هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
#71
فیلچ همراه با خانم نوریس وارد شد.او که از داد و فریاد انها عصبانی بود؛با لحنی که نشان میداد از انها متنفر است گفت:
_داد و فریاد نکنین.دنبالم بیاین تا اتاقاتون رو نشون بدم.

ولد مورت که هنوز می خواست به زندان برگردد گفت:
_ما اینجا نمی مانیم.در ضمن به ما دستور نده. وگرنه دو شقت می کنم.

فیلیچ که از حرفهای ولدمورت خونش به جوش امده بود فریاد زد:
_اینجا فقط مدیر به من دستور میده نه کس دیگه.برام هم مهم نیست کی هستی ولدمورت یا دامبلدور.
او جمله اخر را زمانی که ولدمورت شناسنامه اش را داشت در می اورد اضافه کرد.همه که از رفتار فیلیچ متعجب شده بودند.مجبور شدند به دنبال فیلیچ بروند.
فیلیچ در راه برای انها از قوانین می گفت اما هیچکس به او گوش نمی کرد و همه با هم پچ پچ می کردند.
_خداکنه ما با مرگخوارها یک جا نباشیم.
_وای نگو من نمی تونم با اونا یکجا بخوابم.

_پسر مامان تو باید شب ها پیش من بخوابی.باشه شلیل مامان؟
_مامان،این کسر شان است که ما کنار شما بخوابیم حالا نمی شه بیخیال شین.
_نه شلیل مامان نمیشه.

تالار اسلایترین

ولدمورت خود را روی صندلی راحتی که از مخمل سبز بود انداخت و گفت:
_اخیش چقدر خوب شد اومدیم اینجا از اون محفلی ها هم جدا شدیم.

مروپ که قیافش کمی ناراحت بود گفت:
_حالا محفلی های مامان از میوه هام محروم میشن.

همان موقع در تالار گریفیندور

دامبلدور یک نظر کل اتاق قرمز و زرد را نگاه کرد و گفت:
_فرزندان من ما به محلی برگشتیم که تعدادی از ما در اینجا خاطره داریم.امیدوارم کسانی که خاطره ای از این تالار ندارند به خاطر این تور ذهنشان پر از خاطره از اینجا شود.

فرد به جرج،هری و رون گفت:
_هنوز حس مدیر بودن رو دا...

اما فرد حرفش را نا تمام گذاشت چون مدیر مدرسه وارد تالار شد و گفت:
_شام تا چند دقیقه دیگه اماده است لطفا به سرسرای ورودی بیاین.

همین که پرفسور مک گونگال رفت،صدای جیغی بلند شد همه رویشان را برگرداندند و دیدند جینی از درد در خودش می پیچد و صورتش کبود شده.همه به سوی او رفتند.




نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس طلسم‌های باستانی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
#72
1.خب من می خواهم روح پدربزرگم را که یکی از جادوگران بزرگ بوده احضار کنم

2.چون قبل از اینکه به دنیا بیایم وقتی به همراه مادرم،مادربزرگم و دو داییم سوار جارو بودن تصادف می کنند و پدربزرگ من دار فانی را وداع می کند.
حالا می خواهم از ایشان سوالم را بپرسم
اهم...شما زمانی که در مدرسه هاگوارتز درس می خواندید ایا از قوانین سر پیچی کردید؟در دام افتادید یا نه؟چگونه؟

خب باید بگم نوه ی گلم من در زمانی که جادواموز بودم بعضی شب ها در قلعه پرسه می زدمو مطمئنا در این همه مدت سرپیچی کردن از قوانین باعث شد که چند باری به دردسر بیفتم اما خب خیلی اوقات از ورد هایی مانند استوپفای و ابلیوی ایت استفاده کردم و توانستم جان سالم بدر ببرم البته یکبار که سرایدار مدرسه اقای بین مرا دستگیر کرد مجبور شدم کل ترم را شب ها به شست و شوی قلعه بپردازم.خب من دیگر باید بروم مادربزرگت دارد مرا احضار می کند می دونی که اگه دیر برسم اتفاقی بدتر از مرگ برایم پیش می اید.خوشحال شدم دیدمت نوه ی گلم خداحافظ.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹
#73
با کی:مروپ گانت


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
#74
چیکار:دزدی کردن
جمله کامل:سوروس اسنیپ صبح زود در کافه سه دسته جارو با پروتی پتیل دزدی می کردند.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
#75
گریفیندور va هافلپاف

سرسرا حسابی شلوغ بود.پنج میز طویل در سرسرای بزرگ قرار داشت که یک میز برای اساتید و چهار میز دیگر برای چهار گروه دانش اموزان بود.پومانا به همراه تعدادی از بچه ها به سمت میز هافلپاف رفت.امروز برای اون روز مهمی بود؛چون امروز مسابقه کوییدیچ بین هافلپاف و گریفیندور بود و پومانا که همیشه به عنوان بازیکن ذخیره از روی نیمکت ذخیره ها بازی را نگاه می کرد،قرار بودبازی کند.
خیلی استرس داشت.همه سعی می کردند به او انرژی مثبت بدهند اما تلاششان بی فایده بود.پومانا که احساس می کرد هرچه بیشتر انجا بنشیند حالش بدتر می شود تصمیم گرفت که زودتر به زمین مسابقه برود.

