هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۴:۵۴ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
#91
آرسینوس جیگر پله‌های خانه‌ی شماره‌ی دوازده میدان گریمولد را چهارتا یکی بالا می‌رفت. تابلویی را محکم در دست گرفته بود.
- ما رو چرا پشت و رو گرفته‌ای ای بزدل؟ نکند داری به جای محفل ققنوس، ما را نزد ارباب پلیدت در خانه‌ی ریدل می‌بری؟ ما را برگردان اگه مردی!
- خیلی باهات خوش می‌گذره، ببرمت هم خونه‌ی ارباب!
- اگر با ما بهت خوش نمی‌گذره ما را برگردان و با ما رو در رو دوئل کن، بزدل!
- دو دقیقه ساکت شو، دیگه رسیدیم!
- ناموساً ما را برگردان تهوع گرفتیم!

آرسینوس قاب تابلو را به طرف در برگرداند و دستگیره را چرخاند. در با صدای غیژ بلندی باز شد.
- حروم‌زاده‌های کثیف، از خونه‌ی آبا و اجدادی من برین بیرون!

آرسینوس خیلی دیر متوجه شد که هنگام چرخاندن قاب، یکی از بزرگترین اشتباهات عمرش رو مرتکب شده بود. حالا پرتره‌ی سر کادوگان با تابلوی خانم بلک، چهره به چهره شده بود.
- به من میگی حروم زاده‌ی کثیف؟ برای دوئل آماده شو عجوزه‌ی فرومایه!
- گندزاده‌ها! آشغالا!
- رذل پست فطرت!
- مایه‌ی ننگ جادوگری، خون کثیف!
- شغال دون صفت!
- آشغال! کثافت!
- بیا اینجا تا حالیت کنم سلیطه‌ی گرگ چهره!
- خائن! جانی!
- جفاکار! جانور موذی!
- بزدل بی جربزه!
- بزدل بی جربزه!
- بی هویتِ دزد!
- بیییییی ناااااااااامووووووس!

در این لحظه دامبلدور سراسیمه خودش را به پاگرد رساند. با حرکت دستی، پرده‌ها را به روی خانوم بلک برگرداند. سپس رویش را به سمت آرسینوسِ پرتره به دست چرخاند.
- فرزند تاریکی! بلاخره به سمت روشنایی اومدی؟

آرسینوس که به محض ورود
دامبلدور چهره اش از حالت به حالت دیفالت برگشته بود، پاسخ داد:
- نه پروفسور. این روانی رو آوردم محفل. اصرار داشت یه نسخه از پرتره‌اش توی محفل نصب بشه که بتونه عضو بشه.

آرسینوس سپس پرتره را حتی المقدور از خودش دور گرفت و با صدایی که فقط به گوش دامبلدور برسد نجوا کرد:
- پروفسور، سر جد نازنینت مرلین، پرتره‌ی این رو بگیر بزن شده به دیوار توالتی جایی حتی، نصف روز رو هم که بیاد پیش شما، ما یه خواب آرومی می‌کنیم. آسایش برای ما نذاشته! به جان پروفسور چشمام از پشت نقاب باز نمی‌شه.
- خیله‌خوب فرزندم فعلاً بذارتش بالای یخچال تا من باهاش صحبت کنم ببینم آمادگی ورود به محفل رو داره یا نه ...


به راستی که امضای شما مارو دقایق زیادی خندوند و امیدوارم که برای اینکه دل این پیرمرد رو شاد کردی ، مرلین دلت رو سالها شاد نگه داره.
نیاز داریم یه تابلو دیگه باشه که توهین های خانم بلک رو جواب بده. همچنین کسی باشه که صبح هری پاتر رو به موقع از خواب بیدار کنه که بره دنبال جان پیچ. تا صبح میشینه پای این چیزای ماگلی، اینترنت و اینا، بعد تا بعد از ظهر میخوابه.
میذارمت تو اتاق هری و رون پس، که بتونی خوب تربیتشون کنی.
تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۱۴:۲۵:۵۶


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۰۶ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
#92
نام: سر کادوگان
گروه: گریفندور
چوبدستی: چوب درخت آلو بخارا با هسته‌ی سیبیل غول غار نشین

سر کادوگان یکی از اعضای میزگرد مرلین کبیر بود، هرچند که می‌گویند جزو اعضای کمتر به شهرت رسیده‌ی این مجموعه بود. مهم‌ترین حرکت سرکادوگان در طی عمر شریفش که اندک شهرتش را مدیون همین کار است، شکست دادن اژدهای دریایی وی۱ به قیمت به خطر انداختن جانش بود.
سال‌ها بعد از مرگش، پرتره‌ای در هاگوارتز شخصیت جسور و بی‌باک او را به نمایش گذاشته است.

اوایل زندگانی
سر کادوگان در قرون وسطی در جزایر بریتانیا، و در خانواده‌ای جادوگری به دنیا آمد. همانند سایر بچه جادوگرها، به هاگوارتز رفت و شجاعت بی حد و مرزش او را در گروه گریفندور قرار داد. بر اساس بازه‌ی زمانی که سر کادوگان در هاگوارتز تحصیل می‌کرد، گمان می‌رود که او از محضر خود گودریک گریفندور کبیر درس گرفته باشد.
در برحه‌ای از زندگی‌اش، با مرلین دوست شد که متعاقباً این دوستی به عضویت او در مجمع میزگرد مرلین انجامید. بنا بر افسانه‌ها، وی سه بار ازدواج کرد که در هر سه مورد، همسرانش او را ترک کردند. ثمره‌ی این ازدواج‌ها، هفده‌ بچه‌ی شناخته شده است

نبرد با اژدهای دریایی وی
سر کادوگان به ماموریت کشتن اژدهای دریایی وی که موجب سلب آسایش از مردمان غرب کشور شده بود گماشته شد. در اولین تلاشش برای کشتن اژدها، به طرز فجیحی شکست خورد؛ اسبش کشته و چوبدستی، شمشیر و کلاه‌خودش درب و داغان شدند. خودش هم به زحمت جان سالم به در برد. اما برخلاف سایر افراد، سر کادوگان تسلیم نشد! وی یک اسب کوتوله۲ را از دشت‌های اطراف رام کرد و با چوبدستی شکسته به مصاف اژدها رفت. گرچه او بلعیده شد، اما چوبدستی شکسته‌اش زبان اژدها را سوراخ نمود و باعث شد شعله‌های داخل شکم اژدها شعله کشیده و درنهایت هیولا منفجر شود. گفته می‌شود کادوگان و اسب کوتوله از این واقعه جان سالم به در بردند.

بعد از مرگ
داستان رشادت‌های سرکادوگان فقط در نسخه‌ی جادوگری داستان "شاه آرتور و مرلین" یافت می‌شود و در نسخه مشنگی اشاره‌ای به وی نشده. حتی در میان جادوگران نیز سرکادوگان به شهرتی که استحقاقش را دارد نرسیده، ولی ضرب المثل جادویی "میرم اسب کوتوله‌ی کادوگان رو برمی‌دارم" که به معنی سنگ تمام گذاشتن در یک موقعیت است، به افتخار او ساخته شده است.
در زمان حیات وی، یک پرتره‌ی جادویی از سر کادوگان توسط جادوگر فقیری کشیده شد که وی را با آن شمشیر زیادی بزرگش و آن اسب کوتوله، در دشتی فراخ نشان می‌داد. این تابلو تا سال ۲۰۱۷ در طبقه‌ی هفدهم نزدیک به راهروی طالع‌بینی در قلعه‌ی هاگوارتز آویزان شده‌ بود.

سال تحصیلی ۱۹۹۳-۱۹۹۴
در سال ۱۹۹۳، سر کادوگان برای اولین بار هری پاتر را دید که به دنبال کلاس طالع‌بینی می‌گشت. او به درستی کلاس درس را به هری و دوستانش نشان داد، اما برای این کار مجبور به عبور از چند تابلو حاوی بانوان شد.
بعد از حمله‌ی سیریوس بلک به بانوی چاق، سر کادوگان به عنوان جایگزین او تا زمان دستگیری بلک برگزیده شد، این تصمیم عمدتاً به آن خاطر بود که هیچ تابلوی دیگری جسارت این کار را نداشت. در این مدت دانش آموزان زیادی شکایت می‌کردند که سر کادوگان آنها را به دوئل فراخوانده، چندین بار در روز واژه‌ی رمز را تغییر داده و واژگان رمز بسیار پیچیده‌ای را انتخاب کرده است. البته در نهایت سرکادوگان سیریوس بلک را به تالار گریفندور راه داد، چرا که او همه‌ی رمزهای هفته را از کاغذی که نویل لانگ‌باتم گم کرده بود می‌دانست!

سال تحصیلی ۱۹۹۵-۱۹۹۶
هری پاتر سرکادوگان را دید و بی‌توجه به او عبور کرد. سرکادوگان به تعقیب پاتر از درون تابلو‌های مجاور پرداخت ولی در تابلوی سگ شکاری عصبانی‌ای متوقف شد.

