هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
لوسیوس همچنان پشت دیوار پنهان شده بود. کم از اشباح نداشت. شنلی سیاه پوشیده بود و در تاریکی، بین دیوارها، در میان سایه ها محو شده بود و به گفتگوی پسرش و کینگزلی گوش میداد ...

دراکو: کارآگاه گینگزلی، من اطلاعات مهمی دارم و باید زودتر اونارو بهتون بگم. ممکنه دیر بشه، دیگه خود دانید!

دراکو از کینگزلی شکلبولت قد کوتاه تر بود و در سایه او قرار گرفته بود. مجبور بود سرش را بلند کند و با کینگزلی صحبت کند و بنظر میرسید به همین خاطر معذب است.

کینگزلی، آهسته، آرام، با طمانینه و با لحن دلنشینی صحبت میکرد:
_ صد در صد دراکو، صد درصد. منتها الان و اینجا زمان و مکان مناسبی برای این صحبت ها نیست. من اول باید بتونم امنیت جانی تو رو تامین کنم. ممکنه جاسوس های اسمشونبر دنبالت باشن...

کینگزلی که مضطرب و در عین حال مصمم و هوشیار بود با دقت اطرافش را نگاه کرد. لوسیوس طلسم سرخوردگی را روی خودش اجرا کرد و نامرئی شد. کینگزلی که مطمئن شده بود کسی آنجا نیست، ادامه داد:

_پس تا فردا صبر کن و دوباره همین جا بیا. منم با یه عده از کارآگاه های وزارتخونه میام و به یه جای امن میبریمت تا همه حرفاتو بزنی. ضمن اینکه برات مصونیت قضایی درخواست کردیم و چون با ما همکاری میکنی میخواهیم از کلیه اتهامات مرگخواری تبرئه ت کنیم.

دراکو لبخند زد و گفت:
_ آره تامین امنیت جانی من خیلی مهمه. من نمیخوام کشته بشم. باید سالم بمونم و زندگی خوبی داشته باشم وگرنه نمیام تو دادگاه شهادت بدم.

کینزگلی دستی بر شانه دراکو زد تا به او اطمینان خاطر بدهد و گفت خیالت راحت باشه پسرم ...

لوسیوس هر چه را باید میشنید شنیده بود و حالا میتوانست به آرزویش برسد و زمینه خروج پسرش از بین مرگخواران را محیا کند. او به خانه اصیل و باستانی گونت ها که حالا مقر جدید فرماندهی ارتش سیاه بود و لرد ولدمورت در آنجا جلوس کرده بود آپارات کرد...

لرد سیاه روی تختی پادشاهی نشسته بود و طبق معمول سر نجینی را نوازش میکرد. او به لوسیوس اجازه ورود داد. لوسیوس وارد شد، تعظیم کرد و گفت:

_سرورم خبرای دست اولی دارم. اون پسر جوونی که عکسشو به من نشون داده بودید با رییس اداره کارآگاهان یعنی کینگزلی شکلبوت دیدار کرد و گویا میخواد اطلاعات شمارو به اون بده و علیهتون تو دادگاه شهادت بده و برای خودش زندگی خوبی درست کنه! بنظر من از مرگخوارا بندازیدش بیرون و بیخیالش بشید چون اگه بکشیدش کارآگاه ها متوجه میشن و ممکنه ...

لرد ولدمورت دستش را بالا آورد و بعد از اینکه لوسیوس ساکت شد، با صدایی ترسناک و رعب آور شروع به صحبت کرد:
_کافیه لیام! خودم اینارو میدونم، تو کارتو خوب انجام دادی.

