هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
#81
بلاتریکس لینی و لونا و آنتونینو رز را از لرد دور کرد و سمت خودش آورد و درحالی که از تصمیمات لردسیاه کاملا راضی بود دفترچه کوچیکشو بیرون آورده بود و با قلم پری که در دست داشت تند تند درحال ثبت مشاهدات خودش بود و سعی میکرد تصاویری از شیوه جالب شکنجه لرد بکشه :

تصویر کوچک شده


وزیر دیگر با ترس و لرز به چشمان سرخ لردسیاه که از حرارت شعله های آتیش سرختر شده بود زل زده و به تیغهای شکسته ماهی که با تلاش بسیار از گلوی لرد خارج شده بود نگاه کرد . دلش کمی برای ایوان سوخته و میخواست به این گردهمایی وحشتناک هرچه زودتر پایان بده . پس با وحشت رو به لرد کرد :

" ارباب ؟ "

آتیش کم کم زبانه میکشید و شعله هاش به ایوان نزدیکتر میشد . لرد به لینی اشاره ای کرد و بدون اینکه نگاهی به وزیر بکنه یک ابرویش را بالا برد :

" تو هنوز قوانین مرگخوارایو یاد نگرفتی مشنگ ؟ وقتی ارباب درحال لذت بردن از یک ماجراست شما باید اون وضعیتو بهتر کنید نه مزاحم ارباب بشید ! "

لینی چند سیخ بزرگ و کوچک ظاهر کرده بود و بلاتریکس که متوجه لینی شده بود سعی در کندن موهای لینی داشت و میخواست خودش در این شکنجه نقش ویژه تری بازی کنه . وزیر چشماشو از این صحنه برداشت و دوباره به خودش جرات داد :

" ولی ارباب من فکر میکردم شما دوس دارید بعد از مدتها بلاخره با لذت ماهی بخورید . "

لردسیاه کمی مکث کرد ، بلاتریکس بلاخره موهای لینیو به دستاش گره زده و سیخها رو شکست و چنگکی ظاهر کرد . آنتونین که حس کرده بود از بقیه عقب افتاده تصمیم گرفت او هم در این شکنجه نقشی داشته و بیشتر به چشم لردسیاه بیاد . لرد بی توجه به هیچکدام به سوال وزیر فکر کرد :

" تو چی فکر کردی ! که ارباب مسخره است ؟ فکر میکنی ارباب الکی گفته ؟ ارباب واقعا دوس داره ماهی بخوره ! "

آنتونین لبخند گشادی زد و سعی کرد با مسالمت از بلاتریکس بخواد که بذاره در شکنجه بهش کمک کنه . شعله موهای ایوانو کاملا سوزنده بودن و کتف و پای چپش کم کم سرخ میشد . آنتونین آستینای رداشو بالا زد و آماده خودنمایی به لردسیاه و چاپلوسی شد و با اطمینان جلو رفت اما بلیز برایش پشت پا گرفت و آنتونین با صورت روی جلبکای کنار ساحل که نزدیک آتیش بود افتاد . ( بلیز : )

لرد به مرگخوارا چشم غره ای رفت . وزیر ادامه داد :

" ارباب من مشنگم . راه و رسمشو بلدم . اجازه بدین دوباره تلاش کنیم و ماهی بگیریم . الان موقعیت مناسبیه چون ما یک طعمه خوب داریم . "

- طعمه ؟! میخوای بگی ایراد از طعمه های ارباب بود که ماهی خوردن ارباب خراب شد ؟! میخوای بگی تو میدونستی خراب میشه و به ارباب نگفتی ؟!

- نــــــه ! نه ارباب ! میخوام بگم همین الان که طعمه رو دیدم به ذهنم رسید . بهتره تا طعمه خراب نشده زودتر بریم ماهی بگیریم !

لرد چهره جلبکی شده آنتونینو نگاه کرد و لبخند محوی زد :

" ارباب موافقیت میکنه ! برو طعمه رو بیار تا خراب نشد . "

- ولی ارباب ، شما باید دستور بدید که طعمه آزاد بشه !

- مگه طعمه چیه ؟

- ایوان روزیه !


