به نام خودش سوژه: جاروی فرسودهصدای جیغ ممتد پنه لوپه که انگار مسابقه کی جیغاش تسترالی تره شرکت کرده بود آندرومدا رو از رختکن بیرون کشید.
- آرام باش حیوا... امممم... پنی! چته باز؟
اما پنه لوپه همینجوری می دویید و جیغ می کشید و اون بین کلمات نامفهمومی مثل: " جارو" و "له" و "داغون" می گفت و زمین کوییدیچو دور می کرد و از جلوی تک تک بچه ها که هر کدوم یه جایی ول بودن رد می شد.
لادیسلاو که از خواب پریده بود و هنوز ویندوزش بالا نیومده بود از رو سبزه ها بلند شد و عربده زد:
- هوی مگه از باغ وحش اومدی تسترال بیا بتم...
که یهو یادش اومد ادبیاتش دچار اختلال شده و دوباره داد زد:
- بیا بنشین و اینقدر جیغ مزن! زئوس؟ به دنبالش برو و آرامَش ساز!
اما زئوس که ابرهاش از فرکانس این صدا ریخته بود هیچ حرکتی _ حتی اشتباه _ نزد.
پنه لوپه چیزی نمونده بود یوسین بولتو یه ماچ کنه بزاره جیبش که یهو مثل همیشه این پاش به اون یکی گفت باقالی کیلو چند و با کله خورد زمین و جیغش قطع شد.
لاتیشا که سعی می کرد نخنده تا خشم پنه ای دامنگیرش نشه خودشو رسوند بهش.
- داشتی رکورد خودتو توی راه رفتن بدون زمین خوردن می شکستیا! حیف شد!
پنه لوپه تو همون حالت یه چشم غره حسابی رفت ولی متوجه شد الان فقط سبزه ها و خاروخاشاک زمین مستفیض شدن؛ بلند شد و دید که بچه ها وایسادن دورش و یهو یادش اومد باید جیغ بزنه که آندرومدا تند و تند گفت:
- چته واسه چی جیغ می زنی؟
پنه لوپه لب ورچید:
- داغون شد!
- چی؟
- داشتم تمرین می کردم! سابقه نداشت تو آسمون بخورم زمین...
- تو آسمون که زمین نمی خورن! آسمون می خورن!
شما اینوگفت و هارهار زد زیر خنده ولی با حس نشنیدن صدای خنده بقیه سرفه کوتاهی کرد و با تمرکز به پنه لوپه که چشم غره می رفت خیره شد.
- ... ولی یهو پاهام بهم پیچیدن و محکم خوردم به دیوار قلعه. خودم چیزیم نشد ولی... جاروم! له شد!
و زد زیر گریه.
کسی نمی دونست کدوم احمق تخته کمی به پنه لوپه گفته قشنگ گریه می کنه که تا مرز جون دادن زار زد ولی به هر حال آخرش پوسایدون برای حفاظت از اعصاب ضعیفش نزدیک رفت تا آرومش کنه.
- اشکال نداره پنی! درست می شه... گریه نکن!
پنه لوپه آستینشو به مایعات خوشرنگی که روی لبش جاری شده بودن کشید و با هق هق گفت:
- تو بگو چیکار کنم؟ چجوری درستش کنم تپلی؟
و از ذهن پوسایدون گذشت که پنه لوپه وقتایی که مهربون می شه از این لفظ استفاده می کنه وگرنه در مواردی که اعصاب نداشت و در حد ترور شخصیتی بود فقط می گفت گامبوی چاق.
- خب... الان کجاست؟
پنه لوپه نگاه پر بغضی به همه انداخت و جارو رو جلو آورد.
- این... این نیمبوس منه!
- تو به این میگی نیمبوس؟ این یک دهم بوسم نیست!
- یا مرلین!
- الان باید چه غلطی بکنیم؟ جارواَم نداریم تو انبار!
- پنی مدافع اصلیمونه گریفیا بفهمن جاروش مشکل داره انقدر بهمون گل می زنن که بیچارمون می کنن!
پنه لوپه برای بک گراوند موضوع دوباره جیغ زد:
- جااااارووووم!
آندرومدا سعی کرد اوضاعو به دست بگیره:
- خب... ببین... ما... می تونیم یکم ظاهرش و بهتر کنیم که کسی نفهمه خرابه! به هر حال کمتر از ۱ ساعت وقت داریم تا شروع بازی و نمی تونیم بگردیم دنبال جارو! تو باید تمرین کنی تا باهاش کنار بیای. اونقدرم بد به نظر نمی رسه ها!
چند لحظه بعدلادیسلاو آخرین روبان صورتی رو به جارو چسبوند و با ذوق از شاهکارش رونمایی کرد.
