هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ربکا.لاک‌وود)



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸
#81
خلاصه:

لرد و مرگخوارا تصمیم گرفتن برای فنریر زن بگیرن. ولی رودولف دفتری رو که اسامی کاندیداهای مناسب توش نوشته شده برداشته و رفته بالای یه کمد و حاضر نیست پایین بیاد.
*...*...*...*


رودولف دفترچه را ورق زد و به همه ساحره ها نیم نگاهی انداخت. بعد به مرگخواران متفکر نگاه کرد.
-الان میخوایین منو بیارین پایین؟
-نه خیر داریم به یه ساحره پری چهره فکر میکنیم!
-چی؟
-چی؟ ولی ما داریم به...

ربکا میخواست حرفی بزند، اما دروئلا با کتابش محکم بر سر اوکوبید. بعد گوش بزرگ خفاشی اش را کشید و او را به خودش نزدیک تر کرد.
-حرف نزن!
-ولی ما داریـ... آی!

این بار گابریل بود که با طی بزرگش بر سر ربکا میکوبد! او آن یکی گوش ربکا را کشید و نزدیک خودش آورد.
-حرف بزنی میندازمت تو وایتکس سفید شی!
-ولی...

بنگ!

مروپ ماهیتابه اش را تکانی داد و نگاهی پیروزمندانه به ربکایی که پخش زمین شده بود انداخت.
-عزیر مامان دستور داده بودن که ساکت باشی.

دروئلا و گابریل، گوش های کنده شده ی ربکا را زیر سرش گذاشتند و او را گوشه پنهان کردند.
-ارباب گفته بودن یه گوشه وایسته و حرف نزنه...
-نفسم کم بکشه که... الان... نفس نمیکشه.
-آفرین. همیشه مرگخوار خوبی برای عزیز مامان باش.

اما، رودولف ناظر همه آن اتفاقات بود. اخمی کرد و دست به سینه بالای کمد نشست.
-فکر کردین من گول شما رو میخورم؟ من این همه ساحره رو با یه ساحره عوض نمیکنم. اونم ساحره ای که قراره زن فنر شه!
-وای.
-فکر بعدی؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸
#82
-نه نه، من میتونم!

بلاتریکس همواره برای اینکه در مسابقه ای اول باشد، هرکاری میکند. مخصوصا وقتی مسابقه درباره تام ریدل باشد!

-بلاتریکس مامان، قبول کن که باختی.
-راست میگه.
-الان بهتون نشون میدم!

بلاتریکس پرتقال ها را برداشت و ریز ریز خرد کرد. خیلی ریز؛ به اندازه ای که میتوانست آن را به عنوان پالپ در آبمیوه ها استفاده کرد. بعد از آن یک قاشق برداشت و روبه تام کرد.
-پرتقال همیشه برای...
-ما هیچ کدومو دوست نداریم.
-جان بلا. میرم... اصلا میرم سایه افسردگی میسازما!
-

تام پرتقال را برداشت و خیلی سریع در دهانش گذاشت. اشتباه نکنید، تام ریدل، هر میوه ای که تا آن لحظه خورده بود را زیر زبانش نگه داشته بود!
بلاتریکس هم با دیدن آن حرکت تام، روبه روی مروپ ایستاد. تام هم هرچه خورده بود را در گلدانی ریخت و با خاک آن را پوشاند.
-خب؟
-
-خب... پس... بریم مرحله بعد عروسای مامان!
-چی مادر؟ منظورتون چی بود از این حرف؟
-عروسا دیگه.
-

مروپ خنده ای ریز کرد و به پسرش نگاه کرد که رنگ و وارنگ میشود.
-باشه! بریم مرحله عصرونه درست کردن برای عزیز مامان!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸
#83
-ربکا ربکا!
-ساکت باش بکا! اون گوشه وایستا، تکون نخور و نفسم کم بکش.
-چشم.

ربکا از اینکه نتوانست پیشنهادش را به کرسی بنشاند، نا امید شد و رفت تا گوشه ای بایستد. اما لحظه ای، فکر خیلی خوبی (به نظر خودش)، به ذهنش رسید.
-ار...ار...
-حرفتو بزن.
-باشه. بیایین یه شخصیت غیر معروف برداریم!
-
-چشم.

