هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
#1
هری جلو رفت .اتاق غریبی بود بهم ریخته و نامرتب.برق آیینه ای
بزرگ نظر هری را جلب کرد جلو رفت و باز هم جلو تر...دنگ!پایش
به صندلی گیر کرده بود .بلند شده و به سمت آیینه رفت جلوی
آیینه ایستاد زنی زیبا و مردی شلخته مثل خود هری به او نگاه
می کردن چند نفر دیگه هم در آیینه بودن هری به پشتش نگاه کرد
کسی یا چیزی آنجا نبود! هری با صدایی ارام گفت:مامان بابا؟ و شپلخ! تصویر زن تو ی گوش تصویر هری زد! آخ چرا می زنی ننه لیلی؟ چرا می زنم؟ چرا؟ هنوز چهلم مل نشده با ابن دختره ی عوضی گرینجر! ریختی رو هم! هری:مامان از کجا می دونی؟ننه لیلی:داری اعطراف می کنی رزل؟هری نه اصلا نقد این حرفا نیست من هرمیون رو مثل خواهر خودم دوست دارم.
ننه:با عصبانیت لابد نامزد شدین!(آخه زنیکه دوبلور*! بچه ی 11 ساله نامزد داره؟)) ) هری: اه ننه مثل اینکه دارن رو تصویر پارازیت می ندازن چیزی معلوم نیست! و هری با آجر به اینه کوبید!
........................
دوبلور:دقیقا مثل صدا و سیما ی کلیمانجارو(ایران خودمون!) دوست
رو نامزد معرفی می کنن !

پستت اصلاً جای خوبی نداشت!
پست بی سر و تهی بود ... همون اول توصیف صحنه جدی بعدش طنز بی معنی ... بعدش صحبت های پشت سر هم بدون رعایت قوانین گرامری ... داشتن غلط های املایی و ...
پستت خیلی مشکل داشت. بهتره یکی دیگه بنویسی.

تائید نشد!!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۴ ۱۸:۰۱:۳۶

تصویر کوچک شده


Re: غار تنهایی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
#2
توله گرگ خود را به درون غار رسانید. خیس بود. و سرد. انگار همین چند لحظه پیش بود که تکه تکه کرده بودنش مادرش تنها چیز واقعی
که در این دنیا داشت. کم کم یادش می یامد آن مردها.هوا سرد بود
خیلی سرد.توله جلو تر رفت .غار تاریک بود ولی روشنایی اندوه باری داشت.ناگهان مادرش را دید باور نمی کرد به طرف او دوید ولی
ماده گرگ دیگر انجا نبود شاید سایه ی خودش را دیده.ولی باز ماده گرگ را دید .همین طور ادامه پیدا کرد توله کوچک صداهای دردناکی
از خود در می اورد و دنبال شبح ماده گرگ می دوید خسته شد.با خود فکری کرد. و دوید و محکم خود را به صخره های غار کوبانید.
آخرین زوزه ی درناک توله با صدای رعدی درهم امیخت. او اکنون پیش مادرش بود


تصویر کوچک شده


Re: معجون عشق براي تو چه بويي مي ده
پیام زده شده در: ۷:۵۲ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
#3
بوی گلاب و جوراب! (این که شوخی کردم!)
فکر می کنم بوی سر کسی رو که دوست دارم!(البته تا حالا سرش
رو بو نکردم چون دست به بزنش خوبه!)
بوی علف و خاک چوب و کلا طبیعت خیس!
بوی ورق های کتاب
بوی دانه های قهوه
کلا بوی این یارویی که دوستش دارم!(خیلی می خوامت!)


