هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴
#81
مرگخواران با افکت" "به هم خیره شدند.هیچکس به فکر درست کردن قایق نبود. کسی هم از روونا به خاطر اخطارش تشکر نکرد باهوش بودن ریونکلاوی ها دیگر خز شده بود و همه به هوش ان ها عادت کرده بودند چیز جدیدی نبود. مرگخواران به سرعت چوب جمع اوری کردند و ان هارا به هم بستند و کلک را به اب انداختند که در مجموع، تمام این کار ها پنج دقیقه و چهارده ثانیه زمان برد.

-اماده شد!
-من جلو میشینم!
-کلکی ساخته ایم. انداخته ایم به آب!
-
-
- نه صبر کنید یه چیزی یادمون رفته.

مرگخواران که به خاطر شعر نوی بارفیو با حالت دونقطه خط به او خیره شدند با حرف دای سرشون رو به طرف دای کج کردند.

دای گفت:
-پرچم! پرچم رو یادمون رفته بود. قایق که بدون پرچم نمیشه.

دای به سرعت روی کلک رفت و از دکل چند سانتی متری کلک بالا رفت و پرچمی را به ان اویزان و پایین پرید.
-حالا درست شد.

مرگخواران نام زیبای مستعد را دیدند که بر روی پرچم دکل کلکشان در طلوع افتاب زیبای یک عصر پاییزی به اهتزاز در امده بود.
بارفیو که قبلا طعم عقب ماندن از بقیه را چشیده بود "من اول سوار میشم" گویان به سمت کلک رفت و با پرشی بلند جفت پا روی کلک فرود امد و طنابی که به گردن یکی از گاومیش هایش بسته شده بود را کشید و روی کلک اورد. به محض اینکه هر چهارپای حیوان زبان بسته روی کلک امد. کلک زیبا و دست ساز مرگخواران با صدای بلند خررررری کرد و از وسط به دو نیم تقسیم شد و بارفیو و گاومیش توی اب افتادند. تکه های کلک هم به ارامی در اب فرو رفتند و پرچم زیبای دای که به دکل وصل شده بود به ارامی در اب پایین رفت.

-کمک! روستایی شنا بلد نیسته. قل..قل..قل... کمک کنید.

مرگخواران مذکر همگی با دیدن این صحنه جامه های خود را دریدند و به سمت اب دویدند تا بارفیو را نجات دهند.بارفیو همچنان دست و پا میزد و درخواست کمک میکرد.
-کمک...عه عه عمقش کم هسته. نپرید. نپرید.

اما دیر شده بود مرگخواران شیرجه زدند و با مخ توی زمین فرو رفتند نتیجه این شد که چند دقیقه بعد مرگخواران در حالی که لباس هایشان را روی شاخ و برگ درخت ها اویزان کرده بودندتا زود تر خشک شود کنار اتش نشستند و هر کدام دستش را روی زخمی که به اندازه ی تخم مرغ باد کرده بود گذاشتند و اه و ناله کنان عمه ی بارفیو را مورد عنایت قرار دادند. ان طرف تر بارفیو تک و تنها شیردون گاومیشش را در دهان فرو کرده بود و شیر مینوشید که دای با فریاد خودش حواس همه را به خودش جلب کرد.

-چرا نشستید؟ ما توی ماموریتیم. وقتی برای تنبلی نیست. همین الان راه میوفتیم و به ازکابان میرسیم هر جور که شده.

با صحبت های دای مرگخواران انرژی تازه ای گرفتند بلند شدند و به اب نزدیک شدند. بارفیو برای جبران اشتباهش اول از همه گاومیش خودش را به اب انداخت و رویش سوار شد و بعد هم دم گاومیش را به سرعت چرخاند چرخاند و چرخاند تا سرعت چرخش اینقدر زیاد شد که گاومیش به سبک قایق موتوی به جلو حرکت کرد.
مرگخواران که همه کفشان از گاومیش موتوری بارفیو بریده بود. هر کدام سوار یکی از گاومیش ها شدند و به اب زدند.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۱۵:۳۳:۵۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۹:۰۶ جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۹۴
#82
دای روی صندلی بزرگ کنار میز لم داد و یکی از گرگ هایش را احضار کرد و همینطور که لم داده بود گرگ اش را نوازش میکرد.
-خب مرگخواران عزیز ما، کمی برای من شیر شکلاتی بیارید.
-دای تو رهبر ماموریتی نه رهبر مرگخوارا.
-عه! خب چیزه...پس بهتره بریم سراغ ماموریت... بند و بساطتون رو جمع کنید حرکت میکنیم به سمت ازکابان.

