هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۴
#1
وبمستر هم به دراکو رای داد !
گردانندگان سایت هم دراکو را شایسته دیدند !



دراکو منفجر خواهد کرد ... دراکو سایت را تحت تاثیر قرار داده است ... حتی بی طرفهایی مثل من هم او را انتخاب میکنند ... اهداف عالی ، مديريت فوق العاده ... هدایت درست ... رولهای عالی ... سابقه زياد ... محبت به تازه واردها ... همه و همه باعث شده که حتی گردانندگان سایت هم به او روی بیاورند !
مونالیزا گرداننده سایتی که دراکو را پذیرفت ! کار دراکو را پذیرفت ! اهداف دراکو را پذیرفت ! از کوچک و بزرگ ! تازه وارد و گرداننده سایت دراکو را دوست دارند ... اهدافش را دوست دارند ... رولش را دوست دارند ... مديریتش را دوست دارند !!
من هم بی طرف بودم اما دراکو همه را اسیر خود کرد !
دراکو فرد شایسته توئی !!
محبوب همه دلها ....

دراکو تو فوق العاده ای ! کسی نیست که پیامهات رو تو اینجا بخونه و تحت تاثیر قرار نگیره ! حتی اگر ازت شناخت هم نداشته باشه قبولت میکنه ... طرز فکرت رو میپسنده ! فوق العاده ای پسر ! خود این صداقت توست که همه رو اسیر کرده !



Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۳:۰۱ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۴
#2
هوووم ... منم حاضرم حمایت کنم ! مشخصه که امیدهایی هست تا سایت دوباره به روزهای خوب خودش برگرده ...
دراکو مالفوی نشون داده که میتونه موفق باشه و من هم حاضرم حمایت کنم ! مهم داشتن یه رول پلینگ خوب و قوی هستش که امیدوارم به این هدف برسیم !
دراکو حمایت حمایت !



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#3
ام: گريگوری گويل

گروه:اسليترين

سرگرمی:کوییدیچ

سن:17

جنسیت:مرد

ظاهر: پسری با موهای بلند توی تالار اسلی

سمت: دوست نزدیک دراکو

محل زندگی:هاگزمید

توانایی ها: اذیت کردن هری در کنار دراکو



Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#4
با تشكر از بليز زلبيني و مريدانوس و رونان
-----------------------------------------------
همه به خاطر اين اشتي صلوات فرستادن
ليلي هم دسته پيت رو گرفت و با هم رفتن ادي رو به هلگا ميگه:
خب هلگا را ه بيفت
هلگا: :no:
ادي:اي بابا تو كه چيزي وقت نيست نشستي فكر كنم حدود 12 ساعت باشه
هلگا:خب ادي ديگه خودت ميدوني
و ميره بالا ادي ميشينه پشت رول
ادي پشت رول ميشينه و شروع ميكنه به مطالعه
و رانندگي همه مسافرين كف ميكنن
ادي :ايستگاه هاگزميد هر كي ميخواد پياده شه پياده شه
بعد داد ميزنه هلگا بدو پشت رول من يه كاري دارم اما به جا هلگا رز مياد
ادي:هي..رز تو مگه رانندگي بلدي
رز:يه جوري ميرونم كف كني ;-)
ادي:باشه
تا ادي اينو ميگه رز ميپره پشت رول ادي از اول اتوبوس داشت ميرفت اخر كه يهو ماشين راه افتاد از عقب افتاد هنوز به زمين نرهسيده بود كه اتوبوي اينقدر سرعت داشت كه پشت اتوبوس محكم با ادوارد برخورد انگار كه ادي يه تصادف سخت كرده مسافرينم وضع بهتري نداشتن ادي تازه متوجه موضوع شده بود يه كشيش كه اونجا بود شروع كرد به فاتحه خوندن برا همه ادي گفت:رز بزن كنار
رز :چيزي نمونده به ايستگاه بعدي برسيم
ادي:جلوتو بپا
.................................................



Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#5
من ميخواستم عضو محفل شم
--------------------------------------
ساعت 12:30 لندن بيابانهايه فلافلي
ادي:محكم گرفتمت سعي كن بياي بالا
البوس:ادي من زخمي شدم ديگه به من اميدي نيست ولم كن جونه خودتو نجات بده
از پشت صداي يه خنده مياد
ولدي:ببين كيا اينجان البوس و ادي كوچولو
البوس:ادي فرار كن بدو............
ادي:من نميتونم شما رو تنها بذارم
البوس:امضامو بخون چي نوشته.......نوشته دامبلدور مرد........ولم كن
ادي:اما من نميتونم
ولدي :چه رومانتيك اخي ياره وفاداري كه در طي حفظ اربابش مرد
و با يه نفرين دسته ادي رو مجروح كرد دامبلدور ول شد اما لبخند ميزد
ادي:نه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.
ولدي :دامبل ديگه به خاطره ها رفته عزيزم اما تو رم با خودش ميبره يعني من دلم نمياد شما رو از هم جدا كنم
.....................................................
خوب بود


ادوراد عزیز

نباید انتظار داشته باشی که با این رول کوتاه و ضعیف بتونم در محفل بپذیرمت.
فقط دیالوگ بدون فضاسازی اصلا قابل قبول نیست!!
روی موضوع بهتری هم کار کن چون چیز زیاد جالبی نبود
روی فضاسازی و توصیف حالت کار کن و از دیالوگ های زیاد مگر بنا به ضرورت پرهیز کن .اون وقت میتونم در رابطه ت تجدیدنظری بکنم


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۲:۴۶:۳۶


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#6
ناگهان پيت زبونش بند مياد
ادي بر ميگرده ليلي رو ميبينه و خيلي سريع پيت رو زيره صندلي قايم ميكنه و روش ميشينه
ليلي وارد ميشه
ليلي:سلام ادي سلام هاگا
هلگا از پشت رول سلام ميده و راه ميوفته
ليلي:خب چه خبرا؟ادي چرا تو اين جوري سيخ نشستي و راحت رو صندلي نشستس؟
ادي:اخه خوردم زميت!حالا حاله تو خوبه
ليلي:نگو كه دلم خونه عابروم پيشه دوستم رفت
اديي:(سعي كرد متعجب باشه)چراااااااا؟
ليلي:اين پيتر عابرومو پيشه دوستم برد(و در حالي كه دستاشو مشت ميكنه ميگه)اگه گيرش بيارم
ليلي:هلگا مرسي همينجا پياده ميشم
ليلي پياده ميشه و يه گاليون به هلگا ميده
پيت و ادي راحت ميشينن و عرقه پيشونيشونو ميگرين كه ناگهان دو نفرين از لاي در كه هنوز بسته نشوده بود مياد تو و ادي و پيتو به
ديوار ميچسبونه ليلي جلوي درو ميگيره مياد تو و ميگه:مسافران محترم شما ناراحت نباشين يه مسئله شخصيه
و گوش پست و ادي رو ميگيره و ميبره بالا صداي دمپ دوم همه اتوبوسو فرا ميگيره چند دقيقه بعد ليلي مياد پايين اما از ادي و پيتتر خبري نيست
پیام زده شده در: امروز ۱۴:۴۲:۳۵



Re: مغازه كتاب EDI
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#7
_ خودشه بچه ها ، اینجاس ...
و سیلی جدید! وارد مغازه شد ، ادی در حالی که داشت به مشتریان جدید رسیدگی می کرد ، به سمت رومسا و مری فریاد زد :
_شما استخدامید !!!
و در پشت جمعیت ناپدید شد ...
........................................
بعد از رفتن مشتري ها ادي خوشحال ميشه چون با يه تير دو نشون زده هم رومسا بهش كمك ميكنه در كارهايه مغازه و هم ميتونه از شهرتش برا جلب مشتري استفاده كنه و حتي امتياز كتاباشم بگيره
ادي:رومسا يه دقيقه بيا اينجا
من 40 گاليون بهت ميدم و در امتياز كتاب باهات سهيم ميشم
رومسا هم كه ارزش واقعي كتابو نميدونه
با خوشحالي ميگه:قبوله
ادي : من با اوتوس شواليم كتابهاتو به مغازم ميارم تا بفروشم اما نصفه شب!
رمسا ::چرااااااااااا؟
ادي: برا اينكه من فبلش به شغل شريف مسافر كشي مشغولم
رومسا :باشه
ادي : ببينم ميدانوسم با تو در سهمه كتابا شريكه
رومسا :بله خيلي زحمت كشيده با تو سهممون تقسيم بر سه ميشه
استجرموس:اي ناقلا ها پس من چي
ادي : اخه اين طوره كه چيزي گيره كسي نمياد استجرمس بايد پول بدي ها
استجمرس:چه قدر
ادي : 40 گاليون بايد امتيازو بخري
استجمروس:باشه پول بيد فراون فلوس موجود
در همين حال يه نفر وارد مغازه ميشه و ميگه
اه اسمانها و زمينها همه ازان تو اي رومسا كرانجر
اه هوا زمين بويه گل ميايد
ادي: اين كيه



