هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۷
#81
دلفی منتظر نفر بعدی ماند، اما نفر بعدی نیامد!
خلوت تنهایی اش را گردگیری کرد اما نفر بعدی نیامد.
پول های اختلاسی اش را شمرد اما نفر بعد...

_ بابا بسه دیگه هی نفر بعدی! نفر بعدی!

دلفی رفت پشت در تا ببیند چرا نفر بعدی نمی آید. اما همین که در باز کرد، با آلکتوِ خونسرد مواجه شد.
- مگه کری می گم نفر بعدی؟
- ما تازه اومدیم.
- اینجا که پر بود پس چی شد؟
- نمی دونیم ما که رسیدیم همه ع در رفتن بیرون! فک کردیم همه گواهیشونو گرفتن.
- خب اشکال نداره یه اعلامیه می زنیم هر کی نیاد جریمه میشه. بیا تو آلکتو دم در بده!

آلکتو وارد اتاق دکتر دلفی شد و روی میز معاینه نشست. دلفی یکی از چوب بستنی هایی که تازه بستنی اش را تمام کرده بود را برداشت.
- خب آلکتو بگو "آآآآآآآ"!

آلکتو با دهان بسته گفت "آآآآآآآ".

_ نه اونجوری که نه دهنتو باز کن بگو!

آلکتو دهانش راباز کرد تا دلفی معاینه اش کند.

- خب از نظر جسمی که مشکل نداری!
_ پس گواهی سلامت ما رو می دی، بریم پی کارمون؟
- صبر کن ببینم! الان چی گفتی؟
- گفتیم گواهی سلامت مونو بده بریم!

دلفی نگاهی به آلکتو انداخت و سپس روی تکه کاغذ چیزی نوشت.

- گواهی سلامتمونو داری می نویسی دیگه، نه؟

دلفی با خونسردی نگاهی به آلکتو انداخت.
- معلومه که نه! تو حالت خرابه خیلی!
- تو که گفتی چیزیمون نیس. چرا ادا درمیاری؟
- از نظر جسمی حالت خوبه. از نظر روحی داغونی. تو مبتلا به خود بزرگ بینی حاد هستی!
- اینی که می گی بیماریه اصن؟
- معلومه!

بعد در حالی که کاغذی به آلکتو می داد، ادامه داد:
- اینو بگیر، برو بخش روانی سنت مانگو بستری شو.

آلکتو نگاهی به کاغذ انداخت.
- تورو مرلین بس کنین! آق تموم شده بود دیگه! چرا شروع کردین دوباره کـــــــــروئیم!
- توهمم که داری! حالت خیلی وخیمه!

سپس سوتی زد؛ در یک چشم بهم زدن چند پرستار گردن کلفت، با برانکارد آمدند، لباس سفید آستین بلند به آلکتو پوشاندند و او را با برانکارد بردند.

- اینم از این، نفر بعدی!




اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۷
#82
تکلیفتون اینکه تصاویر توی گوی رو تعبیر کنید و بیارید.


ما جلسه قبلم گفته بودیم که چیزی ع این دانش ظریف و عمیق چیزی سرمون نمی شه! ولی ما توی گویمون یه چوب بیسبال خوشگل، یه کافه سه دسته جارو، یه آدم با سر و صورت زخمی دیدیم!

یه عالمه فک کردیم ببینم، اینا معنی شون چی می تونه باشه ولی چیزی به ذهنمون نیومد. رفتیم یکم کتابای پیشگویی جدید رو نگاه کردیم، یکم دستمون اومد باس چی کارکنیم.

از اونجایی که ما همش اهل و دعوا خون ریزی و اینجور بحثا هسیم و با توجه به اون کتابِ، ما طی این هفته و هفته بعد قرارِ چن فقره دعوا خواهیم داشت، که همشون به نفع ما خواهند بود. اون یارو ها هم که با ما دعوا می کنن، قرارِ سر ع سنت مانگو در بیارن!

