هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴
#91
چیکار
مایکی ساعت سه نصفه شب در ایستگاه کینگزکراس با بلاتریکس دوئل می کرد.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴
#92
برید کنار رنگی نشید

دای لووین
درست نوشتم؟


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۵ ۱۲:۱۷:۰۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴
#93
رای من به عمه ام، آملیا سوزان بونز، هستش.
رول های طولانی و بلندی میزنه ولی اونقدر رول هاش جذاب و زیباست، که آدم ترغیب میشه تا آخرشون رو بخونه. واقعا اینجور رول زدن، نیازمند خلاقیت زیادیه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴
#94
من رای بهترین ایده رو به هکتور میدم. ایده ی کلاه قرمزی واقعا جذاب بود. تونستم برای یک روز دختر همسایه بودن و دست و...جیغ و...هوراااااا ( ) گفتن رو تجربه کنم.


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲ ۱۹:۴۲:۵۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴
#95
رودولف لسترنج.
به خاطر غر هاش.
به خاطر فعال بودنش.
به خاطر همه جا بودنش.
به خاطر محبوب بودنش.
به خاطر غر هاش.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴
#96
منم که تابع جمع. باب آگدن.
ولی از شوخی بگذریم، واقعا خوب مینویسه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۰:۰۶ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#97
کی؟
وقتی هدویگ توسط هاگرید خریده شد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
#98
اکثر ما کارهایی تو زندگیمون انجام دادیم که نتایج خوشایندی نداشته. شایدم داشته، ولی برای ما، نه دیگران.
هیچکس از ما نمیپرسه که چرا و به چه دلیل اون کار رو انجام دادیم. اونا فقط به نتیجه ی کار ما نگاه میکن.
نمونه اش خود من. اگه اون روز، به حرفشون گوش میکردم، الآن به اینجا نمی رسیدم.

فلش بک

سوزان در اتاقش مشغول انجام کاری بود.
چه کاری؟ کسی نمی دانست. این چیزی بود که عده ی زیادی می خواستند از آن سر در بیاورند. چرا که احتمالا او باز هم مشغول دسته گل آب دادن بود.

بووووووووووووووممممممم

اعضای خانه با عجله به سمت منبع صدا، که طبق معمول مشخص بود کجاست، دویدند.
از زیر در اتاق دودی به رنگ قرمز، خارج میشد.
یکی از حضار، با ترس به سمت در رفت و آن را باز کرد.

فضای درون اتاق وحشتناک شده بود. همه چیز بهم ریخته بود و به رنگ قرمز در آمده بود. حتی برفی، خرگوش سفید رنگ سوزان، که زیر میز، پشت یک سطل رنگ پنهان شده بود نیز، به رنگ قرمز در آمده بود.

سوزان درست در وسط اتاق ایستاده بود و درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، به پاتیل جلوی پایش نگاه میکرد.
هنگامیکه متوجه حضور اهل خانه در آن سوی در شد، بغضش ترکید و گفت:
- من از قرمز متنفرم.

حضار که از کارهای سوزان خسته شده و به اوج عصبانیت رسیده بودند، هر کدام شروع به گفتن نظرات خویش کردند:
- دختره ی بوقی. چرا دست از این کارهات بر نمیداری؟
- نگاه کن چه بلایی سر اتاقت آوردی. همه از دستت خسته شدند. همسایه ها تا حالا چندبار ازت شکایت کردن. چرا سر عقل نمیای؟
- اصلا معلوم هست موقع انجام این کارا چی با خودت فکر میکنی؟
- اگه یکبار دیگه، فقط یکبار دیگه خطایی ازت سر بزنه خودت میدونی. تا موقعی هم که اتاقت رو مرتب نکردی، حق نداری از اتاقت بیرون بیای. فهمیدی؟

وقتی حرف هایشان تمام شد، از اتاق بیرون رفتند و در را محکم پشت سرشان بستند. فکر می کردند حرفهایشان این دفعه کارساز می شود.

ولی سوزان به حرف هیچ یک از آنها اهمیت نمیداد. همیشه همین بود. همیشه توی سرش می زدند. همیشه تهدیدش میکردند. اما اهمیت نداشت. او باید موفق میشد. زحماتش باید به نتیجه می رسید.
با ناراحتی به اطرافش نگاه کرد. لبخند تلخی روی لبانش نقش بست و مشغول جمع کردن اتاقش شد.

وقتی کارش تمام شد، خود را روی تخت انداخت و به فکر فرو رفت.
تا حالا آزمایشات زیادی درباره ی رنگ ها انجام داده بود. مثلا رنگی که قرار بود در تاریکی بدرخشد ولی به جای آن کاغذ را سوراخ میکرد. یا مثلا نقاشی ای که قرار بود هر روز ترکیب رنگ متفاوتی با روز قبل پیدا کند، در عوض وقتی یک نفر از کنارش رد میشد، گاز سمی ای تولید میکرد که فرد مذکور را به حالت تهوع دچار میکرد. و...

ایندفعه قضیه فرق داشت. او میخواست طلسمی اختراع کند که با آن بتواند نقاشی هایش را به واقعیت تبدیل کند.
ولی چه گونه؟
آنقدر در افکارش غوطه ور شد تا اینکه خوابش برد.

فردای آن روز سوزان در حالیکه پشت میزش نشسته بود، مشغول امتحان کردن طلسم هایی که به ذهنش می رسید، بر روی نقاشی ای که تازه آن را کشیده بود، بود.
- زنده شو.
هیچ اتفاقی نیفتاد.
- حر کت کن.
هیچ اتفاقی نیفتاد.
- برخیز.
هیچ اتفاقی نیفتاد.
- کالر. مووینگ. کالموو.
و باز هم...نه . درست میدید؟
خرگوش درون نقاشی در حال بیرون آمدن از کاغذ و چند بعدی شدن بود.
- چی؟ دارم درست میبینم؟ نکنه طلسمه توهم زا بوده؟
در همین لحظه کشیده ی آبداری نثار صورت خود کرد. از درد، اشک در چشمانش حلقه زد.
- نه خواب نیستم. توهم هم نیست. دارم درست میبینم. من...من بالاخره موفق شدم.


پایان فلش بک

و اینگونه شد آنگونه که بود.

کالمووووووووو


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۸ ۲۰:۴۵:۴۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بدترين فيلم هري پاتر
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
#99
شاهزاده دورگه افتضاح بود. هیچ شباهتی با کتاب نداشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كدوم كاراكتر تو فيلم به شخصيت در كتاب بيشتر نرديك بود؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
از نظر بنده، تمام دوران زندگی لرد ولدمورت در کتاب و لرد ولدمورت در فیلم، شباهت های خیلی زیادی به هم داشت.
و دیگه اینکه...دابی هم تقریبا شخصیت یکسانی در هر دو داشت.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.