- زیبا گشت! از روز ازل نیز نغز و نیکوتر! دیگر فرسوده به نظر نمی رسد نه؟
ریونی ها دسته جمعی آب دهنشون رو قورت دادن. اعجوبه روبرو درست شبیه جاروهای مشنگی تازه عروسای بدسلیقه شده بود اما به هر حال سعی کردن خودشونو متقاعد کنن که خیلی قشنگ شده چون زمان داشت به سرعت می گذشت و اونا اصلا وقت نداشتن.
- عالی شد! حالا سوارش شو پنی! باید ببینیم تو حرکتش چه مشکلی پیش اومده.
پنه لوپه آب دهنشو قورت داد و با وحشت به جاروی وصله پینه ایش نگاه کردو سوارش شد ولی به محض اینکه خواست به طرف بالا اوج بگیره یهو جارو یه چرخش سریع سیصدوشصت درجه زد و پنه لوپه که انتظار اینو نداشت به پایین پرت شد و به شدت به زمین برخورد کرد. جارو هم خیلی نرم و خانمانه مثل پر پایین اومد و روی زمین نشست.
پنه لوپه با درد بلند شد و دوباره به طرف جارو رفت؛ اصلا دلش نمی خواست نزدیک اون جاروی بوگندو بشه ولی نگاه بچه ها بهش می فهموند چاره ای نداره!
- بالا!
جارو باسرعت به بالا پرید و بالای سر لاتیشا ایستاد. پنه لوپه با حرص و شرمندگی لبخندی زد و بالا پرید تا این جاروی بی آبرو بیشتر از این جولون نده ولی جارو قری به دسته اش داد و کمی کج شد انگار که داره میگه:
- نوموخوام!
پنه لوپه دندوناشو به هم فشرد و پانتومیم وار اول به جارو اشاره کرد و بعد ادای شکستن چیزی از وسط در آورد. جارو چشماشو با حرص ریز کرد و پایین اومد.
پنه لوپه زبونی درآورد و سوار جارو شد. این بار جارو اوج گرفت و بالا رفت و پنی با خوشحالی جیغ زد ولی جارو انگار تازه از این بازی خوشش اومده باشه سقوط وار پایین اومد و نزدیک زمین برعکس شد و پنه لوپه رو پرت کرد پایین.
- این لعنتیِ فرسوده شورشو در آورده!
پنه لوپه جیغ زد و به طرف جارو دویید تا نابودش کنه که بچه ها گرفتنش و جارو هم پشت آندرو قایم شد.
- ولم کنین بذارین نشونش بدم!
- آروم باش پنی! باید باهاش مهربون باشی! ببین من الان سوارش می شم و اونم حسابی بچه خوبیه! مگه نه؟
آندرو همین طور که اینو می گفت نزدیک جارو شد و دستی بهش کشید.
- اصلا فرسوده نیست! خیلیم نونواره!
و آروم سوارش شد و سعی کرد با کشیدنش به بالا اوج بگیره ولی جارو با بلند کردن قسمت پشتیش آندرو رو کاملا برعکس کرد و به پایین انداخت.
بچه ها همه آه سوزناکی کشیدن و دور جارو حلقه زدن. کسی نمی دونست با وجود این زمان خیلی کم چیکار می تونن بکنن که یهو شما بشکنی زد و هیجانزده گفت:
- یافتم! یافتم!
- چی رو؟
- چی رو نه، کی رو! توی بورد سالن اصلی یه اعلامیه زدن که...
شما نگاهی به ساعتش کرد و ادامه داد:
- دقیقا تا یه نیم ساعت دیگه استاد کالنو برای دیدن مسابقه ما میاد هاگوارتز و هر کس می خواد ازش امضا بگیره آماده باشه! و خب، این یعنی...
- یعنی؟
- خنگ بازی در نیار سای! اون بهترین جاروساز و بازیکن کوییدیچ دوران خودش بوده! فقط کافیه جارو رو نشونش بدی، به راحتی تشخیص می ده چه اتفاقی براش افتاده!
صدای دست و سوت بازیکن ها بلند شد و همه با ضربه های محبت آمیزشون به شما مستفیضش کردن و به دنبال اون همه به طرف بیرون زمین دوییدن.
باز هم چند لحظه بعدآندرو به زحمت سرشو داخل حلقه اتحادی که بچه ها تشکیل داده بودن پایین آورد و گفت:
- شما و لادیس می رن برای عوض کردن ساعتِ اومدن استاد توی بورد! پنی و لاتیشا و من هم می ریم سراغ استاد! زئوس و پوسایدون هم جلوی محل اقامت استاد وایمیستن تا هر کس خواست بیاد تو نفله ش کنن! حله؟
- آره!
