هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۹:۴۰ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#91
یاهو


سلام!
خوبی شهاب جان؟!


سوالای من هیچ ربطی به سایت نداره و کلا ذهنت رو درگیر میکنه که بسیاااااااار مفیید هست!!!

1- اولین چیزی رو که روز اول عید خوردی چی بود؟!
2- امسال ساله خرگوشه. به نظرتون چطور سالیه؟
3- عدد مورد علاقه من چنده ؟؟؟
4- به نظرت وقتی یه نفر رو دوست داری و به فکرشی اونم تورو دوست داره و به فکرته؟
5- دوست داری هدیه ولنتاینت و روز تولدت چی باشه؟؟؟
6- از هدفمندی یارانه ها راضی هستی ؟!
7- چرا پرنده ها بر نیروی جاذبه غلبه کردن؟
8- تا حالا از قهوه تلخ جایزه بردی؟؟؟
9- چطوری میتونیم گریه کردن ماهی ها رو تشخیص بدیم؟!
و سوال آخر !!!

10- هدف شاعر از سرودن شعر " آسمون ابری اما دیگه بارون نمیاد ... " چی بود ؟!


قربونت! موفق باشی




Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
#92
یاهو !


بلا پارچه ای لوله مانند (همان مایو) دور نجینی پیچیده بود و او را با سبد در مقابل استخر گذاشت. نجینی هم با خوشحالی از داخل سبدش به درون آب خزید (شیرجه زد ) .

گودریک که در عین ترس داشت از شنا و زیر آبی رفتن با لرد لذت می برد، ناگهان پرید بغل لرد و با وحشت به نجینی نگاه کرد.
لرد: آ آ . تنرس لرد گودزیلا . ترس نداره. این نجینی هست. حیوان خانگی منه. موجود با محبت و دوست داشتنی هستش !

گودریک که سعی می کرد خودش و ترس را جمع و جور کند گفت:
نه لرد عزیز ! ترس کدومه . من پریدم بغل تون تا بتونم بهترم موهای شما رو با شامپو بشورم.
گودریک درب شامپو را باز کرد و آن را روی کله کچل لرد سیاه خالی کرد اما بلافاصله چیزی یادش آمد.

گودریک: ولی لرد ! شما که مو ندارین. حواسم کجا بود. شرمنده
لرد: نه بابا. اشکالی نداره. من هنوز موهای از دست داده ام رو حس می کنم. می تونم ریشه هاش رو حس کنم. می تونم رقص موهام رو در نسیم سحرگاه حس کنم . بریز. بازم شامپو بریز. دستت درد نکنه. لرد با محبت یعنی شما.

سگ سیاه (سیریوس) بی حرکت روی آب استخر شناور بود و این نجینی بود که با عشق و علاقه به دور پاچه و هیکلش می پیچید.
لرد به نجینی و سگ اشاره کرد و گفت: می بینی لرد جان. همین اول کار به هم علاقه مند شدن. لرد جان. بیا من شمارو گودی صدا کنم. شما هم من رو تامی. نظرت چیه ؟
گودریک: نه من. من هرگز چنین جسارتی نمی کنم که ارباب لرد ولدمورت کبیر رو با نام کوچیکشون صدا کنم.

لرد: راحت باش بابا. قصر باشکوهت کجاست گودی جان ؟ فردا شب خوبه با افرادم برای ضیافت شام مزاحم بشم ؟
قلب گودریک از تپش ایستاد. با وحشت جواب داد:

اهم. خب. باشه. ما ساکن میدان گریمالد. خیابان گریمالد هستیم.
لرد: اوه . چه تصادفی. اتفاقا خانه اصیل و باستانی بلک ها در همونجاست. همین ریگول و بلاتریکس ما بچه های اون محلن. البته الان دیگه شده پاتوق عده ای ماگل دوست و خائن به جادوگران ! تاسف می خورم که چرا زودتر افتخار آشنایی نداشتیم باهاتون. این بلک ها چرا آشنا نبودن با شما ؟

سپس رویش را برگرداند و فریاد زد: بلاتریکس ! آهای بلا ! به خاطر اینکه لرد گودزیلا رو نشناختین در همسایگی تا الان ، برو همین الان چند تا کراشیو به خودت و ریگولوس بزن.

لرد ادامه داد: خب. شماره پلاک شما چنده گودی جان ؟
گودریک: ما قصرمون مخفی هست. زیر زمینی و دنج. ما پلاک شماره 0 هستیم.


همان شب / خانه شماره 12 – مقر محفل ققنوس

سیریوس و گودریک توی آشپزخانه مقابل هم نشسته بودند و به طور عمیقی در فکر فرو رفته بودند. دامبلدور هم غیبش زده بود و آن دو تک و تنها باید فردا شب در یک قصر زیر زمینی با پلاک 0 که اصلا وجود خارجی نداره، میزبان ضیافت شام لرد سیاه و مرگخواران و کلیه مستخدمین و ایل و تبارش باشند.

سیریوس: چاره ای دیگه ای نداریم. دست گل خودته گودریک جان . باید تونل حفر کنیم. اونجا هم یه قصر بسازیم.
گودریک: نیاز نیست دقیقا قصر درست کنیم. ماکت میذاریم. کار دستی خوب بلدم درست کنم.
سیریوس: آهای کریچر ! کجایی مفلوک. بیا برو چند تا در و دیوار و آجر و آثار باستانی سرقت کن از ماگل ها.


همان شب / خانه ریدل ها

لرد: خب پسرم. اسمت چیه ؟ چند سالته ؟
دامبلدور با لباس نارنجی رفتگران در اتاق لرد سیاه، درست رو به روی لرد روی صندلی نشسته بود. کوچک ترین اثری از ریش و سبیل و مو نبود و درست همانند لرد کچل شده بود. چین و چروک روی صورتش هم ناپیدا بود. با قیافه ای غمگین گفت:

گالبوس دامبلکور هستم قربان. 126 سالمه.

دالاهوف: اهم. ببخشید ارباب ! منظورش اینه که 26 سالشه.

لرد: خب . آقای گالبوس دامبلکور. بچه ها راضی هستن. میگن هم بدون چوبدستی جادوگری و هم با چوبدستی خوب نظافت میکنی. من تو رو با حقوق ماهیانه 1 سیکل استخدام میکنم. وعده های غذاییت هم میتونی کارت بزنی مثل بچه ها. از سلف پایین بگیری. در ضمن، رنگ چشمانت منو یاد یه پیر ریشوی خرفت میندازه. اگه ممکنه یا لنز بذار یا جفت چشماتو کور کن و در بیار، بذارشون روی میز من!

لرد به سمت مرگخواران داخل اتاق کرد و گفت:
همه برین بخوابید که فردا کلی کار داریم. فردا شب دعوتیم به مهمانی و ضیافت شام لرد گودزیلا در گریمالد. همه شما دعوت هستین. همینطور گالبوس که تازه استخدام شده. بلاتریکس یادت نره فردا اون کت گل گلی منو ببری خشکشویی.




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۱ ۱۲:۰۷:۳۷


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
#93
یاهو


با سلام به همگی و مرسی از سوالاتووون!!! ببخشید که سریع جواب بعضی سوالارو دادم!!!

1-اول از همه اینکه منو چند تا دوست داری ؟ (:دی)
عزیزم؟ من تو رو دوست دارم؟ تو کیسیتی؟
خیلی جونم خیلی برام ارزش داری و من دوست دارم گلم! ( کاملا جدی بود حرفم)


2- اسم ، سن ، روز و ماه و سال تولد ، و شهر تولد؟ مقطع و رشته تحصیلی ؟ چند تا برادر و خواهر ؟

فریبا ( اما بیشتر اعضا منو به اسم "ستاره" میشناسن) ! متولد 14 آذر 1369 ! شهر گرگانجلس ! دانشجوی ترم 4 راهنمایی و مشاوره ! جز خودم دوتا خواهر بزرگتر دارم+ یه خواهر زاده جیگر!

شاخه سایت جادوگری

3- چه زمانی و به چه شکلی برای اولین بار با هری پاتر آشنا شدی ؟ در حقیقت چه چیز هری پاتر بود که تو رو جذب خودش کرد ؟

دوم راهنمایی بودم که دوستم یه دفتری داشت که روش عکس یه پسر بچه با عینک روش طراحی شده بود. یکم ازش پرسیدم این کیه و اینا ! تا کم کم آشنا شدم و خودم تو نت در موردش سرچ کردم. تا مدتها فقط تو سایت دنیل عکس و پوستر اشو سیو میکردم! ... داستان زندگی و تنهاییش و توانایی انجام کاراش بود که منو علاقه مند به خودش کرد. کتاباش رو واقعا دوس داشتم و به نظرم دوران خیلی خوبی بود.


