هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: معجون عشق!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#1
داشتم با خودم فکر میکردم که چرا انقدر ادما عاشق میشن ؟.... اخه عاشقی هم شد کار ؟
داشتم همینطوری به اینا فکر میکردم که اومد جلو و کنارم نشست و با هم خوردیمش.... مزه ی خیلی خیلی خوبی داشت..... چشمام رو بستم و باز کردم........ و .......متوجه نگاه زیباش شدم ...........بله من از کودکی با او بودم و ...........هیچ وقت به فکر ش نبودم ...........اما در حال حاضر عاشق او شده بودم
او به نظر من بهترین و زیبا ترین بود و هست
..............................................
پیتر پتیگرو تو بهترینی !!!!!


[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#2
همه از دور فرانک رفتن کنار و هر کسی یه بهانه ای اورد
رز : ای وای من خوابم میاد چرا ؟؟؟ من میرم بخوابم
هلگا که بد جوری ترسیده بود گفت من حالم داره بهم میخوره الان میام و رفت
هلن گفت ا.. رز صدام کرد بزار ببینم چی کارم داره رز چیه ؟؟
گتا همین طور چپ چپ به فرانک نگاه کرد و همینطوری جلو میومد تا رسید به فرانک در همون لحظه غش کرد و افتاد کنار پیتر
در همون لحظه برقا رفت و همه جیغ زدن و یکی یکی کمک خواستن که دامبلدور وارد شد و گفت : گتا جان خوش اومدی
گتا هم که دیگه عقده ای نشده بود از خوشحالی به طرف البوس دوید که بغلش کنه که پاش گیر کرد به سیم تلفن و با سر به زمین خورد وهمه با هم گفتن : گتا مرد ؟؟؟؟
-----------------------------------------------------------
گتافیس جان خوش اومدی ( من اینجا مسئول خوش امد گویی شدم تازگیا )
اگه به کسی توهینی شد ببخشید


