا!

همونطور که فکرش رو می‌کرد، دیر رسیده بود.
اساتید کلاس دوئل، هکتار رنجور، ونیس کرّوبی و آرگُرگ، هم‌کلاسی‌های آرنولد رو توی حیاط جمع کرده و هرکدوم رو در برابر شخص دیگه‌ای قرار داده بودن.
همه به حریفانشون خیره شده بودن.
به جز آلکتو کرو که چوب بیسبالش رو لای کمربند شلوارش غلاف کرده و آدامس جوان، منتظر حضور آرنولد بود.

پفک پیگمی زیر لب خرخری کرد. دیر رسیده و همین اول کار، پنج امتیاز از دست داده بود.
ولی تسلیم نشد. به خودش امیدواری داد. اون می‌تونست حتی با از دست دادن پنج امتیاز، اون دختره‌ی لات رو شکست بده و پرونده به بغل، بفرسته خونه.
نفس عمیقی کشید و با قدم‌هایی مصمم به جلو حرکت کرد که با کشیده شدنِ دُمِش، متوقف شد.

- کجا با این عجله؟

چرخید و با پسری با لباس‌های نارنجی‌رنگ رو به رو شد.
- تو کی نیستی؟ چیکارم نداری؟ چرا این شکلی بهم زل نزدی؟

پسر که از تناقض حرف‌های گربه متعجب شده بود، دُمِش رو ول کرد و روی نیمکتی نشست.
- یه ماگت داشتیم که سه‌تا پا داشت، الآنم یه گربه داریم که برعکس حرف میزنه. چقد گربه‌ها عجیبن... چرا وایسادی؟ بیا بشین کنارم، حرف دارم باهات.
- می‌تونم کنارت بشینم. دیرم نمی‌شه. نباید برم.
- تو از همون اوّل هم دیرت شده بود.
- ولی نباید خودمو به دوئل برسونم!
- نمی‌خواد دوئل کنی.
- ولی باید به آلکتو ببازم! اگه ببرم، اخراج میشم!
- همون بهتر که اخراج شی! بیا بشین کنارم!

جمله‌ی آخر روباه، سی و سه بندِ آرنولد رو لرزوند. با شک و تردید، نگاهی بهش انداخت و بعد، نگاهی به حیاط مدرسه.
دوئل‌ها هنوز شروع نشده و اساتید و دوئلگرها مشغول نرمش صبحگاهی بودن. هکتار رنجور و ونیس کرّوبی، بعد از هر حرکتِ ورزشی، چندین ملاقه و ریمل و پنکک از لای رداهاشون میفتاد زمین. آرگُرگ هم مدام زیر دست و پای گلّه‌ی دونده‌ی دوئلگرها له میشد.

آرنولد برخلاف میل باطنیش، روی نیمکت نشست. روباه آهی کشید و به آفتابی که کم‌کم سر و کلّه‌ش پیدا میشد، زل زد.
- توی این مدرسه، دوستی داشتی؟
- نه.
- الآن چی؟
- آره.
- پس دیگه نیا مدرسه. دوئل نکن. مشق ننویس. شبا زود نخواب. میگن مدرسه برا درس خوندنه. ولی راستشو بخوای، درس خوندن بهونه‌ایه برا جمع شدن خیلیامون. وقتی هم که همدیگه رو از دس می‌دیم، دیگه یه لحظه هم نمی‌تونیم اینجا دووم بیاریم. همین آرگُرگ رو می‌بینی؟ یه بار یهویی گذاشت و رفت، نمی‌دونی بعدِ رفتنش چه بلایی سر مدرسه اومد. حتی شاگرد نمونه‌ش، رودولف هم ترک تحصیل کرد. رودولف بهم گفت که بدون آرگُرگ، دیگه نه درس، نه غر، نه مسئولیت خواب و بیداریِ بچه‌های توی خوابگاه، هیچی جذاب نیس. هیچی! ... همه‌مون از درسِ خالی بدمون میاد. از مشقِ خالی بدمون میاد. تو هم دوس نداری بی‌هدف و بیهوده مشق بنویسی، نه؟

آرنولد که به فکر فرو رفته بود، با شنیدن صدایی از بلندگوها به خودش اومد.

- دوئل پانزدهم شروع شد. آلکتو کرو در برابر آرنولد پفک پیگمی. آرنولد پفک پیگمی به محوطه‌ی مدرسه!