چند دقیقه بعد مرگخواران با تیکی در جیب جلوی در حاضر بودند. که ناگهان صدای شکستن مهیبی از پشت سر شنیده شد.بارفیو بود که داشت گاومیش های را از در خارج میکرد و چون هر گاومیش عرضش چند برابر رودولف بود و از در رد نمیشد هر گاومیش شکستگی بزرگ تری روی در ایجاد میکرد. بارفیو با رضایت کامل اخرین گاومیشش رو هم از خانه خارج کرد و با لبخند رضایت به بقیه ی مرگخواران خیره شد که ناگهان گیبن همراه با دو بلوک در دستانش از پنجره بیرون پرید و اگر فکر میکنید که پنجره های خانه ی ریدل به اندازه ی بلوک های بتنی بزرگ هستند و الان تنها شیشه شان شکست اشتباه میکنید. با بیرون پریدن گیبن از پنجره سوراخ بزرگی روی دیوار خانه پدید امد و تمام وسایل توی خانه معلوم شد. دای که فکر میکرد با وجود بارفیو و گیبن هیچوقت سالم به ازکابان نمیرسند با خودش فکر کرد که باید تصمیمات جدی بگیرد چون نمیتوانست ماموریت را به خطر بیاندازد.

-خب دیگه کافیه! حرکت میکنیم.
با این حرف دای مرگخواران از در حیاط خانه ی ریدل خارج شدند و به دنبال دای راه افتادند.

بعد از نیم ساعت راه رفتن

-امممم...بچه ها ازکابان از کدوم وره؟
-ای پدر تسترال!
-ای مادر سیریوس!
-خونشه بدوشم ؟
-معجون"ازکابان از کدوم وره" بدم؟

مرگخواران با دانستن اینکه کسی بلد نیست چطور به ازکابان بروند انرژی شان را از دست دادند. مرگخواران همیشه از ازکابان فرار میکردند و تنها راهی که بلد بودند راه فرار بود نه راه ورود. ان ها در وسط جاده ای بی انتها در حالی که یک طرف جنگل سوخته و طرف دیگر جاده بیابان بود بدون نقشه ای برای رسیدن به ازکابان گیر افتاده بودند و تنها راه حلی که به ذهنشان میرسید معجون هکتور بود.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ ۱۰:۰۱:۰۸
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ ۱۰:۰۴:۲۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴
#83
به طور قطع در نبود لرد، گیبن agent-in-command محسوب میشد اما اینبار قضیه فرق داشت. نمیشد به راحتی تصمیم گیری کرد پس مثل همیشه گزینه ی کلیشه ای قرعه کشی به میان امد. گیبن به بتن های روی سر فیلیت تکیه داد و گفت:
-بهتره قرعه کشی کنیم.
-بهتره این بتن هارو از رو سر من برداری!

با این حرف فلیت، گیبن دستش رو از روی بتن برداشت و دقیقا جلوی چشمان فیلیت ویک قرار گرفت.
-تصویر کوچک شده

و فیلیت هم با وجود دو بلوک بتنی دو تنی روی سرش نمیتوانست کار خاصی کند پس تنها با افکت " "به گیبن زل زد.
ان طرف تر ملت سیاه چراغ سبزی به نظر گیبن نشان دادند و مشغول قرعه کشی شدند.
- خب هر کسی اسم خودشو رو یه تیکه کاغذ بنویسه و توی این وسیله که دست منه بذاره تا بر طبق اصول مرلین قرعه کشی کنیم.
- اما من که کاغذ ندارم.

با این حرف سوزان، ملت مرگخوار شروع به گشتن جیب هایشان کردند.
-منم کاغذ ندارم.
-منم همینطور.
-ردای من اصن جیب نداره.
-کاغذ چی هست؟

تراورز از افکت ثلواط گفتن خارج شد و به افکت متاسفم برا خودم دخول کرد و رو به ملت سیاه پوش گفت:
-اصلا کاغذ نمیخواد هر کسی یه چیزی از خودش بذاره که بقیه اونو ندارن تا بعد از قرعه کشی مشخص بشه فرمانده کیه.

