دیزی شون VS لاوندر شون
محیط سالن نمایش شهر بارسلون پر از سر و صدا بود. بر خلاف صحنه اصلی نمایش، پشت صحنه بسیار خلوت بود و جز صدای قیژ قیژ کشیده شدن طی بر روی زمین هیچ صدای دیگری شنیده نمی شد. دیزی طی کثیف را از این ور به آن ور می کشید و سعی میکرد لکه ای رو زمین نماند. دیزی از کار جدیدش راضی بود. هرچند کسی با طی کشی پولدار نمیشد ولی خب کاچی بهتر از هیچی بود.
- به به! چقدر تمیز شده!
-مگه نمیبینی هنوز خشک نشده؟
باز دوباره باید از اول طی بکشم. از دست تو دختر!
نائومی یکی از دوستان قدیمی دیزی بود. او همیشه بهتر از دیزی بود برای همین دیزی همیشه سر نائومی داد میکشید.
-عه وا! کف اینجا که خشک شده. اصلا حیف من که برای تو کار پیدا کردم.
-صحنه رو ول کردی که بیای اینجا، از من ایراد بگیری؟
-اومدم بگم بچه خواهرم به دنیا اومد.
-آخی گوگولی!
اسمش چیه؟
-یه ربع بیشتر نیست به دنیا اومده. اسمش کجا بود!
- مبارکه! من سرم شلوغه. تو برو به کارت برس.
دیزی دوباره مشغول طی کشیدن شد. همانطور که طی میکشید زیر چشمی نائومی را هم دید میزد. از رفتار نائومی میشد فهمید که به کمک نیاز دارد.
-پس چرا هنوز نرفتی؟
-اممم... دیزی یادت میاد وقتی بچه بودیم...
- باز همون عادت همیشگی. باز کمک میخواد یاد دوران عصر هجر میوفته.
- دوستی به درد همچین...
نائومی با دیدن دیزی که بدجور به او نگاه میکرد، جمله اش را ناتمام گذاشت و یک راست رفت سر اصل مطلب.
-اومدم بگم من باید برم پیش خواهرم. میتونی جای من رو یک ساعت پر کنی؟قول میدم جبران کنم.
-فرض کنیم که تو نباشی کار لنگ نمیزنه. منم به طور ناگهانی استعداد بازیگری در وجودم شکوفا شد. کارگردان هم که بامن خیلی راحت کنار میاد.
-فکر اونجاش رو هم کردم. با این تو میتونی جای من رو بگیری. هیچ کس هم اگه تو گند نزنی هیچی نمیفهمه.
نائومی شیشه ای حاوی محتویات بنفش رنگ را از درون جیب پیراهنش در آورد و در دستان دیزی گذاشت.
-این چیه دیگه؟
-معجون مرکب. بلاخره هفت سال درس خوندن در بوباتون یه جایی به دردم خورد.
-قشنگ معلومه کاملا برنامه ریزی کردی براش. ولی متاسفانه باید بگم من قبول نمیکنم.
با گفتن این این جمله لبخند روی لب نائومی به حالت پوکر فیس تغییر حالت داد.
- نه؟
-آره!
چهره نائومی دوباره تغییر حالت داد.
-دیزی خواهش میکنم. به اون بچه گوگولی فکر کن
-نـــــــه!
-اگه نصف حقوق این ماهم رو بدم بهت چطور؟
با اینکه نائومی دختری ساده ای بود و کسی را نمیتوانست به این زودی ها قانع کند ولی صد گالیون هم برای دیزی پول کمی نبود.
-باشه قبول میکنم.
- وای مرسی.
اصلا اسم بچه رو بزاریم دیزی خوبه؟
-مگه عجله نداشتی بیا برو دیگه. مزه هم نریز.
-بعدا میبینمت.