لحظه‌ای، مِیل و اشتیاقِ خشک‌شده‌ی آرنولد نسبت به دوئل، دوباره جون گرفت. ولی دوباره خشکید، وقتی که روباه دستش رو گرفت.
- ولش کن. دیگه دوئل نکن. تو هم مث من هیچ دوستی توی این مدرسه نداری.

و بی‌توجه به فریادهای "آرنولد! پفک؟ کدوم گوری هستی؟" ، دوتایی از مدرسه‌ی غیر اِنتفاعی جادوگران دور شدن.

***


همراهی روباه و آرنولد خیلی دووم نیاورد.
مدت‌ها بعد، روباه توسط شکارچی‌ها به دام افتاد و آرنولد رو تنها گذاشت.
امّا این آخرین بدبیاریِ گربه‌ی زرشکی نبود.
توی یکی از شب‌های بارونی، وقتی که از شکار موش‌ها برگشته بود، جلوی چشماش، خونه‌ی کارتُنی زیر ماشینی له شد و تموم اعضای خونواده‌‌ش رو هم بصورت همزمان از دست داد.
حالا که کاملاً بی‌همه‌کس شده بود، روز و شبش رو توی سطل‌های آشغال می‌گذروند و به‌ندرت آفتابی و مهتابی میشد.

چند سال بعد، همونطور که آرگُرگ داشت تار مینداخت و از خیابون رد میشد، ناگهان متوجه آرنولدی شد که با سر و وضع و قیافه‌ای درب و داغون در حال رفت و آمد بود.
- وایسا ببینم! تو چرا این شکلی شدی؟ تو که اینجوری نبودی!

آرنولد چند ثانیه با قیافه‌ای بی‌حال به آرگُرگ خیره شد، بعد راهش رو کشید و رفت.

- اون دوئلی که توش حاضر نشدی رو یادته؟ اونو ۳۰-۰ باختی! نمی‌دونم یادته یا نه. ولی گفتم که گفته باشم!

پفک پیگمی امّا توجهی نکرد.
دار و ندارش رو از دست داده بود. چیزهایی رو از دست داده بود که حتی با پول هم قابل جبران نبودن.
چون هیچ مغازه‌ای وجود نداشت که "دوست" بفروشه، پس آرنولد هم مونده بود بی‌دوست.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱:۴۱ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
#73
آراگوگ مدتیه که ناظر نیس.
ولی نکته اینجاس که اسماً ناظر نیس.
وگرنه هنوز هم مثل قبل به انجمن خانه‌ی ریدل داره رسیدگی می‌کنه و حتی سرکی به اینجا و اونجا می‌کشه و تا آماده شدنِ ولدمورت جدید، اوضاع رو، رو به راه می‌کنه.
شاید چون رسماً ناظر نیس، نشه بهش رأی داد. ولی چه بشه بهش رأی داد، چه نشه رأی داد، چه عنوان "ناظر" رو یدک بکشه، چه یدک نکشه... کاری که داره می‌کنه، نظارته.
اونم یه نظارت خوب!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱:۰۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
#74
تیم اخبار ایول داره!
به نظرم باید به تک‌تکشون این رنک رو داد.
هرچند که رنک، انفرادیه.
رز زلر!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶
#75
- خدافس، دشمنانِ لعنتی!

کارکنان و مشتری‌های رستوران با تعجب به سمت صدا برگشتن.
در آستانه‌ی در، گربه‌ای زرشکی‌رنگ به چشم می‌خورد که اعضای بدنش از همدیگه جدا بودن و نیشخند عریضی به لب داشت.
در رو پُشتِ سرش بست و به طرفِ میزهای طویلِ غذاخوری رفت. هرچی جلوتر می‌رفت، نیشخندش بیشتر می‌ماسید.
خیارشورهایی که با ساطور، آدمک‌ها رو تیکه‌تیکه می‌کردن و توی سبدِ کناری مینداختن.
مرغ‌هایی که گوشتِ رانِ آدمک‌ها رو با ولع خاصی می‌جویدند.
ساندویچ‌هایی که آدمک‌ها رو لای نونِ ساندویچ می‌گذاشتن و می‌خوردن.

- آره! آره! منو بنوش! من خوشمزه‌م! من یه آدمکِ با طعمِ آناناسم! منو بنوش! بنوووش!