و دوباره، مرگخواران به لیست شخصیت ها نگاه کردند...


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#84
سلام!
خوبین؟
یه پست زدم، ولی میخواستم یه سوالی هم دربارش بپرسم.
این پسته که من زدم، با شخصیتا مغایرت نداره؟ یعنی لرد ابهت خودشو داره یا نه؟

ماجراهای کاشت مو


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#85
-ارباب این چی؟
-این ملعون کیست؟

کراب کاتالوگ را فشرد و سعی کرد نشان ندهد عکس چه کسی در دستانش است!
-ار... ار... ارباب! این دنیل ردکلیفه.
-این ملعون مشنگ، خیلی شبیه اون کله زخمیه!
-آخه موهاش خوبه... معروفم...
-نه... این ملعون و موهاش نه!
-آخه.
-اما آخه در کار ما نیست!

کراب کاتالوگ را ورق زد و عکس دیگری آورد.
-این چی؟
-این که همون ملعونه!
-نیستا.

لرد از اینکه کراب بر حرفش اصرار داشت، عصبانی شد.
-میگیم نه! بعدی!
-آ...
-بعدی!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#86
تمام محفلی ها از خوشحالی جامه دریده و با سرعت به سمت تست بازیگری هجوم آوردند.
مثل اینکه همه نقش هری پاتر را دوست داشتند!
-وایییی اگه منهری پاتر شم خیلی خوب میشه!
-آره من هری پاتر شم...
-اوه... چه عاشقانه میشه اگه من هری پاتر شم!

فکر همه محفلی ها همین بود، حتی خود دامبلدور هم میخواست هری پاتر شود! اما تا خواست وارد شود، به او اجازه نداند.
-نه آقا نمیشه. شما دامبلدوری، نمیشه هری پاترم باشی!
-نه...
-پروفسور!
-پروفمون!
-پروف!

لرد سر تاسف تکان داد به سوروس نگاه کرد.
حداقل سوروس نباید آن گونه پایش را روی زمین میکوباند!

-سوروس؟
-بله ارباب؟
-ناراحتی؟

سوروس که از سوال اربابش فهمید موضوع چیست، سعی کرد جلوی پایش را نگه دارد.
-نه ارباب، به اونا خیره شده بودم.
-خیره نباش.
-چشم!

و سرش را برگرداند و به دیوار خیره شد. محفلی های جامه دریده هم منتظر تست بازیگری بودند تا شروع شود.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#87
مرگخواران که تا به حال سیب زمینی سرخ نکرده بودند، تند تند از مروپ سوال میپرسیدند.
-بانو مروپ، ما باید سیب زمینی ها رو افقی سرخ کنیم یا عمودی؟
-بانو، روغن چقد باشه؟ یه لیوان، دو لیوان؟ چقد؟
-سیب زمینی ها رو با هم سرخ کنیم یا دونه دونه؟
-بانو؟...
-بانو؟...

مروپ درحالی که به همه پاسخ میداد، ذوق هم میکرد!
-مرگخوارای مامان... مرگخوارای مامان! چقدر خوبه که همتون به سرخ کردن، میوه ها و سبزیجات علاقه دارین!
-سیب زمینی گیاهه؟
-بله پالی‌ئه مامان.

مرگخواران با دیدن، این همه تشویق از سوی بانو مروپ سوال اصلی خود را پرسیدند.
-اصلا چطوری سیب زمینی سرخ میکنن بانو؟
-

مروپ ابتدا بسیار پوکر نگاهشان میکرد، اما سر آخر خنده ای کرد و نشان داد حرفشان را باور نکرده است.
اما با دیدن آن همه مرگخوار متعجب برگشت و شروع کرد به تدریس چگونگی سرخ کردن سیب زمینی!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#88
فیــــــــن!
فیـــــــــــــن!
فیـــــــــــــــــــن!