سوزان بونز یکی از پاتیل های رنگش، تراورز تسبیحش،وندلین فندک زیپوی مورد علاقه اش، وینست ماتیکی که در دستش بود، سلستینا یک تار صوتی، دای لوولین یک کیسه ی خون که از گروه خونی B+ بود، هکتور شیشه ی معجون سیاه رنگش، بارفیو شیشه شیر صورتی رنگش و لاکریتا که چیزی به همراه نداشت قاتل رو توی ظرف انداخت.

همه ی سر ها به طرف گیبن برگشت که داشت برای فیلیت بندری میرقصید.
-گیبن! نوبت توئه. یه چیزی تو ظرف بذار.

گیبن هم که تقصیر خودش نبود بلکه هر گیبن دیگری هم میتوانست ان اشتباه را انجام دهد. یکی از بتن هایش را از سر فیلیت برداشت و توی ظرف گذاشت. تراورز با اینکه بسیار عجله کرد تا دستش را عقب بکشد اما نتوانست و دستش و ظرفی که حاوی وسایل مرگباری بود زیر بلوک بتنی دفن شد.

در ازکابان


اریانا پشت میزش نشسته بود که ساعتش زنگ خورد.
-اه. دوباره وقت غذا دادن به زندانی هاس. چه قدر بده که دیوانه ساز ها نمیتونن اینکار هارو انجام بدن.

چند دقیقه بعد اریانا با چند ظرف غذا به در سلول مرگخواران رسید و متوجه شد که دافنه و فلور از فرط بی حوصلگی به بازی غیر آسلامی بی بی خاج گشنیز رو اورده اند. اریانا همینطور که غذا را از زیر در به داخل هل داد از بین نرده ها بازی را هم تماشا میکرد. که یکدفعه فلور فریادی کشید.
-ایلین ؟ تو تک دل منو بریدی؟


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۹ ۱۶:۵۸:۴۴

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۴
#84
گیبن دست بارفیو رو محکم گرفت و به دنبال خودش کشید اما بعد از چند قدم ایستاد و به دست بارفیو خیره شد.
-تو چرا دستات اینقدر بزرگ و ضخیم و عریض و پینه بستس؟

بارفیو هم به دست کوچک گیبن که در میان دستش گم شده بود نگاه کرد.
-روستایی زحمتکش هسته. روستایی سه شیفته تو مزرعه شیر گاومیشه رو میدوشه، روستایی کشاورزی ره هم میکنه چون گاومیشه که نمیشه گشنه بداشت. گاومیشه رو باید... .
-خیلی خب، بسه. باید بریم. :vay:

گیبن همینطور که دست بارفیو رو میکشید سوزان را دید که روی میز نشسته بود و نقاشی میکشید. بالای سر سوزان رفت. چیزی که روی کاغذ رو به روی سوزان بود اصلا شبیه نقاشی نبود بیشتر شبیه کاغذی بود که رنگها همینطور بدون هدف رویش پاشیده شده بود. سوزان تازه متوجه شد که گیبن و روستایی به او و نقاشی نگاه میکنند.
-عمو گیبن. نقاشیم خوبه؟
-اره سوزان فوق العادس. بیا میخوام یه جایزه بهت بدم.میخوای بازیگر بشی؟
-نه. اصلا.
-

گیبن که امکان نداشت ماموریت اول لرد را خراب کند عصبانی شد و با بلندترین صدایی که میتوانست ایجاد کند نعره ای زد و دست سوزان رو محکم گرفت و به سمت اتاق لرد هل داد.

بارفیو که این صحنه را دید نتوانست در برابر ظلم و ستم به فلسطین سوزان مظلوم سکوت کند و هم نمیخواست از نقش زامبی خارج شود. دست گیبن را گرفت و او را عقب کشید.
-خخخررر...روستاییخخووو با غیرت هسته... رررر روستایی به ظلم و ستم حمله میکنه رررخخخ.

گیبن با پهلو به میز خورد و تمام پاتیل های رنگی که روی میز بود روی سر و بدن سوزان که زیر میز پناه گرفته بود ریخت. در همین لحظه لرد که گویا چرت ظهرانه اش به خاطر سر و صدا به هم خورده بود در اتاق را با شدت باز کرد و کله ی همایونی خود را از لای در بیرون اورد و با گیبن، یک موجود خرخرکن و یک موجود که شبیه رنگین کمان متحرک بود مواجه شد.

-چرت همایونی مارو به هم میزنید؟ البته کار خوبی کردین داشتیم خواب عروسی نجینی مان را با آن رودولف پدرسوخته می دیدیم. کابوس بدی بود. به هر حال اینجا چه خبره؟

گیبن تنه ای به بارفیو زد و به لرد نزدیک شد و تعظیم کرد.
-ارباب زامبی هایی که خواسته بودین رو براتون اوردم.