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۶ ۱۴:۳۹:۵۸

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰
#82
پارک

گزارشگر یکی از شبکه های محلی لندن رو به روی دوربینی قرار گرفته و درحالی که با هیجان صحبت میکنه :

و سالهاست که کارش نشستن روی این نیمکته درحالی که با غل و زنجیر بهش متصل شده و بادبادکشم به نیمکت وصل شده و اون با داد و فریاد و به کار بردن الفاظ رکیک و جیغ و داد و ... محیط آروم پارکو متشنج میکنه و باعث ترس و وحشت عمومی و شب ادراری کودکان محل شده و من همینجا از مسئولین خواهش میکنم که هر چه زودتر فکری به حال ما و اون و این وضعیت بکنن . باتشکر

سپس به صحنه پشت سرش اشاره میکنه :

-


آزکابان

چرخ دستی بلاخره از بین انبوه دیوانه سازها و نگهبانان میلیونی عبور کرد و ریگولوس هشتاد و پنجمین بار رو هم نگهداشت تا لردسیاه که با حرکت مدام چرخ دستی دچار حالت تهوع شده بود آخرین قسمت گچهای انباشته شده در معده شو بالا بیاره که ایندفعه ترمز چرخ دستی درست کار نکرد و دیرتر از موقع ایستاد و قسمتی از محتویات روی عینک هری ریخت که از زیر دامن بلاتریکس که روی هری نشسته بود بیرون زده بود . لرد که با تخلیه معده اش از تمام گچهای دیوار سلولش نیروی تحلیل رفته اش رو به دست آورده بود لحظه ای تمرکز کرد و به ریگولوس دستور حرکت مجدد دادن تا بلاخره به بقیه مرگخوارا رسیدن .

مرگخوارا که از چند لحظه پیش و با صدای نزدیک شدن چرخ دستی و دیدن ریگولوس خستگیو فراموش کرده و از شوق و استرس همزمان اشک به چهره آورده بودن سر پا ایستاده و در تکاپو فهمیدن نتیجه کار بودن :

- ما بلاخره اربابو میبینیم . ما بلاخره میبینیمش . باورم نمیشه . ارباب . ارباب . ارباب .

- درسته ارباب ارباب ماس و منم میخوام که نجات پیدا کنه ولی دوس دارم توضیح خوبی داشته باشه که چرا اجازه داده قطار از روی بابام رد بشه . من بابامو دوس داشتم . ارباب قدرتمنده و میتونست نجاتش بده !

بلیز دستشو در فاصله ای از پشت سر آنتونین قرار داد و پس گردنی محکمی به آنتونین زد و گفت :

" آخه احمق ! مگه رز نگفت ؟ ارباب تار موشون جوانه زده بود . خوشحال بود و دوس نداشت کسی خوشحالیشو زایل کنه ! ما بهت نگفتیم ، که ارباب حتی کلی از عبور قطار ذوق و تفریح کرد ! "

- راست میگه . ارباب . ارباب . ارباب .

آنتونین با ناراحتی و افکار شومی که در سر داشت ناباورانه و آروم گفت : "باور نمیکنم . باور نمیکنم . "

رز دست از گریه کشید :

- یعنی من دروغ میگم ؟! من ؟!

بلیز پس گردنی دیگه ای به آنتونین زد :

- باور کن !


در همین حین مرگخوارن که درحال آماده شدن برای دیدار لردسیاه بودن که با صدای ترمز چرخ دستی همگی ساکت شده و به چهره ناخوانای ریگولوس چشم دوختند .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱:۵۵ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰
#83
دفتر مدیریت با انوار طلایی خورشید روشن شده و نجینی در گوشه ای چمبره زده و قطره اشکی گوشه چشمش حلقه زده بود . بلاتریکس درحالیکه ضجه میزد روی پاهای دامبلدور افتاده بود :

- لسترنج ، تا حالا چند بار بهت گفتم که از اینطور احساسات احمقانه بیزارم ؟!

- ولی استاد ، شما همه امید من هستید .

-

- عمر من هستید .

-

- نفس من هستید .

-

- دارم از عشقتون میمیرم .

-

دامبلدور که دیگر حسابی عصبانی شده بود آستین راست ردایش را تا مچ و آستین چپش را تا بالای علامت شومش تا زد و چوبدستی اش را به کناری پرت کرد و موهای وزوزی بلاتریکس را گرفت و او را تا کنار پنجره کشید و بلاتریکس را که مظلومانه اشک میریخت بلند کرد و از پنجره برج پایین انداخت !


