هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
#91
ارباب !


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: *نقد پست های انجمن شهر لندن*
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۹۴
#92
های هکتور
میشه این نقد ؟


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴
#93
مرگخواران دیگر ماندن محفلیون در اتاق عکس رو جایز نمی دیدند.
-خب. آروم به طوری که نویره و ندیده ی ویزلی ها زیر و دست و پا له نشن اروم به سمت در برید.

محفلی ها وارد سالنی شدند که صندلی ها از عقب تا جلوی سالن چیده شده بودند و صفحه ی بزرگی روی دیوار نصب بود.
عملیات تنظیم کردن عینک های چهار بعدی روی سر ملیونها ویزلی اندکی به طول انجامید و در ان حین چه سلفی ها با دامبلدور همراه با عینک سه بعدی گرفته شد و در فیس جوق پست شد و چه خنده هایی کامنت شد بماند.

درب سالن بسته شد. صدایی از پشت در گفت:
-روشنش کن. میخوام ببینم چه قدر دووم میارن.

فیلم اجرا شد.

Voldemort On Rampage


فیلم جالبی بود نجینی به دستور ولدمورت سر یک ماگل را درید و به گوشه ای انداخت. خون فواره زد.
اصولا سینمای 4بعدی ویزاردلند امکاناتش برای ترساندن و افکت های یو هاهاهایی فراهم نبود، در مملکتی که اقایون بالاسریش اونطوری از خزانه ی دولت اختلاس میکنند و میدن پول کفش و کلاه و کروات نو و میزشون رو با شکلات و شیرینی و عکس های مرلین منسون پر میکنند دیگر پولی برای تجهیز کردن شهربازی کودکانی که امید و اینده ی ایالات زیرزمینی جادوگری هستند نمیماند. پس مرگخواران شروع کردن از بالا روی محفلی ها تف کردن به خیال اینکه محفلی ها تف هارا در ذهن خود خون تجسم کنند.

محفلی ها از نجینی سه بعدی که بالای سرشان بود حسابی وحشت کرده بودند و خودشان را به طرفین پرت میکردند و به در میکوبیدند و های های اشک میریختند. که دهان پروفسورشون به پند و اندرز باز شد و فرمود:
-ای فرزندان روشنایی! گریه نکنید. همانا که اینجا عایقه و ممکنه در اشک های خودمون غرق شیم به همون جیغ زدن افاقه کنید.
پس محفلیون هر کدام جیغ کشان و موی کنان به سمت در حمله بردند و محکم به در کوفتند که در باز شود اما دربانان سنگدل تر این حرفا بودند که در را باز کنند.





ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲ ۲۱:۴۲:۰۸
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲ ۲۱:۴۸:۴۳

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
#94
این پست در تاپیک دادگاه خانواده نقد شه لطفا.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
#95
همه نگاه ها به سمت در دادگاه بازگشت تا شاهد مرلين را ببينند. اما ندیدند، باز هم نگاه کردند اما خبری نبود.
-اهم اهم.

تمام نگاه ها ایندفعه به درب شرقی دادگاه چرخید تا شاهد مرلین را ببینند و این دفعه دیدند.

قاضی با نگرانی به عقربه های ساعتش نگاه میکرد تا حتی یک دقیقه از وقت ناهار رو هم از دست ندهد. بالاخره سرش را بالا گرفت و گفت:
-خب. شاهد جلو بیا و خودتو معرفی کن.
-معرفی کنم؟ ینی تو وزیر فعلی ممکلت رو نمیشناسی؟ وقتی یه دسترسی بلاکیوسی بهت دادم میفهمی من کیم.

قاضی که انتظار وزیر دیگری رو در سوژه نداشت. با ترس به وزیر تعظیمی کرد:
-عفو کنید جناب وزیر.
-بعدا با کراوتم به حسابت میرسم اما الان برای موضوع مهم تری اینجا هستم.

قاضی حرف های وزیر را با سر تایید کرد و سریعا پشت میزش رفت تا سخنان شاهد رو یادداشت کنه. در همین حال وزیر فعلی به سمت جایگاه رفت و چشم غره ای هم به وزیر های سابق کرد که انان را سر جایشان نشاند.
-من این مرلینو خیلی وقته میشناسم. داد و فریاد های وقت و بی وقتش صدای اواز خوندنشه که اصلا هم تعریفی نداره.