پرفسور به نظرتون درست پیش بینی کردیم؟



ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳۱ ۱۲:۲۴:۳۶

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۷
#83


- آلکتو چقدر قشنگه... ایشالکتو مبارکش باد!
- آلکتو خوش آب و رنگه... ایشالکتو مبارکش باد!
- ماشالکتو به چشم و ابروش...
- شله... شله... شله...
آلکتو در آسمان هشتم، میان انبوهی از حوریان بهشتی، در تختی از ابر نشسته بود و رقص و پایکوبی آنها را تماشا می کرد. آسمان هشتم به قدری روشن و تابناک بود، که همه حوریان به علاوه او ، عینک آفتابی به چشم داشتند. همه چیز در آنجا سفید و روشن بود؛ رنگی که او به آن حساسیت داشت. ردایی که به تن داشت از حریر سفید، نرم و سبک بود، که در آن به شدت احساس ناراحتی می کرد؛ اما از ته دل خوشحال بود زیرا؛ او اکنون آلکتو بود!

فلش بک- چند ساعت قبل- زمین

روز تعطیل بود. آلکتو از لرد سیاه درخواست مرخصی بدون حقوق کرده بود؛ که درخواستش قبول شد. روزِ خاصی برای جامعه جادوگری بود. روز مرلین شدن، مرلین! به این خاطر، جامعه جادوگری آن روز تعطیل بود و همه جادوگران بریتانیا، آن روز را در کافه یا رستوران های جادویی به سر می بردند. آلکتو هم از این قائله مستثنا نبود. آن روز را مرخصی گرفته بود، که ساعاتی را در کافه سه دسته جارو بگذراند و تا جایی که می تواند نوشیدنی کره ای بنوشد.
آلکتو آپارات کرد و خود را جلوی در سه دسته جارو یافت. با خونسردی در را باز کرد و وارد کافه شد. صاحب کافه، خم شده بود تا چیزی را بردارد اما وقتی سرش را بلند کرد و آلکتو را مقابل پیشخان دید، از عصبانیت صورتش مانند لبو سرخ شد.
- یه شات نوشیدنی کره ای می خوایم. البته بیشترم می شه فعلا یه دونه کافیه. فقط خوب باشه! اوندفعه توش مو پیدا کردیم.

صاحب کافه سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند اما، با این حرف آلکتو نتوانست خود را کنترل کند.
- رو رو برم! چطوری جرئت کردی دوباره این ورا آفتابی شی؟ می خوای دوباره آبرو ریزی کنی؟
- مگ ما چی کار کردیم؟
- چی کار کردی؟ نمی دونی؟ واقعا نمی دونی؟ به خاطر کار اون روزت یه عالمه خسارت دیدم.
- تقصیر ما نبود. اون پسرا زیادی شاخ شده بودن! باس شاخاشونو می شکوندیم!
- آره! به من ربط نداره کجا عربده کشی می کنی ملتو کتک می زنی. ولی تو این کارو تو کافه من کردی!
- خو که چی؟ عشقمون کشید! اصن گردنمون کلفته هر کاری که دلمون می خواد انجام می دیم!
- که گردنت کلفته آره؟

سپس صاحب کافه سوتی زد؛ ناگهان چند غول تشن دور تا دور آلکتو را گرفتند. صاحب رسوران با افتخار توضیح داد:
- بعد از آبرو ریزیی که کردی اینا رو استخدام کردن کارشون درسته! لاتایی مثل تو رو خوب می تونن ادب کنن!

آلکتو که وضع را قاراش میش می دید، فرار را بر قرار ترجیح داد.
- حالا که فکر شو می کنیم، می بینیم زیادم دلمون نوشیدنی نمی خواد! ما که رفتیم! زت زیاد!
با گفتن این حرف سریع از کافه خارج شد و تصمیم گرفت که در جایِ دیگری آن روز را جشن بگیرد. وقتی که می خواست به پاتیل درزدار آپارات کند، ناگهان سر و صدایی او را متوقف کرد.
- این چی بود؟

چند قدم آن ور تر معرکه ای به پا بود. کمی جلوتر رفت تا ببیند چه خبر است. دید که چند ارازل با حالتی وحشیانه گربه سیاهِ مظلومی را گیر آورده اند و گربه بی نوا را اذیت می کنند. آلکتو که با بحث حیوان آزاری مخالف بود با گفتن "نفس کشی" وارد معرکه شد. او که کلا طرفدار حقوق حیوانات بود، مشغول کتک زدن آن افراد شد. پس کلی دعوا و زدو خورد ارازل دمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند. آلکتو گربه بی نوا را از زمین بلند کرد و روی پایش نهاد.
- پیشی... پیشی! پیشی ملوسِ اوفشون کردیم رفتن!