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۱ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰
#84
سایه نزدیک و نزدیکتر میشد و لینی از ترس خودشو بیشتر جمع کرد و به نگهبان که از ترس جرات جلو آمدن نداشت و در چشمانش ترس و ناامیدی موج میزد نگاه کرد و کمک خواست . دیوانه ساز دستان لزجش را جلو برد و دو طرف گونه لینی را گرفت و سر شنل پوشش را با ملایمت به چپ خم کرد و صورتشو نزدیکتر برد و او را بوسید .

نگهبان که دیگر رمق فریاد دوباره نداشت همانجا از ترس بیهوش شد .

چند لحظه بعد

-

وزیر که رو به روی بلا نشسته بود بعد از جیغش میخکوب بلا شده بود .

بلا : " چطور جرات میکنی مشنگ ترسو ؟! فقط لرد سیاه اجازه دارن اینطور میخکوب بشن ! "

و با حرکت سریع چوبدستی میخی ظاهر کرد و با حرکت بعد دستان وزیر را با میخ روی میز ثابت کرد و با طمانینه به بررسی نقشه پرداخت .

ناگهان تمام مرگخوارهای دور میزن به جز بلاتریکس از جا پریده و چوبدستیاشونو در آورده و به سمت بلا خیز برداشتند :

- واقعا فکر میکنید تاب مقاومت در برابر منو دارین و به اونجا میکشید که بخوام وقتی سرورم رو آزاد کردم درباره این خیانت به مرگخوار محبوبش حرفی بهش بزنم ؟! الان همتونو آتیش میزنم !

و آماده به کار بردن طلسمهای مرگباری شده بود که دست لزجی را روی گونه خود حس کرد و رویش را برگرداند :

- ولش کن عزیزم ! بلاتریکس با منه .

لینی درحالی که دست در دست دیوانه ساز داشت پشت سر بلا ایستاده بود و جسد تکه تکه شده نگهبان را که درون ظرف نقره ای بود با جادو شناور کرده و همراه داشت .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۵ ۱:۵۳:۳۱

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۰
#85
1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

قلبا و روحا سابقه داشتم . با عضویت در اینجا و خدمت به سرورم میخوام به سوابق و افتخاراتم اضافه کنم .

2. سابقه ی عضویت در محفل؟

محفل ؟! چطور میتونم با جادوگر باشکوهی مثل لرد سیاه آشنا بشم و حتی به محفل فکر کنم ؟!

3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟

هیچ چیزی در برابر سیاهی اونقدر اهمیت و رسمیت نداره که بخواد جبهه اش برای من اینقدری مهم باشه که تازه بخوام براش تفاوت مهمیو هم در نظر بگیرم .

4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟


بستگی داره ! اگر مربوط به لرد سیاه باشه باید بگم که همه داشته ها و ویژگیهای لرد سیاه از نظر من باشکوه و بی نظیرن .

5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

اونا رو تا حد جنون شکنجه بدیم و عزیزانشونو تحت فرمان خودمون دربیاریم و وادار کنیم که اونا رو آتیش بزنن تا قلب و جسمو روحشون همزمان ازشون گرفته بشه .

6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

خائنین به لرد سیاهو شناسایی میکنیم ( مثلا اسنیپ ) و هر روز هفت تیکه از گوشت بدنشونو ازشون جدا میکنیم و به نجینی عزیز لرد سیاه میدیم که بعنوان غذا بخوره .

7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟


اینها همه از نشانه های افتخار آمیز پیشرفت بی همتای سرورم در جادوی سیاهه .

8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.

آلیس و فرانک لانگ باتم رو تا سرحد جنون شکنجه دادم .

9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش: یادآور یک موجود پیر و دیوانه بیشتر نیست . اگه سرورم اجازه بدن وقتمو برای فکر کردن بهش حروم نمیکنم .

طلسم های ممنوعه: طلسمهایی که خیلیا به اسم سفیدی خودشونو ازشون منع میکنن . و اینطوری از درک قسمت کوچکی از روش و شیوه بی نظیر لرد سیاه محروم میشن .

الف دال: یک مشت گندزاده احمق که فکر میکنن میتونن با بچه بازی لگد به افتخارآفرینی خادمان لرد سیاه بزنن .