لردولدمورت نگاهی به بارفیو که خر خر میزد و دستانش هم مثل افراد معلول ذهنی تکان میداد کرد و سپس نگاهش را روی سوزان انداخت. گیبن دعا دعا میکرد که لرد نفهمد که ان دو زامبی نیستند وگرنه اورا میکشت و به مرلین میگفت که گیبن را دوباره زنده کند اون موقع گیبن خودش زامبی میشد. لرد اندکی به ان ها نگاه کرد و گفت:
-کمه.
-جانم ارباب؟
-کمه. فرمودیم چهار دانه زامبی نه دوتا نکنه انتظار داری بذاریم جلوی اینه تا چهار تا بشن؟

گیبن تازه یادش امد که باید چهار زامبی جور میکرد نه دوتا پس سعی کرد مثل همیشه مدیریت بحران کند.
-بله ارباب. این دوتا تقدیم حضور، اون دوتای دیگه رو جلوی در ورودی پارک کردم. به هر حال زامبی ها خطرناکن. امکانش هست که باعث بروز WWZ بشه.
-حرف زدن کافیه. این دوتا رو بنداز تو اتاق روبه رو و برو اون دوتای دیگه رو هم بیار.

گیبن جلوی دهن سوزان و بارفیو رو گرفت و اونهارو توی اتاق انداخت و بعد هم به سمت طبقه پایین حرکت کرد.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۴۸:۰۲
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۵۰:۰۷

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۹:۵۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
#85
پست پایانی !

-خالی تر؟ اصن گودبرداری میکنم برات.
-هی کرن. اهای حواست کجاست؟ اییی بس کن. ااااااااااای.
چند دقیقه بعد کله ی قطع شده ی اگوستوس هم کنار بقیه ی سر ها روی چوب لباسی اویزان شده بود.

-آخیش اینم از این. اون وای دیر شده و هنوز سه نفر دیگه موندن چه خاکی بر سرم کنم؟

اگریپا که خودش را در چند قدمی مرگ میدید بر مرلین و رودولف فحش های ناموسی و بی ناموسی رو حواله کرد و از ارایشگاه بیرون امد. نگاهی به مغازه اش کرد و بغضی گلویش را گرفت. هنوز مجوز مغازه را نگرفته این اتفاق برایش افتاده بود و احتمالا تا چند ساعت دیگر سرش مثل همون سر هایی که قطع کرده بود میشد. در همین افکار بود که صدایی او را از افکارش بیرون کشید.

-هی. ارایشگاه عمو اینجاس؟
-عمو؟
-عمو اگریپا دیگه.
-بله بله همینجاست بفرمایید داخل.


ریگولوس داخل ارایشگاه شد و روی اولین صندلی روبه روی آینه نشست.
-خب عمو جون چه مدلی میخوای برات در بیارم؟
-میتونی یه جوری برام درست کنی که لهجه مو درست کنه؟

کرنلیوس به حالت پوکر به دو تا تار موی روی کله ی ریگولوس خیره شد و خواست حرفی بزند ولی به یاد مامور عذاب افتاد. پس سریعا تایید کرد و قاشق چنگالش قیچی و شونه اش را برداشت و مشغول شد.

ریگولوس هم که وسایل ارایشگاه حسابی چشمش را گرفته بود دستش رو از زیر پارچه ای که تمام هیکلش را پوشانده بود به سمت میز برد و قیچی نقره ای رو بلند کرد و در جیبش گذاشت.

-خب ریگولوس چه خبر از اوضاع وزارت خونه؟

ریگولوس همون طور که دستش را برای برداشتن ماشین اصلاح دراز کرده بود شروع به حرف زدن کرد:
-ای بابا دست رو دماغم نذار که شکسته. از صبح تا شب کارم شده مهر زدن پای این برگه، مهر زدن پای اون برگه. اخر شبم که میام دوتا جوجه طبیعی پرورش بدم و ملت رو از دست این مرغ و خروس های هورمونی خلاص کنم باید کلی حرف بشنوم و توبیخ بشم . اصلا دارم فکر میکنم معاونت رو بذارم کنار.

ریگولوس اخرین شونه ی روی میز رو زیر پارچه برد و در جیبش گذاشت که گردنش با صدای تقی کج شد و روی شانه اش افتاد.

