هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لونا.لاوگود)



Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#81
چند ساعت یعد - محفل:

- اینم یه مدل جدید که تازگیا مد شده!

آلبوس در حالی که ریشش را بررسی میکرد با رضایت سرش را تکان داد و گفت: بهم میاد! مدل قشنگیه! دلِ تام آب!

همان لحظه در اتاق آلبوس باز شد و اول سر فرد و سپس بدنش در آستانه ی در پدیدار شد.

آلبوس در حالی که سعی میکرد مدل جدید ریشش را در معرض دید فرد قرار دهد گفت: ریشم قشنگ تر و تو دل برو تر نشد فرد؟

- پروفسور! من آنتونین رو در حالی که چند تا چمدون رو به سمت خونه ی گریمولد به پرواز درآورده بود دیدم!

- خب که چی؟

- اون میگفت قراره بیان اونجا!

- چــــــــــــی؟؟؟؟ این امکان نداره!سابقه نداشته دو دشمن همسایه هم بشن!!

دابی که میترسید تمام زحماتش هدر برود با نگرانی به آلبوس توضیح داد: اگه عصبانی بشی گیرنده های ریشت حساس میشن و بعد وز میشن و این اصلا جالب نیست!

خانه ریدل:

- کرشیو آنتونین! هزاران کروشیو بر تو آنتونین!

آنتونین در حالی که سعی میکرد جاخالی بدهد پرسید: آخه واسه چی ارباب؟

- من خودم شخصا میخواستم دامبلدور رو سورپرایز کنم و تو ... تو آنتونین! تو اومدی نقشه های منو ریختی به هم! وز شدن ریش های اون ریشو وقتی منو میدید چیزی بود که تو نذاشتی من بهش برسم! کروشیو بر تو آنتونین!!

آنتونین عذر خواهانه و در حالی که به زمین چسبیده بود از اتاق بیرون رفت.

- صبر کن ببینم! کدوم گوری رفتی؟ وسایلو بردی؟

آنتونین از پشت در: بله ارباب! با اجازه ارباب!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹
#82
سوژه جدید:

بلا لرد را در حالی که دستش را زیر چونه اش گذاشته بود و غمگین به آینه نگاه میکرد دید.

- لرد؟ مورفین باز هم دوستای نابابش رو آورده و توی سالن مشغول دود کردنن! دستورتون چیه؟

لرد که انگار فقط حضور بلا را احساس کرده بود نه پرسشش آهی کشید و گفت:

- هر موقع آلبوس رو میبینم که با اون ریش ها و موهای نقره ای یک دستش خودنمایی میکنه حسودی میکنم بهش! منم دلم میخواد مو و ریش داشته باشم درست مثل آلبوس!

بلا که تقریبا دهانش تا ته باز مانده بود گفت: خب میتونید برید مو بکارید لرد! در ضمن، شما کله ی صاف و صیقلی و براقی دارین ه شب ها درخششش کل ِ خونه ی ریدلو روشن میکنه!

- آه نه بلا! من چندین بار مو کاشتم اما کله ی من این ویژگی رو داره که با کاشت مو تا چند روز بیشتر دووم نمیاره و دوباره دونه به دونه ش میریزه!

بلا دوباره پیشنهاد داد: خب ما میتونیم کلاه گیس براتون بخریم!

- کروشیو بلا! من هیچوقت ازین جینگول بازیا خوشم نیومده! من موها و ریش آلبوسو میخوام!

چند ساعت بعد:

بلا در حالی که مرگخواران را دور خودش جمع کرده بود رو به آن ها جریان افسردگی لرد و اینکه دلش میخواهد موهای دامبلدور را داشته باشد صحبت کرد تا بلکه آن ها فکری به ذهنشان برسد و دوباره اربابشان را خوشحال ببینند.

از بین مرگخواران سوروس گفت: من یه معجونی بلدم که میشه موهای لرد رو دقیقا مثل موهای دامبلدور کرد! فقط باید چهار تار مو از ریش و چهار تار هم از سرش برام بیارین!

مرگخواران با نگرانی به یکدیگر نگاه میکردند:


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹
#83
گلگومات که با روپوش سفیدش چاق تر و ترسناک تر به نظر میرسید کشان کشان رز را که قصد فرار کردن داشت به سمت اتاقش راهنمایی کرد.