[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#3
رز و هپزیبا توی راهروی هاگوارتز در حال راه رفتن بودن و داشتن با هم گپ میزدن و گفت و گو میکردن گاهی اوقات ا هم میخندیدند و گاهی اوقات سر هم داد میزدن ... رز داشت سعی میکرد که بحث رو به محفل ققنوس بکشه اما نمی شد نمیدونست چطوری بگه اما بالاخره گفت : هپزیبا میتونی یه کاری بکنی که من عضو محفل بشم یعنی نمی شه خشکه ...
هپزیبا نذاشت حرف رز تموم بشه سر جاش ایستاد رز میدونست که الان از صدای جیغ هپزیبا کر خواهد شد نمی خواست که برگرده اما به ناچار روش رو کرد به هپزیبا و دهنش رو باز کرد که ازش معذرت بخواد که متوجه نگاه مضحک هپزیبا شد : بابا من خودم جون کندم رفتم محفل یکی بیاد برا من از این جور چیزا حساب کنه ...
این دفعه رز بود که داشت به هپزیبا چپ چپ نگاه میکرد انتظار نداشت که دیگه انقدر شوخی کنه هپزیبا منتظر رز ایستاد اما بر نگشت که نگاهش کنه رز هم با سرعت از کنار هپزیبا رد شد و هپزیبا همینطور با دهان باز داشت به رفتن رز نگاه میکرد.....
-------------------------------------چند ساعت بعد در خوابگاه ---------------------------------
رز روی تختش تنها نشسته بود و داشت به محفل و حرفاش با هپزیبا فکر میکرد گوله های اشک از چشاش سرازیر میشد و ... واقعا ناراحت بود ..
هم اتاقیای رز که هلگا و سوزان و ده بیست نفر دیگه بودن داشتن چشن پتو میگرفتن که یه صدای جیغ اومد و همه جا ساکت شد بله ..... این جیغ هلن بود همه سراسیمه به سمت صدا رفتن که گفت : ی..ی..یه جن ...
رز چوبدستیش ور برداشت و به سمت جایی که هلن اشاره میکرد رفت ...
داشت میرفت جلو ، ابدهنش رو به سختی قورت میداد رفت جلو ، جلو و جلوتر
رز ترسیده بود و سعی داشت که زود تر این ترس رو تسکین بده برای همین فریاد زد : دیفیندو
هلن که خیلی ذوق کرده بود و دهنش باز مونده بود داد زد : oh my god
همه باهم زدن رو پیشونیشون و گفتن : باز این جوگیر شد
------------------- بشنویم از رز --------------------------------------------------
رز داشت بر میگشت همه منتظر بودن ببنین موضوع از چه قراره که دیدن دامبلدور روی زمین کشیده شده و یقه اش دست رزه
همه میزنن زیر خنده و تازه متوجه میشن که دامبلدور دو ساعت پیش داشته اونجا برقها رو کنترل میکرده که با ضربه ی رز برق گرفتش ....
-------------------------------------دو یا سه روز بعد -------------------------------
خوب دامبلدور ببخشید دیگه معذرت میخوام من گناه دارم من نمی خواستم که اینجوری بشه خوب چیکار کنم نه نه نرید ... اه ... عجب شانسی
این خواهش هایی بود که رز داشت از دامبلدور میکرد .
رز از اتاق میره بیرون و در رو پشت سر خودش می بنده و پشت در میشینه و گریه میکنه در همون لحظه سیریوس میاد و پشت سر اون هپزیبا و همچنین هلن
هپی میاد جلو و میگه : رز چته چی شد راضی شد
رز با هق هق میگه : نه .. نمیشه اه
و تازه متوجه حضور سیریوس میشه با پا شدنش هپزیبا رو میندازه عقب
و میگه : سلام اقای سیریوس خوب هستین که خدا رو شکر والا ... و میزنه زیر گریه .... اقای سیریوس من چی کار کنم اقای دامبلدور قبول نمبکنن که من غلط کردم ، نمی کنن
و سرش رو میکنه بالا تا ببینه سیریوس داره چی کار میکنه
هپزیبا بلند میشه و اروم به رز میگه محفل.... محفل ...
رز بر میگرده و میگه چی میگی هپزیبا ؟؟؟؟؟
هپزیبا هم سرخ میشه و میگه :ببخشید این میخواد عضو محفل بشه شما قبول میکنید ؟؟؟
سیریوس هم که خندش گرفته بود میگه یه نیش خند میزنه و میگه : بچه به این لوسی رو تو محفل راه نمیدن
رز که به این جمله حساس بود راهش رو میگیره که بره در همون لحظه دامبلدور میاد و میگه : چیه دیگه گریه نمی کنی ؟؟؟؟
و رز همچنان متحیر داشت به دامبلدور نگاه میکرد وتوی دلش میگفت امروز دیگه اخر شانس منه ...
---------------------------------------------------------
بابا جون من قبول کنید من عقده ای شدم جون من این تن بمیره بقبولید دیگه
حالا اگه نشدم عیبی نداره ها اما خوب قبول کنید بهتره
خوب بود اصلا ؟؟؟؟
چو جان ؟ اقای سیریوس خوب بود ؟؟؟


هوم..!! حالا چرا قسم میخوری خوب!؟
ببین این نوشتت خوب بود ولی باید یکی دیگه هم در باب جنگ بنویسی تا ببینیم تو اون چطوری...بعدش ببینیم چی میشه!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲ ۲۰:۰۴:۳۰

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
#4
در همون لحظه هلن و هلگا ازخوابگاه میان بیرون که هلگا سر جاش میخکوب میشه و میگه : ا... فری...تویی؟ ( اخه هلگا عادت به مخفف کردن داره ) ایول پس تو هم اومدی هافلپاف؟؟؟
حال میکنی هافل رو بابا یه حمومی داشتیم توش حال میکردیم که این درش رو قفل کردن و کلیدش گم شده باز نمیشه دیگه یه حالی میکردیم
هلن که تا اون لحظه هیچی نگفته بود و شاید تازه متوجه اومدن تازه وارد شده بود جیغ (!) زد : بچه ها فرانک لانگ باتم
همه ی دخترا اومدن بیرون و با تعجب به فرانک نگاه کردن ...
و بعد از اونا پسرا اومدن و دورش جمع شدن و هر کدومشون یچیزی میگفت
اوتو : فرانک ...فرانک سلام من اینجام منم اتو ( و باهاش دست داد )
پیتر با خوشحالی بالا و پایین میپرید و میگفت : منم مدیرم ..منم مدیرم
دامبلدورم از اونطرف گفت : خوش اومدی عزییییییزم
و همه با هم وارد خوابگاه شدن و پیتر و فرانک رفتن که تخت فرانک رو ببینن که سر پیتر به تخت خورد و بیهوش روی زمین افتاد
-----------------
دفعه ی قبل من معذرت میخوام که بد شد
راستی فرانک اومدنت رو تبریک میگم


[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۵
#5
رز : خوب تو که هیچ موضوعی واسه ی ما نزاشتی
شاهزاد : خوب بیا اینم موضوع ...م بنویس یه صدای جیغ اومد
رز : در همون لحظه یه صدای جیغی اومد
همه برگشتن تا ببینن چی شده که متوجه شدن هلن نیست
رز: هلن ... هلن ... کجایی
هلن : با با من اینجام که ...
هپزیبا : خوب این صدای کی بود پس همه که هستن
صدا : یو ها ها ها
هلن و رز و هپزیبا و هلگا و همه به سوی در خروجی فرار کردن که دیدن در بستس
رز : حالا چی کار کنیم و زد زیر گریه
هلن : بیاین تا بگم
و همه دور هلن جکمع شدن
----------------------
دیگه ببخشید دیگه

نقد پست در==>نقد و بررسي پست ها!


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۸ ۱۹:۲۷:۱۷

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵
#6
تنها روی زمین نشسته بود و داشت به اینده فکر میکرد به زمانی که عضو محفل بشه با خودش میگفت : من میتونم عضو محفل ققنوس بشم میتونم به سفیدان بپیوندم میتونم از متن سفیدان محفلیان ... استفاده کنم من میتونم با سیریوس حرف بزنم من میتونم ...
رز همیشه خجالتی بود و نمیتونست که در هنگام حرف زدن با افراد خودش رو کنترل کنه برای همین سرخ میشد ، در یک لحظه کنترلش رو از دست داد و داد زد : میتونم! من میتونم
در همون موقع دامبلدور همراه با انیتا وارد شد و گفت : چیه دختر، چرا داد میزنی؟
رز پا شد تمام بدنش میلرزید نمی دونست دقیقا چی بگه سعی کرد جمله ای سرهم کنه هیچی یادش نمی اومد به زمین نگاه می کرد جرات نداشت سرش رو بالا بگیره در همون موقع هلگا وارد شد :سلام سلام سلام این دوست منه بابا اومده عضو محفل شه من بهش پیشنهاد دادم احتمالا میتونه!! نه دامبلدور؟؟
دامبلدور با مهربونی اومد جلو و به رز نگاه کرد، رز کم کم داشت اب میشد نمی دونست میتونه چیزی بگه یا نه دامبلدور رو کرد به هلگا و گفت : واقعا ؟؟؟؟؟؟ رز سرش رو بالا گرفت :بــــــــــــــــله مگه مشکلی پیش اومده و بغض راه گلوش رو گرفته بود دامبلدور سرش رو به معنی نه گفتن تکون میده
باید ببینیم چی میشه رز رو به هلگا میکنه و با نگاهش از اون خواهش میکنه که یه کاری براش بکنه هلگا رو به رز میکنه و میگه ببین رزی جونم از اینجا به بعدش دست خودته ...
دامبلدور بیرون میره و انیتا هنوز با چشمان گرد شده به رز نگاه میکنه رز که تازه متوجه نگاه انیتا شده بود کلاسورش رو به زمین میندازه و میگه : بایدم تعجب کنی میدونی چیه من میدونم که نمیتونم از اولش هم میدونستم هلگا تو بودی که الکی بهم دلداری میدادی انیتا تعجبم داره میدونم نگام کن بایدم نگاه کنی ..
انیتا سرش رو تکون میده ونمی زاره حرف رز تموم بشه :تو چی میگی ، من داشتم به بابام فکر میکردم تا حالا انقدر مهربون بهت نگاه نکرده بود موضوع از چه قراره رز ؟
رز و هلگا باهم گفتن : راست میگیا!!!!
رز رفت توی اتاق دامبلدور تا ازش بپرسه چی شد ، در رو باز کرد ، همه جا تاریک بود باد بود که پرده ها رو تکون میداد شومینه خاموش بود دامبلدور روی صندلیه قدیمیش لم داده و داشت کتاب می خوند و پیپ میکشید زیر نور ماه کنار پنجره هوا توی اتاق سرد بود و رز هم از ترس و هم از سرما دندوناش به هم می خورد ، صدای صندلی دامبلدور که با عقب و جلو رفتنش میومد بیشتر شبیه صدای جیغ زدن جغد بود رز در زد ولی دامبلدور صداش رو نشنید بلندتر در زد دامبلدور صدای در رو نمیشنید رز عصبانی شد با تمام وجودش داد زد اقای دامبلدور، دامبلدور به ارامی برگشت : چی شده ؟؟؟؟ رز نفسش رو توی سینش حبس کرد و گفت : نه!!!! اقای سیریوس ...
سیریوس لبخند زد فهمیده بود که رز جا خورده اون هیچ اطلاعی از عضو محفل شدن رز نداشت میخواست بدونه که تو اتاق دامبلدور چی کار میکنه : چی شد چرا ساکتی یه چیزی بگو ؟راستی اینجا چی کار میکنی ؟
رز که سرش گیج میرفت و داشت غش میکرد به زحمت خودش رو نگه داشت : م..م...میخواستم که عضو محفل بشم م...م...م..میخواستم ببینم میشه یا نه ؟
سیریوس رو میکنه به رز و با حالت مرموزی به رز نگاه میکنه : رز تو مطمئنی که میتونی ؟؟؟ رز : اره !!!
_ برو روی اون میز بشین
و با انگشت به میزی که گوشه ی اتاق بود اشاره کرد رز رفت و اونجا نشست سیریوس کتاب رو بست و به طرف میز حرکت کرد...
رز چشماش رو بسته بود و دستاش رو گذاشته بود زیر سرش و دعا میکرد : خدایا کمکم کن من باید بتونم من چی کار کنم خوب ای خدایا چی کار کنم که من انقدر احساس میکنم که می تونم عضو محفل باشم هر کسی رو که میبینم یا عضو سیاهاس یا سفیدا خوب منم میخوام عضو باشم اما عضو سفیدا خدایا من میخوام کمکم کن دوست دارم که هرکی ازم میپرسه که عضو کدوم گروهی با افتخار بگم محفل دوس...س... ا.. شما اینجایین ؟؟؟
سیریوس با ارامش گفت : تو که انقدر دوست داری عضو محفل بشی چرا بیشتر سعی نمیکردی؟ من مطمئنم که تو میتونی!!!! رز رو می کنه به اسمون و لبخند میزنه در همین موقع هلگا وارد شد و گفت : چی شد ؟ چه خبر ؟ بگو دیگه....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تمام سعیم رو کردم که بهترین کارم رو ارائه بدم از تمام وجودم استفاده ک... نکردم اما تمام سعیم رو کردم


نوشته زیبایی بود و مشخص بود که براش زحمت کشیدی ولی هنوز چند تا ایراد داشتی

اول اینکه هیچ وقت دیالوگ هات رو پشت سر هم ننویس بلکه در یک خط جداگانه
دوم دلیلی برای رفتن رز به محفل ارائه بده

قعلا تایید نیستی ولی اگر با همین شیوه این دو مورد رو هم لحاظ کنی تایید میشی

سیریوس


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۰:۲۴:۴۴

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: گفتگو با سیریوس !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#7
آقای سیریوس لطفا نمایشنامه ی من رو توی اعضای محفل...ازجلونظام یه نیم نگاهی بکنید


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۴ ۱۸:۲۵:۳۹

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۹:۱۲ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#8
سلام ببخشید منم می خواستم عضو محفل ققنوس بشم این هم نمایشنامه ی من :
........................................................................
رز هافلپاف ، کنار شومینه به صورت فشرده ای نشسته بود ،اتاق کمی تاریک بود ، نور اتش شومینه باعث می شد که سایه ی رز روی دیوار بیافتد ، پرده ها تکان می خوردند ، رز ترسیده بود سعی میکرد به خودش مسلط باشد اما سایه های وسایل توی اتاق مثل پرده های پنجره که با وزش باد حرکت می کردند نمی گذاشتند که جملاتی را که باید می گفت مرور بکند . در همین هنگام البوس دامبلدور وارد میشود و در سر جای خود میخکوب می ماند: تو اینجا چی کار می کنی ؟
رز یکهو جا میخوره و بلند میشه و چند ثانیه به دامبل نگاه میکنه و میگه: سلام من می خواستم عضو محفل بشم نمی دونستم برم کجا اومدم که از اقای سیریوس بپرسم که ....
دامبل : بپرسی که کجا بری اما چرا هنوز اینجایی ؟
رز : که ......
دامبل : که بیاد!!!!!!
رز سری تکون می ده و می گه : ب...ب..بله ، حالا کجا برم؟
دامبل : خوب باید بری ....بری ....کمی فکر میکنه : بیا اتاق من !
رز به سختی اب دهنش رو قورت می ده و چشمانش رو اروم می بنده و باز می کنه که شاید خواب باشه و با صدای اروم و نازکی میگه : اتاق شما؟
دامبل میگه : اره چطور مگه ؟
رز : اخه میگن اتاق شما خیلی ترسناکه نمی شه بریم دفتر ؟
دامبل عصبانی می شه و داد میزنه : کسی که می خواد عضو محفل باشه 1_ باید شجاع باشه 2_ قوی باشه 3_چ..چ...چوبدستیش....
چوب دستی ات کو؟
رز که موهاش از ترس سیخ شده بود چوب دستیش رو در اورد و گفت : ایناهاش !
دامبل : فهمیدی ؟ حالا میخوای بیای محفل یا نه ؟
رز : بله!
دامبل : میای تو اتاق من یا نه ؟
رز: بله
دامبل : خوب بیا !
رز و دامبل به راه افتادن و رز همش داشت جملات زیبایی رو که برای دل سیریوس رو بردن پیدا کرده بود مرور میکرد که تو راه سیریوس رو دید ، رز از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید .
رز : سلام اقای سیریوس خوب هستین امیدوارم که شما ......
سیریوس : خودت رو لوس نکن ببینم چی میخوای ؟
رز یه نگاه به سیریوس میکنه و سرش رو میندازه پائین و میگه : می خواستم عضو محفل بشم.
سیریوس یه ذره فکر میکنه و میگه : واقعاً؟
رز : بله شجاع هم هستم ، قوی هم هستم ،چوب...
سیریوس میزنه زیر خنده و میگه : شجاع هم هستی قبول ، ولی قوی هم هستی ؟
رز خیلی عصبی میشه و دهنش رو باز میکنه که چیزی بگه که با خودش میگه : نه همه چیز بخاطر محفله پس فراموشش کن.
رز رو میکنه به سیریوس و با غرور میگه : با اجازتون و یه نفس بلند مدت می کشه .
سیریوس : ببینیم
رز : ها؟
سیریوس :چوب دستیت رو در بیار !
رز : چشم! و دوباره زمزمه می کنه ( به خاطر محفل)
سیریوس : دیفیندو
رز : بشدت هول شده بود به اطرافش نگاه کرد ، فن بخصوصی یادش نمی اومد ، تنها کاری که می تونست بکنه جای خالی دادن بود .
رز به یاد فنی که توی دفاع عمومی یاد گرفته بود افتاد و اونو اجرا کرد. رز مطمئن بود که به کسی هیچ آسیبی نمی رسه !
سیریوس : به به ....... خوشم اومد ...ازت بعید بود! برو ببینم چی میشه ؟
رز : وای خیلی ممنونم خدا نگهدار !.........................................................................................................................................


