هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۹:۰۴ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
#81
"تدریس کلاس گیاه‌شناسی ترم 24 هاگوارتز"
جلسه اول



-برنامه رو ببین آخه! استادا واقعا عالی و متناسب با تخصصشون انتخاب شدن! پروفسور وارنر، گرنجر، گانت، لسترنج... اینجا رو ببین! حسن مصطفی که داور بین المللی مسابقات بود امسال قراره کوییدیچ تدریس کنه!

تام جاگسن بر خلاف سایر دانش آموزان، در آن ساعت از روز سرشار از انرژی و انگیزه یادگیری بود و با هیجان از برنامه کلاسهایشان تعریف می کرد.
-فکر کنم استاد کلاس گیاه شناسی تازه اومده. اسمشو قبلا نشنیده بودم. تو میشناسیش؟
-نه.

ریموند با جوابی مفید و مختصر، خود را نجات داده و سعی کرد جایی در گلخانه پیدا کند که از تابش مستقیم آفتاب ظهر در امان باشد. اما به این نکته توجه نکرده بود که اصولاً گلخانه در آفتاب گیر ترین نقطه هاگوارتز ساخته شده و آفتاب از هر طرف به درون آن حمله ور می‌شد.

-سلـــــــــام!
-یا ریش مرلین!

سو لی با کلاهی بزرگ تر از همیشه و پوشیده از برگهای مختلف، خودش را به کلاس گیاه شناسی رسانده بود. شکوفه های سفید و صورتی و بنفشی که از لبه کلاهش آویزان بودند، تقریبا زیبا محسوب می شدند؛ ولی شاخه هایی که از قسمت بالایی آن بیرون زده بودند، به هیچ وجه!
-باورتون میشه؟ من استاد شدم! استاد گیاه شناسی!
-اصلاً!
-غیرممکنه!
-جالب شد!

سو با یادآوری اینکه اکنون یک استاد است و باید رفتار متفاوتی نسبت به گذشته داشته باشد، نیش از بناگوش دررفته اش را جمع کرد؛ دستکش های پوست اژدهایش را پوشید و گلدانی مشابه گلدان هایی که جلوی هر جادو آموز قرار داشت را روی میزش گذاشت.
-خب اول بگید نظرتون راجع به این گیاه چیه؟

جادو آموزان به شاخه عریان و خشکیده‌ای که از خاک بیرون زده بود چشم دوختند. بیشتر آنها حتی شک داشتند منظور استادشان از گیاه همان شاخه باشد.
-این زشت ترین و بی فایده ترین و مسخره ترین گیاهیه که تا حالا دیدم!

صدای بوم بلندی در کلاس پیچید و از گلدان جلوی دانش‌آموزی که جمله قبل را گفته بود، دود غلیظی برخاست. با کم شدن دود، همه توانستند تفاوت آشکاری بین آن گلدان و بقیه گلدانها مشاهده کنند. برگ هایی با لبه‌ی سوخته که هنوز دود از آنها بر می خاست، بر روی گیاه مشاهده می‌شدند؛ از سطح برگها مایع لزج زرد رنگی ترشح می شد که بوی نفرت انگیز و غیرقابل تحمل آن حال همه را بد و ماندن در گلخانه را غیرممکن کرده بود. سو از جا پرید و در مسیر میان میزها و دیوار شیشه ای گلخانه، به طرف گلدان مذکور دوید و در راه چند دانش آموز را هم به در و دیوار کوبید که تقصیر خودشان بود؛ دانش‌آموز نباید جلوی را استاد را می‌گرفت.
با خالی شدن شیشه محلولی سبز رنگ و درخشان بر روی گیاه، برگ ها به سرعت خشک شده و جدا شدند و گیاه به حالت عادی برگشت.

-این خفن ترین و باحال ترین گیاه دنیاست!

این بار صدای بوم با دود غلیظ و بوی نامطبوع همراه نبود؛ بلکه رایحه ای شبیه به عطر چمن باران خورده فضای کلاس را پر کرده و برگ هایی قلبی شکل که از انتهای آنها حباب های صورتی و قرمز کوچک خارج می‌شد، روی شاخه گیاه نمایان شدند.