-اگریپا چیکار کردی؟ گردنم چرا اینطوری شد؟
-متاسفم ریگولوس اما مجبورم .میفهمی؟ مجبور.
-غلط کردم تمام وسایلتو بهت پس میدم. فقط منو نکش.

اگریپا که از بودن نصف وسایل های ارایشگاه در جیب ریگولوس بی خبر بود. تیغ تیزی رو برداشت و در گردن ریگولوس فرو کرد و خون قرمزش را روی آینه پاچید. ریگولوس در اخرین لحظات مرگش یادش امد که این صحنه را قبلا هم جایی دیده. شاید در مسابقه ی ازکابان اما فرصت نکرد بیشتر به این دژاوو فکر کند چرا که گردنش از سرش جدا شد و روی چوب لباسی رفت.

در همین لحظه در اراشگاه به شدت کوبیده شد.
-اگریپا اونجایی؟
-کی هستی؟
-مامورم.
-مامور شهرداری؟
- نه بابا مامور عذاب. وقتت تموم شده.

مامور منتظر نماند که اگریپا در رو باز کند و با لگدی محکم به در وارد ارایشگاه شد و با سر های قطع شده ای مواجه شد که هنوز قطرات خون از ان ها جاری بود.
-یا امام دوازده سینوس ۲۳به توان۷ تقسيم بر ۲/۷۶۳ضربدر ۶۵۷ راديکال ۵به توان۲.
-مامور . خواهش میکنم فقط دوتا سر دیگه مونده یه کم بیشتر بهم وقت بده.
-تو همه ی این ادم هارو کشتی؟
-خب خودت گفتی که هفت نفر رو با تیغ بکش.
-من به شلوار مرلین خندیدم. من گفتم:
نقل قول:
تو دو روز فرصت داری تا هفت نفر رو به آرایشگات بکشونی و گردن اونها رو با تیغ بزنی...اگه این کار رو نکنی بدترین عذاب دنیا رو سرت نازل بشه...


اگریپا چند لحظه به جمله ی نقل قول شده خیره شد. سپس به سر های قطع شده خیره شد. سپس به مامور و بعد هم به خودش. نمیتوانست باور کند که فقط کافی بود تا با تیغ گردن هفت مشتری را بتراشد نه که انهارا بکشد. دوباره به سر های قطع شده ی دوستانش نگاه کرد. اه بلندی کشید و تیغش را بلند کرد.
مامور سیاه پوش قدمی عقب رفت.
- هی میخوای چیکار کنی؟ برو عقب. برو عقب وگرنه عذابت میدم من مامور عذابم یادت نرفته که.
اگریپا به مامور نزدیک شد و در گوشش زمزمه کرد:
-حالا یاد میگیری که از این به بعد شفاف صحبت کنی.

چند دقیقه بعد اگریپا سر قطع شده ی مامور رو هم پیش بقیه ی سر ها قرار داد و از مغازه خارج شد. از فردای آن روز ساکنین دیاگون نوشته ی خونی بدخطی را سر در ارایشگاه اگریپا دیدند.
-این مغازه برای مدت طولانی بسته خواهد بود. سر قفلی ان هم واگذار نخواهد شد لطفا با شماره تلفن زیر تماس نگیرید.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ ۱۱:۱۵:۱۵

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴
#86
لردولدمورت از بی اعتنایی طاووس عصبانی شد چوبدستی برکشید تا طاووس رنگارنگ رو تبدیل به هیچ بکنه اما در همین لحظه بلندگو روشن شد و صدایی دلخراش به گوش رسید.
-بازدیدکنندگان عزیز شمارو به دیدن پرنده ی کم نظیر در خاور بسیار دور دعوت میکنیم.

لرد همچنین چند نگهبان را دید که به قفس طاووس نزدیک میشدند پس تصمیم گرفت از قسمت پردنگان اصیل دیدن کند. همینطور که از طاووس دور میشد چشم غره ای به طاووس کرد و گفت:
-هنوز کارم باهات تموم نشده.

حرف لرد به قدر کافی ترسناک بود تا کراب تمام کرک و پرش بریزد چون لرد هیچوقت فراموش نمیکرد. کراب تازه متوجه شد که بدون پر جلوی جمعیت بازدید کننده ایستاده.
- عه وا. خاک عالم!

لرد به قسمت پرندگان اصیل رسید. هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که پرنده ای نظرش را جلب کرد. نزدیک قفس رفت و ارام گفت:
-این چه جور پرنده ایه. چه صورت زشتی هم داره. حتی از رودولف هم زشت تره. اصلا طاقت دیدن این رو نداریم.