در همین هنگام در باز شد و در میان تعجب لوسیوس، دراکو جلوی تخت لرد آمد، تعظیم کرد و سپس گفت:
_ ارباب! همونطور که دستور داده بودید، اون سیاه سوخته کچلو گول زدم! فردا قراره دوباره ببنمش. احتمالا بزودی میتونیم نقشه رو کامل اجرا کنیم!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ ۰:۰۴:۵۵


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
«احتمالا پایان سوژه»
===========

سالن دوئل - سازمان اسرار - وزارتخانه سحر و جادو

لرد ولدمورت و جوکر همینجور دور هم میچرخیدند و حال میکردند.
جوکر: هالالالای لالای لالالای لای هالالای لالای لالا لای لای
لرد ولدمورت: یوهاهاهاهاهاها ...

جوکر: وای سرم داره گیج میره ولدی، چرا اینجا گردباد درست کردن؟
لرد: برای اینکه دوئل کننده ها دور هم بچرخن و دوئل جذابتر و باحالتر بشه.
جوکر: ئه گفتی دوئل! یادم رفته بود! اکسپلیارموس!
لرد: آره؟ کروشیو
جوکر: آره؟ شوخی شهرستانی؟ بساط شوخی بازه؟ طلسمهای ممنوعه؟
لرد: آره! آوداکداورا
جوکر:

اینطوری شد که لرد شوخی شوخی زد جوکرو کشت و بعد از داخل پیراهنش آینه نفاق انگیزو برداشت و آپارات کرد به عمارت مالفوی ...

عمـــــــــارت اربابی مالــــــــفوی

شترق!!
همه مرگخوارا از جا پریدند ...
لرد ولدمورت چوبدستیش را بالا آورد، سر آن را فوت کرد و پیروزمندانه لبخند زد.

اشک در چشمان بلیز زابینی حلقه زد و گفت:
_ اوه مای! ارباب شما موفق شدید. شما آینه رو بدست آوردید، حالا میشه بگید داخل آینه چی میبینید؟

همه مرگخواران نفس ها را در سینه حبس کردند تا ببینند حاصل اینهمه سختی و مشقت چی بوده. بعد از چند دقیقه لرد گفت:
_ هووم ... اوووم ... تو آینه میبینم که سرم مو در آورده. موی طبیعی!

مرگخواران:



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
اول
سوالات مری فریز باود:
1) در مورد اینکه فعالترین مرگخوارا(اگر اشتباه نکنم) شدی چه حسی داری؟

مرگخوارا مثل یه ... چه جوری بگم ... یه خانواده، یه تشکل، یه باند مافیایی! با یه پدرخوانده هستند! هر کدام از اعضای این گروه رنک بگیره یا کار باارزشی بکنه متعلق به همه اعضای گروهه.البته برای من اعضای گروه اصلیم یعنی هافلپاف هم همینطور هستند.

2) مدیریت خوش میگذره؟ من فکر میکنم بعد مدیر شدنت یه مقدار خودتو کنترل میکنی و مثل قدیما ( مثل ناظر بودنت ) رفتار نمیکنی... تو خودت تغییری ایجاد کردی؟ یا چون مثلاً بچه های پایه نیستن سکوت اختیار کردی :D


بد نمیگذره. یه نون پنیر بوقلمونی میرسه. (چکش) هووم ... من اونموقع که ناظر بودم هم خیلی وقتا سعی میکردم جواب بعضی اشخاصو ندم. بعضی وقتا خاموشی بهترین جوابه.

3) نظرت رو راجع به نویسندگی یک رول بگو.

مواد لازم جهت نوشتن یک پست رول پلینگ:
ابتدا باید با توجه به پستهای قبل، یک سوژه اصلی خوب و جوندار که بشه در پست روش مانور داد باضافه ترجیحا یک یا چند سوژه فرعی در نظر داشته باشیم و سپس شروع به نوشتن کنیم. اگر اینکار را بکنیم هنگام نوشتن خود بخود موقعیت ها و دیالوگ های جالب خلق میشن و پست خوبی از آب در میاد.

