هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
#91
آستوریا خودش دست به کار شد چون می دانست که شوهرش کاری را از پیش نخواهد برد.
به اتاق اسکورپیوس نزدیک شد و با انفجاری دیگر در اتاق را منفجر کرد. وارد اتق شد و با حن ملایمی گفت:
-پسر گلم بیا و این گرگینه هرو ولش کن برو با یه آدم معمولی ازدواج کن که نخورتت! وگرنه هم تو و هم بابات میدونید که چه اتفاقی ممکنه بیفته،نه؟

-مامان اون گیاه خواره به بابا هم گفتم!

آستوریا سوهانش را بردشت و آن را به صورت تهدید آمیزی روبه روی پسرش گرفت:
اگر از گیاه خواری خسته بشه چی؟ اگر یکهو بیاد هم تورو بخوره هم باباتو، من با این وضعیت امنیت جامعه چیکار کنم؟
هر روز یه رودولف میپره وسط ابراز علاقه میکنه! تو اینو میخوای؟

اسکورپیوس اشک هایش را پاک کرد و با خودش گفت:
چند تا راه دارم:
1.با پالی فرار میکنم. که در اون صورت مامان منو میکشه!

2.مامان رو میکشم و با خوشحالی با بابا به خواستگاری میریم!

3.بابا منو میفرسته سنت مانگو تا پالی رو فراموش کنم!و من وسط عروسی خودم و پالی رو میکشم!

4.پالی رو فراموش میکنم و با خوبی کنار خانواده ام زندگی میکنم.

از نظر مغز عاشق اسکورپیوس راه حل دوم از همه بهتر بود پس اره برقی را برداشت و به سمت آستوریا حمله ور شد...



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#92
کی:
موقعی که دامبلدورو واسه اولین بار دید



پاسخ به: ستاد انتخاباتی "رودولف لسترنج"
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#93
رودولف جان من کاملا صریح و واضح میپرسم در ضمن الان هم صبحه:
1.چرا حتی وقتی نیستی هستی؟
2.برنامت برای جادوگرای بی حیا و مزاحم سایت چیه؟
3.چه فکری برای بهتر کردن محیط کار و اشتغال ساحره ها داری؟
4.چرا انقد تعطیلی کمه؟
5.بالاخره نماد دولتت قمه اس یا ساحره؟



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#94
1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)

-عهههه اینا که مردن
-نه نمیرین حالا چی میشه ؟
-یعنی رفتن؟
آرسینوس با نگرانی فریاد زد:برید برید بگیریدشون زود...
وگرنه...نههههههه

دانش اموزن بهت زده به سرعت دست بکار شدند جامه هارا دریدند و کار های غیر آسلامی انجام دادند.
در نهایت طناب بلندی از پیژامه های راه راه و گل گلی درست شد و دانش آموزان خوشحال از عمل فرهیخته شان طناب را درون آب انداختند و سه برادر را بیرون کشیدند .
آرسینوس هم که در این مدت مشغول درست کردن لقه ی تقویتی برای سه براد بود ،به محض ورودشان به خشکی از آنها با چای و شیرینی پذیرایی کرد و جسیکا را به دنبال مرگ فرستاد.

-اهم.. چیزه .. ببخشید آقای مرگ؟
مرگ که از این همه احترام میخکوب شده بود با این چهره برگشت و گفت:بله خودم هستم!
-چیزه پروفسور ماگفتن اشتباه شده اون سه تا داداشا باید یه جور دیگه بمیرن برا همین کشیدیمشون بیرون.
بی زحمت تو دفترچه یادداشتتون رو نگاه کنید تا ما هم کم کم رفع زحمت کنیم.
مرگ:
جسیکا:
مرگ:خب برید منم بهشون میگم سه تا آرزو کنن و بعد از اون پدرشونو در میارم
جسیکا:
مرگ:
جسیکا با خوشحالی از مرگ تشکر کرد و به سوی بچه ها برگشت.
-استاد به طور مودبانه گفت:گورتونو گم کنید برید.
آرسینوس هم که از مرگ می ترسید سه تا داداش رو رها کرد دست دانش آموزانش را گرفت و...
صبح روز بعد***
ملت بدون پیژامه از خواب بلند شده و همه منتظر خبری از گذشته بودند.
آرسینوس با لبخند ملیحی دستی به ماسکش کشید و گفت:همه چیز درست شده راحت باشید و البته یه فکری برای پیژامه هاتون هم بکنید.