4- چه زمانی و به چه شکلی با سایت جادوگران آشنا شدی ؟ اون موقع جادوگران چه فرقی با حالا داشت ؟

من سال 83 با سایت آشنا شدم. اونم با جستجو تو سایتای اچ پی ! اولایش خوشم نمیومد، چون سر در نمیاوردم که جریان چیه! حتی چندبار بلاک و حذف شدم. ... اما وقتی راه افتادم دیگه خیلی باحال بود.
به نطرم جادوگران الان با تمام پیشترفتهای خوبی که کرده، صمیمیت سابق رو نداره. به طور مثال من یادمه تو چت حتی دیالوگ و اینا رو کار میکردیم. کنفرانسهای گروهی داشتیم، و از روحیات و علایق هم بیشتر آشنا بودیم. من جدیدا فعالیت نداشتم نمیدونم آیا هنوز هم مثل گذشته هست یا نه!


5- حتما دوران تازه واردی خودتو خوب یادته.
لرد سیاه سوالی در رابطه با این موضوع داره که بیشتر به سال های 84 و 85 برمیگرده. لرد سیاه: ما(ارباب خودشونو جمع میبندن) یه موقعی شناسه غیر هری پاتری داشتیم شوتمون کردن بیرون...هر چی گریه زاری کردیم رامون ندادن...و چون مرگخوار بودیم لرد خشانت به خرج داد و ما وحشتزده شدیم و مجبور شدیم تغییر چهره بدیم و مثل بچه آدم برگردیم!
شما چطور موفق شدین جسیکا پاترو حفظ کنین؟!شوت شدین، برگشتین؟یا کلا همینجا تشریف داشتین؟


خدمت لرد بلک عرض کنم که : نــــــــــع ! من همینطوری خوش خوش میگردم واسه خودم و کسی هم بهم حتی تذکر نداده که چرا شناسه م مربوط به ایفای نقش نیست! از همون اول که رسما" ثبت شدم شناسه م همین بود!


6- لرد سیاه بازم سوالی از دوران جاهلیت (دوران تازه واردی :دی) دارن ازتون.
لرد سیاه: اوایل عضویتتون چرا تو تاپیک داستانهای سه کلمه ای گیر کرده بودین؟!(ارباب طی تحقیقاتش متوجه شد)...دلیلش علاقه بود یا مثل خیلی از تازه واردا جرات نمیکردین جاهای مختلف پست بزنین؟


من سه کلمه ای پست میزدم؟ واقعا ؟ ... چرا چیزی یادم نمیاد ؟؟؟
آلزایمر گرفتم آیا ؟؟؟؟؟؟ آه ریگولوس ! عزیزم ، کوجاااییی...


7- عمو دالاهوف می پرسه که:
بهترین و بدترین خاطره تون در سایت در طول این دوران طولانی عضویتتون چیا هستند؟


بهترین هاش:
اولین بار که برای عضویت در محفل پست زدم ( زمانی که میلاد دامبل بود) و کلی ذوق شده بودم!
موفقیت ها و رنک هام تو گریف !!!
قهرمانی ریش سفیدان !
و مهمتر از همه دوستای گلی که پیدا کرده بودم و دارم!!!

بدترین هاش:
بلاک شدن یه هفته ایم !!
پراکنده شدن گروه 5 نفرمون که 4 تامون آذرماهی بودیم و یکی ماه مرداد! واقعا حیف شد ! خیلی ! " اونی که منیروا میگه یه گروه دیگه بود. "


8- تا به امروز شخصا چند تا تاپیک زدی توی سایت که خیلی کارشون گرفت ؟ جدا از زدن تاپیک، اصلا کدوم تاپیک های غیر رول و رول رو در دوران خودت و همچنان دوست داری ؟

خب من هیچ تاپیکی یادم نمیاد زده باشم !! بیشتر برای ادامه ی کار تاپیک ها سوژه میدادم تا فعال بمونه ، بخصوص در تالار گریف که پامو از توش بیرون نذاشتم !!
خارج از گریف، من تاپیک " پایین شهر " رو دوس دارم! از رولهای جدی خیلی خوشم میاد " مکانهای اهریمنی" یا خانه شماره 12 یا خانه ریدل اینا، اما طنز هم بسته به حالم داره! هرچند اونا رو هم دوس دارم مثل خوابگاه گریف یا "امین آباد" خدا بیامرز و بقیه که خاطره دارم ازشون!

9- قبل از شناسه "جسیکا پاتر" ، آیا شناسه دیگری در سایت داشتی ؟

آره ! اما شروع رول هام با این شناسه بود!

10- همه ما هری پاتر خوندیم و احتمالا دوست داشتیم خیلی از قسمت های داستان، شخص ما باشیم. حالا چه با شخصیت های رولینگ یا چه با شخصیت هایی تخیلی خودمون. شناسه ات، یعنی جسیکا پاتر کاملا ساخته ذهن خودته. با توجه به اینکه شخصیت های هری پاتری هم بودند برای انتخاب، علت اینکه این شناسه رو ساختی و به رول پلیینگ سایت معرفی کردی، چیه ؟

من اینو ساختم چون هیچ آشنایی و مهارتی در انتخاب شخصیت های اصلی نداشتم. و فکر میکردم اگه جای شخصی باشم نتونم خوب از عهده ش بربیام! من خودم با توجه به سابقه و شناخته فعلیم فکر میکنم بتونم انشالله اگر بیام سایت و مجددا فعالیت کنم یه نقش خیلی خفن رو بردارم!
قبلا" برای نقش " هرمیون" رول زده بودم اما انصراف دادم!



11- چطور با مدت عضویت نه چندان طولانی، تونستی در سال 84 برای یه مدتی ناظر و رئیس محفل ققنوس بشی ؟ علتش چی بود ؟ پارتی بازی (:دی) ؟ فعالیت زیاد در ارسال پست ؟ رول های با کیفیت ؟ وقتی بهت پیشنهاد شد، چه حسی داشتی ؟

پارتی بازی؟ اوه خدای من! من حتی از حرف زدن تا بزرگان سایت میترسیدم! " از ریگولوس بپرسین، میدونه" ... اما کم کم رو مخم کار شد که بابا اینا آدم هستن مثه ما و من دیگه ترسم فروکش کرد!!!
من فکر میکنم نحوه ی نوشتنم بود که باعث شد منو جز کاندیدا قرار بدن، من روزانه 3-4 پست در گریف و محفل میزدم و خیلی راضی بودم. زمان بیشتری برای فعالیت داشتم و خب اینا خیلی ملاک باشه برای نظارت.
اولین بار که پیشنهاد شد خب واقعا" انتظار نداشتم، چون خودم رو در این حد نمیدونستم! اما با کمک و یاری دوستان دوران خوبی بود.
دستشون درد نکنه !!!


12- جد بزرگوارت، حضرت گودریک گریفیندور کبیر می پرسند که : چرا آخرین باری که ناظر تالار گریف بودی ، یه ماه به یه ماه میومدی سایت؟! مگه یادت نبود ناظری؟!
ای تاج سر !!! مراااا ببخششاییید !!! ... هنوز جای سیخ کباب رو دستمون هست شما دیگه مارو نزن !!!
یادمان بود باباجان ! اما وقتش نبود. بچه ها میگفتن فعالیتی نیس در تالار تو نیا !!! ما هم که ساده بودیم و باور میکردیییم!!!


13- چند بار رسما از جادوگران بریدی و خواستی بری و دیگه اصلا بازش نکنی ؟ چه چیزش تا حالا نگه داشته تو رو ؟ با توجه به اینکه دو سالی هست به شکل پراکنده سر میزنی به سایت، میتونی بگی چه چیز جادوگران بیش از هر چیز دیگه جذبت میکنه ؟
این جمله ای بود که میگفت: دلبستگی من به جادوگران و اعضاش خیلی زیاده و اینا !
من واقعا اونو قبول دارم! هربار که سرمیزنم به سایت برام جالب و تازه س ! همین هم باعث شده همچنان سر بزنم بهش !!! چون یاد
آور خاطر ات خوب زیادی هست برام.

14- دوباره لرد سیاه میگن که : به ارباب اطلاع دادن که شما دارای قدرتهای ویژه ای هستین.مثلا قادرین یک شبه دامبلدور رو نابود کنین...حالا میخوام از خودتون بشنوم که چقدر در نابودی این دامبلدور آخر نقش داشتین؟! و کلا چه احساسی داشتی وقتی این بیچاره(مستر بلک ایماگو دامبلدور) تک و تنها مونده بود تو اون خراب شده(محفل)؟
چی؟ عزیز دلم تنها مونده بود و بهم نگفته بود ؟!؟! تو خیلی مردی همسر گلم!!! شجاعانه ایستادی و اون رفقای بدت کمکت نکردن؟!؟ همه ی غمها ر و ریختی تو دل و ریشت تا من غصه نخوردم؟!! من از مرلین ممنونم که همچین شووووی جیگری رو انداخت تو دامنمون!!!
من نقشی جز خدمت به دامبل آخر نداشتم! اما قدرتمان مثل آهنرباس با قدرت جذب بالا !