در همین حال مردی که پیراهن سبز بدرنگی پوشیده بود به سرعت به لرد نزدیک شد گویا از صبح لرد تنها بازدیدکننده ای بود که سوال داشت پس سر از پا نمیشناخت.

- ضمن سلام خدمت شما بازدیدکننده ی محترم. پرنده ای که مشاهده میکنید شنقل نام داره این پرنده در نواحی گرمسیر قطب جنوب زندگی میکنه و از دوستان صمیمی اسکل هستش.

لرد ولدمورت:

- اوه. اسکل نمیدونین چیه؟ بله باید عرض کنم که اسکل پرنده ای هستش که غذا ذخیره میکنه ولی بعدا یادش میره که غذا هارو کجا ذخیره کرده و دوستی شنقل و اسکل به این صورته که شنقل غذاهاشو میده اسکل براش نگه داره. از ویژگی های خوب شنقل میتوان به زیبا بودنش اشاره کرد.
شنقل:تصویر کوچک شده


صورت لرد از پوکر به "بذار دخلشو بیارم" تغییر حالت داد.
مرد سبز پوش که اوضاع رو اصلا مناسب نمیدید تصمیم گرفت سریعا به سمت دکه ی اطلاعات خودش بره.

اما گیبن که اصلا از حضور لرد در انجا خبر نداشت با خیال راحت روی یکی از شاخه های پلاستیکی قفس نشسته بود و به ارباب و راهرویش فکر میکرد که مرد سیاه پوشی که با چهره ی برافروخته به اون نگاه میکرد توجه اش را جلب کرد. پس کمی نزدیک تر رفت و لرد ولدمورت را شناخت.

-
- تو موجود زشت میخوای چیزی به ما بگی؟
-
- سریع حرفت رو بگو. به اندازه کافی از دیدن صورت تو زجر کشیدیم. اینقدر هم نلرز.
-

لرد که دیگر طاقت دیدن ان موجود را نداشت. از بین فنس ها مقداری پاپ کردن برای شنقل پرت کرد اما پرنده از جای خود تکان نخورد و با خوشحالی به صورت لرد خیره شد.

لرد که ظرف پاپ کرن را در قفس پرنده ی بغلی خالی میکرد با حالت بی اعتنایی گفت:
-نمیخوری که نخور. به ما ربطی نداره حتی اگه از گرسنگی هم مردی. یه موجود زشت کمتر.

هر چند که قیافه ی پرنده میتوانست در مریض خانه ها برای بیهوشی اضطراری استفاده شود اما با کمی دقت لرد فهمید که او بسیار شبیه یکی از مرگخوارانش است.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱۸ ۱۹:۲۳:۵۲

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
#87
وینکی پووفی کرد و غیب شد، چند ثانیه بعد با صدای پووفی دیگر ظاهر شد.

-وینکی ایلین رو پیدا نکرد. وینکی از کابل تا لندن را گشت اما ایلین نبود که نبود. وینکی جن گشتنده ی خووب؟

مرگخواران به اندازه ی کافی وقت را تلف کرده بودند چند ساعت دیگر افتاب طلوع میکرد و لرد از خواب بیدار میشد پس باید بیخیال وینکی و مرگخواران جا مانده در هاگوارتز میشدند و خودشان فکری میکردند.

-چیکار کنیم حالا؟
این صدای آرسینوس بود که با ناامیدی به دنبال راه چاره ای بود تا میلیون ها ارواح را پیدا کند و کاری کند که لرد را حلال کنند.

-
-نه هکتور از معجون استفاده نمیکنیم. دیگه کسی نظری نداره؟

در همین وضعیت بودند که که درب خانه ی ریدل با صدای جیییییر بلندی باز شد. همه ی سر ها برای اینکه ببینند چه کسی وارد شده به سمت در برگشت. اما کسی وارد نشده بود بلکه تریلانی بود که اماده ی فرار میشد. تریلانی به پشت سر خود نگاه کرد و جمعیت مرگخواران را دید که با صورت های سرد وبی روحشان به او زل زده اند.

مرگخواران به تریلانی:
تریلانی به مرگخواران:

اما حالا وقت چشم تو چشم کردن نبود تریلانی خودش را به بیرون در پرت کرد و در چاله ی گِل فرود امد با زحمت بلند شد و به راه خود ادامه داد. دو پا داشت سه پای دیگر هم قرض گرفت و شروع به دویدن کرد. مرگخواران هم تا الان تو حیاط امده بودند و با تعجب به مجسمه ی گلی که با پنچ پا داشت به طرز مضحکی از انان دور میشد خیره شدند.