گربه نگاه پر محبت به آلکتو انداخت؛ سپس از روی دامان آلکتو بلند شد. گربه مقابل آلکتو ایستاد و مدتی به او نگاه کرد.

- چرا همچین می کنی؟

ناگهان گربه تغییر شکل یافت و تبدیل به پیرمردی با ریش بلند شد.

- تو گربه نبودی که! واستا ببینیم... چقد قیافه ت آشناس! ما تو رو جایی ندیدیم؟!

پیرمرد لبخندی زد.
- من مرلینم دیگه!
- عه! گفتیما چقد قیافه ت واسمون آشناس! خب اینجا چی کار می کنی؟ خوشی زده زیر دلت اومدی اینجا پیش ما رعایا؟
- اومده بودم که جانشینمو پیدا کنم که سر و کله اوباش پیدا شد. فکر می کردم دیگه نمی تونم پیداش کنم؛ معلوم شد اشتباه می کردم.
- منظورت چیه؟

مرلین لبخند دیگری به آلکتو زد. اما ناگهان همه چیز سیاه شد. او حس کرد که دارد با سرعت زیادی به بالا کشیده می شود. چشمانش را باز کرد و خود را درون آسانسور بزرگی دید.مرلین را دید که کنار او، خونسرد ایستاده است.

- مارو کجا می بری؟
- آسمون هشتم! خونه جدیدت!
- چی چیو خونه جدیدمون؟ ما بیکار نیسیم که! ارباب داریم، کارو زندگی داریم!

مرلین چیز دیگری نگفت و فقط لبخند زد.

- ای بابا؟ اینم که فقط واس ما الکی لبخند می زنه!
- آسمان هشتم! خوش آمدید مرلین!

مرلین با شادی بسیار از آسانسور پرید بیرون.
- رسیدیم!

آلکتو هرگز آسمان هشتم را ندیده بود؛ اما وقتی از آسانسور بیرون آمد، به علت شد نور چیزی ندید.

- بیا اینو بگیر عینک آفتابیه. اینجا نور زیاده همه از اینا استفاده می کنن.

آلکتو عینک را گرفت و به چشم زد. وقتی که برای اولین بار، چشمش به آسمان هشتم افتاد، اصلا از آنجا خوشش نیامد؛ زیرا در آنجا همه چیز سفید بود.
_ خب ما چرا اینجاییم؟
- چون اومدم جانشین جدیدمو معرفی کنم. دیگه زیادی پیر شدم، وقتشه باز نشسته شم!
- خو این به ما چه دخلی داره!
- خب تو جانشینمی دیگه! تو از این به بعد آلکتویی!

پایان فلش بک

- خب بسه دیگه!

حوریان با شنیدن صدای آلکتو رقص و پایکوبی را تمام کردند و به صف شدند تا از دستورات او پیروی کنند.

- اول اینکه اینجا یه پرده سیاه بزنین تا ع نور زیاد کور نشدیم، دویم اینکه همه ابرا رو سیاه کنین ما ع ابر سفید متنفریم، سیوم اینکه این لباسا رو ع تن ما دربیارین؛ آدم می بینه یاد کفن می افته! یه ردای سیاه و شیک برازنده واس ما بیارین ، یه کلاه هم شبیه اونایی که پاپ ها می پوشن، بدین. چارم اینکه، یکی بیاد واس ما توضیح بده که باس چی کار کنیم؟
- ولی ببخشید آلکتو! اون سالایی که مرلین، مرلین بود، رسم همینجوری ...
- تو اخراجی!

حوری ها، حوری مذکور را از آسمان هشتم به پایین انداختند.

- حقش بود! هر کی ع دستور ما سرپیچی کنه عاقبتش اینه!