سال تحصیلی ۱۹۹۶-۱۹۹۷
دارما دادریج، یکی دیگر از تابلوهای هاگوارتز، عاشق و دلباخته‌ی سر کادوگان شد. او وی را "کادوگانِ باجذبه" خطاب می‌کرد.

نبرد هاگوارتز
در دوم ماه می سال ۱۹۹۸، در طی نبرد هاگوارتز، سر کادوگان فریادهای تشویق کننده بر مبارزین هاگوارتزمی‌کشید و به هری می‌گفت تا دشمنان را که از آنها با ذکر "سگان" و "پست فطرتان" و "قمپز کنندگان" و "فرومایگان" نام می‌برد، نابود کند.

سال تحصیلی ۲۰۱۷-۲۰۱۸
آرسینوس جیگر با کمک آرتور ویزلی بار دیگر تابلوی سر کادوگان را جایگزین تابلوی بانوی چاق کردند تا در نبود آنجلینا جانسون، به نظارت تالار خصوصی گریفندور کمک کند. آرسینوس همچنین طلسم‌های پیشرفته‌ای روی تابلو اجرا کرد که باعث می‌شد در مواقع خاص، سر کادوگان بتواند بخش یا تمامی بدنش را از تابلو خارج کند. البته در کمال تاسف این اوراد درست عمل نکردند و مکانیزم خروج از تابلوی سرکادوگان، یک مکانیزم بسیار تصادفی و ناخواسته از آب درآمد. دانش‌آموزان تالار گریفندورکه بارها توسط آنجلینا از سیخ داغ ترسانده شده بودند، حالا با آمدن سر کادوگان و شمشیرش به بخت بد خود لعنت فرستاده و از مرلین طلب مغفرت و آمرزش برای هفت جد و آباد آنجلینا را دارند.

1. Wyvern of Wye
2. Pony
____
مدیر جان لطفاً آنجلینا جانسون رو ببند. نظارت گریف و دسترسی مدیریت گروه ترجمه رو هم به این شناسه منتقل کن. مرسی

 تایید شد.


ویرایش شده توسط kimia در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۲:۱۱:۱۱
ویرایش شده توسط kimia در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۲:۱۱:۵۵
ویرایش شده توسط kimia در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۲:۲۳:۴۴
ویرایش شده توسط kimia در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۲:۲۶:۴۴
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۳:۵۱:۰۲


تصویر کوچک شده


لاوندر بروان
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#93
نام:لاوندر بروان
گروه:گریفندور
ویژگی های ظاهری:دختری قد بلند و بامزه با پوستی سبزه و چشم و ابروی مشکی
لاوندر براون همرمان با هری پاتر وارد مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز شد و توسط کلاه گروهبندی به گروه گریفندور فرستاده شد.لاوندر معمولا با پروتی پتیل که یکی دیگه از اعضای گریفندوره توی کتاب زیاد اومده مثلا او یکی از اعضای ارتش دامبلدور بود و البته یه مدت هم با رون ویزلی دوست بود(این قسمت رو زیاد جدی نگیرین چون حاضرم شرط ببندم یکی از دوران تاریک زندگی جفتشون بوده)لاوندر و دوستش پروتی علاقه بسیار زسادی به درس پیشگویی و استاد آن تریلانی دارند.

