هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
#91
سلام بلا!
سلام لایت!

می خواستم بگم که، منم دقیقا همون مشکل هایی رو که بقیه دارن دارم.
و متوجه شدم که اصلا ربطی به مرورگر نداره چون من با هر مرورگری وارد می شم، مشکل خاص خودش رو داره.

مثلا با گوشی کلا نمی تونم پست بزنم مگر اینکه پست نیاز به شکلک نداشته باشه یا کد شکلک رو بلد باشم. و این در صورتی هست که با مرورگر گوشی وارد شم. با کروم که کلا هیچ کاری نمی شه کرد فقط خواننده م.
با گوشی اصلا پیام شخصی ها باز نمی شن و من مجبورم با لپ تاپ برم و جواب بدم. الان نمی دونم کدوم بنده مرلینی هنوز جواب جغدش رو از من نگرفته و فکر می کنه من چه آدم بی تربیتی هستم.
با لپ تاپ هم چت باکس رو نمیاره. کش و کوکی ها رو هم پاک کردم فایده نداشت.

مشکل از مرورگر نیست حداقل واسه من که اینطوریه چون هر مرورگری رو امتحان کردم.
امیدوارم این مشکلات سریعتر حل شه.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۰۹ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
#92
1. ویژگی‌های خودتون، اعم از ظاهری و باطنی رو در نظر بگیرین و براساس اون بگین اگه قرار بود جانورنما بشین، جانوری که بهش تبدیل می‌شدین چی بود. شکل و رنگ و سایز و هرچی از جانورتون لازم می‌دونین رو توصیف کنین. (5 امتیاز)

خب از اون جایی که ما خیلی جوشی هستیم و زود عصبانی می شیم و عین گاو رم می کنیم و به این و اون شاخ می زنیم به نظرمون باید کله جونوری مون شکل گاو باشه!

بعد از اونجایی که به نظر خانواده به قدری بزرگ شدیم که بتونیم گیلیممونو از آب بیاریم بیرون و همش غر نزنیم که چرا "این اونجوریه " "اون اینجوریه"، ننه بابای گرام به ما می گن خجالت بکش بچه تو دیگه ماشالمرلین شتری شدی واس خودت، تن جونوری مون باس شکل شتر باشه!

بعدم از اونجایی که خیلی زبر و زرنگیم و مثل پلنگ و یوز و اینجور چیزا فرزیم، رنگ تنمون زرده با خال خال های قهوه ای پلنگی!

بعد از اونجایی که بلند پرواز هسیم، دوتا بالم در میاریم!

چی شد؟
شتر گاو پلنگ بالدار!(زرافه نیس اشتب نزنید!)


2. فرض کنین گروهی از مردم بی‌فرهنگ شما رو با یه جانور واقعی اشتباه گرفتن و بهتون حمله می‌کنن. تصویری از خودتون در حالتی که جانورنما هستین و حسابی لت و پار شدین بکشین! (5 امتیاز)

یه روز که ما داشتیم ع محله بی فرهنگ مشنگ نشین رد می شدیم، چن تا بچه مشنگ بی تربیت گرفتنمون لت و پارمون کردن. حتی چن تاشون ع ما عکس گرفتن گذاشتن اونستاگرام. اینجوری شد که اینجور شدیم:

تصویر کوچک شده

پیوست:



jpg  New Doc 2018-07-05_1.jpg (22.30 KB)
40181_5b3d308893696.jpg 300X196 px


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۴ ۰:۱۵:۱۵

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#93
لینی به نکته مهمی اشاره کرده بود اما، این نکته مهم برای بلاتریکس اهمیتی نداشت.
- خب که چی؟شنبه س که شنبه س من دلم می خواد مرگ بخورم؛ به کسیم ربط نداره می خوام رژیم بگیرم یا نه.

رودولف رو به بلاتریکس کرد.
- بلا! به نظرم راست میگه ها! قبول کن چاق شدی.
- چیزی گفتی همسر عزیزم؟
- من غلط کنم به شما چیزی بگم!
- خوبه! حالا واسه من ماهیتابه و روغن بیارین که خیلی گشنمه.

لینی بال بال زد و درست رو به روی بلاتریکس قرار گرفت.
- ولی بلا مسئله حل نشده. تو گفتی از شنبه رژیم می گیری ولی الان می خوای هکتور که، پر از کالریِ رو بخوری. چطور می تونی ادعا کنی یار باوفایِ اربابی در حال که حتی به حرف خودت عمل نمی کنی.