مرلین از شنیدن این حرف نمیدانست خوشحال باشد یا ناراحت پس چهره اش به خنده ی ناراحت تغییر شکل داد و باور کنید قیافه ی مرلین با ان همه ریش و پشم اصلا با این فرمت ست نمیشه و قیافه ی دهشتناکی میسازه.
مورگانا با شنیدن حرف های ارسینوس با گل های قرمز تیره ی کوچک جلوی صورتش را پوشاند اما لرزش شانه اش نشان از این بود که ارام ارام اشک می ریخت.
صدای چکش قاضی به صدا درامد.
نقل قول:
تاریخ ارسال حکم پرونده ی مشاجره و تنبیه بدنی مورگانا توسط مرلین توسط اینجانب یک هفته به تعویق خواهد افتاد.


مورگانا باورش نمیشد حتی توان اشک ریختن هم نداشت. باید یک هفته ی تمام با ان مرد زیر یک سقف زندگی میکرد. میدانست هفته اش به درازای سالی خواهد بود. پاهای بیجانش را از روی صندلی بلند کرد و راه در خروجی را در پیش گرفت.

چند دقیقه بعد

دادگاه تقریبا خالی شده بود قاضی با دست به مردی که نقابی با طرح لبخند بر صورتش داشت اشاره کرد تا نزدیک تر شود. مرد نقاب دار نزدیک شد و گوشش را جلوی دهن قاضی گرفت.
-گوش کن ببین چی بهت میگم. توی این یه هفته نمیخوام چشم ازشون برداری توی خونه، بیرون خونه حتی اگه مجبور باشی که وارد خونه بشی اینکارو بکن اخر هفته ریز به ریز چیز هایی که دیدی رو باید به من گزارش بدی.
مرد با سر تاییدی کرد و به سمت در رفت.

دادگاه خالی شده بود. قاضی نگاهی به ساعتش کرده بود. فقط چند دقیقه تا پایان وقت ناهار فرصت باقی بود سریع وسایلش را جمع کرد و به سمت در دوید که ناگهان دستی از پشت به شانه اش خورد برگشت و با چهره ی عصبانی وزیر های سابق و فعلی مواجه شد که با فرمت به او خیره شده بودند.





هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
#96
اسم و نام فاميل (در صورت تمايل):
مایل نیستم.

جنسیت ( در صورت تمایل ):
مایل نیستم.

سن( درصورت تمایل) :
مایل نیستم.

شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
مایل نیستم.

محل زندگي (در صورت تمايل):
مایل نیستم.

تحصیلات ( در صورت تمایل ) :
مایل نیستم.

نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):
مایل نیس.. عه ضروریه ؟
من بچه که بودم یه عینک داشتم باهاش رفتم مدرسه. معللمون گفت چه قدر شبیه هری پاتر شدی. من فک کردم داره توهین میکنه ولی وقتی رفتم دنبال هری پاتر عکس و کتاباش تازه فهمیدم که چه قدر خوش قیافم. :|

علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
مایل نیستم.

فعاليت هاي جنبي (در صورت داشتن و تمايل):
مایل نیستم.

كتاب هايي كه مطالعه كرديد (چند مورد رو ذكر كنيد):
اینو مایلم . و اگه وقتشو دارید برید بخونید.
کتاب اسرار خلقت
کتاب مردگان تبتی


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۴
#97
دوئل گیبن vs ایلین پرنس


برگی از خاطرات گیبن صفحه ی حول و حوش و خورده ای.

خانه ی ریدل خانه ای ـست نفرین شده با یک مشت نفرین که در ان خانه زندگی میکنند.
یکی از روز های سرد تابستانی که باد تا استخوان را می سوزاند و بنفشه های باغ ریدل را خشک میکرد. مرگخواران تصمیم به برگزاری پیک نیک در حیاط گرفتند. هنوز تصمیم قطعی نشده بود که یکهو ملت سیاه به سمت حیاط حمله ور شدند و هر کدام محلی را برای پیک نیکشان انتخاب کردند.
در همین حال لرد که از مهدکودک نجینی به سمت خانه ی ریدل می امد، نجینی را در دستانش حمل میکرد و به او به خاطر نقاشی قشنگی که در مهد کشیده بود افرین میگفت. اما با دیدن ملتی که بدون لباس روی حوله خوابیده بودند و به خودشان کرم ضد افتاب می زدند خشکش زد.