ارباب : بلاتریکس افتخار میکنه که جون بیمقدار خودشو بخاطر ایشون فدا کنه .



بلاتریکس...شما ارباب رو در انتظار گذاشته بودین!
تعصب و وفاداری شما برای همه، مخصوصا ارباب واضح و مشخصه.حضور شما به ارباب دلگرمی خواهد داد.

تایید شد.

خوش اومدین.


یک توضیح کلی:

این واژه "ارباب" در سوال آخر جزو فرم نوشته شده توسط ارباب نیست.طبق تحقیقات من مشخص شد که جناب پرسی ویزلی به دلیل علاقه مفرطش به ارباب اینو به فرمش اضافه کرده...بقیه هم ظاهرا همونو کپی کردن.البته ارباب فراتر از این حرفهاست که کسی بخواد نظرشو بطور خلاصه درباره ایشون بگه.با این همه اگه مایل بودین میتونین در این قسمت به تعریف و تمجید و ستایش ارباب بپردازین.اجباری نیست.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲ ۷:۳۵:۴۸
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲ ۸:۵۶:۱۷

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۱۸ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#86
هلنا دوان دوان به اتاقش برگشت و درحالی که با پشت دست اشکهای نقره ای خودشو پاک میکرد یک شلوار صورتی خالدار یک عروسک پارچه ای آبی و دفترچه یادداشت روزانه شو برداشت و بطرف دستشویی میرتل گریان راه افتاد .

روونا که دستپاچه شده بود بسرعت به دیدن کوییرل رفت و تمام جریانو براش تعریف کرد و در ادامه گفت :

" من حاضرم که اون دوتا با هم عروسی کنن فقط دخترم پیش اون موجود سرسام آور شبو نگذرونه "

کوییرل تصمیم گرفت که بارونو صدا کنن و همگی به دستشویی برن و همه جریانو برای هلنا بگن و اینکه اونه که عشق واقعیه بارونه و اونا میتونن با هم عروسی کنن . بارون خون آلود که متاسف شده بود و پنهانی به صحبتهای آن دو گوش میداد از پشت کمد بیرون اومد و همونطور که صورتش کدر شده بود جلوی پای روونا خودشو به زمین کوبید :

" من مدیر بدی هستم . همش باعث آزار و اذیتم . من یه موجود اضافیم که یهویی پیدام میشه و یه تصمیماتی میگیرم که همه چیو بهم میریزه و خون همه جا میپاچه . من اضافی ام . من خرم . "

روونا که منقلب شد خودشو زودتر از بقیه به دستشویی رسوند و وارد یکی از اتاقکها شد و در کاسه اش بالا آورد و راحت شد . از اتاقک بیرون میرفت که کوییرلم بعد از او رسید و بعد از رد شدن از روونا وارد اتاقک شد و اون نیز بالا آورد . من هم خواستم وارد بشم که دیدم روله و نمیشه پس نشدم و به نوشتن ادامه رول پرداختم !

دو صدای همزمان گریستن تمام دستشوییو گرفته بود . کوییرل و روونا سعی در پیدا کردن و بیرون کشیدن هلنا از توی سوراخ یکی از دستشوییها کردن که بارون هم سر رسید .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۲:۵۰:۴۳

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
#87
-

آگوستوس برای چهل و سومین بار دوان دوان وارد اتاق لرد شد و پشت پیکر باشکوهش که کنار شومینه ایستاده بود سنگر گرفت . درحالی که تقریبا روی زمین دراز کشیده بود هر دو پای لرد را محکم در آغوش گرفت و برای چهل و سومین بار تکرار کرد :

" سرورم بذارید حداقل یه طلسم بدن بند کامل روی اون دختره اجرا کنم . "

بلاتریکس با تمسخر نگاهی به سقف کرد و درحالی که صدایش را لوس کرده بود گفت :

" سرورم بی شک خوشحال میشن اگه فنجون باارزششون رو دوباره در دست بگیرن . ولی شاید خوشحالتر بشن اگه من موجود بی مصرفی مثل تو رو که از عهده ی پیچوندن سه تا دانش آموز الف ب پ دالی برنمیای . شک دارم حتی بتونی قهوه باقی مونده ته فنجونو لیس بزنی ! "