اتاق کار گلگو:

رز در حالی که میلرزید روی مبل ناصافی نشسته بود و در دلش هزار بار به آنتونین نفرین میفرستاد.

گلگومات پشت به رز و در مقابل میز مشغول انجام دادن کاری بود و این رز را بیشتر نگران میکرد.

- امم ببخشید من فکر نمیکنم دندونام مشکلی داشته باشه! دیگه وقتتون رو نمیــ...

هنگامی که گلگومات کارش تمام شد و به طرف رز برگشت، رز از شدت ترس بیهوش شد!

چند دقیقه بعد:

رز چشمانش را باز کرد و تنها چیزی که دید چراغی بود که بالای سرش روشن بود و سقفی که سفیدی آن چشمانش را میزد.

گلگومات هم در حالی که وسیله ی عجیب و غریبی در دست داشت آن را در دهان رز فرو کرده بود و مشغول پیدا کردن دندان خراب بود.

- اوه! یکی از دندونات به طرز بدی فرسوده شده! بهتره درش بیارم تا راحت بشی.


وسیله ی عجیب شروع به سر و صدا کرد و رز بعد از جیغ بلندی از شر آن دندان پوسیده خلاص شد!

خانه ی ریدل:

- اربـــــــاب ارباب؟

لرد در حالی که با عصبانیت در اتاقش را باز میکرد تا به سوی رز کروشیو بفرستد گفت:

- چته رز؟ نمیدونی ارباب عادت داره ظهرا بخوابه؟

رز در حالی که نفس نفس میزد گفت: دکتر گلگومات واقعا دکتر خوبیه! بهتره هر چه سریعتر برید پیشش!

باری دیگر، در مطب:

منشی رویش را به سوی رز کرد و پرسید: وقت قبلی داری؟

لرد رز را کنار زد و کروشیویی به سمت منشی فرستاد و بی اجازه وارد اتاق گلگومات شد و رز هم دستپاچه دنبالش دوید.

- امم دکتر گلگومات ایشون لرد ولدمورت کبیر هستند، اومدن دندونشونو بکشن!

گلگومات نگاهی به دندان های لرد انداخت و سپس دندان پوسیده ی او را کشید و لرد خوشحال و شاد به خانه ی ریدل برگشت، و حتی تصمیم گرفته بود یکی از دندان هایش را طلا کند تا بیشتر جلب توجه کند!

اما گلگومات در حالی که روبروی پنجره ی اتاقش ایستاده بود با خود می اندیشید: هنوز یادم نرفته! بیشتر از نیم ملیون بار رفتم پیش لرد و ازش خواستم منو به عنوان مرگخوار بپذیره و اون اینکارو نکرد و من مجبور شدم دندون پزشک بشم! دندوناشو خوب بررسی کردم! فردا که میاد دندونش رو طلا کنه حسابشو میرسم!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹
#84
سوژه جدید:

- لرد لرد لرد خواهش میکنـــــم!

- چند بار بگم نه روفوس؟ یه بار دیگه خواهش کنی میدم بندازنت تو طویله تسترالا! دهه!

- لرد لرد لرد ما این همه برای شما ماموریتای خفن و خوفناک میریم و حاضریم جونتونو نجات بدیم چرا نمیذارید واسه استراحت همگی با هم بریم شهربازی ویزاردلند؟ لرد لرد لرد؟؟

- آه ... باشه باشه برید! به جای من نجینی رو ببرید! یه لرد هیچوقت برای خوش گذرونی سوار چزخ و فلک نمیشه!

- وااای لرد خیلی سپاسگذارم!

روفوس در حالی که نجینی را با خود میکشید تعظیم کنان از اتاق لرد خارج شد تا لرد به ادامه ی خواب ظهرش برسد.

به محض ورود روفوس مرگخواران روی سرش ریختند و از جواب لرد پرس و جو میکردند.

بلاخره روفوس گفت: لرد اجازه داد ما بریم و خوش بگذرونیم!

مرگخواران با سر و صدای زیادی از خوشحالی به سمت شهربازی ویزاردلند راه افتادند.

شهربازی ویزاردلند:

شهربازی پر بود از جادوگران شادی که به بهانه ی بچه هایشان سوار وسایل های جادویی و ماگلی میشدند و همراه با آنها جیغ و فریاد میزدند و از خوراکی های خوشمزه لذت میبردند.