تصویر کوچک شده


Re: هری پاتر چی بهت یاد داد؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#4
خب من از هری پاتر طرز درست زندگی کردن رو یاد گرفتم نه این که
هری پاتر رویه ی زندگی من رو عوض کرده باشه نه بلکه یه جوری
همراه من تو تصمیم گیری هاست


تصویر کوچک شده


Re: چرا در" ایران" هری پاتر.ارباب حلقه ها و........... نداریم؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
#5
من فکر می کنم چند دلیل داره که دو صورت داره

به خوانندگان یعنی ما بر می خوره

به نویسندگان ما بر می خوره

نویسندگان محترم یه سبک روتین و هی تکرار می کنن و توهین نشه
گاهی هم کپی برداری می شه بعدشم کدوم ناشری حاضره همچین
سبک نوشته هایی رو چاپ کنه مگر ناشر فکر کنه داستان داستان خوبیه
و ریسک کنه و این نوشته رو چاپ کنه یا نویسنده ای بزرگی یا معروفی
مثل دولت ابادی بیاد همچین سبکی رو دنبال کنه و یه داستان تخیلی
بنویسه که خیلی بعیده !

و اما شاهنامه , نمی خوام به بزرگترین کتاب ادبی ایرانیان توهین کنم
ولی نسل من دیگه دنبال رستم دستان نیست دنبال ابرقهرمان و این جور چیزا نیست نسل من یه فرد عادی می خواهد که تا سر حد امکان
شبیه خودش باشه تا بعضی مواقع حس کنه می تونه یه قهرمان باشه
ولی رستم خیلی دور از ذهنه نمی گم هری پاتر دور از ذهن نیست
ولی ما می تونیم اون رو درک کنیم.

و اما خوانندگان شما اگر یه یه مقدار پول داشته باشید کتاب یه نویسنده ی معروف خارجی رو انتخاب می کنید یا کتاب یه نویسنده ی ایرانی رو؟

یه چیز دیگه قیمت کتاب هاست ! خودتون می دونید چی می گم
خب اگر من یه مقدار پول داشته باشم ترجیح می دوم سرگرم بشم
تا غنای ادبی رو درک کنم!


تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
#6
خفاش پیر! هری در حالی که به همراه رون و هرمیون از کلاس تغیر شکل بیرون می آمدند این حرف رو گفت.هری:زنیکه خله! از گروه خودش امتیاز کم می کنه؛ هرمیون باخنده گفت:معلومه هری وقتی داری توی کلاس روزنامه می خونی همین می شه!
هری به هرمیون چپ چپ نگاه کرد ولی با نگاه خیره ی رون مواجه شد!
ناگهان هری هدویک رو دید که به سمت او می آمد...با وقاری خاص روی شانه ی هری نشست و بال هایش را بست؛نامه ای در دهان داشت هری نامه رو باز کرد نامه ی از طرف هاگرید بودمتن کوتا هی بود هری نامه رو برای هرمیون و رون خواند:

هری عزیز

چند وقتی هست که دیگه به من سر نمی زنی؟ امیدوارم که امروز بتونی به من سر بزنی

دوستار تو هاگرید


رون که فکش رو می مالید گفت:همین رو کم داشتیم بیسکویت هاگرید!

و سه تایی با خنده به سمت قلعه حرکت کردن..

............................................................
ناظر مجترم این نوشته ام به نظر یکم مسخره می یاد! ولی این عکس خیلی موضوع داشت من نتونستم خوب بنویسم!


کارداک دیربون عزیز!
شما باید ابتدا در بازی با کلمات تأییدیه خود را دریافت کرده و سپس اقدام به پست زدن در این تاپیک نمایید.
اما در مورد داستانت :
اولا پستت خیلی کوتاه بود و سوژه اش ساده بود و جای کار نداشت.
در ابتدای پستت ننوشته بودی منظورت از " زنیکه خل " کی هست؟
می دونی که کلاس تغییر شکل با پرفسور مک گونگاله و خب این عبارات مناسب ایشون نیست!
فکر می کنم می خواستی بنویسی کلاس " پیشگویی" نه؟
بعد اشکال دیگه ای داشتی این که اونا وقتی از کلاس می آن بیرون مطمئنن هنوز توی هاگوارتز هستن بعد چجوری آخر پستت دوباره اونا به سمت قلعه به راه افتادن؟
در کل مشخص بود اصلا روی پستت کار نکرده بودی .

بعد از تأیید پستت در بازی با کلمات پستی با سوژه جالب تر و جدید تری اینجا بزن. سعی کن از ذهن خلاقت کمک بگیری...
موفق باشی!

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۹:۰۰:۴۷

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
#7
رون خود را با عجله به آنجا رسانید .مستقیم به داخل آن دخمه رفت،تند می دوید ناگهان روی سطح لغزند ای لیز خوردو افتاد بلند شدو با خود فکر کرد: قضیه چیست آیا رون محکوم به تنهایی بود؟ ناگهان به تابلو ی عظیمی برخورد پرتره از او پرسید کلمه ی عبور؟تاریخچه ی هاگوارتز! رون فریاد زد و داخل شد. هری و هرمیون به او نگاه می کردن هری پوزخندی زد رون چوبش رو به طرف آن دو گرفت و گفت:هرمیون چرا؟ و اشک از چشمانش جاری شد.. ناگهان چراغ ها روشن شد و همه با هم فریاد زدن تولدت مبارک رون!و رون غش کرد!

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۲:۲۶:۳۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۳:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: بعد از تموم شدنه سری هری پاتر تا چه حد به این سایت سر میزنین؟
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#8
راستش من دو سالی بود که سر نزده بودم ولی تا هری پاتر

رو تموم کردم دوباره اومد تو سایت چون معتاد هری پاترم

و واقعا سایت خوبی هستش


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#9
در کتاب تاریخچه ی هاگوارتز جلد 6 جز 9 در وصف شجاعت بی مانند گودریک گریفیندور آمده است که:
در شهری دور که مردمش بسیار خوب بودن ابولهولی زندگی می کرد که مرض بسیار داشت سر راه ملت رو می گرفت و از اون ها معما می پرسید اگر جواب نمی دادی محکوم به مرگ بودی...
روزی روزگاری گودریک گریفیندور عظیم! داشت راه می رفت که
ناگهان به این ابولهول برخورد کرد ابلهول مستقیم به چشمان او نگاه کرد و گفت:من معمایی دارم یا حلش می کنی و می زارم که بری یاجواب نمی دی و میمیری.
گودریک هم گفت :بگو
گفت:
آن چیز که با ورد آگوامنتی می یاد؟
گفت:توضیح بیشتر بده؟
گفت: تو نوشدارو هم می ریزن؟
گفت:بگو بازم بگو؟
گفت:چی چی معدنی؟
گفت توضیح بیشتر پلیز!
گفت:لغزنده است
گودریک نگاهی به دریا یی که در آن نزدیکی بود کر دو گفت:ماهی هستش؟
ابولهول که داشت از خوشحالی می ترکید گفت:آفری آفرین داری
نزدیک می شی! ماهی تو کجا زندگی می کنه؟
گودریک کمی فکر کرد و گفت:تو آکواریم؟
واین سرانجام ابلهول بدبخت بود :او خود را در دره ای در همان حوالی پرت کرد...!

کودریک با خود پوز خندی زد و گفت من که می دونم ماهی تو تنگ زندگی می کنه!
با اجازه از قضیه - محنت - محکوم استفاده نکردم

تایید نشد !!! از 10 خط بیشتر بود !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۶:۰۰:۲۵
ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۶:۱۰:۱۱
ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۶:۱۴:۵۵
ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۶:۲۵:۲۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۱۲:۱۹:۴۸

تصویر کوچک شده


Re: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵
#10
روزی از روزی کارداک دیربون می ره یه رروز نامه می خره روی جلد اون نوشته بود محفل ققنوس عضو می پزیرد اگر طالب هستید
به شماره تلفن 666 زنگ بزنید

او هم زنگ زد وغیره


خسته نباشی استاد!
ولی زمان عضو گیری تموم شده و الانم این تاپیک به این دلیل باز شده تا پست های جدی توش بخوره!

جسی پاتر
- ناظر محفل-


ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۲۱:۲۷:۰۲
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۲۳:۰۷:۳۷

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.