حوریان با شنیدن این حرف سریع دست به کار شدند. بعضی ابر ها را رنگ کردند، بعضی به دور تخت آلکتو پرده کشیدند ، بعضی مشغول تهیه ردا و کلاه پاپ ها برای او شدند و یک نفر به آلکتو درباره وظیفه اش توضیح داد.
- خب... شما باید به حرف های مردم گوش بدین، اونا رو ببینین، کارا شونو راه بندازین و روشون کنترل داشته باشین.
- چجوری اونوقت؟
_ خب همه اینا از وقتی که آلکتو شدین روتون تعبیه شد.
- چرا نفهمیدیم؟
- مرلین خودش ستینگ مغزتون رو راه انداخت.
- آهان! خب می تونی بری.

آلکتو این را گفت؛ سپس چند حوری دور او را گرفتند و مشغول پوشاندن لباس ها، به او شدند. خودش را در آیینه بهشتی برانداز کرد.
- چه خفن شدیم!

ناگهان یک حوری کوچک تعظیم کنان به پیش آلکتو آمد.
- آلکتو! بیاین ببینین تختتون خوبه؟

آلکتو نگاهی به پرده سیاهی که دور تا دور تختش را گرفته بود انداخت.
- چه خوبه! می تونین برین!

روی تختش نشست و با راحتی لم داد.
- کی فکرشو می کرد؟ تا همین چن ساعت پیش یه لات ولگرد بودیم، که حتی تو کافه راش نمی دادن؛ الان شدیم آلکتوِ مملکت!

دینگ دینگ

- چی بود!
- آلکتو! یکی از مردمه! وصل کنیم؟
- وصل کنین!

چند ثانیه بعد صدای یکی از مردم تا سر تا سر آسمان هشتم پخش شد.
- الو... منزل اقدس خانمه؟
- اقدس خانم؟ اقدس خانم؟ چطور جرئت کردی مزاحم استراحت ما شی بعد بگی اینجا منزل اقدس خانمه؟
- ای بابا! اقدس؟ از کی تا حالا باهم غریبه شدیم؟ منم عصمت! شنیدی زن دایی عفت عروسی کرده؟ اسمش عزت بودا؛ اسمشو عوض کرده گذاشته پارمیدا! اصن چطور...
- تماس پایان یافت!

آلکتو نفس عمیقی کشید.
- این مردم جدیدا چقد بی تربیت شدن!

دینگ دینگ

- ایندفعه دیگه کیه؟
- یکی از مردمه! جواب می دین؟
- وصل کنن ببینیم! ع بس که آلکتو مردمی هسیم!
- الو آسمون هشتمه؟
- بله اسمون هشتمه چی می خوای؟
- خوبی آلکتو؟ چی کارا می کنی؟ بت خوش می گذره؟
- زنگ زدی اینا رو ع ما بپرسی؟
- نه! می گم آلکتو؛ من فردا کنکور دارم. هیچی نخوندم می گما، می شه یه کاری کنی من رتبه تک رقمی بیارم؟

آلکتو نفسش را حبس کرد.
- مگه ما کتاب تست کنکوریم؟ چه طوری به تو برسونیم آخه؟ اصن چرا این همه مدت نخوندی به ما می گی؟
- تو چه آلکتویی هستی که نمی تونی کاری کنی یه شبه علامه دهر شم؟ اصلا باهات قهرم!
- تماس پایان یافت!
- این دیگه کی بود؟ صداش آشنا می اومد! نکنه لیسا بود.

دینگ دینگ

- آلکتو! یکی از مر...
- نه دیگه وصل نکنین! می خوایم کپه مرگمونو بذاریم!

تا چشمش را روی هم گذاشت صدای تلفن دیگری به گوش رسید.
- ببخشید آلکتو! این یکی خیلی ضروریه!
- چی کار کنیم وصل کن! چاره ای نداریم!
- به به آلکتو! از دوئل چه خبر؟ امروز سی امه خبر داری که؟ اگه زود نجنبی دوباره صفر می شیا!
- قطع کنین... سریع!
- تماس پایان یافت!

سه روز از آلکتو شدن، آلکتو گذشته بود؛ اما طی این سه روز رنج و عذابی دردناک متحمل او بود. مردم از سراسر دنیای جادوگری با او تماس می گرفتند و از مشکلات خود سخن می گفتند، مشکلاتی که خود مسبب آنها بودند اما، خواستار رسیدگی آلکتو به مسائل بودند.