-رودووووولف ؟
-رودولف نیست ارباب !
-کروشیو !

اما این کروشیو ی لرد نبود کروشیوی رودولف بود که به مرگخواران می فهماند رودولف حتی وقتی نیست هم هست !
-رودولف؟ چطور جرئت میکنی وقتی ما اینجایم کسیو کروشیو کنی؟ کروشیو!

صدای فریاد رودولف از جزایر ساراحیب به گوش رسید.

-خب کجا بودیم ؟ اها! آرسینوووووووس ؟
- بله ارباب ؟
-اینجا چه خبره ؟
-ارباب مرگخواران هوس پیک نیک کرده بودن گفتم بیارمشون بیرون یه کم حال و هواشون عوض شه.
-خوبه. کمی استراحت براشون لازمه! ولی چون بدون اجازه اینکارو کردی جریمه میشی. بیا چوبدستی مارو بگیر یه کروشیو به خودت بزن!
-
-خوبه!

لرد که همچین هم از یک پیک نیک بدش نمیامد. دستور داد وینکی چتر و تخت رو برای ارباب در حیاط قرار بدهد و تا شب با بادبزن باد بزند و خب با توجه به هیکل وینکی اینکار زمان بسیاری لرد را سر پا نگه داشت.
همه چیز خوب بود. به جز سرمای سوزان(سوزان رنگی نه ها) به جز نبود امکانات، به جز ریگولوس که با یه مایوی دو تیکه این ور اون ور میرفت، به جز لاکریتا که با گل و خارو خاشاک های حیاط قصد داشت قلعه ی شنی درست کند، به جز...، اری همه چیز خوب بود!

-آرسینوس ؟
-بله ارباب ؟
-یه معجونی، کرمی ضد افتابی، چیزی وردار برای ما بیار، سر و کله ی همایونی مان در حال خراب شدنه!

دیگر ارسینوس رفت و امد و در ان معجون چه ریخت و چه شد و چه کرد فقط مرلین داند.
-ارباب اینم معجون. بفرمایید.
- ما حوصله نداریم خودت اروم اروم بزن اینو به سر و کله ی ما!
-چشم ارباب!

از ان طرف نگفتم که پیغمبره ی ممکلت هم نشسته بود با یک شی بنفش که در پشت فنس های حیاط ریدل گیر کرده بود و هی زور میزد داخل شود قاصدک بازی میکرد.
لاکریتا هم وینکی رو روی پاهاش نشانده بود و از او به عنوان تستر لوازم ارایشی استفاده میکرد.
-آ قربونت بره عمه! ببین چه قدر ماه شدی!
-وینکی نخواست ماه بود.وینکی نخواست خوب بود. ونیکی غلط کرد! وینکی رفت و خود را کشت.
و خودش را از دست لاکریتا نجات داد و در گوشه ای مخفی شد.

لرد تازه داشت چشمانش گرم میشد که چرتی بزند که صدای نابهنجار روونا به گوش رسید:
-اربا ــــب ؟
روونا این دفعه به خاطر خودمون چیزی بهت نمیگیم ولی دفعه ی بعد نمی بخشیمت حتی به خاطر خودمون.
-اما ارباب ؟
-چی شده ؟
-موهاتون ....ارباب...موهاتون داره در میاد!

روونا با اینکه اهسته صحبت می کرد اما نتونست از شنیده شدن این خبر توسط مرگخواران جلوگیری کنه.

-ارباب ؟ مدل جدیدتون بسیار برازندس!
-ارباب ؟ میشه ما هم موهامونو شبیه شما کنیم ؟
-ارباب بسیار بسیار بهتون میاد!

لرد که اینحرف هارا تنها ناشی از توهم مرگخواران از خوشی زیاد میپنداشت با خودش عهد کرد دیگر مرگخواران را به پیک نیک نیاورد اما یادش افتاد که الان هم مرگخواران را به پیک نیک نیاورده بود، کار ارسینوس بود.
-ارسینوس! کروشیو.
-ایییی! چرا ارباب ؟
-سریع اون آینه رو بیار اینجا.
-چشم ارباب.