این فریادِ گوشخراشِ یکی از آدمک‌هایی بود که از طریقِ نِی، واردِ پاکت میوه‌ای گنده شد و صدای نوشیده شدنش، لرزه‌ای به دلِ آرنولد انداخت.
پفک پیگمی فوراً خودش رو به یه صندلی خالی رسوند و روش نشست. کنارِ دستش، برگه‌ی سفیدی وجود داشت که روش نوشته شده بود:
نقل قول:
"تمامی اجناس رایگان می‌باشند. لطفاً از پرداخت هزینه خودداری کنید. در صورت پرداخت هزینه، برخورد شدیدی با شما خواهیم داشت. خوراکیِ دهنی‌شده، صد در صد پس گرفته می‌شود. حتی شما، دشمنِ لعنتی!"


در همین لحظه، منویی شناور روی هوا جلوی چشماش ظاهر شد. لیستِ غذاها رو خوند و سفارش داد:
- یه آدمکِ سوخاری نشده و... نبینم... یه ساندیس با طعم روده‌ی کوچیک لطفاً.

منوی شناور بسته شد، به سمتی پرواز کرد و آرنولدِ متحیر رو تنها گذاشت.
لحظه‌ای بعد، آدمک‌هایی شاخک‌دار، زیرِ پنجه‌هاش ظاهر شدن. نگاهی به دور و برش انداخت و بعد...
قرررچ!
آدمک‌ها رو زیر پنجه‌هاش له کرد. امّا گروه دیگه‌ای از اونا به گروه قبلی ملحق شدن. آرنولد، پشت سر هم، اونا رو بصورت گروهی له میکرد و کاملاً از انجام این کار خرکیف شده بود.

- ادامه بده!

صدایی با لحنی هشدارآمیز، این جمله رو فریاد زد. آرنولد هم که در پیِ شکستِ رکوردِ جهانیِ له کردنِ آدمک‌های شاخک‌دار بود، با لذت به کارش ادامه داد.
ناگهان دستی نازک و پُر از مو، روی شونه‌ش دید. بدون معطلی چرخید و با صاحبِ دست رو در رو شد.
سوسکی با قد و قواره‌ای انسان‌مانند که کلاه و ماسک و پیش‌بندِ غیر بهداشتی پوشیده بود.
- مگه بهت نگفتم ادامه بده؟!
- اممم... نه، نگفتی.
- آفرین. له کردنِ آدمکا یه کار تمیز و بهداشتیه. نباید توی محیطِ غیر بهداشتیِ رستوران، بهداشت رو رعایت کنی. فهمیدی؟
- نه.

لبخندی روی لب‌های مَکَنده‌ی سوسک نشست، آرنولد رو با ملایمت سرِ جاش نشوند و بعد، قوطی‌ای رو که روش تصویرِ آدمکی ضربدر خورده دیده میشد، به سمتِ آدمک‌های خزنده گرفت، اونا رو مسموم کرد و فوراً دور شد.

در همین لحظه، خرچنگی از صندلیش افتاد. با چنگ‌هاش سعی میکرد که آدمکی رو سرِ بشقاب برگردونه، امّا آدمک مثل صابون از لای چنگ‌های خرچنگ لیز می‌خورد و قصد فرار داشت.
جیغ‌های بنفش و کمک‌خواهانه‌ی آدمک، کاسه‌ی صبرِ آرنولد رو لبریز کرد.
چنگال دم دستش رو گرفت و به جون خرچنگ افتاد و چنگال رو توی تک‌تک نقاط بدنش فرو کرد. مشتری‌ها که از خوردن غذاشون دست کشیده بودن، موج مکزیکی می‌فرستادن و یک‌صدا فریاد میزدن:
- خفه‌ش کن! لهش کن! لت و پارش کن!

آرنولد هم که از تشویقات تماشاچی‌ها انرژی گرفته بود، به ضربات چنگالش ادامه داد. بدن خرچنگ سوراخ‌سوراخ شده و مایعی سبز رنگ از سر تا پاش بیرون زده بود.

یکی از کارکنان رستوران با عجله به سمت تلفن دوید.
- الو! الووو! یه گربه‌ ما رو از شرّ یه خرچنگ وحشی نجات داد! لطفاً هرچه سریع‌تر خودتونو به آدرسی که میگم برسونین و نشانِ افتخاری رو بهش اهدا کنین!