لینی در حالی که پشمک را درون دهانش میچپاند به جایی اشاره کرد و جیغ کر کننده ای زد و گفت:

- بیاین بریم ترن هوایی!

ولی رز با اون مخالفت کرد و با جیغی بلند تر گفت: نه باید چرخ و فلک بریم!

ناگهان نجینی از شر دست های روفوس خود را خلاص کرد و فس فس کنان به سمت تونل وحشت رفت.

- همم...کی حاضره بره با نجینی تو تونل وحشت؟

مرگخواران:

همه میدانستند که تونل وحشت جادوگری ماندد قطار وحشت ماگل ها بیخود و مسخره نبود، از این رو هیچکس حاضر نبود وارد آن بشود! اما نجینی مشتاقانه به سمت تونل سیاه فس فس میکرد.

آنتونین پیشنهاد داد: چطوره تنهایی بفرستیمش تو تونل؟ هوم؟

بقیه موافقت کردند و نجینی را به داخل تونل سیاه فرستادند.

چند دقیقه بعد:

جادوگران از آنور تونل با چهره هایی وحشتزده بیرون میآمدند و بعضی ها هم غش میکردند اما هنوز اثری از نجینی نبود ...

یک ساعت بعد:

-

آستوریا: بچه ها؟ نجینی نیست! اون از تو تونل نمیاد بیرون! حالا جواب لردو چی بدیم؟


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۵ ۱۱:۰۳:۴۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹
#85
یه بار دیگه لرد در مرکز قرار گرفت و دیگر مرگخواران دورش حلقه زدنو دست همو گرفتن به جز آنتونین و ایوان که لرد شخطا دستشونو گرفته بود تا اینبار مشکلی پیش نیاد.

و بار دیگر روفوس در حال گشتن به دنبال کمربند بود که همه در زمان معلق شدند و طولی نکشید که خود را در مکانی سیاه سفید یافتند!

آن ها در خانه ای متروکه خود را یافتند که خانه پر از وسایل مشنگی که احتمالا برای پدر لرد بوده تزئیین شده بود، رادیویی روی میز کنار شومینه در حال گذارش مسابقه بود؛ اما هیچ صدای دیگری در خانه به گوش آن ها نمیرسید.

آنتونین در حالی که اخم کرده اعتراض کرد: میدونین ارباب؟ اینجا خیلی سیاه سفیده چشمام داره اذیت میشه لطفا بذارین من برگردمــ...

لرد با کروشیوی خفیفی آنتونین را خفه کرد و با حالتی که هیچوقت هیچکدام از مرگخوارانش ندیده بودن گفت:

- اینجا همونجاییه که من باید تمام عمرمو زندگی میکردم، اینجا خونه ی مامان و بابای منه، من میتونستم به جای اینکه توی اون پرورشگاه کثیف باشم اینجا با والدینم زندگی خوبی داشته باشم، اونوقتــ...

اما لرد وقتی دریافت که مرگخوارانش با تعجب و ناباوری به او زل زده بودند ساکت شد و ابری از رویاهایی که بالای سرش درست شده بود ترکید و دوباره همان لرد خشن شد و با کروشیویی دیگر آن ها را فراری داد!

مرگخواران در حال جاخالی دادن از کروشیوهای اربابشان بودند که ناگهان در خانه باز شد و همه سرجایشان خشکشان زد!

بعد از باز شدن در خانه زنی با شکمی برآمده وارد خانه شد و درحالی که زنبیل را کنار شومینه میگذاشت با بچه اش صحبت میکرد، مروپ ریدل روی کاناپه نشست و شروع به بافتنی کرد.

مرگخواران که پشت میز بزگی پنهان شده بودند در حال دیدن ماجرا بودند که رفوس آرام پرسید: راستی! کسی میتونه ما رو ببینه؟ من یادم نمیاد رولینگ در این باره چی نوشته بود!