15- کدوم یکی از این سبک های رول رو ترجیح میدی : الف) طنز ب) جدی ج) بی ناموسی ؟ به چه دلیل ؟

جدی همیشه برام در اولویت بوده !
اینکه برام برای ادامه دادن رول فکر کنم و سوژه بسازم و ذهنم رو درگیر کنم دوس دارم.
تابه حال بیناموسی کار نکردم ! اما طنز رو هم دوس دارم، نشاط میده به آدم.


16- بزرگترین درس یا تجربه یا عبرت یا هر کدوم از این چرندیات (:دی) که از سایت جادوگران دریافت کردی، چی بوده ؟

دوست داشتن و محبت و خلاقیت !


17- اوایل عضویتت در سایت، بیشترین فعالیتت در چه زمینه ای بود ؟ چه فرد یا افرادی کمک کردن تا فعالیت خودتو وارد مسیر پیشرفت کنی ؟ به مفهوم بهتر کیا کمک کردن تا دوچندان از سایت و تفریحش لذت ببری ؟!

بیشتر در پستهای گروهی کار میکردم، بیشتر فکر و تلاشم فعالیت توی تالار بود و بعدش محفل.
خب دوستانی که کمک کردن ، استرجس، سجاد " شناسه شو یادم نیست" ! بیل ویزلی ، ققی و خیلی های دیگه که یادم نیست. :دی
بعداز کمک های اینا دیگه با دخترای سایت آشنا شدم که همشون رو واقعا دوس دارم و برادران رو که جای برادرم بودن


18- لرد سیاه و گودریک گریفیندور: طی تحقیقاتمون به تمایلات شدیدا سفیدانه شما پی بردیم...برای چی یه مدتی مرگخوار شدین شما؟!کسی تشویقتون کرد مرگخوار بشین؟

من محفل رو خیلی دوست داشتم و دارم! اولین گروهی که بود عضوش شده بودم و فعالیت در اون رو دوس داشتم. یه مدتی بنا به شرایط روحی و خوندن کتاب زیااااااااات ، خواستم نوع نوشتنم رو عوض کنم و خاکستری بنویسم! دوران خوبی بود. طرز نوشته هام خیلی متفاوت بود و من حال میکردم.
کسی منو برای مرگخوار شدن شکنجه نکرده بودددد!!

19- اگه قرار بود شخصیت دیگه ای رو انتخاب کنی برای ایفای نقش از همون اول عضویتت، کدوم رو میگرفتی و به کدوم یکی از گروه های چهارگانه هاگوارتز میرفتی ؟

گریف رو دوست دارم چون سالهاس که اونجام. اگر بخوام دوباره شناسه بگیرم " هرمیون " رو میگیرم و بازم گریف میمونم!!!

20- ایفای نقش سیاسی ! من شخصا از اونجایی که میدونی من فعالیت سیاسی و اجتماعی مختلف دارم به شکل های ارادی و غیر ارادی اخیرا علاقه پیدا کردم که رول هام رو با مسائل انتقادی به شکل های طنز بنویسم. انگار یه جورایی مورفین میزنم با این کار به خودم و نقش آرام بخش داره. نظرت تو چیه ؟ مدیران معتقدن با توجه به شدن سایت در قبل، این نوشته ها باید سانسور بشن چون خطر آٰفرین هستن و همه های سربازان سایبری آقا ریز به ریز رول های تخیلی ما رو هم میخونن. هووم؟ نظرت چیه ؟

پستهای انتقادی در قالب طنز رو دوست دارم! به نظرم خیلی هم دشواره اون مدل نوشتن. اما خب باید خیلی مواظب بود که بچه های بالا نیان اینجا رو یخه کنن!!!
درضمن : صاف بشین بینم! خرجی نداریم فعالیت ... هم میکنی؟؟

21- لرد سیاه می پرسن که : سال 84 تو یکی از تاپیکا اعلام کردین که اگه میتونستین،طلسم شکنجه گر رو روی معلم پرورشیتون اجرا میکردین...حالا که سالها از اون موقع گذشته...هنوزم همون احساسو دارین؟الان اگه میتونستین این طلسم رو اجرا کنین، شخصی وجود داره که به نظر شما سزاوار این طلسم باشه؟
من هیچ وقت از نظرم برنمیگردم! خیلی کم پیش میاد البته که در معلم و استاد جماعت صدق نمیکنه!!!!! ... الان شخصا روی استاد آمار امتحان میکردم که منو بعد از 20 سال زندگی داغدار کرد و با نمره 7 انداخت تا ما هم بفهمیم تک شدن چه مزه ای دارهههه!!!
و منو علی چقدر بهم دلداری میدادیم!!!

22- تو هزار و چهارصد پست زدی تا حالا. خب این رقم درکش چندان ساده نیست. یعنی چه مقدار این پست نظر دادن بوده و چه مقدارش رول ؟ عمدتا تعداد انگشت شماری از اعضای نسل اول و دوم سایت به این رقم میرسن. اگه بیشتر این تعداد پست روله، میخوام بدونم کدوم انجمن از بین انجمن های رول سایت بوده که تو بیشتر این رول ها رو توش نوشتی ؟
یادم نیست آخرین پستی که واسه نظر زدم کی بود. هووم؟ سال 87 ! خب زمان زیادی گذشته ! اما باور کن دروغ میگه هرکی گفته 1000تای اول نظر بوده!!! ... من رولهامو عمدتا" تو تالار خودمون زدم و بعد از اون الف دال و محفل و پایین شهر اینا !
درضمن " ماشالله " یادت نره !!

23- خنده دار ترین سوژه ای که در رول خوندی چی بوده و از چه کسی اونو نوشته بود ؟
پستهای طنز علی منو میخندونه! با اینکه توش پر از حرف و غمه اما طنزهاشو دوس دارم! رول خاصی یادم نیست اما پستهای تره ور و مریدانوس هم قشنگ بود!



24- ترین های سایت همیشه سالم برگزار نشده. اما خب با توجه به اینکه از آغاز اولین دورهای ترین ها بودی در سایت، میخوام که بهترین و شایسته ترین اعضای تاریخ سایت (این هفت – هشت سال) رو انتخاب کنی از نظر خودت...

بهترین نویسنده طنز : آرشام " مسعود "
بهترین نویسنده جدی : خودم!!! " ته خودشیفتگی"!
بهترین نویسنده هر دو سبک : ریگولوس بلک
بهترین نویسنده بحث های هری پاتر : زابینی
بهترین ناظر انجمن : آبرفورث
بهترین تاپیک : زنگ انشا
بهترین گروه (محفل – الف.دال – مرگخواران – وایت تورنادو و ... ): همشون رو دوس دارم ، نمیخوام فرقی قائل شم! شرمنده !


25- چه کاری بوده که دوست داشتی در محیط سایت جادوگران انجام بدی اما هیچ وقت نتونستی ؟ حالا یا موقعیتش نبوده یا حسش نبوده ! یا چه حرفی، کلام مادرانه ای و از اینا میخواستی بگی که نگفتی ؟ :دی

اهم اهم ! دوستان قدر یکدیگر بداننننیییم!!! :bigkiss:
من همه آردامو الک کردم عزیزم !!! بیشتر دلم میخواد مثه گذشته پست بزنم اما فرصتشو ندارم... چون دلم برای بچه های سایت تنگ میشه و منو ناراحت میکنه.


26- تاریخ تولد یکی از اعضای سایت ( با ذکر نام عضو ) ؟ بهترین دوستانت در سایت چه کسانی هستند و اینکه دوست داری به چه کسانی آشنا بشی که نیستی ؟ از کدوم یکی از اعضای سایت بیشتر خوشت میاد ؟!
20 دی 68 !!
بهترین دوستام آنیتادامبلدور و دابی و جرج ویزلی " سعید" هستن که هنوزم درارتباطیم باهم البته گاهی تدی تبریک سال نو میگه >>> خارج از سایت!!
اما در سایت خیلی از اعضای قدیمی دوستم بودن و رابطه ی صمیمانه ای باهم داشیم ! آبرفورث، جیمزسیریوس و جیمزلوپین و تره ور و منیروا و بقیه دوستان که خیلی زیادن و من یادم نیست!