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۷:۳۸:۵۲


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#95
1- رول تدریس من رو از یک زاویه ی جدید بنویسید. از زاویه ی یک شخصیت یا حتی یک شیء. مثال نمی زنم تا گزینه هاتون کم نشه. ولی دقت کنید که این زاویه هر چیز و هر کسی میتونه باشه. خلاقیت به خرج بدید. زاویه های جدید کشف کنید. (25 امتیاز)

2- در حداقل یک پاراگراف توضیح بدید معجون ساخته شده در کلاس چه تاثیری داره. میتونید به شکل رول بنویسید ولی اجباری برای این کار وجود نداره. (5 امتیاز)


1.هکتور با خوشحالی به سمت کلاس راه افتاد دستی به موهایش کشید.
وارد کلاس شد .
همه را دور پاتیل جمع کرد و شروع کرد:روده ی مارمولک رنده شده...
که البته بوی سویس های ماگلی میداد، در همین لحظه دستمالی برداشت و من را تمیز کرد . خودتان هم می دانید که من از این سوسول بازی ها خوشم نمی آید. بنابر این از مغز که دوست قدیمی ام بود در خواست کردم تا مگس له شده را به هکتور پیشنهاد بدهد.اینجوری هم هکتور اخراج می شد(به علت رعایت نکردن حقوق حیوانات ) هم دست از سر دماغ سربالایش که من باشم بر می داشت.

مغز هم آنقدر خفن و با مرام بود که سریعا به ماهیچه ها دستور له کردن آن مگس بخت بر گشته را داد و ...شپلق

- روده ی مارمولک و مگس له شده ی تازه ترکیب بسیار خوبی هستن. البته نمیدونم این معجون دقیقا برای چه چیزی مفیده ولی این اهمیتی نداره. کافیه معجونتون رو در گوش، حلق یا بینی یک نفر دیگه بریزید و نیم ساعت اون رو تماشا کنید. میتونید تاثیرش رو متوجه بشید.

هکتور مشق دانش آموزان را داد و از در بیرون رفت.
نفس راحتی کشیدم.
در آینه نگاهی به صورتش کرد و با ناراحتی گفت:اه این دماغم برام دماغ نشد باید برم پیش دکتر ارباب دماغمو عمل کنه عروسکی...

خلاصه قصه ما هم با عمل شدن به پایان رسیدو کلاغه به خونه ی هکتور نرسید.

2.تقریبا وقت خواب بود مغز با خوشحالی داشت کارا رو جمعو جور میکرد که بخوابیم.
ناگهان...
تق تق تق...
گوش دوباره میشنید ...
مغز:
دهن:چیه ؟کیه؟
صدای فرد:استاد ماییم اومدیم نتیجه معجون رو بهتون بگیم.
گوش:احمق
دهن:باشه عزیزم بیا تو زود بگو من خستم!
مغز:نه جون مادرت...
صدا :استاد ما امتحان کردیم خاصیت خاصی نداشت. یعنی بی خاصیته
مغز:yes
دهن:واقعا؟
مغز:من دیگه فکر نمی کنم. دهن خفه شو !دست سریع درو ببند.
دهن:باشه پس من خفه میشم!
فرد:
هکتور:
مغز:
دست:بستم!درو بستم
خلاصه هکتور پس از دعوا با اعضای محترم بدنش به تختخواب رفت و خوابید.


پایان



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#96
یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید

یه روز مزخرف آفتابی***

-دوباره...
-اه نه دوبارررررره...
-لعنتی بخدا اینا یه طوریشون میشه
ترزا با عصبانیت سر دختر خاله ی جادوگرش داد کشید:بسسسه شورشو درآوردی هنگ کرده مهم نیست!فردا میریم رو در رو باهاش حرف میزنی !
-
-اینجوری نگاه نکن زود باش بلند شو و یه جوری رفتار نکن انگار از سرزمین دیگه ایی اومدی!

فردا صبح***

-اهم ....اهم جسیکا بیدار شو تو که میدونی خوشش نمیاد منتظر بمونه!
جسیکا با بی حالی چشمانش را باز کرد و اجازه ی ورود پرتو های کور کننده خورشید را به چشمش داد.
البته همه ی تابستان ها اینطوری بود پدرش او را در خانه ی خاله اش رها میکرد و خودش برای کار در لندن می ماند.
از جایش بلند شد و روی تخت نشست.
-متاسفم. من نمیام!
-
-چیه خب نمیام.حال ندارم
-
-خب مچمو گرفتی ازش می ترسم .تازه یکی از ملمامون گفته بود آدما مثله لولوخورخوره ان
-
-اهم.... چیزه یعنی من نمیام صبر میکنم تا اون شبکه ملی فرگیرتون لودینگ کنه.
ترزا که دیگر زیر پایش چمنزار روییده بود دست جسیکا را محکم گرفت و به زور او را از در خانه بیرون انداخت(البته قبلش لباس هم تنش کرد)
سرقرار***
-قربان دو نفر اومدن میگن اومدن شما رو ببینن
قمه ی روی میز برداشته شد مرد سرش را تکان داد و خدمتکار به بیرون رفت.
-اهم من نمیام نمی تونم
-
-شوخی کردم حتما میام
خدمتکار آنها را به داخل راهنمایی کرد...
پس از چند ثانیه صدای شیون دلخراش جسیکا محله را پرکرد..