بعلاوه اینکه ظاهر پست مهمترین فاکتور نوشتن یک پست رول پلینگه. اگه بخوام مثال بزنم: فرضا شما یک شخصی را که در خیابان میبینی نمیری ازش بپرسی تحصیلات شما چیه یا چه کاره ای. ابتدا سر و وضعش را بررسی میکنی که ببینی اصلا ارزش حرف زدن داره که بری طرفش یا نه. پست رول هم همینطوره اگه ظاهر خوبی نداشته باشه نویسنده اصلا رغبت نمیکنه بخونتش که ببینه اصلا خوب نوشته شده یا نه.

مضاف بر اینکه تا جایی که امکان داره پست اگه کوتاه تر باشه بهتره.

سوالات آلبوس دامبلدور:
1) سانسور چیست و سانسوریست کیست؟ به نظرت سانسوری که در بخش اخبار سایت اعمال شده، زیادی نیس؟ بله. همه میدونیم که ...

آلبوس جان من تا دلت بخواد در این مورد تو گفتگو با مدیرا بصورت عام و تو پیام شخصی بصورت خاص برای شما توضیح دادم ولی اگه بخوام بازم بگم: مثلا در مورد همین آلبوم اما واتسون که شما گفتی، مسئولینی که وضعیت سایت را بررسی میکردند به ما گفتند اگه اینکارو بکنید خیالتون راحتتره و بهتره و تاکید داشتند روی این مورد.


2) به عنوان مدیر، چه راه هایی برای افزودن جذابیت بیشتر به سایت توی ذهنت داری؟ اصلا راه هایی داری؟ به نظرت الان از نظر فنی، ظاهری و محتوایی سایت در حد عالی قرار داره؟


خب باید حقیقتو قبول کرد. هری پاتر تموم شده و ما هم زیر و بمشو در این سایت درآوردیم. من بشخصه معتقدم تنها جایی که میتونه همیشه بازم پویا و فعال باقی بمونه ایده ناب رول پلینگ هری پاتریه که جادوگران برای اولین بار در بین سایت های ایرانی مطرحش کرد. بخاطر همین یه مدته به سمت فعالیت در رول پلینگ رفتم. البته اینو مدیون شما هم هستم که با فرستادن خبرای خیلی خوب و به روز کمک کردی.

3) علی نیلی (هری پاتر) سری به سایت نمیزنه. میدونیم که از نظر مالی و فنی ایشون تامین میکنن سایت رو اما به نظرتون وقت اون نیست که بعد از هفت سال، شخصیت هری پاتر یه شخصیت آزاد برای ایفای نقش باشه؟ یعنی یکی از اعضا با شرایطی یا قوانینی، اون رو برداره؟ بله. دلیلی نداره همه شخصیت های کتاب به عنوان شخصیت های کاربردی در ایفای نقش فعال باشن اما میدونیم که حضور شخصیت پرسوژه و اصلی داستان خودش خیلی جذابیت و نو آوری میده به ایفای نقش ! سوژه ها و کنایه هایی که از شخصیت هری پاتر در سایت ساخته شده تا حالا، ترکیبی از شخصیت و رفتار خود آقای نیلی با شخصیت هری پاتر بوده. خدای رول. آتشفشان. زوپس و منوی مدیریت و این حرفا.

بریم سراغ اسناد طبقه بندی شده ( بسبک ویکی لیکس:)
یه بار قبلا زمانی که کریچر مدیر بود، در این مورد تو انجمن مدیرا صحبت شده بود و خود هری پاتر هم راضی شده بود که این شخصیتو آزاد کنه ولی کریچر حرف قشنگی زده بود و استدلال خوبی کرده بود که دقیقا عین حرفش یادم نیست ولی مضمونش این بود که این شخصیت دست خود هری پاتر بمونه که از همه بیشتر برای سایت زحمت کشیده و از نظر کیفی از بقیه بالاتره و همینطور بقول شما سوژه هایی مثل زوپس و آتشفشان و عله و ... ایجاد کرده بهتره تا اینکه آزاد بشه و سر گرفتنش هر چند وقت یه بار دعوا باشه.