Re: مغازه كتاب EDI
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#8
in poste estarjuose
va shoma be envane hamkare man mitoni faeal bashi
--------------------------------------------------------------
ادي: چرا دير كردي
استرجس:چيه؟؟بابا فقط 10 دقيقه دير كردم مگه چي شده؟؟؟
ادي در حالي كه داشت جوش ميورد گفت:
آخه من گشنمه ميخوام برم ناهار بخورم
استرجس در حالي كه وسايل خودشو روي ميز ميزاشت گفت:
حالا برو !!!من هستم نگران هم نباش
ادي:اوكي من رفتم مواظب مغازه باش تا من برگردم
ادي كلاهشو روي سرش ميزاره و از در مغازه بيرون ميره
استرجس نگاهي به دوتا پسر ميكنه اونها هنوز داشتند كتاب ميخوندن
استرجس رفت جاي ادي نشست و مشغول خوندن روزنامه ي اون شد داخل روزنامه مطلبي توجهش رو جلب كرد توش نوشته بود:
گيليدي در مراسم ازدواج گراپي ساقدوش شد
استرجس در حالي كه رفته بود توي مطلب و داشت مطالعه ميكرد فهميد كه يكي داخل مغازه شده!!!!
اون گفت:
جانم كاري داريد!!!!!
شخص:بله ميخواستم ببينم كتاب داستان گراپي داريد
استرجس روزنامه رو پايين گرفت تا ببينه شخص كي هستش و كتاب رو بهش بده
اون نگاهي به طرف ميكنه
جادوگر خوش تيپي جولوي اون ايستاده بود استرجس با بي اهميتي ميگه:البته آقا چند لحظه صبر كنيد تا من براي شما بيارم
*چند لحظه بعد*
اون با كتاب برگشت و كتاب رو داد به طرف و گفت:25 گاليون
طرف پول رو داد و از مغازه خارج شد
استرجس خيلي بي اهميت باز روي صندلي نشست و مشغول مطالعه شد
اون داشت مطالعه ميكرد كه يكي اومد داخل مغازه و گفت:
درود بر مغازه كتاب EDI و صاحب محترمش و شريكش
اون از گوشه روزنامه نگاه ميكنه ببينه كي كه آنقدر داره با ادب صحبت ميكنه.........................................


----------------------------
فكر كنم تو به يك شريك و همكار احتياج داري اگر ميشه من كمكت كنم.........................



کتابخانه ی پروفسور اسلینکرد ( کتابخانه ی دیاگون )
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#9
اوارد به ضاهر در مغازه قانونيش نشسته بود و داشت روزنامه وزارت ميخوند دو نف وارده مغازه ميشن
ادي چيزايي كه خواسته بوديم اوردي
لوسيس عزيزم معلومه بيا يكي از اون چمدونهايه 7 طبقه رو بيرون مياره ميره توش و چند تا كتاب بيرون مياره كه مهرو موم شده و روش نوشتن ممنوعه
لوسيس تا كتابها رو ميبينه از خوشحالي يه هورا كوتاه ميكشه
ادي لوسيس ميدوني كه اين كار خيلي پر خطر بود هزينه داره
لوسيس:مشكلي با هزينه ندارن
ادي:20 گاليون
لوسيس باشه.باشه بيا بگير
ادي: به سلامت
دو تا پر وارده مغازه ميشن ميگن:ميشه ما از كتابخونتون استفاده كنيم
ادي:
دو تا پسر با هم ميرن يه گوشه و كتاب ميخونن
ادي دوباره روزنامه وزارتو شروع ميكنه به خوندن به ساعتش نگاه ميكنه و ميبينه كه 12 شده دلش شور ميزنه در همين لجظه يك نفر وارد مغازه ميشه ادي با خوشحالي بلند مشه
ادي: چرا دير كردي
.................................

