هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پرمیس دورانین)



Re: از دفترچه خاطرات يك ساحره سياه اصيل!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۴
#1
سلام!بعد از مدت ها اومدم!!!! آخه امسال پیشم و خوب،یه کمی درسا زیاده!!! (یه کم!!!)ولی در هر حال مهم اینه که وقت شد یه پست بزنم!
حالا گذشته از اینا یه سوالی تو ذهنم هی بالا و پایین میره!اونم اینه که این پستای اخیر چه ربطی به قبلیا داشتن؟!نمیگم کاملا نامربوطنا!ولی آخه اگه دقت کرده باشین من تو اکثر پستام یه جوری طنز رو وارد کرده بودم،درسته؟(شاید به این موضوع که ریشه ی اسمم یعنی طناز،طنزه برمیگرده!!!! )در حالی که اینا یا خشنن یا غمناک!
نمیدونم وقت بشه ادامه اش بدم یا نه ولی اگه نشد خواهشن:
1.ساحره ها ادامه اش بدن!(چون عنوانش همینه!)
2.حتی المقدور سیاه باشن!(بازم به همون دلیل!)
3.طنز یادشون نره!
فکر میکنم با وضعیت امروز جامعه ی ما طنز میتونه خیلی کمک کنه.در پایان حرف دیگه ای ندارم فقط آقا!قربون دستت!بگو بی زحمت کوییدیچشو زیاد کنن!
(راستی دستتون درد نکنه!طلسماتون رسید!ولی خواهشن دفعه ی دیگه جدا جدا نفرستین!همه رو با هم بفرستین!اصلا چه معنی داره!درهمه!سوایی که نیست!)
نتیجه ی اخلاقی روز:لطفا بی بهداشت بازی در نیارین!فقط کتاب طلسم استاندارد!مهم نیست که چی باشه،فقط باید پاستوریزه باشه!
تا پست بعدی،


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: از دفترچه خاطرات يك ساحره سياه اصيل!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#2
شنبه:(اااااا!چی؟!دیروز شنبه بود که!نه بابا!اگه دقت کرده باشین می بینین که چند وقتی میشه ننوشتم!حالا ولللش!!!! قضیه مربوط به انتقام گرفتن پدره! آخه اون بلا که سرش اومد فرداش یه نامه ی عربده کش فرستاد! منم که میدونستم به سلامت پرده ی گوشم اهمیت میدم فقط در رفتم! دویدم رفتم سوار جاروم شدم برم یه جای دیگه٬تازه بعد از نیم ساعت بالاخره آروم شدم!بعد در کمال ناباوری به یه واقعیت وحشتناک رسیدم!یعنی یادم اومد که نامه هه آتیش گرفته تا حالا! منم که علاقمند به چوب! خلاصه خدا پدر خونه مو بیامرزه! تو اون هیر و ویری خودم هم مجروح شدم!این مدت مشغول به دست آوردن سلامتیم!٬فرار مداوم از دست پدر و صد البته خرید لوازم مورد نیاز بودم!آخی!طفلکی رودی! پدرش در اومد!درست مثه خودم!(چه تفاهمی!چه زن و شوهر همدرد و خوبی! )آخه دخل پولاشو آوردم! خوب!حالا میرم سر بخت خاطره!)
امروز nim با یه نامه اومد.رفتم بازش کردم ولی چشمتون روز بد نبینه!یه هفت٬هشت٬ده تایی طلسم چپونده بودن توش!آخه من به کی بگم! تازه داشتم خوب میشدم!اصلا به من باشه میگم خوب نشدم!این شفا دهنده های سنت مانگو هیچی سرشون نمیشه که! خلاصه فقط همین قدر فهمیدم که دیگه هیچی نفهمیدم! بعد که چشمامو باز کردم دیدم بعععععععععععععععلههههههههههههههههه!پدر بالای تختم وایستاده داره مثه ابر بهاری گریه میکنه!خودمو زدم به بیهوشی ببینم چی میگه!!!
پدر(سوزناک و با احساس!):آح پرمیس!دخترم!چرا منو تهنا! گذاشتی!(ملا لغتی بشین خودم حالتونو جا میارما! )آخه من فقط از دار دنیا تو یه دخترو داشتم!(بمیرم!چه قدرم که بهش علاقه داره!منو کشته این علاقه اش!خوبه خودش واسه سه هفته ی تموم منو فرستاد سنت مانگو! )من بدون تو چی کار کنم آخه!اهه اهه اهه!پرمییییییییییییییییییس! (گوشم!مادر!)
