هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
#71
مى توان گفت تغييرات دنياى جادوگرى در اشلى بيشتر و مضحک تر از بقيه بود اشلى ساندرزى که ون هاى گشت ارشاد برايش مکانى اشنا بود حالا چادر مشکى به تن داشت و تسبيحى در دست و سعى داشت الکتو را به سمت ون گشت هدايت کند؛ الکتو هم موبايلش را در اورده بود و داشت فيلمى از او ظبط مى کرد تا در شبکه هاى اجتماعى پخش کند. پيتر هم از ان طرف در حال خنديدن به اشلى بود. بعد از انکه اشلى توانست الکتو را در ون بيندازد؛ در را قفل کرد و رفت تا رودولف را پيدا کند تا ون را به شوراى اسلامى ببرد. الکتو اخرين نفرى بود که جلوى درب کافه گرفته بود و حالا به داخل کافه دنبال رودولف مى رفت. چادرش را تا جايى که مى توانست جلو کشيد و داخل کافه شد.
کراب با ديدن اشلى چادرى پوزخندى زد و گفت :
- خانم امديد به ارتش صورتى بپيونديد؟

و چند پلک پشت سر هم زد.

- برادر من غلط بکنم بدون اجازه ى والدين از اين کار ها کنم؛ رنگ صورتى بسيار تحريک اور و غريبى است؛ حالا که ياداورى کرديد شما براى ارتشتون مجوز کتبى از شوراى اسلامى داريد؟

کراب چشم هايش را به بالا چراخواند.
- نه اصلا شما براى چى اومدى اينجا؟
- دنبال برادر رودولفم، اگه ميشه لطف کنيد صداش کنيد.
- صداش کنم از قيد مجوز ميگذرى؟
- خير ولى مى تونم اين بار و ببخشم هفته ى بعد بر مى گردم مى بينم.
- هوى رودولف..بيا ببين اين چادرى چى ميگه؟
- از بچه هاى گشته اومدم.

رودولف سريع از پله ها پايين امد.سرش را پايين انداخته و زمين را نگاه مى کرد.
- شما تشيف ببريد منزل. من گشتيارو مى برم شورا.صحيح نيست خانم پشت فرمون بشينه.

رودولف و اشلى هم راهشان را کشيدند و رفتند و کراب دوباره تنها و علاف شد.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ جمعه ۲۰ مهر ۱۳۹۷
#72
چيکار ؟
ريش دامبلدور رو قيچى مى کردند.
دراکو مالفوى ساعت يک بعد از نيمه شب سر بقالى تنها ريش دامبلدور رو قيچى مى کرد.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: کتابخانه ی پروفسور اسلینکرد ( کتابخانه ی دیاگون )
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۷
#73
اشلى به صورت هاى نگران محفلى ها نگاه مى کرد؛ و فکر هايى مانند اينکه امدن به محفل احمقانه بوده و قطعا انها به پيشنهاد يک دختر سيزده چهارده ساله توجى نخواهند کرد به ذهنش سرازير شد.در محفل غوغايى بود؛ هرچه باشد انها دوتا از اعضايشان را از دست داده بودند:
- چاره اى نداريم بايد بريم کتابخونه!
- ولى اين کار احمقانس !
- نمى تونيم بشينيم تا ماتيلدا و پنى خودشون يه جورى از اون کتابخونه برن بيرون.

اشلى داخل خانه نزديک در ايستاده بود و گفته گوى بين محفلى ها را گوش مى کرد و سعى مى کرد فرصتى براى صحبت پيدا کند نفسش را بيرون داد و محتاتانه شروع به صحبت کرد:
- خب، من يه پيشنهادى دارم.

تمام محفلى ها با نگاه هاى سريع به سمت او برگشتند، حس دانش اموزى را داشت که کلاس درس را به هم ريخته. به سمت هرى برگشت. و با مکث بين هر کلمه اش به صحبتش ادامه داد :
- خب ، اقاى پاتر من شنيدم شما يه شنل نامرئی داريد، خب فقط کافيه دو نفر برن تو کتابخونه يه جورايى يکيشون مثل تعمه مى مونه، نفر ديگه هم زير شنل مى مونه نفر اول رو هرجا که بردن نفر دوم دنبالش مى ره اينطورى شايد بتونين پنه لوپه و ماتيلدا رو از کتابخونه بياريد بيرون.



تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷
#74
من هم علاقه موندن به بودنم


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷
#75
همانند يک اصيل بنويسيد، اين جمله براى من احمقانه است چه سفيد باشم چه سياه، چه رنگى باشم چه بى روح، چون من يک اصيل نيستم.اصالت براى کسى که اصيل نيست چه معنايى دارد؟ مى توان گفت کامل بودن.
اما صحبت درباره يک سفيد اصيل کمى متفاوت است؛ يک اصيل سفيد بودن مثل قسمتى از يک اسمان ابى بودن است؛ يک دست و زيبا، اما اگه بخواهي مانند يک اصيل سفيد بنويسى بايد مانند اسمان ابي باشى که از همه نظر کامل است.يعنى غير ممکن، اما اسمان ابى کامل اونقدر محدود نيست که نگذارد پرواز کنى.وقتى همه چيز به سمتت مي ياد، خاطرات از جلويت عبور مى کند. خاطرات اونقدر محدود نيستن که نزارن براشون گريه کنى. اما اصالت به قدرى طول دارد که بتوانى درش غرق شوى. و تنها راه بيرون امدنت، گرفتن دست کسانى هستند که مانند تو در حال غرق شدن هستن، وقتى دست ها به سمت تو مى ايند موانعى پيش روى انهاست؛ اما وقتى دست هاى تو به سمت انها مى رود، هيچ چيز جلو دار ان نيست؛ در ان لحظه تو يک اصيل سفيد هستى.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷
#76
براى عضويت تو محفل بايد چى کار کنيم؟
جاى خاصى بايد پست بزنيم؟
اين مرگخوار ها بايد امتحانى بديم؟
تو کدوم تاپيک ها بايد پست بزنيم؟
موضوع پست ها به طور کل بايد چطور باشه ؟
کلا براى عضويت تو محفل چى کار بايد کنم؟


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#77
- از کلاس معجون سازى متنفرم!! اخه چه فايده اى داره؟ که چى بشه اخه؟
- تو هم ديگه زيادى دارى شلوغش مى کنى!
- اوه،اره من شلوغش مى کنم! اما متاسفانه نمودونستم پيش کى درد و دل کنم!يه خوره ى معجون سازى ،انتخاب احمقانه اى!
- اشلى!
- نگو نمى دونى اسليترينى ها بهم چى مى گن! اسليترينى ها از اون هام متنفرم!

ابيگل نگاه مشکوکى به اشلى انداخت.
- اررره تو از همه ى اسلايترينى ها متنفرى، تازگى ها فکر کردم عاشق يکيشون شدى.

اشلى سرش را پايين انداخت:
- خب غير از اون! بعدم من عاشق نشدم! اصلا براى چى بحث رو عوض مى کنى؟
- باشه، سعى مى کنم باور کنم تو عاشق نشدى!
- من عاشق نشدم!
- حالا هرچى کلاسم دير شده! الان فسيل اسلاگهورن نمره کم مى کنه!
- خدافظ، سر ميز شام مى بينمت. فعلا مى رم تالار گريف.
- تو بهتره بري تالار اسلايترين پيش عشقت!
- ديگه دارى زيادى ورور مى کنى! برو سر کلاست خودت گفتى دير شده!
- باشه بابا! مى ببينمت.
- خدافظ.

در همان حال که ابيگل از اشلى دور مى شد و پله ها را طى مى کرد،اشلى هم به سمت تالار گريفيندور مى رفت. که پله ها سرجايشان نبودند:
- اين پله ها کجان!؟ نمى دونم ايده ى کى بوده پله ها اينطوري حرکت کنن! مسخرس!

با اين حرف طورى که به نظر بياد به پله برخورده باشد به سمت اشلى برگشت.اشلى سمت پله رفت:
- اميدوارم برى به تالار گريفيندور!

اشلى پله هايى که مگس هم دور ور ان نمى پلکيد را بالا رفت ؛ اما انگار تمامى نداشت...

- تا الان چند طبقه بالا رفتم ؟ چرا پس تموم نمي شن؟

اشلى حدود هفت طبقه را بالا رفت بلاخره پله ها تمام شد.نگاهى به اطراف انداخت و چشمش به تابلوي طبقه ى هفتم افتاد.نگاهى به ساعت مچى اش انداخت تا شام يک ساعتى وقت داشت.
- فکر کنم بتونم يه گشتى اين اطراف بزنم.شايد هم يه چيزى براى درس معجون سازى پيدا کنم.

همينطور که در راهرو هاى نيمه تاريک را طى مى کرد به راه هاى فرار از کلاس معجون سازى فکر مى کرد، يه راه حل براى بهتر شدن يا هر چيزى که باعث شود در معجون سازى نمره ى بالاترى بيارد.من تو معجون سازى به کمک نياز دارم، من تو معجون سازى به کمک نياز دارم، من تو معجون سازى به کمک نياز دارم.صداى جا به جا شدن چيزى مانند فلز يا شايد چوب حواس او را پرت کرد.چند قدم عقب برگشت کسى در راهرو ها نبود؛ اما روى ديوارى که قبلا اجرى بود حالا روى ان درى از چوبى به رنگ تيره بود؛ اشلى نگاهى به اطراف انداخت، کسى در راه رو نبود، در با فشار ساده اى باز شد؛ سالنى بزرگ با پنجره هاى بزرگ و خاک گرفته که هنوز هم کمى نور از ان به داخل مى تابيد، پلاکارت هايى با جمله هاى مستحجم، جارو هاى قديمى،کتابخانه اى خاک گرفته و کوهى از لوازم که روى هم ريخته شده بود؛ اشلى به سمت کتابخانه ى خاک گرفته رفت.در شيشه اى کتابخانه را باز کرد ؛ و نگاهى به کتاب ها انداخت، چشمش به کتاب معجون سازى قديمى افتاد؛کتاب خاک گرفته را از کتابخانه در اورد، جلد ان تقريبا پوسيده بود؛ ورق هايش زرد و پوسيده بود، و با دست خطى خرچنگ غورباقه در گوشه ها ى هر صحفه توضيحاتى نوشته شده بود، اشلى به صحفه اول برگشت تا ببيند کتاب مال کيست:
نقل قول:
اين کتاب متعلق است به شاهزاده ى دورگه.