مرگخواران در سرجایشان، خشکشان زد. لینی چطور می توانست این حرف ها را بزند؟ مگر از جانش سیر شده بود؟ مگر نمی دانست که بلاتریکس به این موضوع حساس بود؟

- عه چیزه بلا... غلط کرد!
- آره بلا ببخشش!
- تو بزرگی لوبیایِ بارتی بات خورد!
- مرلین لینی رو بیامرزه پیکسی خیلی خوبی بود!
- اتفاقا خیلیم درست گفت هکتور پر کالریِ بخار پزش می کنم. البته بدم نمیاد یکم ادویه پیکسی بهش بزنم!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#94
سلام ارباب!
خوبین ارباب!
این دیگه سینوس نیس فنریرِ و حق نداره حق کپی رایت ازمون بگیره!

ارباب اگ زحمتی نیس لطف بفرمایین قدم به روی تخم چشم ما بذارین!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#95
بلاتریکس مشغول دید زدن معرفی شخصیت پاتریشیا بود.
- نمی تونم چیزی پیدا کنم که بشه شکنجه ش کرد.

از آن طرف آلکتو که منتظر تایید شدن فرم درخواست مرگخواری اش بود، بیرون از حبابی بود که مرگخواران و لرد سیاه در آن قرار داشتند .
- بلا یه لحظه بیا اینجا یه نگاه به اون معرفی شخصیت بندازیم. احساس کردیم اون جا اسم خودمون رو دیدیم.
- فکرشم نکن آلکتو! تو هنوز مرگخوار نشدی که! همونجا تو سرما بمون تا بیام تاییدت کنم!
- حداقل بذار یه نگاه کنیم ببینیم چرا اسممون اونجاست. لطفا!

بلاتریکس آهی کشید و به آلکتو که بیرون حباب چشمانش را به شکل گربه شرک درآورده بود، نگاهی انداخت.
- خب بیا نگاه کن! ولی هنوز هیچی تغییر نکرده تو هم نمی تونی بیای تو حباب!

آلکتو نگاه پیروزمندانه انداخت.
- گاهی اوقات خوشحال می شیم اینکه پالی درونمون حلول کرده!

آلکتو از بیرون حباب نگاهی به معرفی شخصیت پاتریشیا انداخت و لبخند پیروزمندانه اش ماسید.
- این دیگه چیه؟ کارو؟ آخه کارو؟ کدوم مترجم قسی القلب این کارو با فامیل پر معنای ما کرده؟ ما کرو هستیم با "واو" نه "الف"! ای یوآن به زمین گرم بخوری!
- خبه خبه! بسه حالا از حباب فاصله بگیر تا من یه نگاهی دیگه به معرفی شخصیت پاتریشیا بندازم، ببینم چی کار می شه کرد.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#96
1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

زبان خوش؟ خب ارباب ما اصلا بلد نیستیم با زبان خوش حرف بزنیم ولی درمقابل شما، لوبیای برتی بات بخوریم با زبان خوش حرف نزنیم! ما و خان داداش مرگخوار بودیم چه مرگخواری. همونطور که تو معرفی شخصیتمون گفتیم از بدو تولد مهر مرگخواری به دست بودیم!

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

فرق که از زمین تا آسمونه! ولی به نظر ما مهم ترینش راه هایی که انتخاب کردید بوده. شما سیاهی رو انتخاب کردید، دامبل سفیدی رو. این کجا و آن کجا؟!

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟


هدف که زیاده! ما دوست داریم وفادارانه به شما خدمت کنیم ارباب این مهم ترینشونه. ولی چیز های دیگه ای هم هست مثلا به پالی قول دادیم کارای ناتمومش رو تموم کنیم، یا با کمک آدامس اسلحه مرگبار بسازیم، یا فک محفلی ها رو پایین بیاریم!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

سوروس مو روغنی کلاغ صفت!

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

صادرات پیاز صد در صد تولید محفل به خاورمیانه!

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

پایین آوردن فک به وسیله چوب بیسبال، اونقد می زنیمشون که بمیرن!

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

ارباب ما غلط کنیم کاری به کار ایشون داشته باشیم! ایشون پرنسسن. ولی اگه یه موقع نوبت غذا دادن به ما رسید، بهترین پذیرایی ممکن رو ازشون می کنیم.

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

به نظر ما از ابهت شما ترسیدن خودشون خود بخود ریختن! البته درمورد دماغتون، خود به خود افتاده!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.


می تونیم رنگش کنیم به عنوان پرده های خانه ریدل ازش استفاده کنیم. از وجودش که استفاده خاصی نمی شه برد ولی شاید ریش هاش به درد بخوره!