اما لرد که دوباره ابری از احساسات پنهانش پدیدار شده بود بیتوجه به آرامی زمزمه کرد:

- مامان من بعد از به دنیا آوردنم میمیره! اوه .. چه صحنه ی بدی!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۵ ۱۰:۰۹:۵۱

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹
#86
لرد: آه! اشتباه دیدی اون نور ازون جا نیس، اون نور داره از کله ی مبارک اربابتون ساطعــ..چی گفتی؟ نور؟ اوه! دیدید گفتم نجاتتون میدم؟

لرد اولین کسی بود که نجینی را دور گردنش پیچید و ردایش را باالا زد و شیرجه زنان وارد سوراخ شد و پشت سرش بقیه مرگخواران هم شروع به پریدن درون سوراخ کردند.

محفل ققنوس:

آلبوس در حالی که به ریش بلندش ژل تقویت کننده میزد رو به گودریک گفت:

- خیله خب دیگه فکر میکنم تا الان به ذهنشون رسیده باشه که زمین رو بکنن و بیفتن تو اون سیاهچال ای که براشون درست کردیم!

مینروا با لبخندی موزیانه اضافه کرد: و اینجوری ما میتونیمlمعجون هامون رو روشون اجرا کنیم!

چند ساعت بعد درون چاله:

مرگخواران همگی روی صندلی های چوبی شکلی دست بسته نشسته بودند و البته نجینی را به دست لرد گره زده بودند و روی سر همه ی آن ها کیسه زباله های محفل کشیده بودند!

لرد در حالی که سعی میکرد خونسردی خود را حفظ کند فریاد زد: الان چه مدتیه که ما اینجاییم؟ هیچ کس نیومده سراغمون؟ ارباب از بلاتکلیفی متنفره!

همان لحظه صدای آلبوس درون سیاهچال پیچید: صبرتون به پایان رسید! به آزمایشگاه من خوش اومدین!

یکی از محفلی ها کیسه ها را از روی سر مرگخواران کشید و آن ها با چند بار پلک زدن توانستند آزمایشگاهی که آلبوس از آن حرف میزد را ببینند.

رز: اوه! خب ما رو اشتباه آوردید!


آلبوس با لبخندی مشتاقانه پاسخ داد: نه! من برای انجام دادن آزمایشاتی که به بقا و ارزش محفل بستگی داره رو روی شما امتحان کنیم!

سپس به مینروا اشاره ای کرد و مینروا روفوس را کشان کشان به روی صندلی قرمز رنگ بزرگی برد سپس مایعی بنفش رنگ را با طلسم به خورد روفوس داد و بعد از چند دقیقه روفوس در حال لرزیدن بود.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹
#87
همان موقع محفل ققنوس:

هر یک از محفلی ها با صدای بلندی اعتراض خود را بر سر دامبلدور میکوبیدند.

گودریک در حالی که چوبدستی اش را در هوا تکان میداد از اینکه باید با سالازار سر یک میز شام بخورند ناراضی بود و از آن طرف جیمز نارضایتی خود را از تقسیم کردن اتاقش اعلام میکرد و حتی تهدید کرده بود که اسکورپیوس را با یویوی خود نقش بر زمین میکند.

تا اینکه بلاخره دامبلدور با فریادی بلند طوری که ریش هایش در هوا به پرواز درآمد فریاد زد:

- این تصمیمی هست که من گرفتم و مطمئن باشین که هدفی توی کار من هست! اینقدر هم بیخودی صداتون رو بلند نکنید چون حرف، حرفه منه! زودباشین لباس مناسبی بپوشین که تا چند ساعت دیگه اونا اینجا هستن!


محفلی ها وقتی شنیدند که دامبلدور ازین کارش هدفی دارم ساکت شدند و از دستور آلبوس پیروی کردند.

خانه ی ریدل:


تمام مرگخواران چمدان هایشان را بسته بودند و منتظر لرد بودند تا همگی با هم به سمت محفل ققنوس آپارات کنند.

رز در حالی که زیاد از این وضعیت خوشحال نبود دهانش را کج کرد و گفت:
- اصلا خوشم نمیاد هوگو بخواد دوباره نصیحتم کنه که پیوستن به مرگخوارا کار اشتباهی بوده!

آستوریا با عصبانیت پاسخ داد: چرا تو و اسکورپیوس نمیفهمید؟ اونا هم توافق کردند که یه هفته تو صلح و آرامش با هم زندگی کنیم! با این کارتون لرد رو عصبانی میکنید!