من نمی دونم این کارکنای سنت مانگو چرا انقدر فوضولن! تا ما اومدیم یه ذره استراق السمع کنیم یکی از این شفا دهنده های سنت مانگو از نمیدونم کجا آباد پیداش شد و گفت:آه!(چه رومانتیک! )خانم دورانین!شما به هوش اومدین؟!
من:هان؟! چی؟!آهان! آی!وای!دستم!پام!سرم!کمکم کنین!(مثلا!واقعا اگه بخوایم بررسیش کنیم که میتونستم بلند شم همون جا حق این فوضولو بذارم کف دستش! )
پدر:آه!پرمیس!فرزندم!تو به هوش آمده ای؟!!!!!!!
من:
پدر:چیه؟!چرا اینطوری نگام میکنی؟!
من:هان؟!(آهان یادم اومد!حالم بد بود!!!!!! )آهان!نه چیزه!یعنی٬آییییییی!
پدر:من که نفهمیدم!بالاخره حالت خوبه یا نه؟!
من:پدر!حقیقتشو بخواین خودمم قاطی کردم!
شفا دهنده هه!(با قاطعیت تمام!):کاملا معلومه!
من:بله بله!نفهمیدم؟!به شما چه مربوط؟!!!! اصلا چه معنی داره تو روابط خصوصی من دخالت میکنین؟!!! وایستا بینم!!!!
این شفا دهنده هه انگار آوازه ی منو نشنیده بود!چون همین طور بدین صورت که مشاهده میفرمایین!:

وایستاد منو نگا کرد!منم فقط حالیش کردم! خوبه تو سنت مانگو بود! چون اگه دیر بهش میرسیدن تموم کرده بود!!!
خلاصه از طرف وزارتخونه هم که اومدن گفتن من حالم خوب نبوده نفهمیدم چی کارکردم!(اگه میکشتمش دیگه همچین حرفی نمیزدن! من حالم خوب نبوده هان؟!!!! )خلاصه به خیر گذشت!
یک ساعت بعد!:
پدر:ببینم!تو جدا حالت چطوره؟!!!!
من:اگه این دور و اطراف آدم فوضول دیگه ای نباشه خودمم نمیدونم!!!!!!!
پدر:در غیر این صورت؟!!!
من:فکر کنم از اینجا یه راست ببرنم آزکابان!!!!!
نتیجه ی اخلاقی روز:اصلا به شما چه مربوط؟!! ببینم!نکنه میخواین یه کاری کنم که دیگه به سنت مانگو هم نیازی نباشه؟!! این دفعه انقدر عصبانیم کردن که با وجودی که ۳ ساعت از اون ماجرا میگذره هنوزم حالم بده و عصبانیم! بنابراین نتیجه ی این دفعه طریقه ی نوشتنش با دفعه های گذشته فرق داره دیگه نصیحت گونه نیست! چی گفتم! (ااااا!ببینم!اصلا حرفیه؟! )


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱:۰۶ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
#3
فیلمی به همت:خودم!همون که نباید بپرسی کیه رو میگما!پرمیس!آخه کاری براش کار پیش اومد تو سنت مانگو!یه مدت هستن خدمتشون!برای همین تا سه هفته ی دیگه به همت منو مانیا فیلما تهیه میشن٬نقش اولم که مسلمه منو مانیا هستیم!فقط یه بار دیگه بگو پاتر!هری:پرمیس دیگه چیه؟مارک جدیده همون عدسه؟!پرمیس:نه!نمید بهت میگه چیهْ!
بازیگران:رودی٬مانیا٬پرمیس و افراد مجهول الهویه ای جهت رفتن به سنت مانگو!(البته طبق معمول پرمیس پستشون میکنه!)این یعنی:نقشای اضافه به پییییییییییییش!
--------------------------------------
دو روز بعد از مرخص شدن رودی در ردا فروشی!:
یه روز آفتابی و خوشگل که همه ملت دارن واسه خودشون خوش میگذرونن و رودی روی یه صندلی کنار مانیا نشسته داره قربون صدقه اش میره که آخرش یه جوری اجازه ی اومدن به آداس همراه مانیا و پرمیس رو ازش بگیره!ناگهان...
شترق!
مانیا یهو از دنیایی فوق رومانتیک!که رودی خالقشه به بیرون پرت میشه(اونم با چه شدتی!)
مانیا:پررررررررررررررررررررررررمییییییییییییییییییییس!
پرمیس با صورتی سرخ از خشمی آشکارا! از در که با شدت هر چه تمامتر بازش کرده وارد میشه و خیلی خشن میگه:هان؟!
مانیا بالا و پایین میپره و داد میزنه:صد بار نگفتم نگو هان؟!
پرمیس هم داد میزنه:من به تو چی کار دارم!اصلا خوبه؟!هان٬هان٬هان!من اومدم تکلیف بعضیا رو روشن کنم!
رودی:مانیا!عزیزم!بیا بشین سر جات!من تازه به روز اولی که دیده بودمت رسیدم!هنوز کلی مونده که احساساتت برانگیخته بشه!باید تا لحظه ی ازدواج صبر کنی!اونوقت با هم میریم عدس!
مانیا داد میزنه:برو بابا توام!ببین پرمیس!به زبون خوش...هان؟!
پرمیس هم داد میزنه:دیدی؟!خودتم گفتی هان!هان و...٬...........٬......... (سانسور شد!بی ادب بی فرهنگ!بی نزاکت! )
مانیا با حالتی که نشون میده رودی سوتی رو داده!:نه بابا!آخه نگرفتی پرمیس!
پرمیس با بی خیالی:چی رو؟!
مانیا:الان میفهمی!رودی جان؟!
رودی(با خودش:الهی!هلپ می!):جان رودی؟!
مانیا:تو چی گفتی عزیزم!
رودی:گفتم تو چه قدر ماهی!
مانیا:نه!اینو که الان گفتی!قبلش!
رودی:گفتم الهی!هلپ...آهان!نه چیزه!اینو به یکی دیگه گفتم!
مانیا:خوب؟!
رودی:خوب؟!
مانیا دیگه طاقتش تموم میشه و داد میزنه:میگم چی گفتی؟!
رودی(با خودش:الهی!همون که گفتم!):خوب...
پرمیس که کمی آروم شده:نو ریسپانس تو پیجینگ!
رودی:چی؟!
پرمیس:اینو همون کسی گفت که گفتی یه چیزی رو بهش گفتی!
مانیا داد میزنه:اه!هی گفتی گفت میکنه!بالاخره حرف میزنی یا نه؟!
رودی:آهان! آره عزیزم!داشتم میگفتم که مانیا!عزیزم!بیا بشین سر جات!من...
مانیا:جلوتر!
رودی:میگفتم هنوز کلی مونده که...
مانیا با بی صبری:بازم جلوتر!
رودی:آهان!گفتم باید تا لحظه ی ازدواج صبر کنی!اونوقت با هم میریم عدس!
مانیا:رووووووووووووووووووووووووووودییییییییییییییییییییییی!
رودی:بله!
پرمیس:روووووووووووووووووووووووودیییییییییییییییییییییییییییی!
رودی:بله؟!
مانیا و پرمیس داد میزنن:تو هیچ جا جز سنت مانگو نمیری!
رودی:نهههههههههههههه!
پرمیس که دیگه میخواد تیکه پارش کنه:منو ببینا!اومده بودم واسه یه کار دیگه.الیور کوش مانیا؟
مانیا که تمام حواسش پیش رودیه:چه میدونم!مگه من مسئول کارای برادرمم؟همین دورو برا بود.احتمالا پیش پریاست!
پرمیس و رودی:ماااااااااااااااااااانیاااااااااااااااااا!
مانیا:دیگه چیه؟
پرمیس:خودت فهمیدی...
رودی:که چی گفتی؟!
مانیا:آره دیگه!گفتم الیور!وای!نهههههههههههههه!
پزمیس:آره!
الیور:ااا!سلام پرمیس!تو اینجایی؟!
بعد آروم به یکی که پشت سرشه میگه:نه!تو برو!پرمیس اینجاست!الان نمیشه!مگه میخوای منو...
تو رو؟!
الیور:ااااااااااا!تو اینجایی پرمیس؟!
مانیا:یه بار اینو پرسیدی!
الیور:آخه اوندفعه فرق میکرد!انقدر خطر نزدیک نبود!
پرمیس:که اینطور!
الیور:کودوم طور؟!
پرمیس:الیور هورنبای!اون پری که پشتت قایم کردی انقدرام ریزه میزه نیست!اونجا چی کار میکردی؟
الیور:ممممممممممن داااااااااااشتتتتتتتتتتتم.......
مانیا با عصبانیت:چشمم روشن!واسه من لکنت زبونم میگیره!دیگه چی؟!یعنی هیچی دیگه!خلافکار شدی توام!
الیور:نه!ببین مانیا!این پریه...
رودی:آخ جون!پری!کوش؟!
مانیا و پرمیس:رووووووووووووووووووووودییییییییییییییییی!
رودی:نه!چیزه!اصلا
الیور:بگم؟!
پرمیس:بنال! (من به تو چی بگم آخه!هر چه قدر این نویسنده مودبانه مینویسه توی..................!بلد نیستی درست حرف بزنی!...........................!......!...!...........!.............!...........! )
الیور:این پریه تو کارش اشکال داشت داشتم مشکلشو رفع میکردم!
رودی:الیور!اشکال یا مشکل بالاخره؟!
مانیا:باسواد!دانشمند!فیلسوف!جفتش یکیه!
پرمیس با قیافه ای متفکر!(چه عجب یه دفعه فکر کرد!):نه بابا!فکر کنم فرق داره!ببین!اون مشکل بر وزنه مفعله ولی اشکال ماله باب افعاله!یعنی مصدر باب افعال که...
مانیا که داره بالا و پایین میپره داد میزنه:ااااااااااااااااااه!منو ببین گیر چه آدمایی افتادما!ببینم!تو اومده بودی چی کار؟
پرمیس که تازه یادش اومده!:آهان!
داد میزنه:الیور!
مانیا:پس میشه بی خیال اشکال و مشکل شی؟!
پرمیس با حالتی پروانه ای!:آره عزیزم!
مانیا:آره نه بله!
رودی:ولی فکر کنم فرق دارنا! مشکـ...
مانیا و پرمیس:رووووووووووووووووووودیییییییییییییییییییییی!
رودی:
زاخی که تازه از پیش پریا اومده!:خوبه!تا آخر همین طوری باش!
مانیا:بله بله!نفهمیدم!
الیور:اشکال و یا مشکلو؟
پرمیس:جفتشو!
زاخی:بد نگا میکنی پرمیس!
مانیا داد میزنه:چون تو...
پرمیس:رووووووووووووووووودیییییییییییییییی!
رودی:چیه عزیزم!مشکل داری یا اشکال؟
پرمیس با عصبانیت:جفتشو!
رودی خیالش راحت میشه!:پس این تو حیطه ی کاری من نیست!به الیور بگو!
مانیا:و جنابعالی؟!
رودی:رودولفس لسترنج هستم!خوشبخت هستم!و شما دوشیزه ی محترم؟!
پرمیس:منم پرمیس هستم زنت هستم!
رودی:تو رو نگفتم که!
مانیا:منم مانیا هستم زنت هستم!منظورم از و جنابعالی این بود که کجا میـ...
زاخی:به هر حال هیچکدوم دوشیزه نیستن!
الیور:نه بابا!
زاخی:جدی میگم!
رودی هم به راهی که قبلا داشت میرفت ادامه میده!یعنی طرف...
زاخی و الیور و پرمیس و مانیا:پرییییییییییییییییییییییییییا!
رودی:نه بابا!زحمت نکشین!خودم دارم میرم!بیان اینجا خسته میشن!
پرمیس میدوه طرف رودی و داد میزنه:رودولفس لسترنج!اگه یه قدم دیگه ورداری...
رودی هم همچنان در جبهه ی مبارزه ی حق علیه باطل پیش میره!و یه آر.پی.جی تو دست پرمیسه و حالا میخواد شلیک کنه که...
زاخی:برو بابا توام شولوغش کردی!
الیور:و اینک ادامه ی داستان!
پرمیس:میفرمودم!
رودی:برم یا نه؟!
مانیا با آرامش:تو برو تا یه ضربه نوش جان کنی!
پرمیس:مانیا!
مانیا:بله؟!
پرمیس:من زاخی و الیورو دارمشون!خودت که میدونی من وقتی کسی رو دارم یعنی چی؟!
زاخی:سنت مانگو!
مانیا:آهان باشه!منم مراقب رودیم!
رودی:نهههههههههههههه!
مانیا:نگفتم که دارمت که میگی نه!
رودی:آخیش!
زاخی و الیور هم در حالی که دارن میرن سمت در:
زاخی:خوب دیگه!منو الیور خودمون خودمونو داریم!نیازی به زحمت شما نیست!
از اونجایی که این مطلب زیادی خشن میشه از ذکر جزئیات داستان جذاب«چگونه زاخی و الیور با سنت مانگو آشنا شدند!» یا «خدا بیامرزان!»خودداری میکنم!فقط به مسایل حاشیه ای یعنی داستان«مانیا و رودی تنهایی در ردا فروشی چه میکردند؟!» یا «رودی!دوباره!» میپردازم!
مانیا:رودی!
رودی:جانم!
مانیا:یعنی باید مستقیم بگم که بیا اینجا و بعدش...
رودی دوزاریش میفته و درحالی که میاد طرف مانیا میگه:آهان!آره!یعنی بله!خوب کجای حرفام بودم عزیزم!
مانیا:اونجاش که باید پرده ها رو میزدی!
رودی:آره دیگه!هان؟!
مانیا باز بالا و پایین میپره:رووووووووووووودییییییییییی! چند بار باید بگم نگو هان! ببین!یا پرده ها رو...ااااااااااااا!رودی!
طفلکی رودی!دوزاریش چپکی افتاده بود!بابا مسلمونا!یه دشک لااقل اونجا بذارین!اون که همیشه همون جا غش میکنه!


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴
#4
سیبل سفارششو میبره.البته این سفارش قیمتش سه برابر اون چیزی بود که بهش میدن ولی خوب در مقابل کمکش بود.
پرمیس:رودی بلند شو مسخره بازی درنیار!یا به زبون خوش پامیشی یا...
رودی:هان!چی!چی میگه؟!من؟!کی؟!کفتر!گل!پروانه!
مانیا:این باز شروع کرد!این مزخرفا چیه میگی؟!
رودی:به حق چیزای ندیده!کی شده آهوها هم حرف بزنن؟!
مانیا:
پرمیس:من برم ببینم این باتومو کجا گذاشتم!
رودی که انگار حضرت عزراییل رو ملاقات کردن ایشون!:نهههههههههههه!
مانیا:چته؟!چرا داد میزنی؟!
رودی:من دیگه پرده ها رو نمیزنما!
پرمیس که هنوز نرفته بر میگرده!:فکر کردم از باتوم ترسیدی!نه بابا!پرده چیه؟!
مانیا:پرده ها رو که سیبل زد.دیگه چی میگی؟!
رودی که انگار کم مونده کاملا افقی بشه!:زده؟!زده بود!
پرمیس که داره به روزنامه نگاه میکنه که باد داره با خودش میبره:اه!رودی!دست وردار تو ام!
رودی:تو یه ور دیگه رو نگاه میکنی!برگرد پرده ها رو ببین!
مانیا:پرده ها که...نههههههههههههههه!
پرمیس داره میاد طرف اون دوتا:نه بابا!شماها یه چیزیتون میشه ها!این روزنامه داشت در میرفت!گرفتمش.ولی پرده ها که...نهههههههههههههههههه!
مانیا:این چرا اینجوری شد!
رودی:اون جغده رو!
مانیا هم جوش میاره و میره که یه کتک کاری کنه و این رودی رو بزنه!که:
حاجی بین رودی و مانیا ظاهر میشه!:آسلامیوس!
پرمیس:اه!برو بینیم بابا!تو هم هر چی میشه آسلامیوس!آسلامیوس!...اوا خدا مرگم بده!مانیا!
مانیا:بله؟!
رودی:حاجی؟!
حاجی:
کاری:یکیم منو صدا کنه!منم گناه دارم!
پرمیس:روسریت کو؟
مانیا:به خاطر کودومشون؟!حاجی یا کاری؟!
رودی:جفتشون!
حاجی:کاری داشتی رودی جان؟!
رودی:همین طوری سرتو مثل...میندازی میای تو فکر میکنی کی هستی؟!!!نمیگی نامحرم هست؟
حاجی:ما که مراقب ناموس مردمیم برادر رودی!
رودی که انگار میبینه اوضاع قاطیه!:آهان!چیزه! من اشتباه نگا کردم حاجی!منظورم این کاریه بی همه چیز بود!.....!................................!......! (این بلد نیست یه جوری حرف بزنه که...!الله اکبر!)
حاجی:برادر رودی!حیا کن!
رودی:حیا مال زنه!
مانیا:
پرمیس:
رودی:
پرمیس:
مانیا:
کاری:
مانیا:تو چی میگی این وسط؟!
کاری:چیزه!این!یعنی یکی از بچه ها با من کار داشت!من یه لحظه میرم دم در میام الان!
پرمیس:نه بابا!هستیم خدمتتون!
کاری که از نگاه های فوق دارکیانه ی این دوتا داره زهره ترک میشه!رو به مانیا و پرمیس:نه!چیزه!اون گنجیشکه رفت که!نه!آهان!تو رودی هستی؟!نه!ولی قیافت آشنا میزنه ها!
پرمیس:شنیده بودم بعضیا یکی رو دوتا میبینن!ولی نشنیده بودم دوتا رو یکی ببینن!
حاجی:دیدن بعضیا کفاره هم داره دیگه!
مانیا:میفرمودین!
پرمیس هم همین طور که داره میره میگه:این وردنه کوش مانیا؟!از خیر باتوم گذشتم!
مانیا:کابینت آخریه طبقه اول!
پرمیس:نیستش که!
مانیا:ااااااااااا!مگه میشه؟!
پرمیس:میگم نیستش.
مانیا:حتما خوب نگشتی.وایستا خودم بیام.
و میره کمک پرمیس.
رودی هم حاجی رو صدا میکنه.
حاجی:چی میگی؟
رودی:وردنه پیش منه. من حال پاشدن ندارم.این کاری رو بفرست بره تا نیومدن.
حاجی:آهان!آری!برو به سلامت برادر!
رودی:اون طوری که منم میتونستم بگم بره!مگه نمیبینی سیخ واستاده خشکش زده؟!
و بدین ترتیب این مدافع آسلام به کمک مسلمین میشتابد!
پرمیس و مانیا وقتی بر میگردن میبین که کاری جون به همراه مدافع آسلام در رفته!
پرمیس:اینکه خشکش زده بود!پس چه جوری در رفت؟!
مانیا که داره جوش میاره شدیدا!:میبینی که!حاجیم نیست!
رودی:اگه یه ذره فکر کنی میبینی که همچین سختم نیست فهمیدنش!
پرمیس:رودی جان!یا کتک میخوری یا پرده ها رو میزنی!
رودی:
مانیا:اااااااااا!جغده رو!
رودی:این.....همون.......جغده ست.........که...........گفتی هذیون نگو........جغد.......کدومه
مانیا که نامه رو باز میکنه میبینه توش نوشته:
خدمت سروران خوبم سلام عرض میکنم!مانیا جان!از اون جا که سابقه ات خرابه و یه بار توماس ۱۰۰۰ گالیون سرت کلاه گذاشته! منم امتحان کردم دیدم درسته! بنابراین اون پرده ها رو خودت بزن!من فقط تونستم ازت تخفیف بگیرم!تصمیم نداشتم به خودم زحمت جادو کردنو بدم!موقتی بود!گرچه فکر کنم دیگه تا حالا...!به هر حال!
قربانت:سیبل
مانیا هم دیگه از این بدتر نمیتونه جوش بیاره و با داد و فریاد میره که برسه به حسابه سیبل!خدا به داد برسه!راستی یکی زنگ بزنه سنت مانگو جا رزرو کنه!
پرمیس:خوب رودی جان!فقط منو تو موندیم!
رودی:نهههههههههه!چیزه!من الان برام کار پیش اومد!
پرمیس:همین الان دیگه؟!
رودی که در حال بلند شدنه تا بره یه جایی دور از پرمیس!:آره دیگه!همین الان!
پرمیس هم رودی رو میشونه سر جاش و میگه:نخیر اختیار دارین!هستیم خدمتتون!رووووووووووووووووووووووووووودی!
رودی:بله؟!
پرمیس:پرده ها!
رودی:نه کبوتره!اون گنجیشکه رفت خو....نه...شو....ن!وای!
و در حالی که هنوز یه کم با زمین فاصله داره٬غش میکنه رو زمین!
در همین حال مانیا میاد تو:خوب دیگه!حقشو گذاشتم کف دستش! دیدی چه سریع؟!خوب حالا باید پرده ها رو.....ااااااااااااااا!رودی؟


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: انجمن دفاع از ساحره ها(آداس)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#5
وسط جلسه و همین طور سخنرانی ونوس:
پرمیس که کم کم داشت خوابش میبرد(و البته برده بود!)یهو از خواب میپره!
پرمیس:مانیا!الان رودی اومده بود به خوابم!
مانیا:ااااا٬جدا؟!خوب چی میگفت؟
پرمیس یه کش و قوسی به بدنش میده.
بعد در حالی که همچنان داره کش و قوس میده(آدم یاد سریالای کشدار همون چیز ویزیون! میوفته! ) به بدنش میگه:هیچی٬میگفت مگه منو دوست نداری که میخوای مانیا رو طلاق بدم؟
مانیا با قیافه ی اینطوری!:خوب!تو چی گفتی؟!
پرمیس:هیچی!گفتم آره!
مانیا:منو جون به سر کردی!خوب؟!