عاشق شدن سخت تره یا عشق ورزیدن؟!

هووم خب عاشق شدن آغاز راهه و عشق ورزیدن مکمل راه. عاشق شدن چه آسون، عاشق موندن چه سخته. عاشق شدن آسونه ولی هنر اینه که بتونی در طول زندگی اون عشق اولیه رو حفظ کنی و در اثر مرور زمان از یاد نبری. عشق ورزیدن سختتره چون با یه نگاه میشه عاشق شد.

غیر از مافلدا (لاو خیالیت) عاشق ساحره یا ماگلی شدی؟!

بله. هووم، مافلدا برای ایجاد سوژه بود.

-------
دوم
روونای عزیز من فقط بخاطر شما قبول کردم مصاحبه کنم و با این تفاصیل فک نمیکنم الان دیگه لزومی باین کار باشه. در هر صورت متاسفم. چون میدونم خیلی خوب مینویسید و ایده های خوبی دارید دوست داشتم حداقل یه مصاحبه از شما اینجا داشته باشیم ولی گویا نشد. چون خودتون هم ابراز تمایل کردید فکر میکنم بهتره صبر کنیم تا پرسی خودش برگرده. من ازتون تشکر میکنم.

------
سوم
در مورد پرسی:
ایشون با من صحبت کرد و قرار شد هفته بعد برگرده و دوباره خودش مصاحبه ها رو انجام بده.

------
آخر
در مورد قلم پر:
ده ماه از زمانی که قلم پر در غیاب پرسی ویزلی دوباره شروع به فعالیت کرد میگذره:
پست ده ماه پیش


برای اطلاع شما و بخصوص پرسی که دوباره میخواد در اینجا مصاحبه انجام بده من به ترتیب لیست اعضای محترمی که در این مدت باهاشون مصاحبه کردم را میذارم:

هری پاتر
مافلدا(چکش)
پرفسور کوییرل
لونا لاوگود
لینی وارنر
ملیندا بوبین
روفوس اسکریم جیور
سالازار اسلایترین
آگوستوس پای (مصاحبه کننده: ویکتور کرام)
اسکورپیوس مالفوی

لیست اعضایی که پرسی ویزلی و بلاتریکس لسترنج از ابتدای فعالیت این تاپیک باهاشون مصاحبه کردن:

مونالیزا
راجر دیویس
اینیگو ایماگو
دالاهوف
بارتی کراوچ
روبیوس هاگرید
پرسی ویزلی
چوچانگ
ایگور کارکاروف
لیلی اوانز
بارون خون آلود
تد ریموس لوپین
پومانا اسپراوت
فلور دلاکور
لرد ولدمورت
آنیتا دامبلدور
بلیز زابینی
هوکی
مورگانا لی فای
ایوان روزیه
بلاتریکس لسترنج
چارلی ویزلی
بادراد ریشو
ریتا اسکیتر
تره ور
گابریل دلاکور
آلبوس دامبلدور
اسکاور
آبرفورث دامبلدور


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۳ ۱۵:۳۳:۳۳


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۴۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
روونا جان مسئول قلم پر الان شمایی ولی با اجازه ت من یه چیزی بگم:

مسئول این تاپیک شمایی و هر کی رو بخوای میتونی دعوت کنی و منم ممنونم که دعوتم کردی و البته خودمم قبول کردم که مهمان قلم پر باشم. منتها با من قبلا هم اینجا مصاحبه شده و اعضا هم ممکنه تمایل چندانی نداشته باشن دوباره با من مصاحبه بشه. بالاخره اکثرا خلق و خو و نحوه فعالیتم دستشونه. حالا دوکار میشه کرد که بازم بستگی بنظر خود شما داره و صرفا پیشنهاد میدم:

یک که بهترم هست، این که یه نظرسنجی بذاری برای انتخاب مهمان بعدی یا چند نفرو که فکر میکنی بهترن اینجا اسم ببری و اعضا یکیشونو برای مصاحبه انتخاب کنن یا یکی دیگه رو به انتخاب خودت بعنوان مهمان به جای من دعوت کنی. دوم هم اینکه رو نظرت بمونی و بازم با من مصاحبه کنی. در هر صورت من به نظر شما احترام میذارم.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۰:۴۹:۴۱


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
با ریتم عمو سبزی فروش خوانده شود:

دامبلدور: تامی، دلت میاد؟
لرد ولدمورت: بهــله!
دامبلدور: تامی جون دلت میاد؟
لرد ولدمورت: بهـــــله!
دامبلدور: آلبوس بمیره؟
لرد ولدمورت: بهـــــــله!
دامبلدور: من که جیک جیک میکنم؟
لرد ولدمورت: بهـــــــــله!
دامبلدور: تخم کوچیک میکنم؟؟
لرد ولدمورت: بهــــــــــــله!
دامبلدور: ایوان بمیره؟
لرد ولدمورت: بهـــــــــــــــــله!
دامبلدور: هوووم ... دالاهوف بمیره؟
لرد ولدمورت: نخـــــــــــــــــــــیر!

و اینطور شد که دامبلدور با قسم و آیه، مجددا توانست در خانه ریدل بماند. لرد ولدمورت و دامبلدور با خوبی و خوشی به اتاق های خوابشان رفتند. آنتونین بالای سر ایوان که خود را به مردن زده بود ایستاده بود ...
آنتونین: ایوان پاشو، رفتن!
ایوان:
آنتونین: بابا رفتن، نقشه مون شکست خورد!
ایوان:

آنتونین که دید ایوان واقعا باورش شده که مرده، یک کروشیو آبدار نثارش کرد. ایوان وحشت زده از جا پرید و حالا که دید بساط شوخی باز است یک آوداکداورا به آنتونین زد و آنتونین پخش زمین شد.
ایوان: ئه؟! آنتونین شوخی کردم! آنتونین، آنتونین؟! نـــــــــه! خودش به درک اگه ارباب بفهمه چی؟ هوووی آنتونین! بابا شوخی هم حالیت نیست؟

و اینطور شد که ایوان فهمید آنتونین شوخی حالیش نیست و با آوداکداورا رسما مرده است. در همین لحظه روفوس و آگوستوس که از آن جا میگذشتند شرح ماوقع را از ایوان پرسیدند. آگوستوس که از چند و چون ماجرا اطلاع یافته بود به ایوان گفت:
_ خب این بهترین فرصته دیگه! ایندفعه یه مرده واقعی داریم و میتونیم رابطه لرد و آلبوس رو شکرآب کنیم! بخصوص که لرد روی آنتونین حساسه. نه؟ بد میگم روفوس؟



Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]
با حکم دادگاه، آینه نفاق انگیز که مسبب دیوانه کردن تعداد زیادی از جادوگران بوده به انباری دارالمجانین لندن برده میشود. از قضا لرد سیاه به این آینه علاقه مند میشود و آنتونین را میفرستند تا آن را بیاورد ولی او در آن جا گرفتار میشود و مجبور میشود که خود را به دیوانگی بزند. بهمین خاطر آمیکوس، روفوس، بلاتریکس و مورفین به دستور لرد به دارالمجانین میروند تا آینه و آنتونین را سالم بازگردانند اما شخصی به نام جوکر آنتونین را کشته و فرار کرده است. روفوس فداکاری میکند و خود را بشکل آنتونین در می آورد ...
[/spoiler]

و اینطور شد که روفوس اسکریم جیور، آن مرگخوار شجاع، آن مرگخوار از خود گذشته، آن مرد عمل و آن مرد سیبیل بلند فداکاری کرد و خود را بشکل آنتونین درآورد تا بقیه مرگخوارها از عذاب لرد در امان باشند.