لرد سیاه با اشاره موقری بلاتریکسو ساکت کرد و درحالی که نجینی عزیزشو که دورتادور بازوی لرد پیچیده بودو از خود جدا میکرد ، با یک کروشیو آگوستوسو برای چهل و سومین بار از پای خود جدا کرد . سپس نجینیو روی زمین رها کرد و رو به آگوستوس گفت :

" خیلی مایل بودم که به تنهایی این خدمتو برای لردسیاه انجام بدی . ولی ارباب سخاوت زیادی داره ! نجینیو برای کمک همراهت میفرستم ، و تو درعوض افتخار پیدا میکنی آخر هفته تسترالی که توی آشپزخونه قایم کردیمو توی تالار بچرخونی و کمی باهاش تفریح کنی . "

-


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#88
[spoiler=خلاصه سوژه]اسکورپیوس با جسد رز رو به رو میشه که در کنارش نامه ای افتاده بود که در اون نوشته شده بوده که قاتل درحقیقت چون فکر میکرده پدر و پدربزرگ اسکورپیوس خانواده شو کشتن برای قتل اسکورپیوس میاد ولی رز مانع میشه و خودش کشته میشه و قاتل پشیمون از قتل رز توی نامه درخواست میکنه که بیان و اونو بکشن . اسکورپیوس از طریق تحقیق در کتابهاش متوجه میشه که اسم قاتل بستالیوفه که درحقیقت همون پدر آنتونین دالاهوفه . پس اسکور به سراغ لرد سیاه میره و جریان رو براش شرح میده . لرد جلسه ای تشکیل داد و حین جلسه آنتونین خبر آورد که پدرش که همون قاتل رز بود خودکشی کرده و لردسیاه نهایتا به آنتونین گفت که باید انتقام پس بده و خودش باید از خودش انتقام بگیره . آنتونین تصمیم میگیره که دستاشو قطع کنه و بلاتریکس با خوشحالی این کار رو بعهده میگیره . لرد سیاه دستها رو میخوره و راضی میشه آنتونین رو ببخشه اما به خاطر خون زیادی که از او رفته بود به حال مرگ میفته . لرد سیاه شخصا وارد عمل میشه و با جادوی خارق العاده ای آنتونین رو نجات میده و دستهاشو بهش برمیگردونه . اسکورپیوس که هنوز در اندیشه انتقام رز بود بدنبال شجره نامه آنتونین از وجود نفر سومی به اسم بستالیوفیو باخبر میشه و جریانو با لرد سیاه در میون میذاره . لرد سیاه آنتونینو برای بازجویی احضار میکنه و ...[/spoiler]

آنتونین روی صندلی نشسته بود و بلاتریکس با لذت وحشیانه ای درحال بستن طناب به دست و پای او بود . لرد سیاه کنار پنجره ایستاده بود و به گورستان متروک ریدل نگاه میکرد . بلاتریکس اعلام کرد که آنتونین آماده است .

لرد سیاه ناگهان برگشت و با حرکت او کل اتاق به جز هاله نوری که روی سر آنتونین افتاده بود تاریک شد . لرد به طرف آنتونین رفت و یک پایش را روی لبه صندلی او گذاشت و خنجر تیزی از لبه چکمه اش بیرون کشید و نجینی عزیزشو صدا کرد .

نجینی از جای خود حرکت کرد و از پایه های صندلی آنتونین خزید و دور تا دور گلوی او چنبره زد . آنتونین درحالی که دهانش با انبوهی از مو مسدود شده بود متوجه شد که از دست بلاتریکس مو وزوزی رهایی نداره . چشمانش پر از اشک شده بود و درحالی که سعی میکرد زبونشو از دهنش خارج کنه تا با انعطافش به چکمه سیاه لرد برسه تا روی اونا رو برق بندازه ، ولی هر چه تلاش میکرد موفق نمیشد . هاله نوزش هی تغییر میکرد و سایه های لرد و بلا بیشتر و بیشتر به دماغ درازش نزدیک میشد . لرد سیگاری بیرون کشید و بلاتریکس با شیفتگی جلو چوب دستی شو حرکت داد و روشنش کرد ؛ لرد بازجوییو شروع کرد :

" اسم ؟ سن ؟ سوابق ؟ تعداد شیرخشک مصرفی در دوران بچگی ؟ الان چند تا مصرف میکنی ؟ "

بلاتریکس با اشاره لرد سیاه کنار رفت و آنتونین بلاخره تونست دهنشو که گشاد شده بودو باز کنه ...