-پروفسور... این چه گیاهیه؟
-گیاه متاثر! خیلی حساسه و بیشتر از هر گیاه دیگه‌ای به توجه و محبت نیاز داره. خیلی سریع از محیطی که در اون قرار داره تاثیر می‌گیره و شکل برگش به رفتاری که قبل از تشکیل اونا باهاش میشه بستگی داره.

سو نگاهی به چهره های متعجب و مشتاق جادو آموزان انداخت. برق رضایت از نتیجه اولین تدریسش، در چشمانش نمایان شد.
-برای شروع، نگهداری از این گیاه می‌تونه خیلی به رابطه‌تون با درس گیاه‌شناسی کمک کنه. حالا کاغذ پوستی و قلم پرتون رو آماده کنید تا تکالیف این جلسه رو بگم.

سو دستکش هایش را درآورد و روی میز کارش گذاشت؛ چوبدستی‌اش را برداشت و با یک حرکت آن، تکالیف جادو آموزان را با خطوطی نقره ای رنگ در هوا نوشت.


تکالیف جلسه اول کلاس گیاه‌شناسی:

1. بنویسید چه اتفاقی میفته و چه رفتاری با گیاهتون دارید؟ 2 نمره

2. این رفتار باعث میشه برگ های گیاهتون چه شکلی بشه؟ (باید واضح و کامل توصیفش کنید.) 3 نمره

3. نقاشی ای از وضعیت نهایی گیاهتون (بعد از تشکیل برگ ها) بکشید. 2 نمره

4. یکی از کاربردهای گیاه متاثر رو بنویسید. 3 نمره



"از 4 تا 10 مرداد فرصت دارید تکالیفتون رو همینجا ارسال کنید. برای جواب دادن به سوالا، مهم ترین نکته استفاده از خلاقیتتونه. پس خودتون رو به متن تدریس محدود نکنید و سعی کنید تا جای ممکن خلاقانه بنویسید."


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲ ۹:۰۷:۳۴

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی حسن مصطفی
پیام زده شده در: ۸:۱۵ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۹
#82
آقای مصطفی حالتون چطوره؟ خانواده خوبن؟ اون وام مدیران بازنشسته که صحبـ... اوه راستی قرار شد بعدا بیام دفترتون تو زوپس پیگیری کنم. دیگه چه خبر؟

چند روز پیش گفتین توی ستادتون قراره کلاس کنکور ویژه مبحث میتوز میوز برگزار کنید. تا من میرم یه لیوان شربت بردارم بی زحمت اسم منم بذارید تو لیست. اگه صندلی ردیف اول هم باشه که خیلی خوب میشه.

حالا تا اینجا اومدم یه سوال هم بپرسم... از اونجایی که سایز میز و صندلی وزیر برای قد شما نامناسبه، اگر پیروز انتخابات بشید، قصد دارید میز و صندلی جدیدی خریداری کنید؟ اگر اینطوره، با توجه به وضعیت اقتصادی و دارایی های اندک شما، هزینه این خرید قراره از کجا تامین بشه؟ آیا قراره در صورت رسیدن به جایگاه وزارت از بیت الزوپس برداشت های شخصی داشته باشید؟
مدیران بازنشسته هم در این برداشت ها سهیم خواهند بود؟

خب از اون طرف دارن اشاره میکنن دعوا شده سر شربت. منم که یدونه سوالم رو پرسیدم؛ برم تا تموم نشده. فقط کلاس کنکور رو یادتون نره دیگه.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی تام جاگسن
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۹
#83
تام!

به عنوان کسی که ممکنه فردا روزی بخواد بیفته دنبال حق ملت از این دفتر زوپس به اون دفتر، چقدر توانایی داری در بحث با مدیریت پیروز بشی؟ برای مثال، موفقیتت در جلوگیری از خطاب کردنت به اسم پدرام چقدر بوده؟

چند تا سوال مهم‌تر هم دارم... چرا توی ستادت از من پذیرایی نشد؟ چرا یه چوب لباسی نزدی اینجا که من کلاهم رو با خیال راحت آویزون کنم؟ اصلا این ستاده که تو داری؟ به تو هم میگن کاندیدا؟

رای هم می‌خواد!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی پیوز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹
#84
آزادی؟ کسی گفت آزادی؟!

جناب پیوز! هنوز یادم نرفته دوران تحصیل در هاگوارتز چند بار کلاهم رو بردین قایم کردین و نصف دوران تحصیلم به گشتن دنبال اون کلاه نازنینم گذشت.
هنوز صدای خنده‌هاتون وقتی توی راهروها زمین می‌خوردم یادمه حتی!

ولی الان داشتم از جلوی ستادتون رد می‌شدم، شنیدم بحث آزادی و خوشحالی ساحره هاست. سوالی برام پیش اومد... شما برنامه ای برای کمک به ساحره هایی که حق عبور از در ورودی عمارت ریدل ها رو ندارن، دارید؟ در دولت احتمالی شما، اجازه ورود به عمارت ریدل ها به همه ساحره های مرگخوار داده میشه؟


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#85
-ما نیز! ولی حس می کنیم بیشتر عصبانی هستیم.

این حرف لرد، زنگ خطری بود تا مرگخواران را به چاره یابی وا دارد.

-ارباب، می‌تونیم همینجا بخوابیم و بگیم تا نذاره بریم تو ،از جامون تکون نمی خوریم.
-ارباب، می‌شه تقسیم بندی کنیم. مثلا روزای زوج ما اینجا باشیم، روزای فرد اون.
-ارباب، میشه پاورچین و بی صدا بریم داخل تا نفهمه.
-نیشش بزنیم.
-ارباب، می‌تونیم به مذاکره دعوتش کنیم.
-نه!
-ایده افتضاحیه!
-اصلا فایده نداره.

مذاکره با خانه‌ی عصبانی، اصلا به نفع مرگخواران نبود.

-ما تصمیم گرفتیم مذاکره کنیم.

ولی لرد آن را پسندید!
-به صف شوید. مایلیم تیم مذاکره کننده ای تشکیل دهیم.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۷ ۱۸:۳۹:۴۱

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#86
-لعنت بهت بانز! ازت متنفرم.
-چیزی گفتی؟
-گفتم توی لیوان آب پرتقالتون یخ هم داشته باشه یا نه؟

سو از برگشتن به جهنم بسیار وحشت داشت!

-یخ نمی خوام. فقط یه برش پرتقال بذار لبه‌ی لیوانم تا با کلاس بشه.
-درد بخوری!

سو لبخند زورکی ای زد و قدمی برداشت تا به طرف آشپزخانه قصر برود.

-وایسا! اینا رو هم با خودت ببر.

منظور بانز، کوه لیوان ها و ظروف کثیف کنارش بود که از سفارش هایش باقی مانده بود.

-حتما!

سو به سختی همه ظرف ها را در بغلش جا داد و برخی را هم روی سرش گذاشت و چند قاشق و چنگال باقی مانده را هم با دندان نگه داشت.
و به سرعت یک پلک زدن، همه آنها را بر فرق سر بانز کوباند!

-فرشته؟ آهای فرشته! بیا منو برگردون به جهنم. دلم برای مامور عذابم تنگ شده.

وحشت سو از جهنم ، در برابر نفرتش از بانز هیچ نبود!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#87
-کجا بودین شما؟ الان چهارده ساعت و سی و هفت دقیقه ست که منتظرتونم.
-کسی گفت منتظر بمونی؟
-بالاخره یه خونه مناسب براتون پیدا کردم! درجه یک، سه طبقه، هفده خوابه، آشپزخونه بزرگ. فقط سرویس بهداشتیش با همسایه مشترکه!
-کروشیو!

هفتاد چوبدستی به طور همزمان کروشیویی نثار پینوکیو کردند و بلاتریکس هم همانطور که یقه او را نگه داشته بود، تکان تکانش داد تا کروشیو به همه سلول هایش برسد.
ولی یک جای کار می لنگید!

