آنيتا براي بار شونصد و شصت و ششمين بار در عرض دو دقيقه به ساعت رختكن نگاه كرد. ديگه نمي تونست اين وضع رو تحمل كنه. پس پاش رو محكم به زمين زد و فرياد زد:
- كوشين پس؟ شماها كوشين؟!! اگه گيرتون بيارم...
همين جوري مشغول فرياد زدن بود كه در رختكن باز شد و یک تن پشم وارد شد!
- سلام آنيتا! خوبي؟ چطوري؟ خوشي؟
بعد دست تو پشماش كرد تا شكمشو بخارونه كه يهو دستش اون تو گم شد! از اون ور آنيتا كه به اين حالت دراومده بود:
- تو كجا بودي؟!!
بقيه كجان؟ الان بازي شروع مي شه! يعني همين الان شده!! آخه...
مك بون موفق شد دستشو پيدا كنه و بعد گفت:
- چي كار كنيم آخه! تو همه ي دستشويي ها يه چيزي ريخته بودن نمي شد ازشون استفاده كرد. كريچ گفت درست مي كنه!! ولي تا حالا موفق نشده. الان همه تو صفن.
آنيتا كه صورتش داشت كم كم تغيير رنگ مي داد گفت:
- مگه اين رختكن كوفتي دستشويي نداره!
- چرا! ولي مگه يادت نيست تو مسابقه ي قبلي همه رفتن تو شيكم بقيه و بعد هم تو شيكم دستشويي! از اون موقع طرف دستشوئیه(!) بی مصرف شده! ای خاک بر سر نامردش کنن!
آنيتا با خودش فكر كرد كه تيم بايد هرچه سريعتر مي رفت تو زمين وگرنه هنوز به هوا نرفته مي باختن. از بازيكني ذخيره هم خبري نبود چون همه ي ريوني ها گرفتار شده بودن! فقط يك راه مونده بود.
- مك بون! آماده شو كه بريم!!
گزارشگر كه داشت خودشو باد مي زد، دوربينشو در آورد تا بهتر ببينه و بعد گفت:
- باورم نمي شه! تيم راونكلا فقط دو بازيكن داره!!
همه ي چشم ها روي آنيتا و مك بون قفل شد!
مك بون كه نگران بود گفت:
- آنيت! مطمئني اين تنها راهه؟!
آنيتا جواب نداد و عوضش براي دراكو دست تكون داد.
ايدي:
داور كه داشت كتاب مي خوند و هيچ چيز ديگه اي غير از كتابش رو نمي ديد، جلو اومد تا به كاپيتان ها بگه كه دست بدن. همون لحظه كه آنيتا و دراكو آماده شده بودن، يهو در رختكن باز شد و ملت بازيكن ريوني( در حالی که تکنو می رفتن!) به طرف زمين شيرجه ... نه، شيرجه نرفتن چون همه تو در جمع شده بودن و هركس سعي مي كرد زودتر بيرون بره. اشك آنيتا دراومد و آروم گفت:
- مي دونستم! مي دونستم كه تنهام نمي ذاريد!!
بعد از اون تا يك ربع بعد بازيكن هاي ريوني مشغول تعارف بودن كه كي زودتر بره. بالاخره آنيتا رفت جلو و يكي يكي اونارو تو زمين كنار مك بون پرت كرد. بعد لباساشو تكوند و با حالت دی دو نقطه گفت:
- ما آماده ايم!
- بله! بالاخره بازي شروع شد. بازيكنا سر پستاشون رفتن. واي كه چه شور و هيجاني!
توپ دست اسلي ها افتاد. الكتو سرخگون رو گرفت و داد زد:
- اولين گل همين الان زده مي شه آنيتا كفي!
و همين طور هم شد: الكتو مستقيم به جلو حركت كرد. از بازدارنده ي لونا كه مثل خودش پيچ و تاب مي خورد!، جاخالي داد و به ايگور پاس داد. ايگور هم وقت رو تلف نكرد و همون لحظه سرخگون رو به طرف دروازه شوت كرد! يونا كه داشت كتاب " يك دروازه بان جهاني!" رو مي خوند با خودش گفت:
- خب! بايد به خلاف جهتي شيرجه برم كه فكر مي كنم سرخگون از اون طرف مي آد! چون براي گمراه كردن من...
اما وقت نكرد جمله شو تموم كنه چون سرخگون وارد دروازه شد بدون اينكه به طرفي شيرجه بره!
صدای کنده شدن موهای آنیتا به دست خودش، بین فریاد تشویق طرفدارای اسلیترین، گم شد!
جستجوگرها هم هنوز در حال گشتن بودن. چو سرماخورده بود. چون دستمال هاش ته كشيده بودن، رفت و از تماشاچيا چند كيلو دستمال قرض گرفت و تو جيباش چپوند. دراكو هم براي اذيت كردنش الكي وانمود كرد گوي رو ديده و به سرعت به طرفي رفت. وقتي هم چو دنبالش كرد و ديد الكي بوده، هرهركركر خنديد!!
اين دفعه سرخگون دست ريوني ها بود. پني در حالي كه انگار داشت هليكوپتري مي زد به زحمت جلو رفت و به مك بون كه اونم حركات عجيب و غريبي انجام مي داد، پاس داد. مك بون تونست با استفاده از اون حركات، شانسي از بازدارنده هاي بارتيموس و ايدي جاخالي بده! نزديكاي دروازه به آنيتا پاس داد و آنيتا هم بسيار استادانه! سرخگون رو پرتاب كرد. بليز فقط تونست سرخگون رو لمس كنه و نتونست مانع رفتنش توي حلقه ي سمت چپي بشه.
- صداي گزارشگر در ورزشگاه پيچيد:
- گل گــــــــــــــــــــل!! حالا دوتيم مساوين!
بعد از تشويق هاي بي پايان، بازي از سر گرفته شد. سرخگون دست آنيتا بود. كمي جلو رفت و بعد وايستاد تا براي دراكو كه داشت نگاهش مي كرد، دست تكون بده. اما متاسفانه جوگيرز شد و دو تا دستش رو تكون داد. درنتيجه سرخگون افتاد، بلرويچ تو هوا قاپيدش و دومين گل اسلايترين رو زد.
از قضا، دستكش هاي يونا بزرگ بودن و يكيشون از دستش افتاد پايين و معلوم نشد کودوم بوقی افتاد! یونا هم با کمال آرامش_ البته داشت به شدت قر کمر می رفت!_ رفت تا دستكشو پیدا کنه! که متعاقبا، دروازه بدون دروازه بان شد و فوقع ما وقع!
بعد از دومين گل اسلي ها، ريوني ها همين جوري در حال سوراخ سوراخ شدن بودن! معلوم نبود چرا غير از آنيتا بقيه اينقدر افتضاح بازي مي كردن و حركات عجيب غريبي روي جارو انجام مي دادن! انگار يك چيزي رو نمي تونستن تحمل كنن. چون الكسا وسط بازي فرياد زد:
- ديگه نمي تونم تحمل كنم مامان! شيطونه مي گه بپر تو رختكن اسلي ها... اما نه! نمي شه!!
دليلش به زودي مشخص شد:
وسطاي بازي يعني بعد از هشتاد و چهارمين گل اسلايترين، كريچ در رختكن ريون رو به سمت زمين كوييديچ باز كرد و در حالي كه داشت حركات موزون اجرا مي كرد، فرياد زد:
- بالاخره درست شد!! خودم به تنهايي درستش كردم!
ملت ريوني که تا اون موقع داشتند به شدت قر کمر ، تکنو، هلیکوپتری و سایر حرکات جلوگیزری از شدت... اهم! همون! با خوشحالی داد زدن:
_ بچه ها! شیرجه تو مرلینگاه!
هر كدوم از ريوني ها(چه تو جايگاه تماشاچيا و چه تو زمين كوييديچ) تا اولين جمله ي كريچ رو شنيدن، در حالي كه رو سر و كول هم مي پريدن بالا، سعي مي كردن زودتر به تالار برسن. بعد از حدود يك دقيقه تو زمين كسي به جز اسلايتريني ها، داور، آنيتا و چو كه نمي دونست بره يا نره، نبود! يهو بادي تيريپ صحرا وزيد و درختچه اي تو زمين غل خورد!
چو به خاطر نياز شديد به مرلينگاه و اين كه هرچه زودتر بايد بره، نيروي عجيبي در خودش احساس كرد! چشماش با يك چرخش كوچيك، گوي زرين رو ديدن. به دراكو گفت:
_ اون توپ زرده کوچولویه اونجاست!
با دست جاشو نشون داد و ادامه داد:
- من وقت ندارم بگيرمش! مي ري براي من بگيريش؟!!!!
دراكو كه به اين حالت دراومده بود:
جواب داد:
- حتما! زحمتي نيست!
و اينگونه شد كه آنيتا براي نهصد و نود و نهمين بار اقدام به خودكشي كرد! خدایش بیامرزد!
ÙÙÙز در ÙÙ
ÙÙ ÙزدÙÙ٠شاÙد Ù
Ùتظر Ù
است
Ù٠جاد٠٠جدÙد Ùا Ù٠درÙاز٠ا٠Ù
Ø®ÙÙØ