پرمیس:هیچی دیگه!گفت پس حالا که منو دوست داری٬چون منم مانیا رو دوست دارم٬تو هم باید مانیا رو دوست داشته باشی.
مانیا:ا٬چه خوب گفت!
پرمیسم میخواد دوباره بخوابه! که ونوس از پشت تريبون ميگه:و اينک از پرميس ميخوام که بياد و ما رو با سخنان خودش مستفيض! کنه!
الله اکبر!مگه اين پرميسم از اين کارا بلده؟!
پرميس به سان همان چهار ريال های با کش! خود را به پای تریبون رسانیده و....
و حالا میره که همه رو به فیض برسونه!
پرمیس:سلام به خواهران همیشه در صحنه!
جمعیت:یوهو!پرمیس!پرمیس!پرمیس!
پرمیس:بله دوستان!شرمندم نکنین!میدونم که ونی جون!...
ونوس از اون طرف سالن!(الله اکبر!این دختر چه سرعتی داره!طول سالن ۱کیلومتر و ۳۲۳ متره!چه زود رسید!):ونی عمته!
(چته!سالنو گذاشتی رو سرت! )
پرمیس:بله حضار محترم!میدونم که عمه جونم!(شما اصلا به اینکه بعدا ونوس پرمیس رو زنده میذاره یا نه فکر نکنین!زمان حال را غنیمت شمارید فرزندانم که...زندگی کوتاه است! )یعنی عمه ونی گلم! چون از تجربه ی من در پایمال شدن حقوقم آگاه بود! از من دعوت کرد که بیام!
ونوس مجددا از همون مکان مجهول الهویه!:آره٬همچین حمایتت کنم که تو کفش بمونی!
(داد زدن نداره که! )
پرمیس که احساس میکنه از خودش دارکی ترم تو این دنیای بزرگ پیدا میشه! :بله!حتما!حالا ازتون میخوام که سوالاتونو بپرسین چون من الان خوابم میاد و حوصله سخنرانی ندارم!
فلور:راسته که میخوای رودی مانیا رو طلاق بده؟!
پرمیس:کدوم بی مغزی همچین حرفی زده؟!
مانیا که داره خمیازه میکشه میگه:خودت عزیزم!
پرمیس:آهان!نه چیزه!احتمالا من خواب بودم!وگرنه من کی همچین حرفی زدم که این دفعه ی دومم باشه؟!
میلی:خاله جون!اون اوایل که فهمیدین هوو دارین یادتونه؟
پرمیس:کی گفته آدم بی اجازه بپره وسط حرف دیگران؟!
مازامولا:حالا تو ادامه بده!
پرمیس که همچین سرخ شده که نگو!:نه نمیشه!من باید بفهمم!
در این حال مانیا خودشو به اون میرسونه و در گوشش زمزمه میکنه:به نفع خودته که ولش کنی!
پرمیس رو به جمعیت:یه تنفس ۱ دقیقه ای! اعلام میشه!
پرمیس از پشت تریبون میره کنار تا صداشو نشنون:چرا مانیا؟!
ماینا:چون اون وقت میلی بحث اینکه یه زمانی با من چه جوری بودی رو پیش میکشه!
پرمیس:آهان!گرفتم!
دوباره میره پشت تریبون و:بله دوستان!نفستونو حبس کنین چون تنفس تموم شد و حالا میخوام حسابی به فیض برسین!
یکی از حضار محترم که ناشناسه:پس بالاخره طلاق نمیخوای؟
پرمیس:کی؟من؟آهان!که رودی مانیا رو طلاق بده؟نه به هیچ وجه!وای خواهرا!الان یاد خوابی افتادم که موقع سخنرانی عمه جونم!نه چیزه!نه عمه جون!نه یعنی چیزه!نه ونی جون!اااا!نه...آهان!نه ونوس جون!آخیش!بله میگفتم!نه ونوس جون!من که نمیگم خسته کننده بود!والا من خیلی خوابم میومد!این بود که نتونستم بیدار بمونم گوش بدم!وگرنه خیلی شیرین بود!
رومیانس:نه بابا!خودت گفتی دیشب ساعت ۸ خوابیدم صبح ساعت ۱۰ پاشدم!اونوقت بازم خوابت میومد؟!
پرمیس:خوب بابا من خوابم با شماها فرق میکنه!مانیا میدونه!مگه نه مانیا؟!
مانیا:نه!چه فرقی؟!
پرمیس:منظورم اینه من ۲ ساعت که میخوابم عین یه ساعت میمونه!خوابم سبکه!