ارباب! (سنسور های پالیی مون به کار افتاده!)
میشه بیایم تو؟ از سرما این بیرون قندیل بستیم!



پالكتو! (نقل قول از يكى از پست هاى اربـاب!)

پرده؟... دامبلدور؟... هوووم!

آلكتو من متوجه نشدم تو اين گرما چجورى ميتونين قنديل ببندين ولى در هر حال...

تاييد شد.
خوش بازگشتين!






ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۲ ۱۵:۰۱:۴۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۳ ۲۲:۱۹:۱۲

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#97
سوژه جدید:


صبح بود. یک صبح عادی مثل همیشه. مرگخوارن مثل همیشه از خواب بیدار شده بودند و داشتند کار های روزمره شان را انجام می دادند. لرد سیاه هم با دختر دلبندش، در باغ بزرگ ریدل مشغول قدم زدن بود که ناگهان رودلف را دید که همراه دو زن که لباس های مشنگی پوشیده بودند، به نزدیک او می آیند.

- رودولف! تو باز چشم ما رو دور دیدی ساحره آوردی خانه ریدل؟ چندبار بهت گفتیم که...

رودولف وسط حرف لرد سیاه پرید.
- ولی ارباب اینا ساحره نیستن.
- چطور جرئت می کنی وسط حرف ما بپر... یعنی چی ساحره نیستن؟
- اینا مشنگن ولی از نوع باکمالات!
- دیگه بدتر مشنگ میاری خانه ما؟

یکی از زن ها سرفه کوتاهی کرد و گفت:
- ببخشید وسط حرفتون می پرم، ولی به نظرم اومد گفتین خونه تون.

لرد سیا نگاهی به زن مشنگ انداخت.
- آره اینجا خونه ماست خونه پدر مرحوممون بود.
- ولی تا اونجایی که ما می دونیم این خونه خیلی قدیمی وارثی نداره و این خونه متعلق به اماکن عمومیه.
- یعنی چی این خونه ارث ماست!
- متاسفم آقای محترم ولی این خونه به اسم کسی ثبت نیست. یعنی قبلا بوده ها ولی صاحبانش مردن و خونه ای که صاحباش مرده باشن و وارثی نداشته باشه، مال اماکنه. بهتره هرچه زودتر این خونه رو تخلیه کنین چون قراره اینجا به موزه تبدیل شه.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#98
همه مرگخواران سکوت کردند. همه آنها می دانستند که یک تابوت و اره برقی وسیله شعبدی بازی سالم و امنی ب نظر نمی رسد.

- چرا ساکتین؟ دوست ندارین اربابتون رو خوشحال کنید؟ نکنه می ترس...
فنریر گرگینه گریفیندوری سینه سپر کرد و گفت:
- ترس؟ ترس اصلا چی هست؟
لینی با خونسردی بال بال زد.
- اگه راست می گی خودت برو تو تابوت.
- عه... چیزه... من یه کاره نیمه تمون دارم فکر کنم برم تمومش کنم بعد بیام!
سپس با سرعت زیادی از جمع دور شد.

- خب هیچکودومتون نمی خواین اربابتون رو خوشحال کنین؟

مرگخواران نگاهی به یکدیگر انداختند که، لرد سیاه سکوت را شکست.
- رودولف!

رودولف به سختی آب دهانش را قورت داد.
- بله ارباب!
- تو برو!
ولی ارباب...
- همین که گفتیم!
- ارباب! من گناه دارم! اگه من بمیرم بلا بیوه می شه، بی دربان میمونین، همه مرگخوارای ساحره خودکشی می کنن، قمه هام یتیم می شن، غر هام می جواب می مونن، دیگه نمی تونم دوئل کنم1 دلتون میاد ارباب؟
- بسه رودولف! زیاد از حد شنیدیم برو!

رودولف بغض کنان به سمت تابوت رفت.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#99
- خب از اونجایی که ما ملکه هستیم و ملکه ها دست به سیاه سفید نمی زنن، واسه خودمون یه کاتب انتخاب می کنیم که افتخار نوشتن امان نامه لرد سیاه رو پیا می کنه.
بعد به یک جانتور که گوشه ای ایستاده بود و به زمین نگاه می کرد، گفت:
- هی یو، اوت دِر این دِ کٌلد، گِتین لونلی... اوه ببخشید یعنی چیزه... تو همین الان به این مقام نائل شدی! جلوتر بیا.

جانتور که کلا قضیه را نگرفته بود با دستپاچگی گفت:
- چی من؟ با من بودین؟
- آره تو به این مقام نائل شدی بیا و نامه رو بنویس.