همان موقع لرد در حالی که قلاده ی نجینی را در دست داشت و او را به زور از پله ها پایین میکشید رو به مرگخورانش گفت:

- نمیدونم چرا نجینی اینقدر عصبانیه! فکر کنم حسش خبردار شده که داره میره پیش ققنوس یه کم عصبی شده! اسکورپیوس! تو وظیفه داری نذاری نجینی بلایی سر ققنوس بیاره! خیله خب دیگه آماده این آپارات کنیم؟


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
#88
دانش آموزان با چشمانی گشاد و ذوق زده به سالن امتحانات که حالا دیگر با خاک یکسان شده بود مینگریستند.

مینروا جمعیت را کنار زد و با عصبانیت وارد سالن امتحانات شد و در حالی که با هر قدم گرد و غبار به هوا پخش میکرد به سمت دانش آموزان که حالا با خوشحالی با یکدیگر پچ پچ میکردند برگشت.

- مقصر این ماجرا رو پیدا میکنم! این اتفاق تقصیر هر کسی که بوده اصلا مورد بخشش قرار نمیگیره و به محض پیدا کردن مقصر از دادن کل امتحانات محروم میشه!

و سپس به روفوس که جلوتر از بقیه مرگخواران ایستاده بود نگاه کرد و ادامه داد: سابقه نداشته قبل از برگزاری امتحانات مشکلی پیش بیاد!

و با چشم غره های مکرر به مرگخواران از آنجا رفت.

دانش آموزان نیز از خوشحالی از اینکه امتحان موقتا لغو شده در پوست خود نمیگنجیدیدند.

خوابگاه اسلایترین:

بلیز در حالی که پاهایش را روی میز دراز کرده بود و سیبی را گاز میزد با لبخندی به دیگر اعضای گروهش نگاه میکرد.

- هه! خوشحالم که امتحانات لغو شده! میدونین؟ تقریبا نصف کتاب رو نخونده بودم!

همان لحظه یکی از اسلایترینی ها وارد تالار شد و گفت: روی تابلو امتحانات اعلامیه دادن که امتحان پس فردا ساعت دو ظهر برگزار میشه!

در آن لحظه تمام دانش آموزان در تمام گروه ها برای خود جشن میگرفتند و خوشحال بودند.

اما مینروا در دفتر خود در حال حرص خوردن بود؛ او در حالی که قلم پر درون دست خود را فشار میداد رو به آلبوس گفت: من میدونم این کار مرگخواراست! عده ای رو مامور کردم که توی سالن امتحانات تحقیق کنند! باید یه مدرکی پیدا کنیم!


همان موقع سوروس وارد دفتر شد و باعث شد مینروا و دامبلدور سخنشان را قطع کنند.

سوروس روی صندلی نشست و گفت: چرا اینقدر دیر امتحانات رو برگزار میکنید؟ درست کردن سالن حداقل فردا صبح با جادو درست میشه!

مینروا با عصبانیت گفت: نه! باید سیستم های امنیتی رو هم دوباره نصب کنند! این کار خیلی وقت میگیره!

همان موقع حیاط هاگوارتز:

هری و هرمیون در گوشه ای از حیاط در حال صحبت در مورد کلاس های تقویتی بودند.

- هری! چطوره قبل از اینکه مرگخوارا وارد کلاس تقویتیت بشن روشون سحری انجام بدی که هر چی یادشون دادی حرف گوش کنن و به اطلاعات خودشون کاری نداشته باشن؟

- کدوم سحر؟ مگه همچین سحری هم داریم؟!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۴ ۱۶:۳۷:۱۸
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۴ ۱۶:۴۰:۰۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
#89
سوژه جدید:

خانواده ی مالفوی دور میز ناهارخوری مجللشان نشسته بودند و در حال خوردن شام شاهانه ای بودند که لرد سیاه به دلیل موفقیت لوسیوس در یکی از ماموریت هایش برای آن ها فرستاده بود.

لوسیوس باقی مانده ی ران مرغ را کناری انداخت و با افتخار به تک تک اعضای خانواده اش نگریست.

- میدونین که ارباب هیچوقت تا این حد مهربون نبودند و هیچوقت حتی برای کاری که مرگخواراش کردن یه آفرین خشک و خالی هم نمیگن! اما من تمام زندگیم رو روی این ماموریت گذاشتم و لرد این افتخار رو به ما داد.