-عهه اینکه...پروف...رودو...لس... اهم..شما مشق.. لولو...
- خب پس حتما همدیگه رو میشناسین
رودوف و جسیکا:نه..
جسیکا نفس رحتی کشید و گفت:لولوخور خوره نبود پروف... اهم

خلاصه جسیکا و دختر خالش بعد از حرف هایی که معلوم نیست چی بودن از دفتر بیرون اومدن و پروفسور به خوبی و خوشی نمره جسیکا رو وارد دفترش کرد.
و داستان تمام شد






پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
#97
هکتور کرم عزیزش را روی زمین گذاشت و به سمت ارباب برگشت
-ارباب مطمئنین میخواید من رو به دیار باقی بشتابونین؟
-احمق! ما همیشه مطمئنیم
هکتور که قانع شده بود با ناراحتی جلوی ارباب زانو زد
-خب همه برین عقب ما بتونیم تمرکزکنیم
ولدمورت چوبدستی اش را بیرون آور گلویش را با سرفه ایی صاف کرد و:آووواداکدور...
در همان لحضه توسط کرم بلعیده شد.

مرگخواران:
کرم:
ارباب در شکم کرم:

صدایی ضعیف از شکم کرم در آمد :یکی مارو بیاره بیرون یکی بیارتمون بیرون تا هضم نشدیم نمیخوایم از اون طرف بیایم بیرون

لینی که دست و پایش را گم کرده بود به هکتور نگاه ملتمسانه ایی کردو گفت:ارباب رو درشون بیارررر!زود

هکتور هم با مهربانی به فلوبرش نگاه کرد و گفت:تفش کن بیرون اخه بده زود باش ارباب رو تف کن بیرون! همین الان عزیزم

لحظه ای بعد ولدمورت تفی همراه با تکه هایی از ساندویچ برگ روی زمین خانه ی ریدل ولو بودند...



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶
#98
با کی؟ با خیل عظیمی از طرفدارانش



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#99
با کی؟
با مخالفان دولت بوگندوی فاسد که مغزشان از حرف های وزیر سوت کشیده بود



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
رودولف 001 خیلی ریلکس شروع کرد به براز علاقه کردن به ساحره های جمع بعدش هم در کف تالار دراز کشید وشروع کرد به خواندن یه قمه دارم شاه نداره...

ملت هم شاد شدند و دوباره به زندگی قبلی خودشان برگشتند.

فلش بک خوابگاه ریون

-بچه ها ببینید کی رو آوردم
بچه ها:
فرد مذکور:
رودولف:
بچه ها:الان فازت چیه هدف از آوردنش به اینجا چیه؟ میخوای بهمون ابراز علا قه کنه؟یا میخوای با لینی بفرستیش خونه ی بخت؟
فردمرموز:
رودولف:
لینی:

فلش بک-تالار خصوصی هافل
رودولف001:
جسیکا:
رز:
بچه ها:

جسیکا:میکم این رودولفه خیلی بیحاله اصلا هم به خوبی اون یکی نیست. نمیتونیم بریم خودشو پیدا کنیم؟
سوزان:ببین همچین قابلیتی نداری؟تو اون منوی بوقی؟
رز:
بچه ها:
رودولف 001:

فلش بک خوابگاه ریون:
-گمشو برو پسش بده
لینی:می بری دم خوابگاهشون پسش می دی! همین الان!
رودولف:پس مامانم چی؟

دانش آموز مرموز دست رودولفو میگیره و میگه:می برمت پیشش نگران نباش

دانش آموز دم در تالار وایمیسه داد میزنه:هوی ملت هوی بیاید این رو از من بگیرید.

جسیکا که از صدای مزخرفی که شت در شنیده می شد خنده اش گرفته بود در را باز میکند.
رودول وارد میشود.

جسیکا:رودولف
رز:عه
ملت:
رودولف001:







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.