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲ ۱۵:۵۵:۳۲

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#89
بلاتریکس با عصبانیت به دامبلدور خیره شده بود و در وسوسه گفتن آواداکداورا میسوخت ، فقط اگر بخشش این مرینوس پیر برای نجات سرورش لازم نبود ... فقط اگر ... ( بلاتریکس : " اوه " )

بلاتریکس که چشمانش از هجوم یه فکر ناگهانی میدرخشید ، لینی را اظهار کرد و لینی پس از گذشتن از تو و رسیدن به میمونه ، به بلاتریکس رسید و همراه با لودو و روفوس ، تصمیماتشو یواشکی شنید و هر سه لبخند کوچک شومی زدن و در یک اقدام ناگهانی چوب دستیاشونو به طرف دامبلدور نشانه گرفتند و با وردی ، ریششو از جا کندند .

لرد سیاه که از چهره تازه دامبلدور حسابی کیف کرده و سر ذوق اومده بود انبوه ریشو از بلاتریکس گرفت و همونطور که در دست میچرخوند به چونه ملتهب دامبلدور نگاه میکرد و سعی میکرد انعکاس و درخشندگی سرشو در آینه تمام نمای چونه دامبلدور بررسی کنه :

-

دامبلدور که دچار تالم روحی شدیدی شده بود از خجالت سرشو رو به دیوار کرده و از سر مهربانی هی آه میکشید و بخاطر دلتنگی برای فاکس قطره اشکی گوشه چشمش هم اومده بود .

لرد سیاه که حسابی روی ذوق اومده بود بدش نمیومد برای اینکه دامبلدور رو بیشتر تحقیر کنه بهش منت بذاره و اونو ببخشه ...


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
#90
لرد سیاه روی قالیچه جلوی شومینه اتاق دراز کشیده و با بلاتریکس مار و پله جادویی بازی میکرد . بلاتریکس با رضایت مهره اش را حرکت داد و از خانه مار پایین رفت و با خوشحالی به لرد نگاه کرد :

نوبت حرکت لرد سیاه بود : . تاس را برداشت تا بیندازد که اسنیپ درست روی صفحه مار و پله ظاهر شد !

لرد با خشم سرش را بلند کرد و به اسنیپ خیره شد و با گفتن " کروشیو " او را از روی صفحه به کناری پرتاب کرد . بلاتریکس که حرکت اسنیپ خلوت خودش و لرد را بهم زده بود از جایش برخاست در اتاق را باز کرد و ایوان روزیه را صدا زد :

" بیا این موجود کثیفو از جلوی دست و پای باشکوه لرد جمع کن . ببین چطور اعصاب لردسیاهو خورد کرده ! بااینکه خیلی دلم میخواد لرد نجینی رو دور گلوش بپیچه و خفه اش کنه و ما برای همیشه از دستش راحت بشیم ولی ترجیح میدم زودتر بازیمو با لرد ادامه بدم . "

لرد با رضایت در حال برگردوندن صفحه باز به حالت قبلیش بود . ایوان هم یقه اسنیپ رو گرفت و کشان کشان به سمت در میبرد . که طی حرکت چند برگ از پرونده ای که هنوز زیر بغلش گذاشته بود خارج شد و جلوی پای بلاتریکس افتاد . بلاتریکس سریع عکسی که در آن سیریوس و لیلی پاتر دست در دست هم به دوربین میخندیدند و چشمک میزدند رو قاپید و نگاهش روی سیریوس بلک خیره ماند .

- " این چیه ؟! عکس این خائن پیش تو چیکار میکنه ؟ لرد لطفا ببینیدش ! "

لرد عکسو گرفت سپس با خونسردی گفت :

" ولش کن ایوان ! بذار ببینیم اسنیپ چه توضیحی داره . "

اسنیپ که خسته شده بود با حرکتی خودشو از دستان ایوان روزیه رها کرد و ردایش را تمیز کرد و گفت :

" درحقیقت برای همین موضوع به خدمتتون رسیدم ارباب "


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ ۱۵:۱۴:۳۴
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ ۱۵:۱۷:۲۰

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.