اسم تاپیک عوض شد!!!!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۹ ۲۱:۱۹:۴۵
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲ ۱۷:۴۳:۲۱
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲ ۱۸:۰۸:۳۹
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۵ ۲۱:۲۹:۲۴
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۲ ۱۹:۴۶:۵۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۰ ۲۱:۳۰:۱۶


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#10
man fonte farsim kharabe bara hamin har donoeo zadam shayd avali kami ghalat dashte bashe manm az lord odan khopsham miad
------------------------------------
در يکي از روزهايه گرم تابستاني دراکو مالفوي به همراه خوانوادش مشغول صرف صبحانه بود و در عين حال داشت با قلم پري که داشت بازي مي كرد يک جغد به سرعت به شيشه پنجره خورد لوسيوس با ديدن اين صحنه پنجره باز کرد و جقدو بلافاصله شناخت اون جقد پيتتر پتيگرو بود فهميد که اتفاقه بدي افتده نامه رو از پاي جقد باز کرد و فهميد که اون اتفاق بد تا چند دقيقه ديگه دمه خونشون ميرسه در متنه نامه چنين آماده بود
مامورانه وزارت فهميدن تحمل کنين ما داريم مييم پيتتر پيتيگر
از درنمايه پنجره 5 پيکر سياه پيدا بود که دارن به سمته خانه آنها ميان
لوسيس:نارسيسا درکو ور در برو تو اتاق زيره شيروني چهندتا مهمون داريم در ضمن چوب دست منم بده
نرسيسا:اتفاقي افتاده
لوسيوس با فرياد درکو رو ببر و چوبدسته منو بده
نرسيسا با نگراني درکو رو برداشت و در راه چوب دست لوسيوسسمم داد ماموان وزارت خونه جلوي داره خونه پيداه شدن اما خبر نداشتن که چشمهايه لوسيوس :دنبال اونهاست و کوچکترين حرکتو زيره نظر داره و تنها زماني فهميدن که ديگه تعدادشن چهار تا شده
بود و نفرينه مرگبار لوسيوس يکي از مامورينو از انجام دادن اون ماموريت مرخس کرد در عرض چند ثانييه کته ممرين وزرت مخفي شدن لسيس با ازترب به دنبال ردي از انها ميگش پس از چند دقيقه ezterabاور لوسيوس يکي از انها رو پيدا کار ولي در شرايتي که بد تر از اون نميشد در حقيت اون مامور لوسيسو پيدا کرده بود
مامر:خب بهتره بي هيچ مقاومتي چبدستتو زمين بزري
لوسيس چون راهه ديگه نميديد اين كارو انجام داد اما به سرعت نقشه ديگه در ذهنه خودش کشيد نه يک نگهه هوشمندنه به دره وردي اتاق و يک لبخند مامر رو گمراه کار مامر که فکر ميکر د دوستانه لوسيس رسيدن سرش رو به اون سمت برگردن اما با ضربيه پاي لوسيس چوب دست از دستش افتاد جدله ميان لسيس و ممر که نامش البس بو بود در گرفت زربته مشتو لگد بود که بر سرعت هم فرو موردن تا اين که با يک زربه مشت لسيس بو از حال رفت اما اين برام لسيس به چوب دستش نرسيد چون دو ممره ديگه وزرت با خانواده لسيس کنار در ويسده بود و با يه جقد ام وزرت درخواست کمک کرد لسيس فهميد که ديگه كارش تمومه اما چند دقيقه بد يک چيزه قهوي محكم به ديوار خورد او اون چيزي نبد زز جقده مرده ممر وزرت اممره وزرت کنار پنجره رفت که يک نره سبز رنگ منه از اين شد که بتنه نمايه قشنگه بيرنو بيبين لسيس رو به ممر ديگه وزرت گفت حالا شدين دو تا ممر به سرت خواست خودشو به خانواده لسيس برسنه ته اونا رو سپر قرار بده اما قب از رسيدن مرد به وسيله نفرينه لرد ولده مرت اسمن سياه شد و المته شوم در ميان ابرها خود نميي کار لسيس و خوانوداش بلفسله به بيرن منتقل شد و فقط از اون مزرا شهدني به جا مندن که نه جان در بدن دشتند و نه توانه سخن گفتم