روفوس بعد از تغییر شکل: خوشگل شدم؟
بلاتریکس:
آمیکوس: هووم شکل آنتونین شدی دیگه. اون صورتش کج و معوج بود و همیشه یه نیشخند موذیانه داشت!

روفوس بعد از اینکه خود را در آینه دید جا در جا غش کرد و موی کند و خاک بر سر فشاند و ناله ها کرد و فغان ها در داد.

روفوس: نــــــــــــــــــه! من میخوام خودم باشم. اون سیبیلام، اون ابهتم، اون پدرسوخته گفتنم ...

بلاتریکس: بی برو خودتو لوس نکن! ایــــــش!
روفوس: اصلا من نمیخوام فداکاری کنم، اومدم ثواب کنم کباب شدم! از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!

آمیکوس: نمنه دی؟
بلاتریکس: چی میگه؟
روفوس: هیچی یهویی اومد! تراوشات ذهنیم بودم. فکر کردید من فقط بلتم بگم پدرسوخته؟ من طبع شعر دارم. به ظاهرم نگاه نکنید قلبم اندازه مغز پرسیه یعنی اندازه یه گنجشکه. (چکش)

بلاتریکس: دیگه لوس کردن خودت بسه. باید بریم دنبال آینه بگردیم. راستی اون جوکر کجا رفت؟
آمیکوس: فکر کنم فرار کرد.
مورفین: من میگم بریم تو بخش بیماران روانی کارت قرمزی! احتمالا آینه و جوکر هر دو اونجان! راستی آمیکوس، دادا آتیش نداری؟


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۰ ۱۴:۰۲:۳۶


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
بله ...
اگـــر بار گـــــران بودیم و رفتیم/ اگر نا مهــــــربان بودیم و رفتیم.

اتاق پر از خون بود و یک مرد که قیافه مضحک و در عین حال ترسناکی داشت در وسط اتاق دیده میشد. او یک چاقو در دستانش داشت و در حالی که ملچ مولوچ میکرد چاقویی خونی را روی لب هایش میکشید و به مرگخواران پوزخند میزد!

آمیکوس، روفوس، بلاتریکس و مورفین با تعجب به آن صحنه مینگریستند. بالاخره آمیکوس به حرف آمد:
_ هی یارو! اسمت چیه؟ اینجا چیکار میکنی؟

آن مرد کمی لب هایش را لیسید، هیس هیس کرد و سپس گفت:
_ من جوکرم! اومده بودم اینجا یه نفرو بکشم!

روفوس در حالی که آب دهانش را قورت میداد، گفت:
_ کیو؟ تصادفا اسمش آنتونین که نبود!

جوکر: چرا اتفاقا اسمش آنتونین بود. آنتونین دالاهوف!

آمیکوس: مــــــــادر جان! تیکه بزرگمون گوشمونه! ارباب آنتونینو سالم میخواست!

بلاتریکس خونسردیش را حفظ کرد و گفت:
_ در هر صورت حالا دیگه آنتونین مرده. اصلا مرده که مرده فدای سرم! فعلا بهتره بگردیم اون آینه رو پیدا کنیم و ببریم تحویل ارباب بدیم. چون اگه آنتونین مرده رو تحویل ارباب بدیم و آینه رو هم پیدا نکنیم، صد در صد غذای نجینی میشیم!



Re: حماسه ی گرگ و میش (The Twilight Saga)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
سلام hermione جان

به جادوگران خوش آمدی. من کتاباشو نخوندم ولی فیلماشو دیدم و واقعا خوشم اومد و چون میشه نتیجه گرفت که تا کتاب خوبی نباشه فیلم خوبی از روش ساخته نمیشه حتما کتاباشم خوب نوشته شدن. کلا موضوع جالبی داره و داستان پردازی و شخصیت پردازی خوبی داره. خون آشامان و گرگ ها در کنار یه موضوع عاطفی و عشقی آدمو دنبال خودش میکشونه.