لرد در اینه صورتی فردی را دید که روی سرش موهای ریز و نوک تیز تازه سر از پوست در اورده بودند، پس خودش را نشناخت و اینه را شکست و طلب اینه ای دیگری کرد وقتی باز هم همان تصویر را در اینه دید. چنان نعره ای زد که تمام سرزمین های جادویی و ماگلی لرزیدند.
نعره ای که ماگل ها ان را به اخرالزمان و جادوگران آن را به اخر الداستان میشناسند. گور پدر پدربزرگ عموی رولینگ در گور به لرزه افتاد با شنیدن چنین نعره ای!

ارسینوس هم که داشت نفس های اخرش را به عمق هر چه بیشتر فرو میداد به دنبال راهی برای خلاصی خودش بود که چشمش به هکتور افتاد فکری به سرش زد و سریعا اسم هکتور را به جای اسم خودش روی شیشه ی معجون زد.

دیگر کسی نمیداند پس از ان روز نحس و نفرین شده چه بر سر لرد و هکتور و معجون امد. اما الان که سال ها میگذرد لرد معجون های هکتور رو برای مرگخواران و خودش و حتی دشمنانش تحریم کرده و هکتور مانده و ان پاتیل طلا و یک عالمه علامت سوال در سرش.

پایان!


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۴ ۲۱:۵۸:۱۰
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۴ ۲۲:۵۴:۴۳

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴
#98
سلام ارباب این نقد تقدیم شما
بدرود

ویرایش: ارباب باید میگفتم نقد یا پست یا رول ؟ سوتی دادم ارباب ؟


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴
#99
گرفته شده از خاطرات روزانه
سی و پنجمین روز در زندان


صدای زنگ به گوش رسید. وقت استراحت تموم شده بود و باید برای بقیه ی روز برمیگشتم به سلولم. اون سلول لعنتی که کثافت از دیواراش میبارید اما چاره ی نبود باید میرفتم.اروم به سمت در ورودی قدم زدم و وارد شدم. به سمت پله های طبقه ی دوم رفتم .اه هیچوقت اون پله هارو یادم نمیره پله هایی که قطره های خون زندانی ها تزئئینش کرده بود.
از پشت صدایی شنیدم .صدای زندان بان لعنتی بود.
-خوش میگذره ؟ البته که خوش میگذره. شنیدم پشت سرت یه حرفایی هست.

سر جام خشک شدم برنگشتم فقط گوش میدادم.

-گفتن تو ابله ترین مجرمی هستی که تا حالا اینجا بوده و به زندان انداختن تو هیچ افتخاری براشون نداشته.

پام لرزید نتونستم حرفشو تحمل کنم برگشتم و به سمتش دوییدم با دستم که که خیلی وقت بود مشت شده بود با قدرت تمام صورتشو نوازش کردم .زندانیایی که کار منو دیدن شروع کردن با داد زدن و طرفداری از من. صدای آژیر در اومد. چهار پنج تا نگهبان هیکلی به سمتم اومدم. نفهمیدم کدومشون محکم لگدی به پام زد اما دردش به حدی بود که بیوفتم زمین. زیر مشت و لگد بودم.چند تا زندانی برای کمک به من اومدن اما وقتی زندان بان اسلحه رو به سمتشون گرفت سر جاشون خشک شدن، این تنها چیزی بود که قبل از بیهوش شدن دیدم.

بیدار شدم.نمیدونم چند ساعت گذشته بود اما شب شده بود توی سلول خودم نبودم توی یه اتاق سیاه یک در یک که فقط به اندازه ی نشستن جا بود. اون لعنتی ها منو انداختن انفرادی.

از جام بلند شدم و به سمت در رفتم. چیز زیادی دیده نمیشد اما صدای حرف زدن زندانیا و پچ پچ چند نگهبان میومد. خشم مثل خرده شیشه در رگ هام جا به جا میشد و بدنم رو درد می اورد.
سرفه ای کردم و فریاد زدم:
-همتون رو میکشم کثافتا. حتی اگه این اخرین کاری باشه که میکنم.شما به خاطر کاری که با من کردین تاوان پس میدین.
لگدی به در زدم و ادامه دادم:
-به خاطر هر ثانیه ای که من توی این سوراخ لعنتی میگذرونم شما به سال در جهنم خواهید بود.شما آشغالا بهم التماس میکنید که بذارم بمیرید ولی نه، نه، هنوز نه. میخوام شما احمقا زجر بکشید. حسابتون رو میرسم، آره. شاید یه سوزن دراز بکنم تو گوشتون، یه سیگار داغ داخل چشمتون. چیز تجملی نمیخوام. شاید مواد مذاب بریزم روتون. اوه. یـــا یه کار بهتر میکنم، از کار های قدیمی اپاچی میکنم.