- یگه خسته شدیم! دگه بسه دیگه! آخه تا چه حد؟ تا کجا؟
- آلکتو یه تما...
- نه! نه! دیگه نه! اصن غلط کردیم قبول کردیم! استعفا می دیم! شماره مرلینو بگیر!
- باشه آلکتو!

چند دقیقه بعد مرلین در سواحل هاوایی در کنار جمعی از ساحرگان جذاب پشت خط بود.

- الو مرلین؟
- الو آلکتو تویی؟
- آره ماییم! می خواستیم یه چی بگیم!
- سریع تر بگو وقت ندارم!
- ما استفعا می خوایم! دیگه به اینجامون رسیده! مردم ع ما کمک می خوان بشون کمک کنیم؛ کمک می کنیم، یه مشکل پیش میاد، کمک نمی کنیم، یه مشکل دیگه سر راهمونه! اینا اصن سیر مونی ندارن! هرچی بشون می دیم بیشتر می خوان! دیگه نمی تونیم، بیا مقامتو پس بگیر.
- زیاد سخت نگیر بابا! ستینگ کارخانه ایشون اینطوریه! باهاشون راه بیا! اینم فراموش نکن:" واسه مرده ها دلسوزی نکن، مخصوصا اونهایی که بدون عشق زندگی کردند."
- چرا چرت و پرت بلغور می کنی؟ می گیم دیگه نمی خوایم آلکتو باشیم. ما رو برگردون! دلمون واس اربابمون تنگ شده!
- متاسفم آلکتو من...

صدای ساحره ای از پشت تلفن آمد.
- مرلین کجایی پس؟
- الان میام عزیزم! ببین آلکتو من باید برم. تو انتخابتو کردی، پس باید تا اخرش بری. من نمی تونم کمکت کنم.
- نه... نه! نرو مرلین!
- تماس پایان یافت!


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳۰ ۱۵:۲۰:۰۶
ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳۰ ۱۵:۴۸:۳۲
ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳۰ ۱۶:۰۱:۰۱

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۷
#84
١- منو قانع كنين كه به شانس نياز دارين. و جواب به شانس نياز نداريم پذيرفته نيس!(٦نمره)

خب دیگه فک کنیم همه عالم و آدم می دونن... چی؟ شوما نمی دونین؟ پس بذارین بگیم! بله یه دوسال پیش بود که مرحومه «پالی چپمن» یه کل کلی با این انداخت و مجبور به پذیرش یه دوئل شد و متاسفانه دوئل رو باخت. حدود یه سال پیش بود که ما برا حفظ منافع مرحومه "پالی چپمن" درخواست یه دوئل با این دادیم که بنا به دلایلی نتونستیم انجامش بدیم که شدیم: 2- هیچ، به نفع اوشون! دوباره اون گربه سیریش یه درخواست دوئل با ما داد، که اونم بنا به دلایلی، نتونستیم انجام بدیم ، که شدیم ممنوع الدوئل. حالا هم این شبه ساحره دوباره با کلی خواهش و تمنا، درخواست دوئلی داد که ما روحمون هم ع وجودش خبر نداشت و باید شانس بیاریم که به موقع بتونیم دوئلمونو بفرستیم بدون هیچ مشکلی و همینطور ع یوان بمبی ببریم که حداقل بشیم 3-1 به نفع اون!

پ ن: فک کنیم به اندازه کافی قانع شدین، نه؟!

٢- يه عكس از خودتون در كلاس خفن معجون سازى برام بيارين. منو خوب بكشين نمره ى اضافه داره! (٣نمره)

ما، همه گریفیایی که جلسه قبل تو کلاس معجون سازی حضور داشتن و پرفسور زلر!


