هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (گبی.دلاکور)



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#71
پست پایانی

- بعد از پونصد و پنجاه و پنج مورد، مطمئنم این بار دیگه دختر رویاهام پیدا شد. ... ولی مرلینی چقدر مرور کردن خاطرات زیباست... چقدر ساحره‌های باکمالات تو زندگیم بوده!
- که پونصد و پنجاه و پنج تا!
- بلکه هم بیشتر. من خودِ شما رو جایی ندیدم؟ ... یا مثلا دمپایی پات رو... یا برق کروشیوی چوبدستیت رو...

بلاتریکس با موهای فرفری و سیاهش، درست در چند قدمی رودولف ایستاده بود و او نمی‌دانست از اینکه بالاخره قرار است نجات پیدا کند خوشحال باشد، یا از اینکه دیگر نمی‌تواند به مرور خاطراتش برسد غمگین.

- بیا بریم ارباب منتظرته!
- چی چیو برید؟ ما اینجا بوق نیستیم که! یا خاطره‌ی شاد می‌دین سیر بشیم، یا همین جا ماچتون می‌کنیم.
- خاطره‌ی اون سری که سر رودولف رو لای در گذاشتم و کوبیدم، یا مثلا اون سری که هفت تا کروشیو همزمان فرستادن سمتش، یا مثلا اون دفعه که قصد کردم با اسید تتوهاشو پاک کنم! ، اینا چطورن؟
-
- ...اصلا شما آزادین که همین الان برین.

و بلاتریکس همین‌طور که به تعداد خاطره‌های قشنگش می‌افزود رودولف را زیر بغل زد و به طرف لرد سیاه حرکت کرد.



گب دراکولا!


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۸
#72
اطلاعیه


خب، سبزیاتونو بیارید آخرین ریحون گیشنیزای انجمن رو پاک کنیم!

با تشکر از تک‌تک ساحرگان محترم و همیشه در صحنه که برای صاف کردن دهان جادوگران از جان مایه‌ می‌گذارند، و رسیدن ما به اهداف والامون و سلطه پیدا کردن بر جادوگران سخیف جامعه(به جز یکی)، بدین وسیله پایان کار انجمن بین‌المللی حمایت از ساحرگان رو اعلام می‌کنم.

تصویر کوچک شده




گب دراکولا!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۸
#73
پست پایانی

- خب، الان احتیاج به یه چیزی دارم، ولی نمی‌دونم چیه...

رابستن سعی کرد یک دهم از اکسیژن‌های موجود در کشو را استفاده کرده و حرف بزند.
- من دونستن... می‌دونستنم! تو الان احتیاج به یه هواخوری داری که شوک وارده از وزیر شدن رو از بین ببره.
- هرگز! ... من از همین لحظه تا به ابد، وظیفه‌ی خودم می‌دونم که به همه‌ی آحاد جامعه کمک کنم و از هیچ تلاشی فروگذار ننمایم.

بله، گابریل به شدت جوگیر بود.
- آها، فهمیدم! ... اون چیزی که من احتیاج دارم، یه معاونه! خب، حالا ببینم کیا می‌تونن معاون بشن...

رابستن پستانک را در دهان بچه جا داد که صدایش بلند نشود و از طرفی، اکسیژن اضافی هم مصرف نکند.

- باید یکی باشه که حرف گوش کن باشه، کله‌ش بزرگ و پر از ایده باشه، یاد نداشته باشه درست و حسابی حرف بزنه و همه‌چی رو توی یه دفترچه ثبت کنه! از طرفی‌ام پوستش آبی باشه که افراد به وزارتخونه جذب بشن.

رابستن همان لحظه احساس کرد که فرد مورد نظر گابریل را جایی دیده. به سرعت دفترچه‌اش را بیرون آورد و سعی کرد مشخصات را به دانسته‌هایش تطبیق بدهد.

- ولی آخه ما که همچین چیزی نداریم. اصلا همچین چیزی وجود نداره!

رابستن ماشین حسابش را هم بیرون آورد و سعی کرد سریع‌تر به جواب برسد.
- آخه کی تونستن می‌تونه بودن باشه؟
- خب، از اونجایی که همچین چیزی به ذهنم نمی‌رسه، شاید بهتره ایده‌آل هام رو تغییر بدم... حیف شد.
- حالا جذر قد رو گرفتن کرده و طیف رنگی رو بررسی کردن می‌کنیم و...
- کاش می‌شد بسازیمش...
- رو شیشه‌ی در دستشویی بودن می‌شد؟ رو کله‌ی ارباب؟ رو در چوبی‌ِ اتاق گابریل؟
- حیف و افسوس!
- تو... آینه!
- کاش...
- من، من بودن می‌شم!
- آره، واقعا حیف شد. خیلی ایده‌آل بود.
- گابریل، من دونستن می‌کنم که اون کی بودن می‌شه! اون کسی که مورد نظرت هستن شده، رابستنه! ... اگه همین الان رفتن کنی و سراغش بردن بشی، منم برای همیشه دست از سرت برداشتن می‌شم!