معرفی شما کوتاهه... از پست شماره یک برای کامل کردنش کمک بگیر


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۷ ۱۸:۰۰:۳۴


مرگخوار یا محفلی؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۶
#94
کارکاروف با خشمی که اندکی آثار کنجکاوی نیز در آن دیده میشد نگاهش را به مهمان ناخوانده اش که آنطرف میز نشسته بود دوخت.سوروس اسنیپ در حالی که زیرپتویی که به خود پیچیده بود میلرزید،فنجان شیر داغش را به لبش نزدیک کرد.لباس های خیس و گل آلودش با برف و بوران شدیدی که به تنها پنجره اتاق می خورد مطابقت داشت.کارکاروف که احساس میکرد هیچ چشم غره ای نمیتواند اسنیپ را با این شرایط به حرف بیاورد،خودش شروع کرد:(خوب فکر نکنم این همه راه رو با این همه سختی تحمل کرده باشی تا کریسمس رو به ما تبریک بگی)اسنیپ با طرز بیان همیشگی و پر از طعنه اش اولین جواب دندان شکنی که به ذهنش میرسید را داد تا مجبور نباشد ذهن یخزده اش را زیاد اذیت کند:(آخرین دفعه که دیدمت اینقدر جسور و بی پروا نبودی ایگور).نیشخند کارکاروف تبدیل به یک سایه وحشت در سر تا سر صورتش شد.خیلی زود به خودش آمد و چهره اش را عبوس کرد اما دیر شده بود و پوزخند اسنیپ نشان میداد که این تغییر حالت را دیده.کارکاروف ناخودآگاه دستش را به طرف ریشش برد و ادامه داد:(ظاهرا زیاد به آب و هوای شمال عادت نداری.متاسفم اما فکر کنم نزدیک ترین جایی که تونستی آپارات کنی یک کیلومتر تا اینجا فاصله داشته)(پس حتما کارم برام خیلی ارزش داشته که حاضر شدم تا اینجا بیام)تاثیر این حرف دیگر از توان کارکاروف خارج بود و باعث شد که او بیش از نیمی از ریشهایش را بکند.کارکاروف در حالی که خویشتنداری اش را کاملا از دست داده بود فریاد زد:(تو یه شیطان واقعی هستی سوروس!کی میخوای حرفتو بزنی؟راجع به اونه مگه نه؟بلاخره فهمیدی، مگه نه؟اون برگشته سوروس؟برگشته!خودم اون موقع که پسره تو اون ماز بود سوزشش رو احساس کردم)در حالی که به سختی صدایش از گلویش بیرون می آمد تقریبا زمزمه کرد:(اون برگشته)اسنیپ همچنان با نگاه بیروح و بی تقاوتش به او نگاه میکرد.کارکاروف معذب شد و برای پنهان کردن شرمندگی اش نگاه خضمانه اش را به اسنیپ دوخت.اسنیپ شانه هایش را بالا انداخت.(کسی اینجا نیومده که یه چبز کاملا معلوم رو انکار کنه،این بحث ادامه نداره)اگه رنگی در صورت کارکاروف باقی مانده بود کاملا پرید.(اما صحبت من با لرد سیاه کاملا در ارتباطه)کارکاروف تقریبا به حالت غش درآمد. (من یه دعوت برات دارم.البته شاید ترجیح بدی خودت رو تو این قلعه مرده ت زندانی کنی و دلت به یه مشت بچه خوش باشه که کلی جادوی سیاه یادشون دادی.هرچند حاضرم شرط ببندم توی یه مبارزه واقعی با کمک عوامل جوی حدود یه ساعت بتونین فلعه رو نگه دارین.)کاکاروف که ظاهرا بیشتر از این طاقت نداشت حرف او را قطع کرد:(خوب پس تو به پست سابقت برگشتی و حالا هم اومدی که به منم بگی که اگه میخوام کشته نشم باید همین کارو کنم؟)اسنیپ پوزخندش را بزرگتر کرد و گفت:(اگه من الان در خدمت ولدمورت بودم تو با این سابقه درخشانت زنده نبودی.لرد سیاه به تو احتیاجی نداره.شاید متوجه شده باشی که من یه مدته که در خدمت محقلم.)کارکاروف گفت:(و محفل چه احتیاجی به من داره؟)اسنیپ با بی رحمی گفت:(این سوال من هم بود.اما نظر دامبلدور اینه که تو و شاگردات با این علاقه ای که به جادوهای سیاه دارید یه تهدید برای جامعه جادوگری و در صورت پیوستن به محفل ققنوس یه قوت قلب به حساب میاین.)کارکاروف با لحن عاجزانه ای گفت:(و تو و دارو دستت چه دلیل منطقی ای دارید که من جون خودم و چند تا جوون رو توی خطر حتمی مرگخوارای کله گنده قرار بدم؟)اسنیپ روی صندلی جا به جا شد و خودش رو به جلو متمایل کرد:(ببین ایگور،من مطمئنم که بعد از اون آبروریزی که توی وزارت خونه راه انداختی،دیگه هیچ جایی پیش مرگخوارا نداری.شاید اونا هنوز نفهمیده باشن که فرار تو الکی بوده اما دارن دنبالت میگردن و دیر یا زود پیدات میکننن،همونطور که من پیدات کردم.)اسنیپ مکث کرد تا تاثیر حرفهایش را در چهره وحشت زده کارکاروف بخواند،بعد ادامه داد:(خود منم الان بزرگترین ریسک زندگیمو کردم،ایگور.اگه تو به امید یه بخشش بری و به لرد سیاه بگی که من در خدمت محفلم،این آخرین کریسمس زندگیمه.اما مطمئن باش این کار هیچ تخفیفی رو توی مجازاتت نمیاره.حالا باید فهمیده باشی که انتخاب تو چقدر مهمه.تو به هر حال در خطر بزرگی هستی.اما میتونی انتخاب کنی که با امید واهی تا آخرین لحظه به فرار ادامه بدی و شاید موفق بشی کریسمس بعد رو هم ببینی،یا اینکه شجاعانه باهاش مقابله کنی و به شاگردات درس شجاعت بدی.در این مورد هم نمیتونم کریسمس های زیادی رو بهت قول بدم اما میتونم احساس کبکی که سرشو تو برف قایم کرده رو ازت بگیرم و این وعده رو بهت بدم که از این موجود منفوری که بعد از اون سالهای جوونیت بهش تبدیل شدی فرار میکنی.وقتی خودتو توی آینه نگاه میکنی جای تنفر،غرور رو توی چشمات میبینی.وقتی از ترس کارات بهشون فکر نمیکنی...)اسنیپ متوجه شد که توضیحات اضافه اش حسابی از دستش در رفته.از شرمندگی لبش را گزید اما کارکاروف نه تنها پوزخند نمیزد بلکه آنقدر در فکر بود که به نظر نمی آمد متوجه حالت اسنیپ شده باشد.حتی به نظر نمی آمد اگر اسنیپ به ذهنش نفوذ کند، متوجه این کاراو شود. اسنیپ با این وسوسه مقابله کرد. همه افکاری که در این لحظات ذهن این مرد می گذشت متعلق به خودش بود.اما اسنیپ می توانست حدس بزند که او به ایگور جوانی فکر میکند که ترسیده و شکست خورده،مرگخوار میشود.
ایگور کارکاروف سرش را بلند کرد و طوری به اسنیپ خیره شد گویی او را خیلی دورتر از آنجائی میدید که نشسته بود.کاملا بی مقدمه و ناخودآگاه گفت:(سوروس تو میدونستی که من یه زمانی ازدواج کرده بودم؟آره.و یه پسر هم داشتم که اگه زنده بود الان سن ویکتور بود.)با اینکه بغض نکرده بود اما اسنیپ صدائی محزون تر از لحن او را نشنیده بود.این بود که با وجود حس کنجکاوی اش ساکت ماند تا کارکاروف خودش ادامه داد:(همسرم، اون دختر واقعا شجاعی بود.اونا میگفتن هیچ لزومی نداشت که اونم توی آتیش بمیره...)اسنیپ که احساس میکرد حس کنجکاوی اش کاملا از بین رفته،از روی صندلی اش بلند شد و نگاه منتظری به مردی که روبرویش ایستاده بود انداخت.کارکاروف ادامه داد:(از خود سابقم فراریم، تو میفهمی سوروس؟)سوروس اسنیپ به سختی جواب داد:(من هم زمانی عاشق دختری بودم که اونم هیچ لزومی نداشت بمیره.)اسنیپ هم بغض نکرده بود اما نگاههای غمگینشان که به هم دوخته شده بود گویای غم سنگینشان بود.کارکاروف هم بلند شد و یک قدم به اسنیپ نزدیک شد:(به دامبلدور بگو همیشه میتونه روی کمک من و شاگردها و استادها و همین طور یه مخفیگاه عالی در سردترین نقطه این کشور حساب وا کنه.)