تمام زندان ساکت شده بود. هیچ صدایی نمیومد انگار که همه با ترس به سخنرانی من گوش میکردند.

-پلک هاتون رو میبرم، آره. میشینم فقط به صدای فریاد شما اشغالا گوش میکنم و چه موسیقی دلنوازی خواهد بود. آره اینکارو تو بیمارستان انجام میدیم که دکتر و پرستارا باشن که شماها خیلی زود نمیرید. میدونی بهترین قسمتش کجاست؟ بهترین قسمتش اونجاست که شما اشغالا پلک هاتون بریده میشه و مجبورید منو تماشا کنید که اینکارو باهاتون انجام میدم، اره.
منو میبینید که سیگار رو نزدیک و نزدیک تر میارم به سمت چشم های کاملا بازتون تا جایی که کاملا دیوونه بشید. ولی بازم زوده. چون میخوام بسیار بسیار طولانی باشه. میخوام بدونین که این منم، این منم که دارم اینکارو با شما میکنم.
مــــن !
و اون زندان بان و اون قاضی پیر اره به دست...

حتی متوجه نبودم که دارم با قدرت و خشم بینهایتی که درونم بود اون حرفا رو میزدم.
-هر کسی که بقیه رو قضاوت میکنه،خودشم باید انتظار قضاوت شدن رو داشته باشه.همه شما لعننتی ها وقتی از این سوراخ لعنتی در بیام،مُردید.
بهتون قول میدم از این که با من طرف شدید پشیمون میشید.

لگد محکم تری به در زدم و کف زمین نشستم در انتظار روزی که از این جای لعنتی برم بیرون.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۰ ۱۶:۰۱:۵۷

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۸:۳۸ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴
ســه روز بعد
شب بـیست و یـکم ماه تاریک
جشن بالــماسکه



جشن با شکوهی بود بسیاری از جادوگران و ساحره های معروف حضور داشتند.مرگخواران یک به یک جلوی در قصر اپارات میکردند.اولین نفری که جلوی در دیده شد سیوروس بود.
سیوروس سعی میکرد ریش های هورمونی که با معجون هکتور روییده بود را مرتب نگه دارد که صدای خنده ای شنید. چوبدستی اش را از غلاف خارج کرد تا خنده ای را تبدیل به گریه کند ولی وقتی پشت سرش را دید نظرش عوض شد.جمع کثیری از مرگخواران که هر کدوم با چهل پنجاه متر مو در کنار هم میلولیدند.

اولین مرگخواری را که شناخت آرسینوس بود که با عصبانیت هکتور را دنبال میکرد اما به دلیل اضافه بار ریش هایش چند بار زمین خورد. از ان طرف ایلین که ریش های خودش را بلوند کرده بود تا شبیه راپونزل شود اما نمیدانست که راپونزل مو داشت نه ریش اما چه کسی جرئت داشت این حرف را به ایلین پرنس بزند؟
لودو و رودولف در کنار دیواری ایستاده بودند و در مورد ساحره های تو جشن صحبت میکردند.
اصلا معلوم نبود رودولف و ارسینوس چطور از دست بلاتریکس فرار کرده بودند اما انجا بودند در کنار تمام مرگخوارانی که با ریش های کیلومتریشان این ور و ان ور میرفتند.
مرلین که ریش هایش را درون فرغونی گذاشته بود و هر چند قدم که جلو میرفت مجبور بود فرغون را نیز به جلو هل بدهد که چشمش به مورگانا افتاد. آن پیغمبره ی مغرور با ریش هایی از جنس گل و ساقه های سبز که بیشتر مورگانا را شبیه یک گلخانه ی متحرک کرده بود.

در همین حال که مرگخواران هر یک به دنبال ان بودند که ریش هایشان را با مد روز تطبیق بدهند صدایی شنیده شد.

-آپـــــــــــــــــــاراتـــــــــــــــــــــ

آری لرد اپاراتش هم همایونی بود. با ورود لرد به محل مرگخواران تعظیمی کردند اما لرد توجهی نکرد از نظر لرد آنها کپه هایی از ریش بودند که حرکت میکردند. ولدمورت به سمت درب ورودی رفت دستی به ریش هایش کشید و وارد شد.




هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.