گابریل هم که به ایده‌آل هایش دست پیدا کرده‌بود، ذوق‌زنان ایول‌ای گفت و رفت تا به معاونش حکم ابلاغ کند.


گب دراکولا!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸
#74
- من که فکر نمی‌کنم فراموشت شده‌باشه.
- به ارباب، به مرلین، به روونا که فراموشم شده! اصلا لونی چی هست؟
- خب، پس این حل شد. اگه یه بار دیگه اسم لونی رو ازت بشنوم، توی اسید معده‌م حل می‌کنمت‌آ! ... قضیه‌ی اون یکی معجون که نصف مرگخوارا رو باهاش فرستادم اون‌ دنیا چی؟
- من اصلا نمی‌دونم تو داری راجع به چی حرف می‌زنی.
- سوزوندن تنها ریشه‌ی موی ارباب؟
-
- تخریب خونه‌ی ریدل؟
-
- معجون ساحره‌پراکن رودولف؟

هکتور می‌دانست دیگر مرگخوارها بیرون اتاق منتظرند و می‌خواست از مدت زمانی که در اختیار دارد، نهایت استفاده را داشته باشد و رُسِ وجودِ نداشته‌‌ی لینی را بکِشد.

- نه، حالا لطفا منو از اینجا بیار بیرون!
- بیرون چیه؟ من فقط می‌خوام گل‌کلم بذارم توی شیشه. خودت خواستی خب!
- نه، این کارو با من نکن!
- حالا که دیگه کم کم داری به دبه‌ی ترشی بانو مروپ تبدیل می‌شی، خواستم یاداوری کنم اینا همش انتقام اینه!


گب دراکولا!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸
#75
گابریل که بیکار و علاف گوشه‌ای ایستاده بود، با شنیدن درخواست مروپ به سرعت از جا پرید.
- من! من!
- مطمئنی از پسش برمیای آلوچه جنگلی مامان؟
- آره بانو، کاملا مطمئنم!

و این شد که مروپ آخرین ذخیره‌ی بلو بری‌اش را از بقچه‌اش بیرون کشید و با دقت توی دست‌های گابریل گذاشت و او را به طرف آشپزخانه فرستاد.

***

- آوردم! برین کنار!

گابریل قابلمه به دست از آشپزخانه به طرف جمع مرگخواران حلقه زده به دور پرتره‌‌ی مروپ دوید و با ذوق و هیجان از انجام کارش، آن را روی میز گذاشت.
- بفرمایید بانو، بیاید ببینید چه کردم!
- آفرین گب مامان، می‌دونستم از پسش برمیای! ... خب، حالا در قابلمه رو باز می‌کنیم و... اینا دیگه چیه؟
- رنگ بلو بریه دیگه.
- اینا رو با چی جوشوندی گابریل مامان؟
- از اونجایی که ما حتی به پاکیزگی تابلو هامون هم اهمیت می‌دیم، با وایتکس.
- حالا که مجبور شدی اون گوشه بشینی و اینا رو سر بکشی، می‌فهمی با ذخیره‌ی بلوبریِ مروپ نباید ازین کارا کنی!

حین اینکه گابریل به گوشه‌ی اتاق فرستاده می‌شد تا همزمان با سر کشیدن معجونش، به کارهای بدش هم خوب فکر کند، مروپ دنبال راه جدیدی برای تولید رنگ طبیعی آبی بود.
- می‌گم... نمی‌شه از خود لینی رنگ استخراج کنیم؟


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۵ ۰:۳۴:۵۹

گب دراکولا!


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۸
#76
سلام الا!

تصمیمی که راجع به تاپیک‌های این مدلی گرفتیم، این بود که الزامی برای باز شدنش وجود نداره. چون اصولا بیشتر پر کردن فرم هستن و بیشتر از یک هفته سر پا نمی‌مونن و تهش نتیجه‌ی خاص و مفیدی هم برای ایفا ندارن.

من بازم با معاونت راجع بهش صحبت می‌کنم. اگر راهی برای پیشبری به شکل مفید وجود داشته باشه، حتما!

زیر چتر وزارتخونه، دست‌هات رو هم با بطری وایتکس مجانی‌مون بشور!


گب دراکولا!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸
#77
اما جمع کردن لشکری از سوسک‌ها که به منبع بزرگی برای تغذیه دست پیدا کرده‌بودند و از طرفی، هیچ صنمی هم با ریتا نداشتند، اصلا آسان نبود.

- ارباب، می‌شه...
- خیر!
- خب پس...
- باز هم خیر!
- یعنی اصلا...
- به هیچ‌وجه. یا هم‌نوعات رو جمع می‌کنی و یا به جرم به هم ریختن نظم دادگاه باشکوه ما، روی صندلی دوم مجرمین می‌شینی!

ریتا به لینی که سرخورده و با چشم‌های اشکی روی صندلی نشسته و بالهایش را به صلابه کشیده‌بودند نگاهی انداخت و یک لحظه بعد، در تلاش برای راندن سوسک‌ها از محیط بود.
- پیشت! کیشته! همین الان اینجا رو ترک کنین! کییییشت! مگه من با تو نیستم؟

اما نه سوسک‌ها تکانی خوردند و نه لرد سیاه حرفش را پس گرفت. این یعنی ریتا برای نجات از صندلی دوم مجرمین، باید فکر دیگری می‌کرد.
- اربابا قدر قدرتا، اگه بگیم ما اسناد و مدارک دیگه‌ای داریم که می‌تونه لینی رو قاطعانه‌تر محکوم کنه چی؟
- خیر. و صندلی دوم منتظر توست.
- اربابا، دلایل خیلی بیشتر و محکم‌تری داریم ها. من اصلا یک سال، شبانه‌روز در قالب سوسکی‌ لینی رو تعقیب می‌کردم. فکر کنید چه مدارکی علیه‌ش دارم که می‌تونه اونو به خاک سیاه بنشونه!

لرد سیاه از نگاه خودش، دلایل کافی و مناسبی برای محاکمه‌کردن لینی داشت و به نظر می‌رسید به ریتا نیازی نداشته باشد. اما از طرفی دلایل بیشتر، برای لینی عذاب‌های بیشتری به همراه داشت و حتی فکر بیشتر صاف کردن دهان لینی او را چند درجه سیاه‌تر می‌کرد.

- ما مایلیم بشنویم ریتا.



گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
#78
- تونستن می‌کنیم خیلی راحت بریم سراغشون و گفتن کنیم: آقای محفلی؟ یک لحظه با ما تشریف آوردن کنین! ... البته دونستن می‌کنم که نقشه‌م یه مشکل کوچیکی داشتن می‌شه، تا توی دفترچه‌م دنبالش گشتن می‌کنم، شما فکر کردن کنین.
- بریم آگهی بدیم‌ بگیم یه منشی باکمالات محفلی می‌خوایم!
- شما منشی احتیاج دارین آقای لسترنج؟ خب پس چرا زودتر به خودم نگفتین؟
- "یک پالی و یک رودولف جهت رنده‌شدن موجود است. " این آگهی چطوره؟
-
- به‌نظر من اول از همه باید راه پیدا کردن محفلی‌ها رو تمیز کنیم و بعد با یک حمله‌ی وایتکسی، اونی که از همه سفید تر شد رو ور می‌دارین واسه خودمون.
- به جز بخش دومش، بقیه‌ش خوب به نظر می‌رسه. ... تام، مختصات محل فعلی محفلی‌ها رو به دقت پیدا...
- بیست و یک درجه چرخش جهت رو به راست و سپس یک دور ۱۸۰ درجه و بعد هم پنج و یک سوم قدم جلو و هفت قدم به طرف چپ می‌ریم. مختصاتِ عنوان شده یک کمپ تفریحی متعلق به مشنگ‌هاست که هم‌اکنون دو ساعت و بیست و یک دقیقه هست که محفلی‌ها اونجا هستن... چرا اینجوری نگاهم می‌کنین؟


گب دراکولا!


پاسخ به: دادگاه خانواده‌ی شماره 10
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۸
#79
حاج آقا، من طلاق می‌خوام. تامام.

یعنی چی که واسه اون یکی ساحره‌هاش قول هانی‌مون تو خارج از کشورو داده، به من می‌گه هاگزمید؟
مگه شرط تعدد همسرها این نیست که بینشون مساوات برقرار بشه؟

اصلا اینا به کنار، من با همه‌چیش ساختم. یه عمره تو این یه وجب جا بسوز، بساز، بشور، بساب! ولی من با همه نداریش، با همه‌ی بیچارگیش ساختم و دم نزدم. ولی حاج آقا، اخیرا دست روم بلند شده!
خودش نه البته، زن اولش، آقلی قاضی ببین زیر چشمم کبوده! همه‌ی صورتم زخم و زیلیه! دستم‌و دیشب از مچ با دندوناش قطع کرد، به زور تونستم خودمو برسونم بندازمش تو الکل، بعد دادگاهمم وقت پیوند دارم. این نشد زندگی آقای قاضی!

طلاق منو بدین برم پی زندگیم! مهریه‌ام نمی‌خوام. مهرم حلال، جونم آزاد!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۵ ۱۷:۲۵:۵۷

گب دراکولا!


پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
#80
سرباز (جوزفین مونتگومری) ریونکلاو بر تصمیمش برای حذف پافشاری فرموده و اسب ( آرتور ویزلی) گریفیندور رو انتخاب می‌کنه.


گب دراکولا!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.