هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۵۳ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶
#81
9فوریه:
نور مهتاب قطره های شبنم روی چمن هارو مثل دونه های الماس درخشان کرده بود.
هوهوی جغدها هرازگاهی سکوت شب رو میشکست و باد دلش میخواست بلندم کنه و به برج قرمزطلاییه گریفندور برم گردونه.

من اینجا چیکارمیکنم؟!

-اون فقط متعلق به منههههه...

صداخیلی آشنا و کشیده بود.

به حق بیژامه ی مرلین!
لوموسی زیرلب در کردمو چوب دستیمو به اطراف چرخوندم.
نچ!
اسنیچ هم حتی پرنمیزنه اینورا...

صدا بار دیگر:
-هرییییی پاترررر...
تنها چیزی...که...میخام...

عااا چیشده؟!!
صدا ازسمت راست،که جنگل ممنوع بود،میومد.

این چی بود!
یعنی...
چرا خیسه...اَییی...

کج پاااا!
چشمام به جمال بزرگنمایی شده ی گربه خرماییه میوکنانم روشن شد!
هم خنده ام گرفته بود هم از ادامه ی خواب عجیبم محروم شده بودم.

-دخترم فازت چیه اومدی اینجا لیس میزنی!
کفتری خال خالی ای هیچی نبود بیفتی دنبالش؟!

خودشو میوکنان زیربغلم جا زد و خوشحال از جلب توجه من گلوله شد.

-ماااال من....

من
سرمو برگردونم طرف راست
که دیدم بعععله...
خواب پیشگویانه و اتصال مغزیو اینا همه کشکه!

خانومه رومیلدا وین خانوووم تو خواب درحال حرف زدن بوده و مغز منم ازش سیگنال دریافت میکرده...

یادم باشه به هری بگم بیشتر خورد و خوراکشو چک کنه چیزخور نشه.

ساعت طلایی با یاقوت های قرمز گریفندور میگفت دو ساعت تا بیداری اهل قلعه مونده.

خب...میتونم جلوی شومینه ادامه مقاله ی اسنیپ درمورد خواص استخوان اژدها رو بنویسم ...هوم...

کج پا دمی برام به نشانه مخالفت تکون داد.
خب بعداز صبحونه هم میتونم براش وقت بذارم خواب رو بچسب...

به امید شروع روزش با چیزی بهتر از هذیانات رومیلداوین و لیس گربه ای به خواب فرومیرود.
07:07



ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۰ ۸:۳۰:۳۸

lost between reality and dreams


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
#82
درود بر همه ی عاشقان هاگوارتز

نام کامل:هرماینی جین گرنجر

ویژگی های ظاهری:موی قهوه ای پرپشت و چشمان عسلی و تیزبین
چوب دستی:چوب درخت مو باهسته از ریسه قلب اژدها
سپرمدافع:سمور
گروه:گریفندور

توانایی ها:تقریبا همه چیز!
درس موردعلاقه:تغییرشکل

ویژگی های شخصیتی:اهم اهم خب جونم براتون بگه که هرماینی قصه ما درداستان یکی از دو دوست همیشه همراه و شریک توی دردسرهای هری پاتره
وی در خانواده ای غیرجادویی و غیرتهی دست و خونگرم
چشم به جهان گشود
وقتی متوجه شد که جادوگره مثل همه ی ما حسابی ذوق کرده و با پیاده شدن از قطارکینگزکراس وارد دنیای هاگوارتز شد تا دنیای خودشو بقیه رو تغییر بده
هرماینی بسیار تیزهوشه و حافظه عالی ای داره
و کلاه گروهبندی اول میخواست اونو به ریونکلاو بفرسته ولی بخاطر شجاعت و مهربونیش به گریفندور فرستاده شد و دراونجا بهترین دوستاش یعنی رونالدویزلی و هری پاتر رو پیدا کرد و توی همه موارد کمکشون بوده و هیچوقت هم پشت هری رو خالی نکرده
هرماینی روحیه انسان دوستانه و مهربون داره و رفتاربد با حیوونا و جن های خانگی بسیار ناراحتش میکنه
عاشق کتابه و روحیه حساسی هم داره و اذیتش کنید نادیده تون میگیره ولی یهو میبینید یه گوله کود حیوانی همه جا دنبالتونه
در حال حاضر هم سینگلانه در حال تحصیل در هاگوارتزه



تاييد شد!
خوش اومدين.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۹ ۰:۰۵:۰۲

lost between reality and dreams


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶
#83
درود بر کلاه همه چی دونِ هاگوارتز

به حساب بصیرت بی بدیل ات خودمو چند کلمه فقط توصیف میکنم

حساس،مهربون،مغرور،آزاد،باهوش،عاشق تخیل و کتاب و رمزوراز

اولویت هام
۱-ریونکلاو
۲-ریونکلاو
3-گریفندور

باشد که رستگار شوم

درضمن
Wit beyond the measure is man's
greatest treasure
😇


lost between reality and dreams


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۶
#84
پاسخ به پست کلاه گروهبندی!