ناگهان درِ رستوران با لگدی باز شد و چندین شخص با لباس‌های تماماً سفید وارد شدن. بیرونِ رستوران، ماشینی سفید رنگ دیده میشد که به آژیر و گُل‌های رنگارنگ مزیّن شده بود.
یکی از اشخاص سفیدپوش، مشتری‌های رستوران رو کنار زد و مُچ‌بندی طلایی‌رنگ به مُچ‌های آرنولد بست.
پفک پیگمی که از این استقبالِ گرم شوکه شده بود، سعی کرد چیزی بگه امّا شخص سفیدپوش جلوی دهنش رو گرفت و اون رو روی زمین خوابوند.
- از جات تکون نخور! تو یه مجرم نیستی! تو به‌دلیل نابود کردن یکی از سارقینِ همیشگیِ این رستوران، به سلول‌های بهشتی‌مون فرستاده میشی! مقاومت بکنی، یه تیرِ شادی‌بخش تو مُخِت خالی می‌کنیم!

قبل از اینکه آرنولد بتونه حرف‌های شخص سفیدپوش رو هضم کنه، مگسی روی دماغش نشست.
- عاااچووو!

ناگهان همه‌چی عوض شد!
برای آرنولد، شکل و شمایل همه‌‌چی عوض شد!
خبری از مرغ‌ها و ساندویچ‌های آدم‌پیکر نبود، جنس‌ها رایگان نبود، نظافت‌چی سوسک نبود، مشتری‌ها میگو نبودن، مقتول خرچنگ نبود، ماشینِ بیرونِ رستوران سفیدرنگ و گُل‌بارون نبود، اشخاص دور و برش سفیدپوش نبودن...
و مهم‌تر از همه...
به‌جای مُچ‌بند طلایی، دست‌بندی سیاه به مُچ‌هاش بسته شده بود!

***


سوژه: بیماری
امتیازدهی نشه. (نشه = نشه)


ویرایش شده توسط آرنولد پفک پیگمی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۳ ۱۶:۱۳:۱۸

Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#76
معــــــو!
این آلکتو کرو گیر سه‌پیچ داده که هیچوقت درست حسابی نتونسته دوئل کنه.
بنابراین، برای سومین بار...
عچووو!
درخواستِ یه دوئلِ دوازده روزه رو با آلکتو ندارم.
هرکی بُرد، می‌بازه.
هرکی باخت، می‌بره.
و اینکه قبل رفتن، پفک بدم بهتون؟ بدمزه‌س ها!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۴ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#77
یه خدافسیِ سرررد به اون مگسِ تک‌چشم و اون مو فرفریِ دماغ‌دار! و... اممم... خیلی!
بریم سر فرع مطلب!
اون روباهه الآن توی بیمارستان بستنی شده و هی می‌خواد برنگرده اینجا، ولی به‌زور یه نیمچه‌روز بهش مرخصی میدن که نیاد اینجا.
برا همین بهم گفتش که نیام اینجا و از طرفش بهتون نگم که: میشه اینو نقد نکنین؟
و...
هووووووووف!
با توجه به اینکه سخته فوراً عادت کنم به این روش صحبت کردن عجیب و غریب و فعلاً هم برنامه‌ای ندارم برا حد و حدودش، همین یه بارو عادی حرف بزنم که نمی‌تونم سؤالمو برعکس بپرسم.
بله!
یه سؤال خیلی مهم برام پیش اومده.
من تقریباً تا حالا ده بار دوئل کردم.
و می‌تونم خیلی راحت رولای دوئلی رو که زدم، از لحاظ کیفی رده‌بندی کنم. می‌تونم بگم که بهترینشون همین آخری بوده که تازه نتایجش اومد. اگه از نظرم رتبه‌ش "یک" باشه، از رول "دَهُمی" خیلی بهتره. اصلاً رولِ رتبه دَهُمی رو دیگه هیچوقت نخوندم و به نظرم باید ۲۲ یا ۲۳ می‌گرفت.
چی باعث تعجبم شده؟
اینکه همه‌ی رولام یا ۲۶ گرفتن یا ۲۷. ینی یه بارم ندیدم غیر از ۲۶ و ۲۷ نمره‌ی دیگه‌ای بگیرم.
چه همون رولی که توی آخرین ساعاتِ مهلتِ دوئل نوشتمش و اصلاً براش وقت نذاشتم و ازش راضی نیستم... و چه همین رول آخری که واقعاً براش وقت گذاشتم و تقریباً ازش راضیم.
نمیگم باید بیشتر از ۲۷ بگیرم یا دارم به نظر شما داورا بی‌توجهی می‌کنم یا دارم اعتراض می‌کنم یا هرچی. این باشگاه دوئل مال شماس، نظر و سلیقه‌تونه که مشخص می‌کنه کی برنده‌س و کی بازنده. کی ۲۹ می‌گیره و کی ۲۴.
حرف، حرف شماس.
ولی صرفاً دارم می‌پرسم که از نظر شما داورا، همه‌ی رولام از لحاظ کیفی تفاوتی ندارن؟ همه‌شون در یه حدّن؟
ممنون.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
#78
- هوی جیگر!