27- از اونجایی که شخصیتت خواهر هری پاتره، آیا تا به حال با خود هری پاتر ارتباط از طریق پیام شخصی یا مورد مشابه داشتی ؟ آبجی وبمستر ! تا به حال ازش توی رول سوژه ساختی ؟

نه ! هیچ وقت صحبتی نداشتیم باهم ! اما آیدیشو اوایل جز ادد لیستام داشتم که هیچ وقت ندیدم آنلاین شه! ترس از مدیریت اونقدر زیاده که من یادم رفته خواهرشوهر بازی دربیارم واسه جینی، اما بچه ها لطف دارن بهم میگن عــمــه جســی !!!

28- دوره ی ما، دوره ی اینترنت هوشمند و ای.دی.اس.ال و وایرلس و اینا نبود. دوره ی کارت اینترنت و سرعت های لاکپشتی بود که روی پول تلفن هم هزینه میذاشت . یادته که چقدر خرج کارت اینترنت های هفتگی ات می شده ؟ چند درصدش خرج جادوگران می شد ؟ آیا رضایت داشتی ؟
آه خدای من ! من روزی هزار واسه کارت 2-5 ساعته میدادم که 80درصدش واسه جادوگران میرفت...
غصه اون روزا رو نمیخورم چون استرس و هیجانای خودشو داشت، وقتی اول ماه میشد و ترس از پول قبض ها که همیشه بالای 30-40 تومن بود + کلی پول اکانت هایی که میدادم !!! یادش بخیر!!


29- لرد سیاه: تا حالا شده شما و ریگولوس با هم پست بزنین؟(منظورم اینه که یک پست رو با هم بنویسین)
چند باری درمورد سوژه ی پست ها باهم مشورت کردیم و داستان رو جلو بردیم ! اما اینکه باهم بنویسیم ، نــه نشده !!


30- نظرت در مورد این افراد چیه ؟

تد ریموس لوپین: عروس خانوم ؟! ... دوستش دارم، هم رول هاشو هم خودشو هم صداشو !!! آخرین باری که حرف زدیم فردای سالگرد ازدواجش بود که بهم تلفن کرد!!! رولهاشو نمیبینم ! سرش شلوغه ؟!؟!؟

مرلین قدیمی:آنتونین دالاهوف: اولین مسافر پروازی شهرستانی !؟!؟ من وقتی جریان میتینگ اومدنش رو برای مامان اینا گفتم یه طور عجیبی منو نگاه کردن که یعنی " خب منظور " ؟
و من :

لرد ولدمورت: متاسفانه خیلی آشنایی ندارم! اما همیشه شخصیت کسی که لرد میشه رو دوس داشتم! واقعا نیاز به خلاقیت و حوصله دارن! بهت میاد ...

پرسی ویزلی: گلدفاکس و دیگر هیچچچ!!!

آنیتا دامبلدور: دوستتتت گل و عزیز منننه !!! خیلی خیلی باحال و دوست داشتنی! دوبار توفیق زیارتش رو داشتم که خیلی خوب بود. بخصوص وقتی مشهد بودم و من و اون دوستام رو پیچونده بودیم و برای خواهرزاده م که اونموقع 3 ماهش بود سوغاتی میخریدیم! فداش شم!!!

مک گونگال: برادر فراموش کارمن! متاسفانه شماره ت رو از لیست مخاطبینم پاک کردم شهاب جان! هرچند تو اولین کسی بودی که تو سایت شماره مو داشتی!!! نمیدونم چرا همیشه وقتی میخوای فعال شی و رول بزنی غیبت میزنه !! هووم؟

جیمز جیغول: برادرزاده ی عزیزم! پسر شوخ و سرحالی که منو یاد شیطونی هام مینداخت. امیدوارم هرجا هست شاد و سلامت باشه!!!

گودریک گریفیندور: منجی تالار گریف! باباشاه مااا !! سرور همه ناظرای تالار !!! اما پدرجان شما یه دور شمشیرت رو بچرخون ملت بترسن و فعالیت کنن، چرا زدی تو غلاف آخههه ؟!؟!

پروفسور کوییرل: یه زمانی کسی ادعا میکرد فامیل ایشونه!
اولین رولی که ازشون خوندم درمورد داستان اعتیادش به نت و جادوگران بود که طنز نوشته بود ! کلا آشنایی ندارم باهاشون متاسفانه.

31- منیره خانوم (مک گونگال) می پرسن که: چند تا داداش و آبجی در سایت داری و داشتی و کدومشونو بیشتر دوست داری ؟!
از هرکدوم 10 تا فکر میکنم! قبلا بیشتر بود چون فعالیتم بیشتر بود اما الان بیشتر عمه و مادربزرگ شدم تا خواهر و برادر !!!
با کسایی که خارج از نت هم ارتباط دارم بیشتر صمیمی هستم و وستشون دارم.


32- آرنولد می پرسه که : این جریانی که ریگول گفت (زن و شوهری) داخل روله یا خارج رول هم خبرایی هست؟ اگه خارج رولم خبری هست شیرینیش چی می شه؟
شیرینی ؟! چی هست؟ پوشیدنیه ؟؟؟
آرنولد عزیز، ریگولوس جان همسرگل بنده در دنیای واقعی هستن که خیلی دوسشون دارم!
ایشالله میخوای برای عروسی دعوتت کنیم یا یه دفعه ای شام بیوفتی ؟! هوووم؟ :دی


33- بازم منیره میگه: نظرت راجع به تابستون 85 سایت چیه ؟
58 ؟ خبری بود؟ من یادم نیست !!! اما تابستان خوبی بود، مدرسه ها تعطیل بود...


شاخه هری پاتری


34- خنده دار ترین و گریه دار ترین قسمت های کتاب های هری پاتر از نظرت کدام قسمت ها بودند؟

وقتی هری تو قبرستون بود و تنها و اینا خیلی تاسف برانگیز بود، ناراحت شدم اما یادم نمیاد واسه داستانش گریه کرده باشم!
قسمت خنده دارش هم وقتی بود که ازدواج های پیاپی شکل گرفت آخر آخر داستان که رفتیم 19 سال بعععععد!!!


35- شده تا حالا از اون زمانی که هری پاتر رو شناختی تا حالا، حس کنی که خیلی تنهایی و تنها دوستت صفحات کتاب های هری پاتره ؟ اگه شده، چیکار کردی ؟

نه ! همیشه موقع تنهایی کسی رو داشتم که باهاش حرف بزنم!


36- شده تا حالا یکی یا چند تا از کتاب های هری پاتر رو چندین بار بخونی یا حداقل فصل هایی از اون رو چند بار متوالی بخونی ؟

اوهوم! کتاب 5 و فصلهایی که هری اینا رفته بودن به وزارت و بعدش جمله مرگخوارا ! و یا مسابقات 4 جادوگر که در کتاب جام آتش بود.

37- بگو که هر کدوم از این شخصیت ها و موجودات چه حسی رو بهت منتقل میکنن.

دمنتور: مرگ
هاگرید: پشتیبان
هرماینی: دیکشنری
هری: نوری در تاریکی
ولدمورت: کلبه ی وحشت
باک بیک(هیپوگریف) : پرواز
دامبلدور: پدربزرگ مهربون

38- به نظرت فیلم ها به اندازه کتاب ها قوی بودند؟ بهترین و بدترین فیلم ها کدوم ها بودند ؟

نه، من کتابارو بیشتر دوست دارم چون قدرت ذهن و تخیل و اینا رو درگیر میکنه تا فکر کنم!!! همشون خوب بود، یادم نیست کدوم فیلم بد بوده !!


شاخه خارج از سایت

39-دالاهوف سن که : این آقای ریگولوس چه رفتاری با شما در دنیای حقیقی دارند؟ ما که خیلی از دستشون راضی ایم.
اون یه مرد فوق العاده س که واقعا احساسات آدم رو درک میکنه. من واقعا واقعا ازش راضی ام چون خیلی مهربون و مودب و گل هست!


40- لرد سیاه می پرسن : جلوی چشم ارباب...دو تا از مرگخوارای ارباب تا مرحله ازدواج پیش میرن و ارباب از این موضوع بی خبر میمونه و تازه بعد از اینکه کار از کار گذشت متوجه موضوع میشه. چطور موفق شدین این موضوع رو از ارباب پنهان کنین؟آیا کلا سعی کردین مخفیش کنین یا براتون مهم نبود کسی بفهمه؟
ارباب مارو میبخشن کلا دیگه؟؟؟ هااا ؟!
جدا از شوخی خیلی اطلاع نداده بودیم که باهم صمیمی هستیم و اینا، جز تو وبلاگهامون که عنوان رسمی ش مطرح شد! به این موضوع که به بقیه بگیم فکر نکرده بودیم!!!

41- آقای یاکسلی می پرسن :
الف) آبنبات چوبی دوست داری یا تمر هندی؟
ب) روزی چند بار از ریگول جون کمربند میخوری؟

تمر هندی بیشتر دوس دارم!!!! ... وووییی
عزیزم من اگه کتک نخوردم شبم روز نمیشه، اونم از نوع کتک های عاشقانه !! : ygrin: ... اون منو هیچ وقت نمیزنه!!!