پیشاپیش شرمنده از تخیلات طویلم!!


وزشی از هوای خنک شب موهای بنفش کمرنگ اش را نوازش کرد‌.

باخودش فکرکرد:

«بعد از چندهفته حبس،آزادی تو هوای شبونه بهترین چیزه!»

با یادآوری چیزی اخم به روی پیشانی اش نشست.

کل این ماجرا و احتیاط به نظرش احمقانه می آمد.

او عجیب بود. قبول داشت.ولی اتفاقات اخیر عجیب تر بود؛و ناگهانی!

همین حالا هم دلش برای اشعه طلایی خورشیدصبحگاهی و هوای پاک کوهستان پیرنه لک زده بود.

«به کتابا فکرکن،تعریف اون قلعه رو خیلی شنیدی»

با یادآوری چیزی اخم بر روی پیشانی اش نشست.

«اما تمام چیزی که نصیبم شد کاراگاه های محتاط و حبس بود!...حتی امروز...»


به دنبال شخص نامتعارفی به اطراف چشم چرخاند.


«شاید زود زدم بیرون...»

اما نه!
در این چندروز که با دامبلدور درارتباط بود صدای ترق ظاهرشدن جادویی آشناترین صدا برای گوش هایش بود!

«خب به لطف اونه که فوضول باشی های وزارتخونه دستشون بهم نرسیده یا از اونا هم بدتر...اون دیوونه ها»

به سمت صدا چرخید.

غریبه:
سلام!مودی گفت لجباز نق نقویی هستی!
ازونجایی که خودشم همینطوره منو فرستاد!


دختر جوان بلندقد با موهای آلبالویی و صورت قلبی شکل لبخند پهنی به لب داشت.


+اوه سلام!...بهم نگو که حق نداشتم به خاطر اینکه نذاشتن مثل بقیه الان سوار قطار باشم عصبانی باشم!
لیلین هستم،خوشحالم که اینجایی.

دختر به دلش نشسته بود!

-تانکس،منم خوشحالم،
نگران نباش،از خیلی چیزا خلاص شدی!

+مثلا از دوستای جدید؟

-بیشترازهمه از کنجکاوای جدید!...

و اضافه کرد

و مهمه که قبل از فهمیدن وزارتخونه و بقیه به هاگوارتز برسی.پیش دامبلدور جات امنه.بعدش موقعیتت رو شرح میده.

+اوهوم،و چی از قطار کینگزکراس امن تر بوده؟

تانکس با لبخند پت و پهن:

من!مخصوصا که نمیدونی چطوری خودتو لو ندی!


به موهای لیلین که حالا به رنگ آدامسی درامده بود اشاره کرد.

-دارم روش کار میکنم.

گونه هایش سرخ شد
.
-میتونم کمکت کنم.

+جدی؟توام یه دگرگون نمایی؟!

پاسخش را با تغییر موهای تانکس به سرمه ای گرفت.


-حرف زدن بسه،تا حالا غیب و ظاهر شدی؟

+اره و ازش متنفرم!

-پس بازومو سفت بچسب!

یک لحظه دستش را بر بازوی استخوانی تانکس گذاشت و لحظه ای بعد از حس چپیده شدن در لوله ای تنگ بازهم هوای خنک شب به صورتش خورد.
اما این دفعه با رایحه امواج!


-اوه!


از هرچیزی که خوانده و تصور کرده بود باشکوه تر بود.برج و باروهای قلعه سیاه در زمینه اسمانی پرستاره برایش اغوش باز کرده بود.


تانکس:
سلام تیمز!
رو به لیلین:ازین به بعد رو با این استاد برو،کمک خواستی جغدت میتونه پیدام کنه.

+ممنون بخاطر همه چی!


تانکس با چشمکی ازاو دور شد و دوباره صدای ترق!.

تیمز مرد نیمه مسن با موهای جوگندمی و نگاهی کنجکاو و سرد بود.به یک«دنبالم بیا»اکتفا کرد و به سمت کالسکه ای راه افتاد...

