دوئل گیبن vs ایلین پرنس
برگی از خاطرات گیبن صفحه ی حول و حوش و خورده ای.
خانه ی ریدل خانه ای ـست نفرین شده با یک مشت نفرین که در ان خانه زندگی میکنند.
یکی از روز های سرد تابستانی که باد تا استخوان را می سوزاند و بنفشه های باغ ریدل را خشک میکرد. مرگخواران تصمیم به برگزاری پیک نیک در حیاط گرفتند. هنوز تصمیم قطعی نشده بود که یکهو ملت سیاه به سمت حیاط حمله ور شدند و هر کدام محلی را برای پیک نیکشان انتخاب کردند.
در همین حال لرد که از مهدکودک نجینی به سمت خانه ی ریدل می امد، نجینی را در دستانش حمل میکرد و به او به خاطر نقاشی قشنگی که در مهد کشیده بود افرین میگفت. اما با دیدن ملتی که بدون لباس روی حوله خوابیده بودند و به خودشان کرم ضد افتاب می زدند خشکش زد.
-رودووووولف ؟
-رودولف نیست ارباب !
-کروشیو !
اما این کروشیو ی لرد نبود کروشیوی رودولف بود که به مرگخواران می فهماند رودولف حتی وقتی نیست هم هست !
-رودولف؟ چطور جرئت میکنی وقتی ما اینجایم کسیو کروشیو کنی؟ کروشیو!
صدای فریاد رودولف از جزایر ساراحیب به گوش رسید.
-خب کجا بودیم ؟ اها! آرسینوووووووس ؟
- بله ارباب ؟
-اینجا چه خبره ؟
-ارباب مرگخواران هوس پیک نیک کرده بودن گفتم بیارمشون بیرون یه کم حال و هواشون عوض شه.
-خوبه. کمی استراحت براشون لازمه! ولی چون بدون اجازه اینکارو کردی جریمه میشی. بیا چوبدستی مارو بگیر یه کروشیو به خودت بزن!
-
-خوبه!
لرد که همچین هم از یک پیک نیک بدش نمیامد. دستور داد وینکی چتر و تخت رو برای ارباب در حیاط قرار بدهد و تا شب با بادبزن باد بزند و خب با توجه به هیکل وینکی اینکار زمان بسیاری لرد را سر پا نگه داشت.
همه چیز خوب بود. به جز سرمای سوزان(سوزان رنگی نه ها) به جز نبود امکانات، به جز ریگولوس که با یه مایوی دو تیکه این ور اون ور میرفت، به جز لاکریتا که با گل و خارو خاشاک های حیاط قصد داشت قلعه ی شنی درست کند، به جز...، اری همه چیز خوب بود!
-آرسینوس ؟
-بله ارباب ؟
-یه معجونی، کرمی ضد افتابی، چیزی وردار برای ما بیار، سر و کله ی همایونی مان در حال خراب شدنه!
دیگر ارسینوس رفت و امد و در ان معجون چه ریخت و چه شد و چه کرد فقط مرلین داند.
-ارباب اینم معجون. بفرمایید.
- ما حوصله نداریم خودت اروم اروم بزن اینو به سر و کله ی ما!
-چشم ارباب!
از ان طرف نگفتم که پیغمبره ی ممکلت هم نشسته بود با یک شی بنفش که در پشت فنس های حیاط ریدل گیر کرده بود و هی زور میزد داخل شود قاصدک بازی میکرد.
لاکریتا هم وینکی رو روی پاهاش نشانده بود و از او به عنوان تستر لوازم ارایشی استفاده میکرد.
-آ قربونت بره عمه! ببین چه قدر ماه شدی!
-وینکی نخواست ماه بود.وینکی نخواست خوب بود. ونیکی غلط کرد! وینکی رفت و خود را کشت.
و خودش را از دست لاکریتا نجات داد و در گوشه ای مخفی شد.
لرد تازه داشت چشمانش گرم میشد که چرتی بزند که صدای نابهنجار روونا به گوش رسید:
-اربا ــــب ؟
روونا این دفعه به خاطر خودمون چیزی بهت نمیگیم ولی دفعه ی بعد نمی بخشیمت حتی به خاطر خودمون.
-اما ارباب ؟
-چی شده ؟
-موهاتون ....ارباب...موهاتون داره در میاد!
روونا با اینکه اهسته صحبت می کرد اما نتونست از شنیده شدن این خبر توسط مرگخواران جلوگیری کنه.
-ارباب ؟ مدل جدیدتون بسیار برازندس!
-ارباب ؟ میشه ما هم موهامونو شبیه شما کنیم ؟
-ارباب بسیار بسیار بهتون میاد!
لرد که اینحرف هارا تنها ناشی از توهم مرگخواران از خوشی زیاد میپنداشت با خودش عهد کرد دیگر مرگخواران را به پیک نیک نیاورد اما یادش افتاد که الان هم مرگخواران را به پیک نیک نیاورده بود، کار ارسینوس بود.
-ارسینوس! کروشیو.
-ایییی! چرا ارباب ؟
-سریع اون آینه رو بیار اینجا.
-چشم ارباب.
لرد در اینه صورتی فردی را دید که روی سرش موهای ریز و نوک تیز تازه سر از پوست در اورده بودند، پس خودش را نشناخت و اینه را شکست و طلب اینه ای دیگری کرد وقتی باز هم همان تصویر را در اینه دید. چنان نعره ای زد که تمام سرزمین های جادویی و ماگلی لرزیدند.
نعره ای که ماگل ها ان را به اخرالزمان و جادوگران آن را به اخر الداستان میشناسند. گور پدر پدربزرگ عموی رولینگ در گور به لرزه افتاد با شنیدن چنین نعره ای!
ارسینوس هم که داشت نفس های اخرش را به عمق هر چه بیشتر فرو میداد به دنبال راهی برای خلاصی خودش بود که چشمش به هکتور افتاد فکری به سرش زد و سریعا اسم هکتور را به جای اسم خودش روی شیشه ی معجون زد.
دیگر کسی نمیداند پس از ان روز نحس و نفرین شده چه بر سر لرد و هکتور و معجون امد. اما الان که سال ها میگذرد لرد معجون های هکتور رو برای مرگخواران و خودش و حتی دشمنانش تحریم کرده و هکتور مانده و ان پاتیل طلا و یک عالمه علامت سوال در سرش.
پایان!