جانتور با خوشحالی شادمانی یورتمه کنان به نزدیک لینی رفت و در مقابل او زانو زد.
لینی تکه چوبی را که به تازگی پیدا کرده بود را در دست گرفت و به روی شانه جانتور گذاشت.
- به عنوان ملکه جنگل تو رو کاتب ختصاصی خودمون اعلام می کنیم.

جانتور از خوشحالی در پوست خود می گنجید ولی ناگهان حالت ناراحت و متعجب به خود گرفت.
- این خیلی خوبه ملکه بزرگ ولی چیزه... یعنی... می شه بپرسم کاتب چیه؟
- کاتب یعنی کسی که نامه های دربارو می نویسه.
- اونوقت نامه چیه؟
- نامه همونیه که با قلم روی کاغذ نوشته می شه تا خبری رو به کسی برسونه دیگه.
- جسارته ها! بعد اونوقت، کاغذ و قلم و نوشتن چی هستن؟
لینی:

جانتوری که قلم و کاغذ در اختیار لینی گذاشته بود رو به لینی گفت:
- بانوی من! همه جانتور های این جنگل بی سوادن من فقط نوشتن بلدم چون تازه به اینجا اومد. من بچه شهریم!
- یعنی میگی هیچکدوم اینا خوندن نوشتن بلد نیستن؟
- نه بانوی من! می خواید من به جای این نامه بنویسم؟

لینی فکر کرد.
- نه! همون که گفتیم. اون جانتور کاتب ما می شه. تو وظیفه داری به این جانتور و بقیه در طی یک روز خوندن نوشتن یاد بدی.

جانتور با تعجب به لینی نگاه کرد.
- ولی بانوی من! این غیر ممکن...

لینی وسط حرف جانتور پرید.
-همون که گفتم! از همین حالا کار تو شروع می شه. حالا یکیتون واسه من یه غذا و لباس در شان ما بیاره ما خیلی گرسنه هستیم!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
1. ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻋﻮﺍﻣﻠﯽ ﺭﻧﮓ ﻣﻪ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﯼ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﺸﻪ؟

عرض کنیم به خدمت گرامی تون که ما اصلا هیچی از این دانش ظریف و عمیق تو کت مبارکمون نمیره! ولی طبق تجربیات بنده وقتی رنگ عوض می شه که تغییر حالت در رفتار، گفتار و افکار ملت رخ می ده. مثلا وقتی رنگ گوی عوض شد که ما احساس تهوع کردیم. بله رنگ گوی سبز شد! یا مثلا اونروزی که با برو بچ محله حال یه بچه مشنگو گرفتیم، گوی قرمز شد چون ما خیلی خیلی عصبانی بودیم. یا مثلا موقعی که اون پسره که تو سه دسته جارو همش تو کف ما بود و به ما زل می زد بهمون گل داد، رنگ گوی سیاه شد که این یعنی اوج انفجار و درست وقتی که حال پسره رو گرفتیم و فکش رو پایین آوردیم گوی بی رنگ شد یعنی، اوج خونسردی.


2. ﭼﺮﺍ ﮔﻮﯼ ﭘﯿﺸﮕﻮﯾﯽ ﮔﺮﺩﻩ؟

از اوجایی که ما خیلی به تحقیق و پژوهش و اینجور مسائل علاقه مندیم، رفتیم در این مورد تحقیق کردیم. خب گوی ها پیشگویی گوی هایی هستند که باید اتفاقات که بعدا رخ داده رو از پیش بگویند. خب این یعنی چی؟ این یعنی به زبون خودمون باید آینده رو پیش بینی کنن. طبق تحقیقات شخص خودمون گوی های پیشگویی در ابتدا به شکل هرم بودن که در مصر ساخته شدن. پیشگو های مصری با اونها به مشکل بر خوردن چون فهمیدن این هرم ها کانون مشخصی ندارن به خاطر همین، آینده رو چپ اندر قیچی می دیدن! وقتی که یک پیشگو آینده پادشاه وقت مصر رو اشتباه پیشگویی کرد و باعث مرگ اون شد، دستور دادن که همه هرم های پیشگویی رو، نابود کنن. این کار باعث کساد شدن بازار پیشگویی و کلا ناپدید شدن پیشگو ها، شد. بعد از این کار یک جادوگر روسی تمام اشکال هندسی رو امتحان کرد تا در کره کانون ثابت و مرکزی یافت. پس از آزمایش، این گوی ها به استاندارد جهانی رسیدن و از اون موقع به بعد از گوی برای پیشگویی استفاده می شه.


اگر بار گران بودیم رفتیم!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.