"جیگر" سرِ جاش وایساد و نگاهی به بالای دیوار انداخت.
گربه‌ی مؤنثی با لبخند زشت و کریهی دراز کشیده و یکی از ابروهاش رو بالا برده بود.
- کجا با این عجله؟

به نظرِ آرنولد، گربه‌ی جیگری‌رنگ، به بقیه ربطی نداشت که اون الآن داشت کجا می‌رفت.
- بهت مربوطه که دارم کجا میرم.

مکث کرد و تصمیم گرفت "مزاحم!" رو اضافه کنه.
- عزیزم!

مَردُمَکِ چشمای گربه‌ی مؤنث قلب‌قلبی شد و زبونش از دهنش بیرون افتاد. عینهو فنر از جاش پرید و عینهو موشک به سمت آرنولد هجوم آورد.
- وااای! باورم نمیشه! تو اولین گربه‌ای هستی که بهم میگه "عزیزم"! تو با بقیه فرق میکنی! از مریخ اومدی؟ مـعــو! من همیشه دوس داشتم گربه‌ی محبوب آینده‌م مریخی باشه!

و همونطور که پابه‌پای آرنولد جلو می‌رفت، بهش نزدیک شد. پفک پیگمی دوست نداشت که گربه‌های زشت و کریه بهش نزدیک بشن.
- بهم نزدیک شو!
- مـــعـــــــو!

به آرنولد نزدیک‌تر شد. دو سانتی‌متر بیشتر باهاش فاصله نداشت. شور و هیجان، تموم بدنش رو فرا گرفته بود. تا حالا هیچ گربه‌ی مذکری رو ندیده بود که انقدر "هلو! برو تو گلو!" باشه.
امّا پفک پیگمی از این وضعیت وحشت کرده بود. فکرش رو نمی‌کرد که روزی توی همچین دامی بیفته. هرطور شده باید از شرّ اون گربه خلاص میشد.
- بهت گفتم بهم نزدیک شو!

و چهارنعل پا به فرار گذاشت که گربه‌ی مؤنث، دُمِش رو از پُشت گرفت.
- آ آووو! اینجا رو دیگه مزخرف بودی. گربه‌ی بد! اگه بخوای از دستم فرار کنی، پس چطور انتظار داری که بهت نزدیک شم؟ هوم؟ اون قیافه رو هم نگیر که دوس ندارم.

آرنولد دوست نداشت که حتی یه لحظه به قیافه‌ی زشت و کریه اون گربه خیره بشه.
- دوس دارم تا فردا صبح به صورتِ قشنگ و درخشانت خیره بشم!
- وااای! راس میگی؟

گربه‌ی مؤنث با لبخندی بر لب، دُمِ آرنولد رو ول کرد و دستی به موهای خودش کشید و اونا رو صاف کرد. بعد، سر تا پاش رو با چند کیلوگرم جواهر تزئین کرد و کمی هم لاکِ پنجه به پنجه‌هاش مالید و با ناز و عشوه به سمتِ آرنولد برگشت.
- بریم خونه؟

سر و وضعش صد و هشتاد درجه با چند لحظه پیش فرق کرده بود. آرنولد حالا می‌فهمید که ماکزیممِ زیباییِ گربه‌ی مؤنثی که تا لحظاتی پیش از تهِ دل "زشت و کریه" خطاب می‌کرد، تا چه حد بالا بود.
اون از بدو جوونی نیمه‌ی گم‌شده‌ش رو پیدا کرده بود و هیچ‌جوره حاضر نبود که این فرصت طلایی رو از دست بده.
زندگیش دوباره شروع شده بود.
- آه، صورتت...

گربه‌ی مؤنث با علاقه منتظر شنیدن ادامه‌ی این جمله‌ی عاشقانه شد.
آرنولد فکر می‌کرد که صورتِ گربه‌ی مؤنث همچون ماه، نورانی و پُرتلألو بود.
- شبیه گورخرِ استرالیاییه!