نائومی با عجله به سمت درب خروجی رفت. دیزی یک بار دیگر شیشه را برانداز کرد و دردل ذکر" اگه بلایی به سرم بیاد من میدونم و اون" را گفت، سپس معجون را یک نفس نوشید. ناگهان صدای کارگردان به گوش رسید.
-خانم ابینگتون معلومه کجایی شما؟
-اومدم.
دیزی بدون چک کردن ظاهر خودش هول هولکی وارد صحنه شد. در بین راه رفتن ناگهان پایش به یک پارکت شکسته گیر کرد و و با گرفتن یک طناب که آویزان بود، توانست تعادلش را حفظ کرد.
-اوف بخیر گذشت.
-خانم شما به این میگید بخیر گذشتن؟
دیزی به کارگردان نگاه کرد.ظاهرا طنابی که دیزی آن را گرفته بود به یکی از سطل های رنگی که برای رنگ آمیزی صحنه استفاده شده بود متصل بود و با کشیدن طناب تمام رنگ سطل بر روی کارگردان بینوا ریخته شده بود.
-بیخشید. دیگه تکرار نمیشه.
-امیدوارم! تا من خودم رو تمیز میکنم، شما بفرمایید با بقیه تمرین کنید.
بعد از رفتن کارگردان همه چیز خوب پیش رفته بود. هنوز حدود نیم ساعت از زمان تاثیر معجون باقی مانده بود و دیزی با خیال راحت مشغول تمرین بود. بلاخره کارگردان آمد و بخش دوم تمرین شروع شد.
-همون طور که میبینم. همه چی خوب پیش رفته.
-البته بدون حضور شما!
-خانم ابینگتون چیزی گفتید؟
-اممم...
دیزی از کارگردان خوشش نمی آمد. او کسی بود که با کفش های کثیف پشت صحنه را کثیف میکرد و هر وقت دیزی با مشقت فراوان برای او قهوه میبرد با گفتن جمله" این آب سرده یا قهوه؟" دیزی را مجبور میکرد دوباره قهوه دم کند. دیزی به قول اربابش زیر تمامی این فشار ها خموده شده بود ولی حق اعتراض نداشت اما الان به عنوان نقش اول میتوانست هر کاری که دلش بخواهد انجام دهد.
- بله آقای کارگردان! من با این شرایط نمیتونم با شما همکاری کنم.
-چه جالب! اتفاقا من میخواستم بعد از اتمام تمرین امروز کس دیگه رو جایگزین شما بکنم. خوشحال میشم اگه از همین الان جمع ما رو ترک کنید.
-جان! چی شد؟
- شما از الان به بعد دیگه جزو گروه ما به حساب نمیاین.
-نه؟
_آره!
دیزی واقعا شوک شده بود. او میخواست کاگردان را آزار دهد و ولی بالعکس کارگردان او را از کار اخراج کرده بود. تنها راهی که این بساط را جمع کرد التماس و تمنا بود.
-ببخشید من اشتباه کردم. مغز هیپو گریف خوردم. میشه برگردم؟
-نه!
-قول میدم بچه ی خوبی...
-نـــــــــه! من تصمیم رو گرفتم. الان هم بفرمایید من حقوق رو تحویلتون بدم.
-میشه قبل رفتن بدونم کی قرار جایگزین من بشه؟
_این دختره... اسمش چی بود؟آهان دیزی. بنظر میاد استعداد داره.
- لطفا سریع تر بریم.
ده دقیقه بعد دیزی همراه با حقوقی که متعلق به نائومی بود، به در سالن نمایش زل زده بود و ریز ریز اشک میریخت. او نمی دانست چگونه باید جواب نائومی را بدهد. قطعا نائومی نقش او را می گرفت.
دو ماه بعد_ خانه کران هادیزی با کله ای تاس مشغول تماشای نمایشی بود که نائومی با خوردن معجون مرکب نقش او را بازی میکرد. نائومی برای درست کردن آن معجون به موهای دیزی نیاز داشت.