-عه، چرا در نمیاد؟

انگشت هوریس در بینی هکتور گیر کرده بود و هرچه هکتور فین میکرد، در نمی آمد. پس اقدام کرد به کاری که هیچ جادوگر معروفی همچون او نمیکند.
او سعی کرد دور از دید بقیه مرگخواران، درحالی که انگشتش را در بینی اش فرو کرده بود، انگشت هوریس را در بیاورد.
-آخ... نمیشه!
-عه... هک این چه کاریه؟
-نه بکا. به هیچکی نگیا.

ربکا پاهایش را از شاخه جدا کرد و با تمام اعتماد به نفسش، نشان داده اصلا (!) آن بالا نبوده تا فضولی هکتور را بکند!
همان طور که به شکل خفاش پاهایش را استریلیزه میکرد، به هکتور نگاهی کرد. با صدای جیغ جیغویی، شروع به حرف زدن کرد.
-الان بهت کمک میکنم.
-نه! خواهش میکنم!

ربکا با چنگال های استریلیزه اش، به جان بینی هکتور و انگشت هوریس افتاد.
اما آیا بدشانسی ربکا به هکتور هم سرایت میکرد؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸
#89
سلام!: )
خوبی؟
یه سوال دارم... فقط یکی...
اگه میتونستی یه قدرتی داشته باشی که مرده ها رو برگردونه... کیا رو برمیگردوندی؟...: )
فقط همین!=)


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸
#90
اومدم مگسا رو از این دادگاه بندازم بیرون! با این دستور و این شکایت!
***

-ویــــــــــــــــــز. ویــــــــــــــــــز!

تپ!

-اه نشد!
-نکن تام. نکن! اگه گبی بفهمه میفته به جونمونا!
-آخه... بیکاریه دیگه.
-

چند روزی بود کسی به دادگاه نگاهی هم نمی انداخت. حتی خود رئیس دادگاه، به آنجا سر نمیزد.
تنها تام بود، که تند تند با چکش از این سر دادگاه تا آن سر دادگاه را میدوید و با چکش مگس ها را دنبال میکرد.
تا اینکه یک روز، صدای کفش چند نفر غیر از دروئلا و تام، در دادگاه پیچید.

-عه! شاکی! خوانده! وای!
-

تام و دروئلا با تمام وجودشان دستی به کت و لباسشان میکشیدند که انگار منتظر بودند لرد سیاه وارد دادگاه شود! ولی کسانی که وارد دادگاه شدند، ربکا و وین بودند.

-ها؟ رب؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
-بدشانسه دیگه! داشتم با گبی و اقباب "ر" تمرین میکردم، یهو دیدیدم اینجام!
-میخواستی یه مخفلی رو مسخره نخنی! راستی، نامم رسید؟
-نامه؟ نه نرسید...
-چرا شما به حرف ما محفلی ها گوش نمیدین؟

دروئلا نگاهی به وین و سپس به تام انداخت. تام نه به روی خودش آورد که داستان چیست و نه خواست چیزی در وصف نیامدن نامه و شسته شدنشان توسط گبی بگوید؛ فقط چکشش را آرام روی مگسی بخت برگشته میکوباند.

-اهم اهم! دادگاه رسمیه.
-بله رسمیه.

تام با چکش به ربکا اشاره کرد تا وین را روی یکی صندلی بنشاند.

-د بشین دیگه!
-من جایی که تابلوی ولدمورت هست نمیشینم.

تام دیگر کلافه شده بود. ولی وقتی به دروئلا نگاه کرد تا آثاری از کلافگی را هم در او ببیند، دید او چکشش را گرفته و تا میتواند میکوباند تا صدای خرخر گورکن وین را ساکت کند.
-میشه اونو ساکت کنی؟
-خشم. خافل، خور خور خوریا.
-الان چی گفتی بهش؟
-گفتم خودشو بذاره رو سایلنت.
-

دروئلا نگاهی به ربکا و سپس نگاهی به کتاب قطورش انداخت و نامه میانش انداخت.
-ربکا لاک وود... شما متهم شدین به تبعیض قائل شدن... فکر کنم... دفاعیه خودتو شرح بدین.
-جان؟... آها... من تبعیض قائل نشدم که. فقط حرف اقباب رو بهش رسوندم.
-چی بود حرف ارباب؟
-گفتن نگه "خ".
-خب نمیشد نگی بهش؟ بذار خود ارباب بهش بگه. واقعا چی میشد بهش نمیگفتی تا ما به کارای خودمون برسیم؟
-

تام باز هم چکشش را روی میز انداخت و تمام مگس ها کنار رفتند.
-راستی... بعدا به گبی بگو اگه اینجا تمیزه چرا اینقد مگس اینجاست.
-باشه... بهش میگم... ولی الان به شما باید برسیم!

