تصویر شماره پنجهمهمه و هیجان در سالن اصلی در اوج خودش بود ولی این از نگرانی تازه واردان چیزی کم نمیکرد. دانش اموزان قدیمی با لبخند اطمینان بخش از تازه واردان پذیرایی میکردند و تمامی پروفسور ها در جلوی سالن حضور داشتند و مدیر مدرسه کلاه گروه بندی معروف را در دستانش داشت و ان را ارام روی جای مخصوصش گذاشت.
-خوش امد میگم به تازه واردانمون، سفر طولانی داشتن و بیشتر از این معطلشون نمیکنم فردا هم اولین روز سال تحصیلیه جدیده و توقع دارم همه حاضر باشن. ارنست با خودش فکر کرد : اوه بهتر از این نمیشه.
-
ارنست پرنگ! نزدیک تر بیا مرد جوان.
ارنست روی صندلی روبه روی کلاه نشست و کلاه در یک لحظه کله ی اورا بلعید و ناپدید کرد.
-اوووه. چه بوی بدی. مطمئنم تا حالا یک بار هم این کلاه رو نشستن.
کلاه خودش را بیشتر روی سر ارنی جا کرد. کاملا جلوی گوش های ارنست را گرفته و نمیگذاشت صدایی از خارج به گوش او برسد. گویا زمان متوقف شده بود ارنست قبل از اینکه بفهممد در افکار بی پایان ذهنش قوطه ور شد و خاطره ای را به یاد اورد.
-
گریفیندورارنست از خاطراتش بیرون کشیده شد و هوای تازه را با نبودن کلاه احساس کرد به عقب برگشت و به میز گریفیندور خیره شد که برای او دست میزدند و هورا میکشیدند.
درود فرزندم.
روند سوژه سریع بود، میتونستی به بعضی صحنهها بیشتر بپردازی و دربارهشون بنویسی، اگرچه ضربه آنچنانی به رولت وارد نکرده.
بعضی جاها هم علامت نگارشی رو فراموش کردی. یادت باشه که علامتهای نگارشی توی رول خیلی مهمن و یکی از عناصر اصلی محسوب میشن.
از اعضای قدیمی هستی؟ به سبک جادوگران نوشتن رو بلدی و فاصلهها و اینترها رو هم رعایت کردی.
اگه شناسه داشتی، دیگه نیازی به گروهبندی نیست، یه سره معرفی شخصیت کن و البته لینک شناسه قبلیت رو هم بذار.
درهرحال...
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی