- یاران ما... این خونه پر از خالیه...
- ارباب، ما پیشتون بودن میشیم. خالی نبودن میشه!
- خیر راب، پر از رکسانه، ویروسای رکسان!
لرد راست میگفت. هر جا رو نگاه میکردی، پر از ویروس بود. اونقدر اجتماعشون توی خونه ریدل زیاد شده بود که با چشم غیر مسلح هم دیده میشدن؛ توی بشقاب، با سلول غذای چسبیده به کف بشقاب، که گابریل موفق به پاک کردنش نشده بود، فوتبال بازی میکردن، کمد لباسا رو بیرون میریختن، و توی فنجون چایی برای خودشون دوش آب گرم میگرفتن.
ویروسا توی خونه ریدل حکومت میکردن!
و مسلما گابریل تحمل این وضعو نداشت!
سریعا دستکش و ماسک پوشید، مایع ضد عفونی کننده ش رو برداشت و به سمت نزدیکترین جایی که ویروسا تجمع کرده بودن، رفت.
- دادا، تا حالا اَ اینا خورده بودی؟ لامصب خعلی خوشمزس!
- آررره، یه چی این آدمیزاتا بهش میگفتن... پیزتا، پیزا؟
- پیتزا!
گابریل اینو گفت و دو قطره از مایع رو روی سرشون ریخت. همچنان که دو ویروس، توی اون دو قطره دست و پا میزدن، رئیس ویروسا، توجهش جلب شد.
- فرمان حمله دادن! همرزمان، آماده!
قبل از اینکه مرگخوارا متوجه بشن، ویروسا به جونشون افتاده بودن.
- توی موهام آخه؟
- نه! بچه رو ول کردن بشین، منو گرفتن بشین!
- فس... پیتزای من؟ پاپا!
اما لرد اون طرف تر، درگیر لشکر ویروسی بود که آروم آروم و تهدید آمیز به سمتش حرکت میکردن.
- اگه مریض بشیم، میکشیمت خالی!
کمی اون طرف تر - توی اتاق- بخور رکسان مامان... بخور واست خوبه!
رکسان، با انزجار، نگاهی به قاشق پر از شربت تلخ انداخت. خواست پسش بزنه، ولی وقتی نگاه خشمگین مروپ رو دید، وانمود کرد لذت بخش ترین چیز دنیا رو میخوره، و شربت رو تا آخر سر کشید. قیافه خشمگین مروپ، جای خودشو به چهره دلسوز مادرانه ای داد. مروپ دستشو روی پیشونی رکسان گذاشت.
- تب داری مامان؟ بیا...
صدای لرد از بیرون، حرف مروپ رو قطع کرد.
- اگه مریض بشیم، میکشیمت خالی!
و صدای سرفه های شدید مرگخوارا که از بیرون میومد، نشون میداد اگه رکسان بر اثر بیماری نمیره، قطعا بعد از بیرون رفتن از اتاق، کشته میشه!