و به ربکا و وین اشاره کرد.
-ادامه دفاعیه؟
-خب من اومدم یه خیری برسونم و چون هیچ وقت به هیچکی خیر نرسوندم و فقط بدشانسیم بهش سرایت کرد...

بوووم!

-آخه بگم ارباب چیکارت کنه.
-هیچی نگو. خودم میگم.

لوستر بزرگ و تمیز و همچنین متقارن با لوستر کناریش افتاده بود. این یعنی باز هم گبی به نامتقارن بودن آنجا گیر میداد.
ربکا نگاهی به لوستر انداخت و ادامه داد:
-خب... قصد من مسخره کردن نبود که! اگه بود، میگم بابام بیاد شهادت بده که نبود.
-جان؟ بابات؟ آخه...

ناگهان خفاش عظیم الجثه ای (چون جثه اش بزرگ تر از بقیه خفاش ها بود) وارد دادگاه شد. روی صندلی ای نشست و تبدیل به انسان شد.
همین موقع بود که پچ پچ های وین و گورکنش شروع شد.
-خو خووووور خوریا! خور خوریا!
-بله موسیو! اتفاق افتاده؟
-خان؟ نه... داختم فکر میخردم خرا خما موخاتون بخفشه.
-من که نفهمیدم چی گفتین... ولی من پدر ربکام.

تام و دروئلا تنها به این صحنه نگاه میکردند. تا اینکه پدر ربکا، به میز دروئلا نزدیک شد و با انگشتش اشاره کرد دروئلا نزدیک تر بیاید. او در گوش دروئلا آرام زمزمه کرد:
-من بهتون دویست گالوین میدم بچمو آزاد کنین. نذارین آبروی خانوادگی و اصیلمون بره.
-چی؟ من به دویست گالـ...
-هشصد گالیون چی؟
-

دروئلا و تام پول را گرفتند و از دادگاه بیرون رفتند. بعد از مطمئن شدن از اصل بودن پول ها، به دادگاه برگشتند.
دروئلا روی صندلی اش نشست و تام جلو در ایستاد. دروئلا گلویش را صاف کرد و با چکش سکوت را به دادگاه برگرداند. چون تا الان صدای جیغ های آرام ربکا و پدرش و خور خورهای وین و گورکنش، گوش دروئلا را اذیت میکرد.
-اهم اهم! دادگاه رسمیه؛ لطفا سکوت رو رعایت کنین جناب هاپکینز.
-خشم.
-من، از این ثانیه، اعلام میدارم... که ربکا لاک وود، فرزند ریچارد و ملودی لاک وود، متهم به تبعیض قائل شدن بین خودش و وین، از دادگاه تبرئه میشود.

بعد از گفته شدن این حرف، ربکا و پدرش، تبدیل به خفا شدند و از پنجره دادگاه بیرون رفتند. وین هم در حالی که اشک هایش را پاک میکرد و غر میزد، از دادگاه بیرون رفت.
-خمام تبخیض خائل میشین!
-بفرمایید بیرون آقای هاپکینز.
-

وین رفت. ولی یکی ساعت بعد، فرد دیگری وارد دادگاه شد و تام را در حال کشتن چهار مگس با هم دید. و از همه بدتر لوستر را روی زمین دید.
-چـــــــــــــــــی؟ تمیزی رفت؟ تقارن پر؟ یعنی چی؟
-نه گبی... یعنی نه خانم وزیر.
-نه.

گابریل با طی متقارنش، دروئلا و تام چکش به دست را دنبال میکرد و سر آنها غر میزد.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.