٣- رز چرا دير اومد؟ (١نمره)

به نظر ما استاد زلر که تو ویبره رفتن استاده، یه جای، تو ی نقطه ای ع زمین داشت ویبره ویبره می رفت که، یهو باعث یه زمین لرزه شدید تو اون قسمت از کره زمین شد! مردم که شاهد این اتفاق بودن، پرفسور زلرو می گیرن و می برنش پاسگاه محلی. اونجا مدرکشون رو رو می کنن و ثابت می کنن که پرفسور زلر، سبب زمین لرزه بوده؛ پلیس هم ع پرفسور زلر تعهد می گیره دیگه اونقدی ویبره نره که، باعث زلزله بشه. همه این اتفاقات باعث دیر اومدن پرفسور زلر شدن!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷
#85
1. تحت چه شرايطي تخمي که به شما داده شده شکسته مي‌شه و حيوون داخلش به دنيا مياد؟ (3 امتياز)

اين موجود گوگولي و بامزه که تخمش تو سبد ما بود، اسمش شاهگوشه (ترکيب کرم فلوبر و زي زي گولو) طبق تحقيقاتي که ما انجام داديم، ( که سبب شد يک فنجان معجون تغيير اندازه بکشيم سرمون) اين شاهگوش گوگولي ما، عاشق آهنگاي کلاسيک با ريتم آرومه؛ و همين که آهنگ آرامش بخش تو بوم باکسمون شروع به پخش شدن کرد، تخم شاهگوش شکست و شاهگوش گوگولي ع تخمش دراومد.

پ ن: پدرمون دراومد تا فهميديم چه شکلي ع تخمش مياد بيرون!

2. غذاي مناسب حيوون شما در دوران طفوليت چيه؟ چرا؟ (2 امتياز)

بر خلاف قيافه و آروم، دوستداشتني و گوگوليش، شاهگوش موجود خيلي وحشييه و صرف نظر ع قد و قوارش چن تا دندون تيز داره که با اونا خون ميمکه! بله درس فهميدين! شاهگوش خونخواره البته نه خون هر موجودي. اون فقط خونِ تازه ساحره جذاب رو مي خوره. ساحرهه حتما باس جذاب باشه!

3. نقاشي‌اي از تخمتون در حالتي که هنوز نشکسته (1 امتياز)، و در حالتي که شکسته شده و جانورتون به دنيا اومده بکشين. (4 امتياز) حتما بايد سايز تخمتون تو نقاشي مشخص باشه. معيار مقايسه رو من بذارين. يعني سايز تخم رو در حالتي که کنار يه پيکسي قرار گرفته مشخص کنين.

ما، استاد پیکسی و شاهگوش ملوس!


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۶ ۱۴:۵۷:۴۴

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷
#86
- خب نقشه چیه؟
- می ریم پروف رو مثلِ بچه آدم میاریم بیرون!

مالی چشمانش را چرخاند.
- اونوقت چجوری عقلِ کل؟

ریموس چشمانش را بست و مشغول فکر کردن شد.
- فکر اینجاشو نکرده بودم!

مالی سرش به دیواره بیرونی زندان کوبید.
- باید وقتی که با شما عقل کلا ممی اومدم فکر اینجاشو می کردم. منو باش ببین با کیا اومدم. خانه گریمولد و با شونصدتا بچه ول کردم ، اومدم با شما نجات پروف. اصلا منو چه به این کارا من باید بشینم سوپِ پیاز...

سیریوس وسط حرف مالی پرید.
- یافتم... یافتم!
- چی چیو یافته جناب سیریوسمیدوس!
- فهمیدم چطور پروفو نجات بدیم.

مالی نگاه مشکوکی به سیریوس انداخت.
- خب چیجوری؟
- خب مالی همینطور که جاربولانس داره می ره تو برو جلوش و تظاهر کن که باهاش تصادف کردی،همونطور دادو بیداد کن که همه راننده، خدم و حشم و مردم تو خیابون بریزن سرت، اونجاس ما م ریم تو جاربولانس پروف و میاریم، به همین راحتی!:bigsmile

ایده سیریوس ایده جالبی بود و ارزش امتحان داشت.
- این شد یه چیزی. حالا بگو چیکار کنیم؟


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷
#87
ساحره دوباره نگاهی به سرتاسر مغازه انداخت.
- مطمئنید جنساتون بنجل نیستن؟

لرد سیاه در حالی که سعی می کرد خشمش را کنترل کند، گفت:
- بله! کاملا مطمئنیم چون بیشتر جنسامون اصل انگلیسن بقیه شونم از جاهایِ دیگه هستن.
سپس در حالی که به تاتسویا اشاره می کرد ادامه داد:
- مثلا این یکی جنس اصل ژاپنِ و اورجینالِ. تازه ازش می شه به عنوان سلاح استفاده کرد.