تایید شد!
سعی کن پاراگراف بندی داشته باشی تا خوندن راحت تر باشه.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۳ ۱۲:۲۸:۱۷


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#95
هري من امشب دعوتت كردم تا بعد از مدتها دوباره سه نفري تنها باشيم.هرميون وبعد از مكثي با محنت ادامه داد:ومن قضيه مهمي رو بهتون بگم هري و رون نگاهي حاكي از بي اطلاعي به هم انداختند.هرميون گفت:بهتره مستقيم برم سر مطلب چيزي كه من فهميدم اينه كه اون چيزي كه ما به عنوان تاريخچه جادوئي مي شناسيم اونچه كه از گذر زندگيمون مي دونيم و حتي شخصيت خود ما زاييده تخيلات عظيم يك انسان عاديه و ما تا ابد توي ذهن اون محكوميم.لحن هرميون جدي بود اما در چهره هاي همسر و دوستش فقط پوزخند را تشخيص داد.
_اما من باهاش حرف زدم!!! اينم نقش من توي اين داستان بوده كه با تفكر اينو بفهمم.شايد خودش بتونه قانعتون كنه.ناگهان زني بلوند با چهره اي ساده در كنار هرميون ظاهر شد. رولينگ گفت:تو همه چيز رو درست گفتي هرمايني به جز يكي.شما فقط در ذهن من محكوم نيستيد.شما توي قلب همه كساني كه مي شناسنتون جاودانه شديد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۲۴:۱۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.