42- به غیر از هری پاتر، چه کتاب هایی در ژانرهای تخیلی خوندی ؟
آن طرف شب ! توآیلایت ! بچه های مهتاب !
و ...

43- بهترین کتاب (داستانی و غیر داستانی کلا) که تا به حال خوندی چیه ؟
داستان زیااااات خوندم!!! اما " غوغای همیشه " قشنگ بود!


44- فعالیت های جانبی و یا تفریحی که کنار درس خواندن در دانشگاه داری، چی یا چیا هستن ؟
من مدیرمسئول اولین نشریه تخصصی عکس دانشجویی کشور هستم که واقعا تو کشور تکه !!!
تو کانونهای هلال احمر و ... هم عضو هستم!!! کتاب میخونم و گاهی نقاشی میکشم.

45- لرد سیاه میگه : این جناب بلک چرا اینقدر حرص میخوره کلا؟!البته احساس میکنم الان آرومتر شده...وقتی اینیگو بود من میگفتم آخرش یه روزی خدایی نکرده، زبون ایوان لال، این سکته میکنه! (:دی ) همیشه همینجوریه؟
آره ! خیلی نگران اینجاس! تا وقتی به چیزی که دوست داره و براش برنامه ریخته نرسه همش تو استرسه!! منم نگرانشم !!!

46- زیبا ترین و تاثیرگذارترین جمله یا شعری که تا به حال شنیدی و خیلی بهش اعتقاد داری چیه ؟
- هوا گرفته بود و باران میبارید، کودکی آهسته گفت:
خدایا! درست میشود، گریه نکن!


47- سیب زمینی سرخ کرده سخت تره یا نیم رو ؟!
سیب زمینی! اما چون خوشمزه تره انجامش میدم!!! :دی

48- با هم از یه کوچه خلوت رد میشیم. می بینیم پسر هفت – هشت ساله ای یه کیف مدرسه روی دوششه و یک زنی با عنوان مادر داره محکم چند بار متوالی سر پسرو میکوبه به دیوار و پسر گریه میکنه و ناله و مادر میگه: اینقدر میکوبم تا خون بزنه بیرون از کله ات !
و بعدش با چندتا لگد پسرو میندازه زمین و کشون کشون با خودش میبره سمت یه آپارتمان. واکنش تو چیه ؟

خب باید دید علت چیه ؟! اینکه بخوای تو خیابون مغز بترکونی که نشانه ی سلامت روانی نیست! فکر میکنم باید مادر رو برای کودک آزاری به 2 تا 5 سال حبس محکوم کرد!


49- در حد دو بیت یا هر چقدر بیشتر که دلت میخواد، شعر بساز (فرقی نداره چه سبک شعری :دی ): جسیکا پاتر ، پیکر ، پارک جادوگران ، فلزی ، سوزن ، عروسک ، دود ، مادر ، شیهه ، رخش
جسیکا پاتر سوار بر رخش بود
عروسک سوزنی اش را به دوش میکشید
دود سیگار پیکر مادرش را احاطه کرده بود
و تنها جادوگران است که میماند!!!

50- بهترین و بدترین خصوصیت اخلاقیت در زندگی واقعی ؟
بدترین: زود رنح ، اعتماد به نفس کم
بهترین: دلسوز ، رازدار ، مهربون ، احساساتی

51- دالاهوف: بهترین دوست و بدترین دشمنتون کیا هستند؟
دشمنی ندارم که بخوام یادم بیاد ! سعی میکنم همه رو دوست داشته باشم مگه اینکه ضربه خورده باشم!
بهترین دوست کسی هس که همیشه باهامه " علی "!!


52- هدفت از زندگی کردن چیه ؟ چی میخوای از زندگی ؟ کلا چه هدفی توی کله ات داری و میخوای در آینده سراغ چه کار و هدفی بری ؟
من زندگی میکنم که به آرزوهام برسم! میخوام به مردم کمک کنم. البته با توجه به رشته ای که میخونم امیدوارم موفق باشم. ایجاد رابطه دوستانه با دیگران رو دوس دارم.


53- انتخاب کن : الف) گیتار الکتریک ب) پیانو ج) گیتار کلاسیک د) ویولون
ویولون !


54- بهترین فصل ؟ بهترین غذا ؟ بهترین عطر ؟ بهترین خوراکی ؟ بهترین گل ؟ خوشمزه ترین دارو ؟

پادشاه فصلها پاییز !!! ... غذا عدس پلو ! ... عطر دانهیل قرمز !...
من عاشق تنقلات هستم... شربت سرماخوردگی!


55- علایقه هایت در زمینه های مختلف رو بگو...
خواننده: شادمهر ، ابی
بازیگر: بهرام رادان
فیلم: پروانه های آبی
کارتون: عصر یخبندان
آهنگ : دلبر " ابی "
شاعر : سهراب - حافظ
نویسنده : ---
کتاب : مهر و ماه
ماشین : شاسی بلند - تویوتا
کشور : ایران
اسم دختر و پسر : ستاره - سهیل
مارک و برند : ---
ورزش : دراز و نشست :دی
بازی رایانه ای : ---
گوشی موبایل :فعلا سونی اریکسون دارم!


56- غیر از جادوگران، در چه سایت های هوادارای یا تفریحی دیگه عضو بودی و فعالیت داشتی؟
بیشتر سایتهایی که بچه های خود سایت میزدن و دعوت به همکاری میخواستن ! + چندتای دیگه که نمیگم تبلیغات شه!! :دی

57- روز بارش بارون اسیدی، رایحه ی سرب خالص و تو در یه تاکسی هستی که شیشه اش پایینه. اگه هندزفری توی گوش باشه، چه سبک آهنگی رو می پسندی در این موقعیت ؟
راک , و سبک های معترض!

58- حجاب ! جبره یا مصنویته ؟
حجاب رو دوست دارم!!! یه نوع انتخابه بدون هیچ تحمیل یا چیز دیگه ای !!!

59- نقاشی های زیادی کشیدی ! یه پا باباشاه نباشی، ننه شاه هستی و نقاشی میکشییه ! :دی . بهترین اثر هنری که تا به حال خلق کردی، نماینگر چه صحنه یا منظره ای بود ؟ جایزه یا رتبه هم گرفت ؟
قربونت !!
هیچ جاییزه ای نگرفتم ! فقط یه دوره تو نمایشگاه گروهی شرکت کردم! بهترین اثرم یه نقاشی رئال هست که ظرف انار و گلدون شیشه ای و اینا رو نشون میده که با پاستل گچی کشیدم!

60- خودتو در یک خط و چند واژه فقط توصیف کن !

چشمهایت را روی هم بگذار، من همانی ام که هیچوقت مرا ندیده ای!!

61- چه سوالی دوست داشتی ازت بپرسم که نپرسیدم و خودت لطف کن بپرس و جواب بده بهش !

نه دیگه سوالی نیست !!! میثی !!!

62- پیشنهادت برای مهمان بعدی چه کسی هست ؟ (لطفا بگو "آمیکوس کرو" چون قبلا قول دادم ایشون باشه ! :دی )

آ- آآآممم ! بچه نکن !!
- اههه
آقا از پشت اشاره میکنن برادر آمیکوس" بیاد ! دوس داره معروف شه ما بهش رای بدیمم!!!

63- و اینک آخر الزمان... ! هر چه دل تنگ یا گشادت میخواد بگو ! :دی
دل تنگ من میخواد همه جا صلح و آبادی باشه ! یارانه هارو بیشتر کنن تا ما با خیال راحتتری جهاز بگیریم!!! ... امیدوارم همگی شاد و سرحال باشن و ممنون که برای من وقت گذاشتن!!!
با بهتری آرزوها ...



بسیار موتوشکریم از حضور ارزشمند شوما !




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۰ ۱۸:۴۶:۱۹


Re: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰
#94
یاهــو !


سال 1930 – هاگوارتز – دفتر دکتر دامبلدور

استاد تغییر چهره ی آن روزهای هاگوارتز در دفتر رنگارنگ و زیبایش، پشت میز خود، نشسته بود و اختراع بزرگش، یعنی شیش تار برقو را بدست گرفته و تمرین می نمود. رادیوی مشنگ ها نیز روی میزش روشن بود و برایش آواز می خواند که ناگهان دیگر آواز نخواند و گوینده خبر بود که حرف می زد.

" هم اکنون به خبر فوری که به دست ما رسیده توجه کنید. گروهی از محققان موسیقی توانستند ساز جدیدی به نام گیتار الکتریک را اختراع نمایند. این نوع از گیتار از طریق... "

دامبلدور: شما مشنگ ها از بیخ دزد هستید ! اینو که من 30 سال پیش اختراع کردم ! عقب مونده ها !