-وینکی بگیرش.

وینکی با سرعت هر چه تمام تر به سمت تریلانی دوید. چند ثانیه بعد تمام مرگخواران در خانه بودند. تریلانی هم به صورت واژگون از صندلی چوبی که به لوستر بسته شده بود اویزان بود.



ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۳۵:۱۱

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
#88
ارباب نقد بشه لطفا.
ممنونیم ارباب بابت نقد قبلی میشه اینم نقد کنید؟
عمل کردن بهتر از هی پخ دادن و عمل نکردن است مگه نه ارباب؟


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
#89
-بله؟
گیبن رو در روی مرگخوارانی قرار گرفت که نمی دانست میخواهند به او کمک کنند یا او را بکشند. از آن طرف هم لرد ولدمورت که خیلی خیلی خیلی بیشتر از زمانی که باید، منتظر مانده بود با بلند ترین صدایی که ممکن بود فریاد زد:
-اگه تا چند دقیقه ی دیگه گیبن نیاد اینجا. ما خودمون میایم و همتون رو مجبور میکنیم یه پاتیل تار عنکبوت بخورید.

مرگخواران:

آرسینوس کراوات خودشو باز کرد و با فرمت بسیار تهدید امیزی به هکتور نزدیک شد. کراواتشو دوره دستاش حلقه کرد و جلوی چشمان تمام مرگخوارانی که فکر میکردن لحظات زیادی تا پایان زندگی هکتور نمانده، در مقابل هکتور به زانو افتاد.
-محض رضای مرلین یه بار هم که شده کارتو درست انجام بده.

مرگخواران:

با حرف های ارسینوس رگ غیرت هکتور تند تر زد سپس قلمبه شد و بعد هم ترکید حالا هکتور یک موجود بدون رگ غیرت بود. اما این باعث نشد که هکتور از درست کردن معجون دست بکشد. چند دقیقه بعد معجون اماده بود.
-خب! اماده شد کی میخواد امتحان کنه؟

مرگخواران:

ایلین وینکی را از یقه بلند کرد و جلو انداخت.
-وینکی کلا غلط کرد که در سوژه شرکت کرد. وینکی جن غلط کن بود. وینکی پشیمون بود.

اما دیگر دیر شده بود هکتور ضربه ی پاشنه ی کفشش را در فک وینکی پیاده کرد و معجون را در دهان 180 درجه باز وینکی ریخت. هنوز معجون از حلق وینکی کاملا پایین نرفته بود که وینکی تغییر حالت داد صورتش سیاه و سفید شد و لبخند مسخره ای روی صورتش پدید امد. دست و پاهاش بلند شد و موهای بدنش ریخت. تقریبا شبیه گیبن شده بود اما تقریبا!
وینکی که حالا گیبن شده بود به سرعت به این طرف و ان طرف میدوید و بلند بلند میخندید.
-گیبن...گیبن...گیبن جن خندان هافلپاف.

مرگخواران:


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱۴ ۲۲:۳۱:۴۶

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴
#90
ازکابان اسمی نیست که موقع شنیدنش به یاد جشن، خوشی ، مسابقه و جایزه بیوفتید. اسمی است بسیار مخوف که با شنیدنش رعشه بر تنتان میوفتد و یاد و خاطره ی تونل های سرد و نمور با موجودات هولناکی که در ان پرسه میزنند را در بند بند ذهنتان به تصویر میکشد و حال که دست تقدیر اینگونه رقم زد و گیبن مهمان یکی از این راهرو های خوف انگیز شد.
دوربین از هاگرید جدا شده و به مکان فعلی گیبن رسید !
اصولا علاقه ی دو طرفه ای بین گیبن و راهرو برقرار بود. اینبار هم همینطور بود گیبن با تک تک راهرو های ازکابان از زمان خیانت بزرگ و زندانی شدنش خاطرات ترش و شیرینی داشت. کسی نمیتوانست درک کند که گیبن صدای راهرو هارا میشنود و با ان ها صحبت میکند. کسی نمیدانست راهرو ها هم جان دارند و جان شیرین خوش است. شاید تنها مزیتی که گیبن نسبت به بقیه داشت حس خوبش نسبت به تمام راهروهای ازکابان بود.
گیبن به راه افتاد در جیبش صدای جیلینگ جیلینگ دسته کلید راهرو ی محبوبش که اهدایی ارباب بود به گوش میرسید. در دست کلیدش چاقوی کوچک و برنده ای که خاطره ای ترسناک بود برای ان هایی که گیبن اشتاین اعضای بدنشان را جلوی روی خودشان به سرقت برده بود اویزان شده بود.