-----------------------------------------------------------
dar yeki az roozhaye garm tabestani derako malfoi be hamrah khanevadash mashghole sarf sobhane bod va dar eine hal dasht ba ghalam pary ke dasht bazi mikard yek joghd be soret be shishe panjere khord lusuos ba didane in sahne panjere baz kard va joghdo belafasele shenakht on joghd pitter petigro bod fahmid ke etefaghe badi oftede name ro az paye jaghd baz kard va belafasele fahmid ke on etefagh bad ta chand daghighe dige dame khoneshon mirese dar matne name chenin amade bod
maemorane vezart fahmidan tahamopl konin ma darim miaim
pitter pitigro
az dornamaye panjere 5 peykar siyah peyda bod ke daran be soye khane anha mian
lusios:narsisa derako var dar bro to otaghe zire shirvone cahndta mehmon darim dar zemn chob daste manam bede
narsisa:etefaghi oftade
lusios(ba faryad derako ro bebar va chobdaste mano bede)
narsisa ba negarani derako ro bardasht va dar rah chob daste lusisam dad maemoran vezzarat khone jelooye dare khone piade shodan amma khabar nadashtan ke cheshmhaye lusios donbale onhast va kochektarin harekato zire nazar dare
va tanha zamni fahmidan ke dige tedadeshon 4 ta shode bod va nefrine margbar lusios yeki az memorino az anjam dadan on maemoryat morakhs kard dar arze chand saniye kotah maemorin vezart makhfi shodan lusios ba ezterab be donbale rady az onha migash pas az chand daghighe azab avar lusios yeki az onha ro peyda kar vali dar shrayety ke bad tar az on nemishod dar haghigaht on maemor lusioso peyda karde bod
maemor:khob ..... behtare bi hich moghavematy chobdasteto zamin bezary
lusios chon rahe dige nemidid in karo anjam dad amma be soret naghshe dige dar zehne khodesh keshid
na yek negehe hoshmandane be dare vorody otagh va yek labkhand maemor ro gomrah kar maemor ke fekr mikar d dostane lusios residan saresh ro be on samt bargardon amma ba zarbye paye lusios chob dast az dastesh oftad jedale mian lusios va maemor ke namesh albus bo bod dar gereft zarabte moshto lagad bod ke bar sorate ham foro movordan ta in ke ba yek zarbe mosht lusios bo az hal raft amma in baram lusios be chob dastesh naresid chon do maemore dige vezart ba khanevade lusios kenare dar vaisade bod va ba ye joghd am vezart darkhast komak kard lusios fahmid ke dige karesh tamome amma chand daghighe baed yek chize ghahvei mohkam be divar khord av on chizi nabod zoz joghde morde maemor vezart amemore vaezarat kenare panjere raft ke yek nore sabz rang mane az in shod ke betone namaye ghashnge birono bibine
lusios ro be maemor dige vezart goft hala shodin 2 ta memor be soret khast khodesho be khanevade lusios beresone te ona ro separ gharar bede amma ghab az rasidan mord be vasile nefrine lord volde mort asman siyah shod v alamte shom dar mian abrha khod namyi kar lusios va khanevadaash belafasele be biron montaghel shod va faghat az on mazera shahedani be ja mondan ke na jan dar badan dashtand va na tavane sokhan goftan







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.