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹
لرد ولدمورت: چی میگی تو پیرمرد ریش دراز؟ من چه شوخی ای دارم با تو بکنم؟ مگه تو هم سن منی؟ من جای نتیجه تم!

دامبلدور یک عدد نجینی را از زیر پتو در آورد، آن را به لرد ولدمورت نشان داد و گفت:
_ ببخشیدا! خیلی ببخشید، آقای ریدل! این مار سبز دراز گاز بگیر، برای شما نیست؟

لرد ولدمورت: هان؟ چی میگه؟
دامبلدور: ببرم این مدرک جرمو وینزگاموت نشون بدم دیوانه سازا بیان ببرن بوست کنن؟
لرد: برو بابا! منو از دادگاه میترسونی؟ منو از دیوانه ساز میترسونی؟ من خودم اسمشو نبرم!

در همین حین ناگهان پرسی ویزلی داخل اتاق میپرد و میگوید:
_ سلام!

لرد ولدمورت: این عمارت خراب شده که چفت و بست نداره. هر فشفشه ای از راه میرسه میاد تو میگه سلام! برو آقاجون ما به به کسی کمک نمیکنیم!

پرسی: من اومدم بگم، نجینی دنبال این موش سیفیت میفیت تپل مپل اومده تو اتاق جناب دامبلدور والفریک برایان اینا. بیاین بدین نجینی اینو بخوره، صلوات بفرستید و قضیه ختم بخیر بشه!

و اینچنین شد که نجینی آنتونین را خورد و نقشه با شکست مواجه شد. از آن سو ایوان و بلیز در سر و کله هم میکوبیدند و تقصیر را گردن دیگری می انداختند. بالاخره بعد از چند ساعت که خسته شدند باین نتیجه رسیدند که باید یک نقشه جدید بکشند و راه آنتونین را ادامه بدهند. فرماندهی ماموریت جدید با ایوان روزیه بود.



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹
آنتونین:

در همین حین، ایوان که از آنجا می گذشت آنتونین را دید و گفت:
_ آنتونین برق گرفتتت؟

آنتونین: مگه عمارت مالفوی برق هم داره؟
ایوان: هوووم ... چی میگه؟ اصلا برق چیه؟
آنتونین: تو که نمیدونی برق چیه چرا میگی برق گرفتتت؟
ایوان: ندانستن عیب نیست نپرسیدن عیبه! حالا برق چیه؟ اصلا چرا ادیسون اختراعش کرده؟
آنتونین: ادیسون کیه؟
ایوان: همون که برقو اختراع کرده دیگه!
آنتونین:

یک ساعت و چهل و پنج دقیقه و سی ثانیه بعد


ایوان: بله و اینطور شد که انیشتین توانست نظریه نسبیت را اثبات کند.
آنتونین: پرفسور روزیه! تو که همه چیو میدونی چرا میپرسی؟
ایوان:
آنتونین: سر کار گذاشتی؟
ایوان:
آنتونین: مرگ!
ایوان:

بعد از اینکه ایوان و آنتونین از بحث های شیرین علمی مشنگی فارغ شدند به یاد آوردند که باید نجینی را از اتاق لرد ولدمورت بربایند و در اتاق دامبلدور بگذارند. آن ها بعد از سوزاندن فسفرهای فراوان باین نتیجه رسیدند که باید یک نفر داوطلب بشود، خود را به شکل موش دربیاورد و به اتاق لرد برود تا نجینی را وسوسه کند و از اتاق بیرون بیاورد. بالاخره چون داوطلبی یافت نشد! آن ها تصمیم گرفتند بین خود قرعه کشی کنند ...







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.