سال 1995 – خانه شماره 12 گریمولد – قسمت زیر زمین

در زیر زمین تاریک و یکدست سنگی خانه گریمولد، آلبوس دامبلدور به همراه شیش تار برقوی خود (گیتار الکتریک) که از دوازده قسمتش، دوازده سیم بیرون زده بود و رو بدنه ی سنگی – چوبی آن، هفت – هشت دکمه و حفره دیده می شد، روی سکویی ایستاده بود و زیر پاهایش، اعضای محفل ققنوس و بسیاری از مهمان های دیگر جمع شده بودند و همگی گیتار بدست از او تقلید می کردند.

دامبلدور: خب، گام دامبلتاتونیک رو یادتون دادم. حالا برای اینکه ببینم یاد گرفتین و اینکه پول کلاس موسیقی شما نمیسوزه، درس بپرسم.---ام-سیریوس-تو--بزن ببینم.

سیریوس بلک با نهایت عشق و علاقه ضرباتی محکم بر سیم ها وارد ساخت اما به جای خروج صوت بلبل، صدای کشیدن سیفون جادویی مرلینگاه به گوش رسید که خنده و تمسخر هم کلاسی هایش را در پی داشت.

دامبلدور: خب-کافیه ! کلاس تمومه. فردا یادتون نره. توی کوچه دیاگون کنسرت داریم ما. گروه راک ققنوس شگفتی ساز خواهد شد. برین خونه هاتون حالا !


*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*
آخه دامبل جان. چرا من رو در این موقعیت قرار میدین ؟
بگذار غذا بپزیم.




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۹ ۱۸:۰۲:۲۹


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
#95
یاهو



صدای زمزمه ای به گوش میرسد:
- " یاری اندر کس نمیبینم ، یاران را چه شد؟! "
اتاق تاریک و سرد است، پیرمردی که از سرخوردگی رنج میبرد ، نادم و شطرنجی زانوهایش را بغل گرفته و سرش را بین ریشهای انبوهش!!!! پنهان کرده تا هم اتاقی هایش تاسف یک مــــــــــــرد را نبینند !!

یکی از افراد که به تازگی خودش را به طور کاروانی از سفر مالگی برگشته بود و ملقب به " مشتی " بود ! ! درحالی که پخش کردن سوقاتی اش بود با حسرت به دندان های صاف و سیفید دامبل خیره میشه و میگه:
- بزن گرم شی !
-

ناگهان هاله ای مقدس تجلی می یابد و همگان به سمت سالازار اسلیترین که در انوار سبز رنگ میدرخشد خیره میشوند .
قال السالازار الکبیر میفرماید:
- " دامبل هر چه زشت تر ، عشوه و نازش بیشتر ! "

* دامبل با دستش حرکت زشتی را نشان میدهد که نویسنده از بیان " آن" عاجز است ! *


- ساعت 2:20 بامداد

- پخخخ ، برادر همه ی کبوترا پرواز کردن ! خفاشا امونمون رو بریدن !پ خخخخخ !!! به حاجی بگو نوکرتم تویی که حرم داری ، ( اهم ) ! چند تا شاهین میخوایم تا حمله کنیم!!!
- هــن ؟!؟
- اساعه حاجی ! منتظر برادرا هستم!!! پپپپخچجچجچ ! بــــــــوم تـــق ! تمام.

دامبل ، سالی ، مشتی : مـــــآآآ ...
نورممد با چشمانی به رنگ خون به اونها خیره میشه و با صدای بلندی فریاد میزنه : مرگ بر آستکبار .... ما مثل ولدی نیسیم، مرلین تنها بماند !!!

قرنیه ی چشم آن سه مــــرد همچنان بزرگ و بزرگتر میشد و آنها در مخیلات خود به عمق فاجعه می اندیشیدند.


- سه روز بــــعععـــد

سالازار به برای جذب انوار بیشتر کنار پنجره ی گارد زده ی اتاق نشسته بود و با چشمانی بسته انرژی درمانی میکرد ، در همین صدای سبزی خردکن را میشنود و چشمانش را میگشاید و آنچه را میبیند برای همیشه به ذهنش میسپارد !
جوزفین معشوقه ی سالی در حالی که با مهارت خاصی کار میکرد، در نقطه ی طلایی دید سالازار بود . ناگهان ذوق هنری سالی عووود میکنه و به سمت بوم و پالت نقاشیش میره و سعی میکنه از روزنه ی کوچک پنجره جوزفین زیبایش را روی بوم به تصویر بکشد.

دامبل قصه ی ما که به علتهای متعدی به تخت بسته شده بود و در به در به فکر فرار از آن زندان جسم و جان بود ، به همه ی سوراخ ها حتی مرلینگاه فکر میکرد که ناگهان:
تق تق تق !
درب اتاق باز میشود و پرستار زیبا و جوانی داخل میگردد:
حضار: :bigkiss:
پرستار جوان با گامهای محکم که افکت کفشش فضای اتاق را پر کرده بود به سمت تختخواب دامبل میره و با تبسمی به لب میگه:
ملاقاتی داری پدرجان، دخترت آنیتا اومده !
دامبل : اوه مای گاد !





ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۳:۵۱:۲۳
ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۳:۵۲:۰۵


Re: بهترین نویسنده بحث های هری پاتری (خارج ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹
#96
یاهو


من به ДLɬ رای میدم.

چون که بحث هری پاتر فقط نوشت و بحث برای کتاب و فیلم نیست. اون هم الان که اصلا جو کتاب و فیلم کم شده و علی برای اخبار و عکس و کلیپ های هری پاتر خیلی زحمت کشید. خودم شاهد بودم.

خیلی هزینه و وقت می کرد برای دانلود عکس و کلیپ و بعد آپ لود کردن اونها با اسم سایت جادوگران ! دفعات زیاد که اصلا حالش هم خوب نبود می رفت توی دکه های روزنامه فروشی و روزنامه ها و مجله ها را کامل نگاه می کرد که اخبار یا مقاله یا چیزی مثل ویژه نامه مربوط به هری پاتر به زبان و جو ایرانی پیدا کنه و چند بار هم پیدا کرد و کلی هزینه و وقت گذاشت برای اسکن کردن روزنامه ها و مجلات و حتی خبر برای اون ها به دو زبان می نوشت. زحمت ترجمه خبرهای خارجی هم بود. طی روز پشت سر هم سایت های مختلف را بیش از 10 بار سر میزنه برای خبر.

علی من لایق جادوگر ماه شدن هم بود. کم نبود زحمت و وقتی که گذاشت برای هری پاتر به زبان فارسی. همیشه بهترین و فعال ترین عضو سایت نباید از ایفای نقش باشه که. جادوگر ماه باید از فعالیت همه بخش های سایت باشه. ایفای نقش یک بخش از صفحه انجمن هست. این فعالیتهایی که گفتم کم از نوشتن رول نبود. علی اصلا ترین ها رو قبول نداره ولی من بر خلاف میل و علاقه علی باز هم بهش رای میدم.




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ یکشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۸
#97
یاهو



.:. فلش بک .:.

در خرابه ی دنج !

1 - از سوسک سیا به خرمگس!
2 - خرمگس به گوشم !
1 - خخششش خشش ... وضعیت ، موقعیت ! خششش ...
2 - خشش ... همه چیز برای کودتای جمعه چین چینی آمادس رئیس! ... خششش ... مطمئنا" ما آنها را بر میاندازیم ! ... خخششششش ...
1 - ژوووهاها ... یعنی اون همه طلسم و ورد دروغه ؟! ... الف دال دروغه ؟! ... ریش های دامبل دروغه ؟! ... خشخشخشخشخش !!!
2 - ! هخخخخخخخخخ !
.
.
.
.


- آن شخص کی بود که با مشنگ های لباس شخصی ارتباط برقرار کرده بود ؟!
- آیا شما به مونتی مشکوکید ؟! یا حدس میزنید زمانی که جسی به بهانه ی مرتب کردن موهایش خوابگاه را ترک کرد، با آنها حرف زده است ؟!!
- و در آخر ، چه چیزی در پس رگ برگ های بی شمار یک درخت است ؟!



.:. داخل خوابگاه .:.

مگی با اصرار دوستان آستینش را رها کرد و گفت:
- اینها همه میخوان تالار رو زیر سوال ببرن! ... ببینید، مونتی به نظر من زیر نظر طلسم فرمانِ ... . سپس صورتش رو نزدیکتر آورد بطوری که چند اسلیترینی که کنار شومینه مشغول حل معادله درجه سه به روش ذهنی بودند متوجه او نشوند. مونتی نیز بعد از حمام هوس خوابیدن کردن کرده بود، روی کاناپه لم داده بود. مگی نجوا کرد:
- حالا کی میخواد بره دفتر اسنیپ ؟!