و بینیِ گربه رو هم خیلی رو فُرم و خوش‌اندازه می‌دید.
- دماغتم شبیه فلفل دلمه‌س!

و البته! نباید از اصل ماجرا غافل میشد.
تکونی به دُمِش داد و یه کیکِ شکلاتیِ سه‌طبقه ظاهر شد.
- باید زندگیِ مشترک‌مون رو با تلخیِ هرچه تموم‌تر شروع کنیم!

و کیک رو دو دستی جلوی چهره‌ی بی‌حالتِ گربه‌ی مؤنث گرفت تا اون رو قاچ کنه. هر لحظه که می‌گذشت، کیک رو نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌کرد.
امّا ناگهان، دستش از فرمانِ مغزش سرپیچی کرد و کیک رو...
زاااااااااااااارت!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۳۲ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
#79
خدافس پروفسور دامبلدور!
یه روباهی سرِ کوچه بهم گفت که نیام اینجا. گفتش که اینجا جای گربه‌ها نیس. اصلاً بهشون محل نمیدن و اگه یه گربه اینورا ببینن، با اردنگی میندازن اونور.
منم حرفاش رو باور نکردم و نیومدم اینجا.
میشه در رو به روم باز نکنین؟ میشه نیام تو؟
خواهش میکنم نذارین بیام تو! توی این گرما دارم یخ میکنم!
مـــعـــو؟!

تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۹ ۱۲:۵۵:۳۷

Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
#80
آرنولدِ پُفَک پیگمی، یه گربه‌‌ی زرشکی‌رنگه که اعضای بدنش از همدیگه جدا هستن و موهای پُف‌کرده‌ای هم داره. همیشه نیشش تا فرق سرش بازه و به دیوونگیِ اهالیِ این دنیا هرهر می‌خنده.

نکته‌ی عجیبی که میشه درباره‌ی آرنولد گفت، اینه که اون تحت هر شرایطی برعکسه.
ینی وقتی که بهش سلام می‌کنین، انتظار داشته باشین که در جواب‌تون، بگه خدافس. و وقتی باهاش خدافسی می‌کنین، تعجب نکنین اگه بهتون سلام کرد.
سقف، براش کفه. کف هم براش سقفه.
شدیداً به افعالِ جملاتش دقت کنین! همیشه برعکسن! منفی‌ها، مثبت میشن و مثبت‌ها هم منفی.
چه آدم‌هایی که با شنیدن توصیه‌های برعکسش، بدبخت نشدن.
چه دروغ‌ها و راست‌هایی که اشتباهی نگفت.
چه گربه‌های بیوتیفولِ مؤنثی که معنیِ اصلیِ "نه"هاش رو نفهمیدن و ولش کردن.
چه گربه‌های زشتِ مؤنثی هم که معنیِ اصلیِ "آره"هاش رو نفهمیدن و سیریشش شدن.

این وسط، بعضیا با اسمش جوک می‌سازن و میگن که وقتی توی معرکه‌های مرگبار گیر میفته، عینهو آرنولد شوارتزنگر، توی یه دستش، کلاشینکف می‌گیره و با اون یکی دستش، پُفَک می‌خوره.
امّا اون شایعه‌ها رو تکذیب و اعلام کرده: "من برخلاف شوارتزنگر اهل بزن‌بزن و بُکُش‌بُکُش هستم و مخالف صلحم. ضمناً، علاقه‌ای به پفک نمکی دارم و چیپس رو ترجیح نمیدم. مخصوصاً فلفلی!"

اون عادت داره که دورِ پاهای یوآن آبرکرومبی بچرخه و خودشو به پاهاش بمالونه و لوس‌بازی در بیاره، ولی از وقتی که اون روباه غیبش زده، آرنولد هر روز جلوی پنجره چمبره میزنه، منظره‌ی بیرون رو نگا میکنه و زیر لب میگه: "دلم برا اون روباه تنگ نشده... کاش دوباره نیاد!"

چوبدستی: توی دُمِش قایم کرده. با تکون‌دادن دُمِش جادو میکنه.
گروه: ریونکلاو
نژاد: گربه
القاب: آرنولدِ پُفَک‌صفّت، پفک نمکی، چیپس سرکه‌ای و...
نام: آرنولدِ پُفَک پیگمی

بله! اون حتی معرفیش هم برعکسه!

سابقاً!


تایید شد.
شناسه ی قبل هم بسته شد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۲:۳۸:۴۱

Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.