همینطور که به سرعت از هم جدا شدن و به طرف محل ماموریتشون می رفتن، پنه لوپه جارو رو با حرص برداشت و زمزمه کرد:
- تو رو جون عمت تسترال بازی درنیار! همین امروزو داغون نباش!
و به دنبال لاتیشا و آندرو که به سرعت در حال دور شدن بودن دویید.
وقتی به اتاق استاد رسیدن جمع بزرگی از بچه ها اونجا منتظر استاد بودن؛ پنه لوپه نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
- فقط چند دقیقه دیگه وقت داریم و هنوز نیومدن! باید تاالان تموم می شد!
و ریتمی که با پاش می زد و بیخیال شد و تصمیم گرفت خودش بره سراغ بورد که صدای پاقی و به دنبالش صدای لادیسلاو بلند شد.
- سخنم را گوش فرا دهید! هم اکنون به اطلاع من رسید که استاد کمی با تاخیر می آیند و برای امضا گرفتن باید پس از مسابقه مراجعه کنید.
صدای "هو" و داد و فریاد بچه ها بلند شد.
- مسخرشونیم مگه؟
- دوساعته معطلیم اینجا اَه!
همزمان با قطع شدن صدای آخرین فرد خارج شده از سالن، صدای "پاق" اومد و به دنبالش اندام استاد ظاهر شد. قدبلند و خوش قیافه بود؛ با موهای سفید که حسابی صورتشو مهربون کرده بودن و حس خوبی رو القا می کردن.
استاد نگاهی به اطراف کرد و گفت:
- چرا خالیه اینجا؟ طوری شده؟
ریونی ها نگاهی به هم کردن و بعد آندرومدا به طرفش پرید و شروع به صحبت کرد.
این بارچند دقیقه بعداستاد جاروی پنه لوپه رو ازش گرفت و براندازش کرد؛ لبخند رضایتمندش نشون می داد که فهمیده مشکل جارو چیه و می تونه درستش کنه. نفس عمیقی کشید و سرشو بالا گرفت.
- در واقع این جارو دچار یه اتصالی کوچیک توی شاخه های رگ اژدها و پر قوی سپیدش شده که به خاطر همین کارای عجیب و غریب می کنه. چون بخشی که بهش موقع حمله و تهاجم نیرو میده با بخشی که موقع رام بودن و آروم رفتن کمکش می کنه به هم گره خوردن! در واقع اصلا نمی تونیم بگیم که به همین زودی فرسوده شده! در واقع، دو تا مشکل داره!
- چی؟
- جاروهای پروازم درست مثل چوبدستی ها می تونن یه چیزایی رو تشخیص بدن! شاید اینکه همش بهش گفتین داغون و فرسوده، باعث شده خودشم فکر کنه خرابه. بعضی وقتا هم که می بینه صاحبش حواسش بهش نیست ناراحت می شه و قهر می کنه!
-
پنه لوپه از اون نگاه ها که وقتای خنگ شدنش می کرد به جاروش که شبیه پیرمردای دم مرگ بود انداخت و گفت:
- از این فکرا هم می کنه و ما نمی دونستیم؟
استاد گلوشو صاف کرد و چشم غره ای به پنه لوپه رفت.
- یه واژه تحت الفظی بود حالا! منظورم اینه که مثل ما آدما تلقین روش تاثیر می ذاره! در واقع، وقتی شما به یه جارو میگین بدردنخور، مثل یه سگ وفادار که از صاحبش رونده می شه، اونم احساس می کنه کاراییش برای صاحبش پایین اومده!
- هااااا...
- بااینکه جاروها خیلی به درد جامعه جادوگری خوردن ولی مورد بی مهری قرارگرفتن! اصلا به نظر من حق دارن باهاتون قهر کنن! معلوم نیست با بدبخت چیکار کردی اینجوری داغون شده! می تونم بگم درواقع...
پنه لوپه که با بی قراری پاشو به زمین می کوبید گفت:
- درواقع استاد این حرفا یکم الکیه! جاروی پرواز و قهر کردن؟ واسه کی قهر کنه مثلا؟ خوب داغونه دیگه! به من چه؟ الانم بازی یه ربع دیگه شروع می شه و ما واقعا نیاز داریم که شما درستش کنید! خواهش می کنم!
استاد که معلوم بود اصلا از پنه لوپه خوشش نیومده یه ایش گفت و دستشو برد توی قسمتی که با خوردن به دیوار شکسته بود؛ یکم باهاش درگیر شد و بعد یه صدای تق مانند از جارو بلند شد. جارو رو بلند کرد و به طرف پنه لوپه گرفت.
- اینو بگیر ولی یادت باشه ضایع کردن پیرمردایی به سن من نامردیه!
