جادوگر های مردِ مرد و ساحره های زنِ زن به دوران باستان اعزام شدند. همگی نعره می زدند و کش می آمدند تا اینکه خود را در هاگوارتز باستان یافتند. در اتاقی که می بایست پایگاه بسیج می بود اما در آن لحظه، دفتر اصلی اساتید هاگوارتز به شمار میرفت.یک گروه ده نفری دختر و پسر وسط اتاقی ایستاده بودند و دور تا دورآنها پروفسور هایی با لباسهای عهد طنابی جاخوش کرده بودند و با تعجب به تازه واردان می نگریستند.
-شما کی هستین؟
این صدای ساحره ی پیری بود که گوشه ی اتاق نشسته بود و لرزش دستش، فنجان و نعلبکی اش را می لرزاند.
-ما از پایگاه بسیج هاگوارتز که نامش جاویدان باد....
-پایگاه بسیج هاگوارتز؟
گروه تازه وارد با شنیدن نام متبارک پایگاه بسیج صلواتی ختم نمودند.
-اللهم صل علی الستر و ال الستر و عجل ناماز در کاخ زوپس!
-چی؟
-ما از پایگاه بسیج هاگوارتز اعزام شده ایم تا بفهمیم منشا این بو کجاست؟
-پایگاه بسیج چیه دیگه؟
-این ماموریت سری و فوری بوده و..
-گفتم این پایگاه بسیج چیه؟
لاوندر خودش را جلو انداخت:
-در آینده تاسیس میشه.ما از آینده اومدیم.
و زیر لب رو به آن بسیجی متعصب که نطقش را ول نمیکرد گفت:
-می مردی از اول همینا رو بگی چاقال؟
-برای چی از آینده اومدین؟
-برای این که بفهمیم منشا این بوی تعفن کجاست؟
-کدوم بو؟
پسر متعصب جلو پرید:
-بوی توطئه! بوی عقاید متعفن فمینیستی! بوی ننگی که دامن هاگوارتز رو گرفته!
لاوندر سرش را به تاسف تکان داد و زیر لب گفت:
-اونا که نمیدونن فمینیسم چیه!
-این بو هاگوارتز رو برداشته!
ساحره ی پیر گفت:
-اگه منظورتون بوی تاپاله ی تستراله، نه اونا تو جنگلن.
-نه، بویی که اطراف دستشویی میرتل گریان میاد..
-میرتل گریان کیه؟
پسر متعصب نعره زد:
-بوی توطئه! بوی عقاید فمینیستی! بوی ننگی که دامن هاگوارتز رو گرفته!
و بقیه دانش آموزان به جز لاوندر شعار دادند:
-الله اکبر! مرگ بر توطئه کنندگان! مرگ بر فمینیستان! مرگ بر بوی ننگی که دامن هاگوارتز رو گرفته!
لاوندر سرش را به علامت تاسف تکان داد.با این دیوانه بازی ها، قطعا از آزکابان باستان سردر می آوردند.