-چه خبرتونه؟

مرگخواران و لرد سیاه متوقف شدند. حتی بلاتریکس هم دست از تکان دادن های وحشتناکش برداشت.
-تو... دردت نیومد؟!
-من یه آدم چوبی ام. معلومه که دردم نمیاد.

بوم!

-از اولم باید همین کارو می‌کردم.

درخت شاخه اش را برای پینوکیویی که در آسمان به پرواز در آمده و به دور دست ها میرفت، تکان داد و با او بای بای کرد.
-ولی می‌تونستین رو صورتش با کلید یادگاری بکشید. دردش میومد.
-چرا زودتر نگفتی؟
-چون کاملا با این کار مخالفم!

از دست پینوکیو راحت شدند؛ ولی همچنان با یک درخت سمج آواره‌ی کوچه و خیابان بودند.

-یاران ما، ما خانه‌مان را میخواهیم!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#88
-بانز؟!
-نخیر! آقای بانز. احترام یادت نره!

فرشته این را گفت و رو به بانز کرد.
-هر چیزی خواستین بهش بگین، براتون فراهم کنه. اگر مشکلی هم پیش اومد فقط کافیه یه سوت بزنین تا بیام برش گردونم به جهنم.

با رفتن فرشته، لبخند شیطانی بانز پررنگ تر شد. البته سو آن را ندید؛ هیچکس ندید. بانز در بهشت هم نامرئی بود!
-سو، کلاهت کجاست؟
-به تو چـ... منظورم اینه که برش داشتم تا راحت تر کاراتونو انجام بدم آقای بانز.

لبخند شیطانی بانز از محدوده صورتش خارج شده بود.
-داخل قصرم یه اتاق هست پر از کلاه. هر کلاهی که فکرشو بکنی! برو یکیشو انتخاب کن.
-واقعا؟!

سو باور نمی کرد بهشت چنین تاثیر مثبتی روی بانز داشته باشد.

-آره. میخوام مثل همیشه خوش تیپ به نظر برسم.

سو حق داشت که باور نکند!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#89
سو با نیشی که تا بناگوش باز شده بود، به طرف مامور عذاب چرخید.
-اشتباه نمیشه؟

پیش از آنکه جوابی بشنود، فرشته ای که به دنبالش بود، به او رسید.
-سو لی تویی؟
-خودمم.
-باید ببرمت بهشت.
-می‌دونستم اشتباه شده. از اولشم معـ...
-به عنوان عذابت باید توی بهشت مسئول پذیرایی از یه نفر بشی. خودش انتخابت کرده. زودباش بریم.

سو وا رفت! البته در کسری از ثانیه به خودش مسلط شد و به یاد آورد همین هم بهتر از هیچ است! کسی که اینقدر به سو علاقه داشته که او را از جهنم نجات دهد، قطعا اجازه نمی داد در بهشت به او بد بگذرد.
سو با این افکار که در ذهنش غوطه‌ور بودند، با مامور عذاب جهنمش بای‌بای کرد و به طرف بهشت راه افتاد. غافل از اینکه مامور عذاب وحشتناک تری در بهشت انتظارش را می کشید!

-حالا قراره از کی پذیرایی کنم؟


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#90
-میگم اشتباه شده! من مرگخوار بودم. هیچ کاری با ارزش تر از مرگخوار بودن توی دنیا وجود نداشت.
-اشتباه نمیشه اینجا. بخاطر مرگخوار بودن فرستادنت اینجا دیگه. برو بشین توی دیگ، اینقدر هم پرحرفی نکن.

چیزی نمانده بود که سو تسلیم شده و داخل دیگ مواد مذاب بپرد که نور امیدی در دلش روشن شد.
-اونجا! ببین... اون همکارتون مسئول تقسیم به بهشت و جهنم بود.داره میاد این طرف؛ یه کلمه ازش بپرس.

مامور عذاب جواب نداد. حضور مامورین تقسیم در جهنم بی سابقه بود.

-سو لی کیه؟

سو و مامور عذاب، هر دو با دهان باز و چشمانی بازتر، به مامور تقسیم خیره شدند.

-هر کی هست زودتر بیاد اینجا. باید ببرمش بهشت.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.