وقتی به زمین کوییدیچ رسید؛حسابی جا خورد کل زمین مسابقه و جایگاه تماشاچی ها با کود حیوانی پوشیده شده بود!
_پومانا!جلونرو!جلونرو!

پومانا که تازی از حالت شک بیرون امده بود به پشت سرش نگاه کرد و گفت:
_سدریک!اینجا چه خبره؟چرا اینطوری شده؟مگه امروز مسابقه نداریم؟

سدریک که حسابی اشفته بود و نفس نفس می زد گفت:
_چرا.ما امروز مسابقه داریم ولی مثل اینکه یک نفر اینجا رو افسون کرده و هر کس نزدیک بشه بمب کود حیوانی به سمتش پرتاب میشه.الان پروفسور دامبلدور و بقیه دارن میان.

سدریک به پشت سرش اشاره کرد که تعدادی ادم بدو بدو به سمتشون می امدند.

پرفسور مک گونگال بریده بریده به دامبلدور گفت:
_دامبلدور...حالا...مسا...بقه...ی...امروز...چی...می...شه؟

پرفسور دامبلدور که با چهره ای متفکرانه به زمین کوییدیچ نگاه می کرد گفت:
_این افسون خیلی قویه!نمی تونیم مسابقه رو توی زمین کوییدیچ برگزار کنیم اما می تونیم بیرون از زمین برگزار کنیم.

مادام هوچ که هاج و واج به زمین نگاه می کرد گفت:
_اما حلقه ها و جایگاه تماشاچی ها توی زمینه چطور....

پرفسور دامبلدور حرفش را قطع کرد و گفت:
_فکر کنم چند حلقه اضافی داشته باشیم و با استفاده از جادو هم برای دانش اموزان جایگاه درست می کنیم.خب اگه بخوایم هرچه سریعتر مسابقه بشه باید دست به کار بشیم.

همه ی معلم ها دست به کار شدند.پومانا خوشحال بود؛نه به خاطر خود اتفاق بلکه بخاطر به تعویق افتادن چند ساعته مسابقه.اون توی این چند ساعت تاکتیک ها رو مرور کرد و این باعث شد،استرسش کمتر شود.
بعد از چند ساعت مسابقه شروع شد.پومانا در تمام مسابقه سعی کرد به بهترین نحو بازی کند تا در زمان مناسب و دور بودن حریف گوی زرین را بگیرد؛اما زمانی که دستش را برای گرفتن گوی زرین دراز کرده بود یک بمب کود حیوانی به سمتش پرتاب شد و نزدیک بود از جارو بیفتد.چون نمی شد وسط مسابقه بازی را متوقف کنند؛تصمیم گرفتند بازیکنان دفاع مسئول دور کردن بمب های کود حیوانی شوند.
مسابقه با هزاران بد بختی به نفع هافلپاف به پایان رسید؛اما همه به جای رفتن به سالن عمومی هر گروه و درباره ی مسابقه حرف زدن به سمت حمام ها روانه شدند.با اینکه سراپای همه اغشته به کود حیوانی بود و غر می زدند؛پومانا از این اتفاق بسیار خوشحال بود چون بعد از مدت ها انتظار در مسابقه بازی کرده بود و پیروز شده بودند.



نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
#76
کجا:در کافه سه دسته جارو


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#77
مرگخوار ها و محفلی ها با سرعت تمام به سمت قلعه می دویدند بعد از چند شبانه روز وارد محوطه قلعه هاگوارتز شدند.

دامبلدور که حس می کرد به خانه برگشته است دستانش را باز کرد نفس عمیقی کشید و سپس گفت:
_اه!محفلی ها ما به خونه برگشتیم.نفس عمیق بکشید.

تمام محفلی ها نفس عمیقی کشیدند.مرگخوار ها که از این صحنه حالشان بهم می خورد رو به اربابشان کردند تا ببینند او چه دستوری می دهد.

_مرگخواران ما! ما امروز به جایی امده ایم که سالها پیش در ان شکست خورده ایم.اه ما نمی تونیم اینطوری صحبت کنیم.کلا می خواستیم به شما بگیم که گذشته رو ول کنید بچسبید به الان که مجانی می خوایم تفریح کنیم.

همه به به صورت همزمان به سمت در های هاگوارتز حرکت کردند تا این صحنه باشکوه تر جلوه دهد.اما قبل از ورودشان زمین لرزه ای رخ داد و همه پخش زمین شدند.

_همه خوبند؟
_از این بهتر نمی شد این چه وضع استقبال از مهمان....
همهمه به وجود امده قطع شد و جرج ترجیح داد حرفش را نیمه تمام بگذارد.درهای هاگوارتز به روی انها باز شد و مدیر هاگوارتز به سوی انها امد......


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#78
کی؟

سوروس اسنیپ


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بعد از دامبلدور و لرد سیاه کی قوی ترین جادوگره؟چرا؟
پیام زده شده در: ۷:۵۴ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#79
گریندلوالد


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کدوم شخصیت کتاب از همه بدتره؟
پیام زده شده در: ۷:۴۸ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#80
خب می خوام بلاتریکس رو اضافه کنم که نمی دونم چرا اون موقع ننوشتم


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.