- شاهزاده ى دورگه ديگه کيه؟

اشلى نگاهى به ساعتش انداخت تا زمان شام ده دقيقه اى وقت داشت؛ کتاب را برداشت و به سرعت پله هايى که به نظر مى امد جابه جا نشده اند عبور کرد.
سالن غذاخوری هاگوارتز، نور شمع ها به موقع رسيده بود.
ابيگل برايشجا نگه داشته بود و از دور براى او دست تکان مى داد.
- اشلى! اينجا!

کتاب خاک گرفته هنوز دست اشلى بود ،با دست ازادش براى ابيگل دستى تکان داد و به سمت او رفت.
- کلاس معجون سازى با فسيل اسلاگ چطور بود؟
- بد نبود بابا مثل هميشه.اون چيه دستت؟ نکنه عشقت بهت داده؟
- ابيگل خواهش مى کنم خفه شو! اين فقط يهکتاب معجون سازي قديميه!
- باشه بابا، ولى کلا نديديش؟ باهاش حرف نزدى؟ اصلا کجا بودى؟
- نه نديدمش ، ولى تا الان طبقه ى هفتم بودم.
- طبقه ى هفتم رفته بودى چى کار؟
- نمى دونستم انقدر فضولى!
- اره من مى دونم خيلى فضولم! حالا براى امتحان معجون سازى حاضرى؟ فردا بايد پادزهر درست کنيما؟
- فکر کنم…
===============================
-I don't want to lie, can we be honest?♬
Right now while you're sitting on my chest♬
I don't know what I'd do without your comfort♬
If you really go first, if you really left ♬

ابيگل هندزفرى را از گوش اشلى بيرون کشيد.

- چى کار مى کنى؟
- امتحان معجون سازى داريم بعد دارى اهنگ گوش مى دى؟

همه در خوابگاه دختران گريفيندور خواب بودن؛ و بيدار شدن ابيگل عجيب بود.

- اشلى من استرس دارم! چرا انقدر ريلکس؟
- اروم باش فقط بايد يه پادزهر براى معجون بسازى.
- اگه اشتباه کنم چى؟
- بروبابا بخواب ديگه! منم اهنگمو گوش ميدم!

اشلى نگران امتحان معجون سازى نبود چون چند نمونه از ساخت پازهر را در ان کتاب قديمى پيدا کرده بود. به نظر مى امد شاهزاده هم شاگرد اسلاگ فسيل بوده.
نقل قول:
ساعاتى بعد

بچه ها روبه روى اسلاگهورن بالاى سر پاتيل هاى خود ايستاده بودند:
- خوب بچه ها اميدوارم براى امتحان اماده باشيد.

يکى از اسلايترينى ها زير لب گفت:
- اسلاگ فسيل.
- چيزى گفتى؟
- اوه بله گفتم چقدر براى امتحان خوشحالم.
- اوه خب خوبه!زمانتون از همين الان شروع شد.

اشلى سعى مى کرد به ياد بياورد که تو کتاب شاهزاده ى دورگه چى گفته بود:
- زهر مهره، خون تسترال...

اسلاگهورن در همان حال که گشتى بين بچه ها ميزد ، باصداى بلند گفت:
- وقت تمومه! وسايل تون بزاريد رو ميزهاتون.

اسلاگهورن بين ميز اسلايترينى ها گشتى مى زد:
- اوه البوس خوبه بد نيست.پدرتم مثل خودت تو معجون سازى بود.
- ممنون پرفسور.
- بقيه اسلايترينى ها متاسفم!

اسلاگهورن با شکم بزرگش به سمت ميز انها رفت؛ -اوه اشلى خوبه کاملا درسته، خوشحال مى شم به مهمونى کريسمسم بياى.
- ممنون اقا!
- اوه خوبه تو تا هفته ى پيش تو معجون سازى افتضاح بودى! دوست دارم راه حلت رو بدونم.
- بعضى وقتا اتفاقات باب ميلت پيش مى رن...


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۵ ۲۲:۲۴:۲۴
ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۶ ۸:۴۱:۴۹

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
#78
فکر نکنم بالاى 15 بگيرم ولى هستم


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۸:۲۸:۱۷

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۹۷
#79
يکى.در حد خودم(متوسط) بياد دوئل حوصلم سر رفته


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: جک جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۹۷
#80
ولدمورت مث يه دختر نوجونه قاب اويز با علامت موردعلاقش داره جام داره نيم تاج استفاده مى کنه حيوون خونگي داره و دنبال يه پسر معروفه


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.