و حالا کمی آن طرف تر، زمین کوییدیچ- فضای زمین بسیار پرشور و هیجانه چون همون طور که می دونین بچه های گریفیندور کلا خیلی پر شور و هیجانن و می دونن که ابن بازی برد با اوناس چون اینطور که به نظر می رسه بچه های تیم ریونکلاو که همیشه از یه ساعت قبل بازی ها توی زمین ولو بودن حالا از ترس و وحشت تصمیم گرفتن که توی بازی شرکت نکنن! اصلا گریفیندور همیشه قهرمانه!
این صدای گزارشگر بود که توی فضای زمین پیچیده بود و اصلاِ اصلا هم معلوم نبود که گریفیندوریه. زمین کوییدیچ پر از آدمایی شده بود که برای فهمیدن نتیجه این مسابقه حاضرن جونشونم بدن؛ تماشاگرای ریونی با نگرانی و ترس زمین رو رصد می کردن و به گزارشگر فحش می دادن؛ زمان قانونی ریونی ها داشت به پایان می رسید که یهو نور روی چند تا بازیکن آبی پوش فوکوس کرد که عین برنامه آیرون من داشتن وارد می شدن و همه رو به این باور می رسوندن که " بدی زندگی اینه که تو لحظه های حساس آهنگ نداره! "
آندرومدا که جلوی همه ایستاده بود سوار جاروش شد و با یه چرخش معرکه به همه فهموند "یه ریونی هیچوقت تسلیم نمی شه! "
اما خوب، روزگار بعضی وقتا بدجوری می ره رو مود ضایع کردن و امروزم برای ریونیا از همون روزا بود. درست لحظه ای که آندرومدا داشت چرخ قهرمانیش رو می زد و پز می داد، بقیه بچه ها هم علیرغم میلشون یهو به طرف آسمون کشیده شدن و یه دایره تشکیل دادن. جاروها یه نگاهی به هم کردن و پشت چشمی برای صاحباشون نازک کردن؛ ریونی ها همون لحظه شک کردن که قرار نیست اتفاق خوبی بیوفته ولی فرصتی برای فکر کردن وجود نداشت چون تیم گریفیندور به سرعت وارد زمین شدن در حالی که جاروهاشون با برق خیره کننده ای فضا رو روشن کرده بودن.
گزارشگر دوباره شروع به صحبت کرد:
- سلام دوباره! در خدمتتون هستم با گزارش بازی بین تیم های... اوه! آندرومدا احساس می کنم به اندازه کافی چای شیرین بازی درآوردی یکم از بچه ها گریفیندور یاد بگ... مثل اینکه امروز بچه های ریونکلاو اصلا حالشون خوب نیست! اون مرتیکه با اون چکش اون وسط چیکار می کنه دقیقا؟ ... داشتم می گفتم، امروز مسابقه بین... اون لاتیشا رندله؟ چرا اینجوری از جاروش آویزون شده؟ ... مسابقه بین گریفیندو...
خب بتمرگ رو جاروت دیگه بذار حرفمو بزنم نکبت!
به نظر نمی رسید حال بازیکنان ریونکلاو خوب باشه؛ آندرومدا انگار توی شهربازی گاو خشمگین سوارشده مرتب به بالا پرت می شد و جیغ می زد. لاتیشا از جاروش به طرز خطرناکی آویزون شده بود و به محض اینکه می خواست سوار بشه دوباره جارو تکون محکمی می خورد و اونو آویزون می کرد. لادیسلاو مرتب با برخورد سر جارو به صورتش بیهوش می شد و تا در معرض پرت شدن قرار می گرفت به هوش میومد و داستان تکرار می شد. پنه لوپه با سرعت وحشتناکی دور خودش می چرخید و زئوس و پوسایدون هم توی ابرهای زئوس ناپدید شده بودن. توی اون وضعیتم ثور که تند و تند می رفت بالا و میوند پایین توی هر فرصتی که گیر می آورد با چکش می کوبید توی سر گزارشگر و داد می زد:
- ثور، نادان! ثور!
شما هم بی توجه به جاروش که داشت خودشو پاره می کرد تا آزارش بده دور ثور می چرخید که خونشو بیشتر از این کثیف نکنه.
وضع شیر تو شیری بود و نه تنها تماشاگرا با هیجان و ترس داشتن به صحنه روبرو نگاه می کردن بلکه بازیکنای گریفیندورم با دهن باز به اون اوضاع خیره شده بودن. هاگرید که حتی متوجه اسنیچی که سعی می کرد خودشو توی دستش جا بده هم نبود.
بلاخره بعد از چندین دقیقه، جاروها آروم شدن. دوباره حلقه اتحاد دور هم تشکیل دادن و با یه قر مجلسی و در نهایت ناباوری صاحباشونو به پایین پرت کردن. نگاهی به هم انداختن و با پی گذاری هشتگ " نه به القای فرسودگیِ جاروهای پرواز " به طرف افق پیش رفتن!