ملت همگی به سمتی خیره شدند !
جیمز که روی جعبه ی روغن حلبی نشسته بود و مشغول کندن پرهای جغدی فلک زده، جهت ناهار نهنگش بود، گفت:
- ! نننعععع !!!
ملت : !

و بدین ترتیب، جیمز با سیستم بزکشی از تالار پرت میشه بیرون !

* سخن نویسنده : اوج قدرت ناظر!

جیمز قصه ی ما افسرده و ناراحت، در حالی که دستاتش را در جیب ردایش گذاشته بود، پاهایش را روی زمین میکشید و به سمت ماموریت تحمیلی خود رفت.


ناگهان " بیب بیب ، بیب بیب " !
حضار :
- اوه ! من الان برمیگردم !!!!


- آیا فرد فوق الذکر احضار شده بود ؟؟!

-----------------------------------------

هنر بعد از 3-4 ماه رول ننوشته ! تحمل کنین!





Re: فینال جام آتش
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۸
#98
یاهو



.:. قبرستان گودریک آباد .:.



طنین صدای حاج امپی به گوش می رسید:

" بخواب ای کبوتر خسته ی صحرا بابایی، لالا لا لا لالایی...
روی دامنم بذار سییییمِ سرور رو بابایی، لالا لالا لالایی ...
چشاتو نبند میخوام قصه ی چت باکسو بگم، لالا لالا لالایی ... "


صدای ضجه و ناله های خانواده های پاتر و ویزلی سراسر قبرستان را در بر گرفته بود، و جیغ های بی امانِ فرزند نوجوانِ عله، جیمز مو را بر تن سیخ و دل را کباب میکرد.

- نــــــــه ! بابایی، من تازه پیداش کرده بوووودم، من بابامو میخواااام ...
- جسی! عزیزم، خواهش میکنم. همه دارن نگات میکنن!!


کمی آنطرفتر، همسر عله کبیر درحالی که مشت مشت خاک بر سر و صورتش میریخت و برای بیوه شدنش بیش از مرگِ علهمویه میکرد، نالید:
- عـــاـــه ... تو که داشتی میرفتس چرا وصیت نکردی؟!

حاج امپی دوباره میکروفون جادویی رو بدست میگیره و کاغذی که پرسی به اون داده بود رو از رو خواند:

" خدمت همه ی مدیران فقید سایت جادوگران که دوستان گرمابه و گلستانِ مرحوم عله کبیر محسوب می شدند، همچنین وزارت محترم جادو دوشیزه! مک گونگال و هیئت همراه رو گرامی می داریم. حاضرین جهتصرف غذا به رستوران "بانی چو" مراجعه فرمایند.



رستوران بانی چـــــــو

جینی ویزلی پیراهنی مشکی که با سنگ های نقره ای تزئین شده بود در قسمت خواهران مجلس نشسته بود و از خاطرات دوران نامزدی اش برای مهمانان تعریف میکرد. در گوشه ای دیگر، جسی، افسرده و تنها و بی کس و اینا با خودش آهنگِ " این دختره، اینجا نشسته، گریه میکنه ... " رو میخوند و برای خودش و بخس بدش زار میزد.

- میگم جینی ، حالا میخوای با این دختره چیکار کنی؟
جینی : چیکار کنم زن داداش؟ هر چی باشه بچه ی عله هستش دیگه! جوابِ مرلین رو چی بدم؟
هرمیون دستی به شینیون موهاش میکشه و زیر چشمی به جسی خیره میشه!
جسی :


بعد از ناهار، مک گونگال بالای منبر رفت و شرح فتوحات نمود:
- ضمن عرض تسلیت به خانواده های داغدار، همانطور که میدونین فقط یک مرحله از مسابقه ی جامِ آتش باقی مونده، پس فردا مراسم عله پاتر، مجلس ترحیم ایشون رو در هاگوارتز میگیریم. دقیقا" چهار روز دیگه همزمان با جشن هالووین آخرین مرحله رو برگزار میکنیم.
در آخر فاتحه ای نثار روح شهید بلک و پسرخونده ی ایشون عله کبیر تقدیم کنید.



.:. چهار روز بــــــــعد .:.


مراسمِ ختم با شکوه و جلالِ خاصی برگزار شد. در این مراسم منیروا مک گونگال علت حادثه را عوامل تروریستی و مخالفان زوپس معرفی کرد و با تکانِ کلاهش بسته شدنِ پرونده قتل عله را اعلام نمود.

جسی پدر مرده ی قصه ی ما، که در این چهار روز قیافه ای همچون هاگرید پیدا کرده بود و حتی با دوستانش نیز سخن نمیگفت و در آخرین دیدارش با اینیگو ، مدت مدیدی در آغوشش گریه کرد.

چند ساعت بعد، جسی به خواستِ اینیگو از تالار خارج ، و به سمت اتاقِ فکر ِ هاگوارتز رفتند.
بعد از چند دقیقه مشورت و اظهار نظر هر یک از بچه ها برای عبور از این مرحله و پیچاندن میرتل گریان، همگی به سمتِ خوابگاههای خود حرکت کردند.


- ززززززززززینگ ...ززززززززززینگ ... پاشو پاشو جسی الان مسابقه شروع میشه هااااااااااا!
جسی که دلش برای خواب ظهش تنگ شده بود، نگاهی به ساعت که عدد 3 را نشان میداد، کرد و گفت:
- اوکی ! هنوز 1 ساعت وقت هست.

زمانِ یک ساعت، به سرعت گذشت و جسی و دیگر قهرمانان وارد سالن زیبا و قشنگِ هاگوارتز که به مناسبت هالووین متحول شده بود، رسیدند.
منیروا نگاه مهربانانه ای نثار جسی کرد و آغاز مسابقه ارا اعلام نمود.


جسی تنها و خسته، وارد دستشویی دختران میشه و همینطوری که داشت برای خودش سوت میزد و اینا، روح سرگردان دختری رو میبینه که در حال عشوه ریختن بود.
جسی : خب که چی ؟
میرتل حرکتی به موهاش میده و میگه :
- چیشی ؟! ( یعنی چی) ! چقدر جیگری بلا ؟!
جسی ابروهاشو درهم میکیشه و میگه:
.
.
.
.
نیم ساعت بعد!
اسم از " ع " اول تو !
- علی!!
- عله !
- علی نژاد !!
- عله نژاد !
- این که نشد وضع ! هر چی میگم تو تکرار میکنی !!! جم کن بساطتو ! من کار و زندگی دارم ... تکلیفمو روشن کن!!!!
میرتل سرش رو از روی شونه های جسی بلند میکنه و میگه :
- گمشو اصن ! این درب بغلی رو دو بار بزن بپر تو !


.:. مرحله دوم .:.

مرحله ی قبل همانطور که در بالا ذکر شد، انجام گردید و بسیار اکتیو بود و جسی مجبور شد بسیار تلاش نمایید و فسفر بسوزاند تا درب باز شود.
به محض ورود به محیط جدید، جسی که به شدت احساس تنهایی میکرد، مشغول گوش کردن آهنگهای مداحی جدید بود ، ناگهان صدای "بــــــــوممم" بلندی توجه او را به خود جلب کرد.
کمی آنطرفتر عده ای مشغول درگیری با یکدیگر بودند و شعارات ضد وزارت میدادند.

- مرگ بر وزارتِ کلاهدار !
- مرگ بر آستکبار ...

یکی پشتِ بلندگو فریاد میزد: چماغ دارها رو بزنین!!! جییییییییییییغ ....

جسی: الله المرلین !!!

کمی بعد تعدادی گاز اشک آور و کود بمب های انسانی !!! همه جا را احاطه کرد و گروهی را سموم به ش.م.ر نمود که بی شک تا سالیانِ سال آثارش به جای میماند.

جسی به محض دیدن اوضاع ذکری رو زیر لب زمزمه میکنه و از اونجایی که به جوان بودنش اعتماد زیادی داشت، از روی جنازه ی ندا هم رد میشه و به سالن بزرگی میرسه که در سمتِ چپ آن استخری سر پوشیده را شامل میشد.

جسی به دلیل آمارتور بودنش در شنا، اشک تو چشماش حلقه میزنه و بعد از تعویز لباس چشماشو میبنده و نفس عمیقی میکشه و بعد از دیدن تصویر والدینش کنار هم داخل آب شیرجه میزنه.

جسی به آرامی چشماشو باز میکنه و کپسول هوایی که برای تنفس همراهش آورده بود رو آتیش میکنه و با خیالی راحت به مسیرش ادامه میده.