ارام ارام و به کمک کورسوی نوری که از ته راهرو به چشم میرسید خودش را به جلو می کشید.
گیبن بعد از طی کردن مسافت زیادی متوجه شد که به جای اولش رسیده.
-من توی این سوراخ موش لعنتی گیر کردم و حتی نمیتونم پیش هم تیمی هام باشم؟ بهتره دعا کنن هیچوقت از اینجا نیام بیرون وگرنه... .

صدای خرناسی شنیده شد و گیبن از ترس قدمی به عقب پرید. موجودی ریز و کوچک که بیشتر شبیه خرگوش شب عید بود تا چیز دیگه ای روی دوتا پای عقبی بلند شده بود و بسیار تهدید امیز به گیبن نزدیک میشد.

-هی خرگوش تورو هم برای مسابقه اینجا اوردن؟ تو هم هم تیمی هاتو پیدا نکردی؟

خرگوش بیچاره هم یک نگاه پوکری به خود انداخت و یکی به گیبن و با تکان دادن سرش میخواست بفهماند که او اصلا خرگوش نیست بلکه یکی از این موجودات خطرناک توی جنگل تاریک است که کارش گاز گرفتن موجودات زنده است. اما دیر شده بود گیبن خرگوش را بلند کرد و در جیب خودش چپاند و به راه ادامه داد.

دقایقی چند بعد
-خرگوش ؟ نظرت چیه که همینجا بشینیم و استراحت کنیم؟ تو یکی از همین سلول ها.
-
-هرچی تو بگی. همین جا استراحت میکنیم.

گیبن خودش را به اغوش تخت نداشته ی ازکابان پرتاب کرد و به دلیل همین نداشتن با مخ روی زمین فرود امد. فرود که چه عرض کنم بیشتر شبیه سقوط بود تا فرود به هر حال هر چه که بود دردش زیاد بود و صدای اخ و اوخ گیبن بلند شد که ناگهان صدایی به گوش رسید و گیبن خودش را به دیوار سنگی سلول رساند و پشتش پنهان شد.

-ویولت تو صدایی نشنیدی؟
-نه. فکر کنم صدای موش ها تو این لوله اب های پوسیده ی دهه ی 60 باشه اخه میدونی که رطوبت باعث میشه اهن زنگ بزنه.

ریگولوس که این جواب بزرگ تر از ان بود که به زور پنجاه تا معلم خصوصی به وی حالی شود اندکی از ویولت عقب تر ماند و درگیر تفسیر جملات ویولت شد. ویولت هم که به فکر کار گذاشتن تله ای ناجوانمردانه برای تیم های دیگر بود متوجه عقب ماندگی ریگولوس نشد چه از لحاظ ذهنی چه از لحاظ فاصله ای.
فاصله ی اندکی بود بین گیبن که چاقوی مخفی شده در دست کلیدش را از پشت به سمت ریگولوس گرفته بود و ریگولوسی که در حال حل معادله چند مجهولی بود. ریگولوس که اخر فهمید که نمیتواند معنی حرف های ویولت را بفهمد بیخیال ماجرا شد و به دنبال ویولت گشت اما نمیدانست که ویولت چندین راهرو اونور تر بدون فکر کردن به ریگولوس به راه خودش ادامه میدهد.

گیبن از فرصت استفاده کرد و خرگوش را چندین متر دور تر از ریگولوس پرت کرد و همانطور که میخواست حواس ریگولوس به ان موجود جلب شد.

-وای. تو خرگوشی؟ اینجا چیکار میکنی؟
موجود سیاه در دستان ریگولوس بار دیگر به حالت پوکر در امد اما این پوکر جایش را به سرعت به حالت وحشت عوض کرد چرا که خون قرمز ریگولوس روی صورت خرگوش پاچیده شد و درخشندگی چاقو در فواره ی خونی که در گردن ریگولوس ایجاد شده بود ناپدید شد.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۵ ۱۸:۱۳:۰۳
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۵ ۱۸:۱۵:۳۶
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۵ ۱۸:۱۶:۳۸
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۵ ۱۹:۳۵:۴۶

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.