ساحره نگاهی کوتاه به تاتسویا و کاتانایش انداخت ولی رویش را برگرداند.
- خب من از ژاپنیا خوشم نمیاد. پدربزرگ مامانم تو جنگ جهانی دوم، توسط یه ساحره ژاپنی کشته شد.

لرد فکری کرد و سپس به سمت دیگری از فروشگاه اشاره کرد.
- خب این یکی چطوره؟ اصل بریتانیاست. یه چوب بیسبالم داره قشنگ می تونه ازت محافظت کنه! موهاشو ببین چه خوشگله! یه طرفش سیاهه یه طرفش طلایی تازه گاهی اوقات تنوع هم می ده، طرف طلایی رو صورتی می کنه!

ساحره نگاه دقیقی به آلکتو انداخت.
- کار دیگه ای هم بلده؟ مثلا گلدوزی، قلاب بافی، آشپزی و از اینجورکارا؟
- نه ولی سریع یاد می گیره. همینو ببر عالیه! ما خودمون خیلی از کارکردش راضی بودیم!
- باشه همینو بپیچ می برم!



اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷
#88
جیــــــــــــــــغ!

نامه ای بسی دردناک دریافت کردیم!

درضمن ع چاییتونم لذت نبردیم!

و در آخر ما کروئیم حرف دیگرانو باور نکنین!

آلکتو! چه استعدادهای متنوعی داری شما ... گاهی به دفترم سر بزن، تو جشنای بعدی حتما برادرت رو هم بیار که از دیدنش خوشحال می‌شم. ضمنا این‌جا چایی سرو ... هیچی!

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۶ ۳:۵۶:۲۹

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷
#89
- آی داد!
- هرماینی آروم باش دیگه!
- نه نمی خوام!
- می ریم با هم حسابشو می رسیم دیگه! ای بابا!

آلکتو با صدای جیغ و دادی که از تالار عمومی گریفیندور بلند می شد از خواب پرید.
- اینا دیگه چشونه این وقت صب! اصن احترام محترام حالیشون نی!
پس گفتن این حرف از جایش بلند شد. موهایش را بدون شانه زدن به صورت خرگوشی بست ردایش را پوشید و همین که می خواست چوب بیسبال و چوبدستی اش را بردارد، جغد خاکستری اش اورِن، کنار پنجره ایستاد و به این معنا بود که نامه ای دارد. آلکتو نامه را از پایِ اورِن باز کرد و شروع به خواندن کرد. هنگام خواندن نامه چشمانش لحظه به لحظه گشاد تر می شد.

تالار عمومی گریفیندور

- حالا به نظرتون کی این نامه ها رو بهمون فرستاده؟
فنریر این را در حالی گفت، که داشت استیکی را که از آشپزخانه کش رفته بود می خورد.

- نمی دونم فنریر-سان ولی هر کی بوده یا خیلی مریض بوده یا می خواسته بهمون اطلاع رسانی کنه.
- به نظر من...

صدایِ جیغِ بلندی حرف هرماینی را قطع کرد.
- چی بود؟

خیلی طول نکشید که آستریکس جواب سوالش را یافت. آلکتو فریاد زنان و سراسیمه در حالی که نامه ای در دست داشت، از پله های خوابگاه دختران پایین آمد. گریفی ها خیلی تعجب کرده بودند؛ زیرا آلکتو هرگز فریاد هم نمی کشید چه برسد به جیغ.