در حقیقت از وقتی لرد قول یک شام را به لوسیوس داده بود، او یکسره از کار پر افتخاری که انجام داده صحبت میکرد و مدام از خود تمجید میکرد!

دراکو برای هزارمین بار چشمانش را چرخاند و در همین هنگام زنگ در کل خانه را لرزاند.

لوسیوس جامش را برداشت و به خدمتکار دستور داد در را باز کند.

چند دقیقه بعد نیوت همراه با با کیفی که سر آن قفل بزرگی زده بود آمده بود تا شام آن ها را خراب کند.

لوسیوس با لحن عصبانی رو به خدمتکار گفت: مگه نگفتم وقتی یه محفلی میاد دم در قصر من اونو پرتش کنی بیرون؟

خدمتکار چند بار معذرت خواهی کرد و از آنجا دور شد.

نیوت لبخندی در صورتش پیدا شد و گفت: مثل اینکه مزاحمتون شدم!

- خب معلومه که مزاحمم شدی! اونم تو یه همچین روزی که ارباب منو ...

اما لوسیوس ترجیح داد به جای تعریف کردن داستان زودتر حرف او را بشنود تا زودتر از آنجا برود.

- ... خب! بگو چی میخوای؟

نیوت کیف را جلو آورد و گفت: توی این کیف سندی هست که میگه این قصر با تمام وسایل هاش متعلق به محفله!

لوسیوس با شنیدن این حرف پوزخندی زد و گفت: معلومه چی میگی؟ این قصر از قدیم برای خانواده ی مالفوی ها بوده! همه ی مالفوی ها توی این قصر زندگی میکردن!

- بله! اما طبق سندی که ما پیدا کردیم شما این قصر رو به زور از یکی از محفلی ها گرفتین و از اون زمان تا حالا به ناحق دارین توش زندگی میکنین! حتی وزارتخونه هم حق رو به ما میده!

سپس قفل کیف را باز کرد و سند را به مالفوی نشان داد.

لوسیوس با دیدن سند ناگهان تمام خوشحالیش از موفقیت در ماموریت ناپدید شد. اگر لرد نمیتوانستکاری برایشان بکند آن ها آواره میشدند؛ از همه بدتر نیوت گفته بود قصر همراه با تمام وسایل! پس گنجی که لرد سیاه آن را در قصر پنهان کرده بود چه؟ او باید چه میکرد؟


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹
#90
جیمز با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و مشغول فکر کردن شد که با دیدن ورقه هایی روی میزش فکری به ذهنش رسید! پس ورقه ای برداشت و شروع به نوشتن کرد!

" بابا تو به من توجه نداری! تو همیشه آلبوس رو بیشتر از من دوست داشتی! تو با من مهربون نیستی! تو نمیذاری من با بچه های همسایه برم کوییدیچ بازی کنم! تو خیلی نامردی. تو حاضر نیستی جونت رو به خطر بندازی و به خاطر پسرت باهام بیای خونه ی لرد اینا! اصن من از زندگی سیر شدم! میرم خونه ریدل! شاید اون بتونه بابای خوبی برای من بشه!"

جیمز نوشتنش را تمام کرد و آن را روی میزش گذاشت و کوله پشتی اش را برداشت و از مقابل پدرش رد شد و رفت.

هری همچنان در حال پر کردن جدول بود!

دم خونه رز:

- چی شد جیمز؟

- همه چی حله! به محض اینکه بابام نامه رو ببینه میاد خونه ریدل!

رز به محض شنیدن این حرف دوان دوان از جیمز دور شد و جیمز هاج و واج در خیابان ماند!

خانه هری اینا:

هری با پیروزی دستش را بالا برد و گفت: اینم از یه جدول دیگه!

صدای جینی از آشپزخانه پیروزی هری را بر هم زد: هری؟ بچه ها رو صدا کن بیان ناهار بخورن!

هری به اتاق تک تک بچه هایش رفت و لیلی و آلبوس را صدا زد اما خبری از جیمز نبود!

- لیلی؟ آلبوس؟ برادرتون کجاست؟

اما هیچکدام برادرشان را ندیده بودند.

هری نگاهی به آلبوس انداخت و گفت: باز اذیتش کردی؟

آلبوس هراسان گفت: نه بابا! من هیچ کاری باهاش نداشتم!

جینی فریاد زد: پس کجایین؟


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۶:۴۰:۳۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.