در همین حال تعدادی از موجودان دریایی به سمتش میان و بعد از دیدنِ چهره ی ترسناکش فرار را بر قرار ترجیح میدهند.
.
.
.
.
.
دو ساعت بعد !
جسی همچنان لا به لای علف ها را میگردد و به آخرین مستند رازبقایی که دیده بود فکر میکند که ناگهان در فاصله ی چند متری اش جام رو میبیند.
جسی :

جسی سرعتش رو بیشتر میکنه و در حالی که کیلو کیلو تو دلش قند آب میشد، دستش رو به سمتِ جام نزدیک میکنه و میخواد برداره که ناگهان خوووون همه جا فوران میکنه و دستِ راستِ جسی قطع میشه.

صحنه اسلوموشن میشه و جسی به مچ دستش و خون های اطرافش نگاه میکنه و از حال میره !!



.:. صبح روز بــــــــــعد .:.

روزنامه های محلی اینطور گزارش کرده بودند:

"جسیکا پاتر، فرزند عله کبیر در حالی که آخرین مرحله از سری مسابقات جام آتش را سپری میکرد. به دیار باقی شتافت.
هنوز هیچ ارگان و گروهی مسئولیت اینکار را بر عهده نگرفته است. منیروا مک گونگال که مدیر این مسابقات بود، اظهار داشت: این کارهای تروریسی هیچ تاثیری در تغییر عقاید ما ندارد و کلاه همیشه پیروز است."







Re: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸
#99
ياهو



ورودِ بچه ها و سر و صدايشان باعث شد تا لارتن صحبتش را براي مدتي خاتمه دهد. قلمِ پرش را داخلِ جيبش قرار داد. نگاهي دلجويانه به اينيگو كرد و رفت.

دستانش هنوز سرد، و چهره اش رنگ پريده بود. از شب و تاريكي متنفر شده بود، دلم براي آفتاب و روشنايي تنگ شده بود، آرامشي كه در شب انتظارمان را ميكشيد نميخواستم... ترس، درد ، فرياد!

پرسيدم: بهتري ؟!
- روزهاي بهتر از اين هم داشتم!
از صداي لرزانش ميترسيدم، دستانم را به آرامي فشار داد، شايد ميخواست بگويد خوب است!

- نميخواين تو جشنِ ما شركت كنين ؟! ... تو مهمونِ افتخاري ما هستي اينيگو، نميخواي چيزي سفارش بدي ؟!
نگاهش را از مونتي به سمتِ من برگرداند.
«- من يه كوكا ميخوام !» ... بيشتر شبيه سوال بود!
گفت : دو تا كوكا !

طولي نكشيد كه مونتي با نوشيدني ها برگشت. با لبخندي از او تشكر كرديم.
اينيگو گفت: بنوش !
مطيعانه نوشابه ام را مزه مزه كردم و سپس عميق تر سركشيدم. از اينكه چقدر تشنه بودم تعجب كردم، وقتي كه ليوانش را به سمتم هل داد فهميدم يكجا تمامش كرديم!
من نجوا كردم : " ممنونم " . هنوز تشنه بودم. سرماي نوشابه ي تگري در سينه ام پخش ميشد و باعث شد بلرزم.
با لحنِ ناراحت كننده اي گفت:
- ببخشيد نتونستم برات لباس بيارم! ... اين لباسهاي خيس با تنِ خيس تو هواي به اين سردي، اگه چيزي بشي خودمو نمي بخشم !
در حالي كه ميلرزيدم توضيح دادم: فقط به خاطر نوشابه اس!
راضي نشد، ايستاد، حالِ خودش بهتر از من نبود! ... ردايش را روي دوشم انداخت و از مونتي درخواست كرد تا گرمترين نوشيدني شان را برايم بياورد.

چيزي از جشن نفهميدم، مغزم هنوز از پيامدِ اتفاقاتي كه افتاده بود، گيج و منگ بود، تنها صداي خنده هاي بلند و رقص و پايكوبي شان را ميشنديم!
كاراگاه كريسلي بارِ ديگر كنارِ ما آمد و گفت:
- با ماجرايي كه براي شما افتاده، احتمالِ زيادي وجود داره كارِ اونهايي باشه كه ميخواستن جسيكا رو اذيت كنن! ... يه جورايي انتقام گيري، به نطر حرفه اي نبودن، منظورمو ميفهمين؟ يعني مرگخوار نميتونستن باشن! هيچ سوء سابقه اي از اين قبيل از اتفاقات از اونها وجود نداره!
- حرفهايش را قبول داشتم! ... در حالي كه با فنجانِ قهوه ام بازي ميكردم، پرسيدم:
- فكرميكنين دوباره اين اتفاق بيوفته ؟!
نگراني در صدايم فرياد ميزد، لارتن ابروهايش را در كم كشيد و پاسخ داد:
- اونها دانش آموز نبودن! ... درسته ؟! ، پس پيدا كردنشون خيلي سخت نيست! ما دستگيرشون ميكنيم! ... اما در مورد سوالت، احتياط كنين! ... اين روزا آمارِ جرم و جنايت خيلي بالا رفته !


- آقاي لارتن شما هم نميخواين به ما افتخار بدين ؟!
اين صداي گودريك بود كه لارتن را مخاطبش قرار داده بود. كسري از ثانيه گذشت كه لارتن مجددا" خداحافظي كرد و به جمعِ شادي كنندگان ملحق شد!

اما صدايش را موقع رفتن شنيديم كه گفت:
- چيه مثلِ سالمندا نشستين و غصه ميخورين؟! ... همه چي رو بسپارين دستِ ما . بهتره شما هم بياين !

" وقتِ شام بود . "


- - - - - - - - - - - - -
چون داوووشي لارتن اينطوري ادامه داد منم اينطوري ادامه دادم!





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸
ياهو



- زندگي با من چقدر قشنگِ ، خوبِ من ! آسمونِ دل چه آبي رنگِ !!
مونتي كه حال، به ناظري ستيزجو و آستكباري تبديل شده بود و همه جا را كودتا نظامي اعلام كرده بود، زير لب اشعاري را زمزمه ،و از يادآوري آنها ذوقي غيرقابل وصف در خود احساس ميكرد!
- من و اين همه خوشبختي محاله ، محاله ! دس، دس ...


مونتي كه حال به سرسراي اصلي نزديك ميشد با صداي تِيك آفي كه از پشتِ سرش ميشنوه، برميگرده و انساني به نامِ گودريك رو ميبينه و ميگه:
- اينجا مگه چالِ ميدوني اينطوري راه ميري ؟! فكر كردي بايد از حقوقِ من كم شه تا خسارتِ اينجا رو بدن؟ چه زمونه اي شده ها !!! ... هر وقت كه تنبيهت كردم تا يك هفته لباسو بشوري اون وقت ميفهمي كه درست راه بري!!
گودريك : شيت !


.:. اتاقِ فكرِ تالار .:.
مراسمِ تكراري و در عينِ حال هيجان انگيزه دور همشيني و كشفِ راهِ حل در تالار برگزار شده بود و گريفي هاي متعصب شروع به فسفر پراكني نموندند:
- بهتر نيست ببريمش پيش مادام پامفري ؟؟؟! اوضاعش خوب نيستا ... چار روز ديگه آبرومون ميره ، ميخندن بهمون !
آليشيا كه كنار ويكتوريا نشسته بود و پارچه اي كه سوزن دوزي كرده بود را به او نشان ميداد ، گفت:
- همينو بگو والا ... درِ دروازه رو ميشه بست اما دهنِ اين اسليتريني هارو چي؟ ميشه ؟!
جيمز : عمو رو دعواش نكنين ! ... اون فقط يكم اوووف شده!
جسي كه گلِ رزي در دست داشت و هر برگش را ميكند و ميگفت:
- يه مين صبر! آشتي ميكنيم ؟! آشتي نميكنيم؟! آشتي ميكنيم؟! آشتي نميكنيم ؟! ... هــــــووورااااا يكي موند، ما آشتي ميكنيم!!!
آبر بعد از ابرازِ شادي بابتِ اين اتفاقِ فرخنده و اينا، دستي به ريشِ بزي اش ( تازه تغيير دكوراسيون دادن ايشون) ميكشه و ميگه:
- عقل حكم ميكنه ببنديمش به تخت ! ... يا يكي از معجون هاي شفادهنده رو بديم بهش! ... اينطوري سه تا مزيت داره، هم آبرومون نميره، هم اسليتريني ها نميخندن بهمون ، و ديگه اينكه واسه درمانش هم ميشه تا اون موقع فكر كرد !
ملت : !!


... تـــق ، تـــق ! يا مرلين، آبجي ها حجابتونو حفظ كنين نامحرم داره مياد تو ...
دخترا حالتي اينطوري بهشون دست داد، و تكاني نخوردند!
دربِ تالار باز شد و دراكو، رودلف و اينيگو و تعدادي ديگر از اسليتريني ها وارد شدند !

- مونتي كارِ خود را كرده بود ...









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.