بعداز تمام زیبایی و اسرارآمیزی های راه به در مرمری سرسرا رسید.دنبال تیمز به سالن مملو از جمعیت و چشم های پرسان واردشد.

سقف جادویی مسحورش کرد ولی حواسش را به اندازه کافی پرت نمیکرد.

باخودش گفت:
«کنترلش کن!»

ولی موهایش هم مثل خودش هیجان زده بودند!
با تاسف متوجه شد که به ارغوانی متمایل شدند!

حواسش را به جلو داد.
چندنفر از سال اولی ها باقی مانده بودند و بعد...
مدیر بلندشد.
البوس دامبلدور با ردای ستاره نشان و ریش نقره ای اش به سمت جمعیت اغوش باز کرد:

-فرزندان هاگوارتز،
خیلی خوشحال کننده ست که باز هم شمارو در این سرسرا برای آغاز سال جدیدتون میبینم.قبل از شروع جشن باید بگم،
امسال پذیرای انتقالی ای با شرایط خاص از مدرسه جادوگری بوباتون هستیم،خانم دورمر درصورتی که مهارت های خودشون رو ثابت کنند،هم ترمی دائمی شما در سال چهارم خواهند بود.امیدوارم به خوبی ایشون رو بین خودتون بپذیرید.


زمزمه ها درسرسرا مثل کندویی پر از زنبور متعجب اوج گرفت..
انتقالی؟!..چطور..

باخواندن اسمش باردیگر سکوت برگشت.

:لیلیَن دورمر

در چشم برهم زدنی کلاه روی سرش بود.
و صدایی در سرش:

اوممم...خب...چیزای زیادی اینجا داریم،زیادتراز کافی!...
ولی هنوزعطش دانش داری و روحت راضی نشده...عجب...و یچیز مبهم اینجا هس!‌اوه...


صداساکت شد!
چنددقیقه گذشت.
لیلین تقریبا نگران شد!
ولی دوباره:

-بااین وجود تورو کجا بذارم؟

فرقی نمیکرد!
واقعافرقی نمیکرد؟
خب دوست نداشت به زمزمه هاشدت بدهد.

«اسلیترین نه»

صدامتعجب نبود:

نه؟مطمئنی؟
انتخابت سخته.

دیگرمطمئن بودکه موهایش شرابی شده اند!

«میتونم تو هرگروهی خوب باشم»

-البته،وکدوم گروه میتونه برای تو خوب باشه؟


زمزمه هارا می شنید.
متاخرکلاه!
بعداز لحظاتی صدانسبتاعصبانی بود:
ریونکلاو!

«هوف»

به سمت میز باتشویق کننده های آبی پوش رفت.

باخودش فکرکرد:

«حداقل ازبلاتکلیفی دراومدم»

که صدایی ازپشت سرش شنید!


-تو همونی که بش تو هاگزمید حمله شد؟!


«حمله!اگه اسم فریاد وهم آلود مردک دیوونه و اتفاقای بعدشو بشه گذاشت حمله»

صدایش هنوز هم درگوشش بود:

هنگامی که ماه به رنگ دریا در آمد...
سرنوشت نشان و قدرتش را بر دختری گذارد
که باطنش چون ظاهرش متغیر
و برهمه پوشیده است...
و در نهایت،قدرت بین روشنایی و تاریکی را
تقسیم می کند!...

نمیخواست درباره اش فکرکند،این واقعه در یک هفته زندگی عادی اش را به کل زیر و رو کرده بود.

رو ب پسرک کک مکی گفت:

-متاسفانه!

کلاه گروهبندی

درود فرزندم.

سوژه‌ت تازه بود. این خیلی خوبه. این که با استفاده از تخیلاتت نوشتی اصلا بد نیست. توی رولت جای توصیفات خیلی خالی بود، درواقع ما باید صحنه رو توصیف کنیم تا خواننده بتونه خودشو جای شخصیت ها قرار بده.

دیالوگ ها رو این جوری بنویس:
نقل قول:
باخودش گفت:
«کنترلش کن!»

ولی موهایش هم مثل خودش هیجان زده بودند!


باخودش گفت:
- کنترلش کن!

ولی موهایش هم مثل خودش هیجان زده بودند!


با همه این ها، میدونم کهتوی فضای ایفا اشکالاتت رفع میشن...

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط niloojavadi99 در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۶ ۲:۵۸:۵۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۷ ۱۱:۰۱:۲۹

lost between reality and dreams






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.