رز عزیز

تلاش خوبی بود ولی باید بهتر از این ها باشی.سعی کن از دیابوگ زیاد استفاده نکنی و بیشتر روی فضاسازی و توصیف حالت شخصیت خودت و دیگر افراد باشی .اگر به نوشته ت دقت کنی از علامت: زیاد استفاده کرده بودی و این اصلا و ابدا خوب نیست ...مبنای کارت رو بر توصیف حالت قرار بده چون خیلی مهم تره .
موضوعت میتونه خوب باشه ولی جا برای کار نداره ..بهتره روی موضوعی کار کنی که یک جوری بتونه شما رو به محفل و انگیزه ت برای این کار ربط بده ولی اگر میخوای با هم همین موضوع پیش بری روش بیشتر کار کن تا بهتر بتونی ارائه ش بدی.
میدونم که میتونی بهتر از این ها بنویسی پس تلاشت رو بکن و وقت کافی برای نوشتنت بذار
نکته خوبت این بود که غلط املایی نداشتی و این خیلی مهمه و آفرین چون کم پیدا میشن کسانی که نوشته شون عاری از غلط املایی باشه

منتظر رول قشنگ تر و بهتری ازت هستم تا بتونم تاییدت کنم ولی فعلا


تایید نشد!!!


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۵:۳۲:۱۴

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#9
01 - نام:هلیا هافلپاف
02 - سن:15
03 - تاريخ تولد:1989
04 - جنس:مونث
05 - تحصيلات: دانش آموز هاگوارتز
06 - رنگ چشم:ابی
07 - گروه: هافلپاف
08 - رنگ مو: خاکستریسیاهی
09-عضو تیم کوییدیچ دفاع
10- چوب جادو:چوب درخت ابنوس 25 سانتیمتر و...
11- علاقه منديها: پرندگان ، جادوگری
15 - توانمنديها: جادوگری ،صحبت با پرندگان ، مرغ کردن جوجه ماشینی ، کتاب ، داستانهای ترسناک
----------------------------------------------------------------------
ممنون میشم که من رو قبول بکنید


[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۸:۴۳ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴
#10
پیتر : نه نه نه عزیزم من برات توضیح میدم فقط تو بیا بریم یه گوشه من کارت دارم
هیزیبا : ا ا ا ..... عجب رویی داری
همه :
رز زلر که خیلی خوشحال بود داشت به اونا نگاه می کرد به هلن گفت: نمی دونستم انقدر اثر کنه
هلن هم که خیلی خجالت کشیده بود هی لبش رو گاز می گرفت
در همین هنگام دامبل وارد می شه و می گه : این مسخره بازی هاچیه پیتر ادم باش
پیتر : چیزی گفتی عزیزم
دامبل : ها ؟
هلگا گفت : از شاهکارای رز زلر
دامبل چوبدستی رو بر میداره و میگه : انسانیوس پیتریوس
پیتر : عزیزم چی میگی ؟
دامبل : مای گاد
رز زلر: بابا خوبه دیگه ا
هلن : خوبه؟ خوبه ؟
رز : چرا گریه میکنی
هلن: همینجوری
هلگا : اقا ول کنین دیگه بزارین ببینیم چی میشه
هیزیبا : بزاریم ببینیم چی میشه هلگا ؟ و یه دونه می زنه تو گوش هلگا
هلگا که شوکه شده بود می پره روی هیزیبا و می زنش
رز زلر : اخ جون دعوا و می پره
هلن : هی منم اومدم دامبل بپر
دامبل : استغفر الله
پیتر :عزیزان من دعوا کار خیلی بدیه ها!
...............................................................
نمی دونم من کجا بودم اما این اخرن نماینامه ی من با رز بود من الان هلیا هستم

ويرايش:
خب رزي جان نمايشنامت بد نبود!...ولي حتي يك ذره هم فضاسازي نداشت!...متاسفم كه من اينقدر براي فضاسازي به شماها گير ميدم ولي خب شماها هم هيچ تلاشي نميكنين كه از توصيه من استفاده بكنين و فضاسازيتون رو قوي كنيد!...اگه همين نمايشنامه فقط يه خورده فضاسازي داشت خودت ميديد كه صد برابر جالب تر و قوي تر ميشد!...خب يه بار امتحان كن!...
ديالوگهاتم خوب بودن و جاي بهتر شدن هم خيلي داشتن!...
اميدوارم كه هم ديالوگهات و هم فضاسازيت بهتر بشه!...فضاسازي به معني جدي نوشتن نيست رز...تو معنيش رو اشتباه فهميدي چون آدم ميتونه در عين طنزنويسي بهترين فضاسازي ها هم بكنه!...
هلگا!


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۹ ۱۱:۲۳:۴۸

[b][size=medium][color=0000FF]توی آسمون دنیاهر کسی ستاره داره .Ú






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.