- چی شده آلکتو چرا جیغ می کشی؟
- مگه نمی بینی دستش نامه س؟
- تو هم؟ مگه تو نامه ت چی نوشته؟

آلکتو در حالی که یک جیغ فرا بنفش دیگر می کشید، سعی می کرد بغضش را فرو بخورد، اما چندان موفق نبود.
- ببینین اینجا چی نوشته!
-خب بخون دیگه!
نقل قول:
- سلام پالکتو دینامیک کارو! طبق تحقیقاتی که من کردم و همه اینا درسته، تو آلکتو کارو نیستی، حتی کرو هم نیستی! آلکتو کرو از این جهت نیستی. آلکتو کارو هم از جهت این نیستی، موقعی که بدنیا اومدی پرستار تو رو با پالی چپمن عوض کرد. بله! تو پالی چپمنی، پالی چپمنم آلکتو کاروئه! خب حرفم تموم شد پالی چپمن! اوه نه تموم نشد... ساعت نه و سه چهارم بیا جنگل ممنوعه منو مدارک، شاهد و پرستارت اونجا منتظریم! فعلا پالی!

آلکتو نامه را با جیغ دلخراشی به پایان رساند.

- خب نمی خواد اونجوری جیغ جیغ کنی آلکتو!
- من آلکتو نیستم! حتی آلکتو کارو هم نیستم! من پالـــــــــــــــیم!
-عه! دقت کردین نگفتم ما؟
- دقت کردین یارو گفته ساعت نه و سه چهارم اونجا باش؟
- راست می گیا! فکر کنم منظورش یه چی تو مایه هایِ عبور از زمانِ.
- می فهمین چی می گم! من پالــــــــــــیم! تمام مدت پالیـــــــــــــی بودم! هواااااار!

گریفیندوری ها که از جیغ های آلکتو عاصی شده بودند، دست هایشان را روی گوششان گذاشتند و از تالار بیرون رفتند.


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۹ ۱۴:۵۲:۵۳

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
#90
همینطور که آستریکس و هرمیون آرسینوس را با برانکارد، به بیرون می بردند؛ گریفی ها آلکتو را دیدند که با چشمان پف کرده و لباس خواب گل منگولی، گوشه ای ایستاده.

- تو اینجا چی کار می کنی؟
- مگ صدای داد و بیداتون می ذاره که بخوابیم؟ اصن دارین چی کار می کنین؟
- داریم جرئت حقیقت بازی می کنیم.
- پس ما هم میایم.

گرفی ها برای آلکتو نیز جا باز کردند تا او هم جایی بشنید و بازی کند.
نوبت آبرفورث بود که بطری را بچرخاند. بطری چرخید و چرخید و چرخید. بطری ساعت ها چرخید. گویا اصلا قصد توقف نداشت و همانطور می خواست تا ابد بچرخد. بطری، بطری معمولی نبود. او بطری جادویی بود و دلش می خواست قدری این جادوگران بی رحم که هیچوقت قدر بطری های جادویی را نمی دانستند، اذیت کند.
بالاخره بطری پس از ساعت ها ایستگاه کردن جمعی از گریفیندوری ها، ایستاد.

-بالاخره وایساد!
- خب رو به روی آرتور و آلکتو! آرتور بپرس.

آرتور ویزلی، ویزلی بزرگ پس از تمیز کردن عینکش نگاهی به آلکتو که در خونسردترین حالت ممکن قرار داشت، انداخت.
- جرئت یا حقیقت آلکتو؟

آلکتو با لحن خونسردی جواب داد.
- خب معلومه جرئت دیگه!

آرتور برخلاف همیشه لبخند شیطانی بر لب داشت.
- خب خودت خواستی! حالا که جرئت رو گفتی، یه جمله بدون اینکه از اولش شخص جمع استفاده کنی بگو!

نگاه خونسرد آلکتو جایش را به نگاه نگرانی داد.
- نه ما نمی تونیم. ما خود بزرگ بینی مزمن داریم!

گریفی ها با شنیدن حرف های آلکتو، زبان به اعتراض گشودند.
- یعنی چی؟
- نمی شه آلکتو تو گفتی جرئت پس باید بهش عمل کنی!

آلکتو آب دهانش را به سختی فرو داد سپس دهانش را مقابل گریفی های مشتاق گشود.
- من ...من... شما رو نمی...بخشم!

گریفی ها فریاد شادی به سر دادند چون بالاخره جمله اول شخص مفرد از زبان آلکتو شنیده بودند اما، شادی آن ها زیاد طول نکشید، وقتی که ادوارد به آلکتو که بیهوش افتاده بود اشاره کرد.
- اوا! این چرا اینطور شد!


اگر بار گران بودیم رفتیم!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.