هرمیون:اینطوری میشه ۱۲ ساعت تا ۸ صبح با ۲ ساعت۱۴٬ساعت که تقسیم بر ۲ میشه ۷.یعنی ۷ ساعت.خوب بابا بنده خدا راست میگه!۷ ساعت که بیشتر نخوابیده!
پرمیس:آره دیگه! تازه خسته هم بودم خیلی.
ونوس هم با صورتی که فوق دکترای دارکی گری داره!با سرعت خودشو میرسونه به پرمیس و داد میزنه:تو با اجازه ی کی خوابیدی؟!هان؟!جواب بده ببینم!
پرمیس:عمـ...نه یعنی ونیـ...نه همون یعنی ونوس جان!من که گفتم!خیلی خسته بودم!وگرنه من خیلی به صحبتات علاقه مندم!
ونوس:آره جون عمه ات!
پرمیس که دیگه در معرض انقراض قرار داره!:عمه جون!آدم که خودشو...
به جان خودم این دختر دلش لک زده واسه یه کتک درست و حسابی!صد بار به این رودی گفتم:مرد که نباید انقدر زن ذلیل باشه!یه بار که کتکش بزنی دیگه حساب کار خودشو میکنه!مگه حرف تو گوشش رفت؟!
و اینک بینندگان محترم!شاهد رقابت تنگاتنگ ونوس و پرمیس هستیم از سری مسابقات...
کاری:خانوم!مگه بچه بازیه؟!این همه خرج کردیم که بریزن هم دیگه رو بکشن؟!بابا جون!برنامه رو آنتنه!ببین ببین!شلوغش کردن بیخود!
چی چیو واسه خودت حرف میزنی؟بیخود چیه؟مسئله حیثیتیه!
و بالاخره حاضران عزیز به زور این دو تا رو از هم جدا میکنن!
ونوس:مگه دستم بهت نرسه!میدونم چی کارت کنم!
چو:بابا یکی ببرتش بیرون.
ونوس رو که داد میزنه میبرن بیرون که ساکتش کنن!
مانیا به نارسیسا!:از مانیا به نارسیسا!از مانیا به نارسیسا!صدامو میشنوی نارسی!
نارسیسا به مانیا!:از نارسیسا به مانیا!از نارسیسا به مانیا!اسم من نارسی نیست!آره صداتو میشنوم مانی!
مانیا به نارسیسا!:از مانیا به...
نارسیسا جوش میاره و:تو بلد نیستی مثل بچه ی آدم حرف بزنی؟!
مانیا:چرا بابا!منم مانی نیستم!
نارسیسا:خوب!فرمایش؟!
مانیا:میگم خیلی خر تو خره ها!
نارسیسا:آره!ااااا!تو یه کلمه میخواستی همینو بگی که این همه...
ببینید و لذت ببرید!نارسیسا عصبانی میشود!فیلمی به کارگردانی همه!
در همین زمان:
پرمیس:خانوما!ساحره های محترم!ساااااااااااااااااااااااااااااااااککککککککککککککککککت!
همه ساکت میشن!
پرمیس:آخیش! اینجا که حموم عمومی نیست که سنگ پا گم کرده باشین این همه شلوغ میکنین!ناسلامتی اومدیم از حقوق خودمون در برابر جادوگرا دفاع کنیم!شما که بدترش کردین!بسه دیگه!پانسی!لاوندر رو ولش کن بینم!بلا!چرا چسبیدی به کتی!تو رو خدا نگا کن!همه شون افتادن به جون هم!ولم کن مازا!تو دیگه چی میگی؟!
مازامولا در گوش پرمیس:رودی دم دره!چی کارش کنم؟!
پرمیس که تو فکر آروم کردن این جماعت از خدا بی خبره!:بگو بیاد تو!
و مازامولا هم میره که رودی رو را بده داخل!
پرمیس که یه نفس راحتی از دست اینا میکشه!:ببینین!داشتم میگفتم!خب!کجا بودم؟
تانکس:سر خوابی که دیده بودی!
صدایی از دور دست ها به گوش میرسد! که ندا میدهد:پرمیس!مگه دستم بهت نرسه!میدونم چی کارت کنم!حالا وسط سخنرانی من میخوابی هان؟!نشونت میدم!فقط اگه مردی وایستا!
پرمیس:مرد کیه بابا!میگفتم!شیخ رودولفس علیه الرحمه ـکه درود خدا بر ایشان باد!ـ به خواب من درآمدندی و بفرمودندی:مگر تو مهر مرا در دل نداری؟عرض بکردم:یا شیخنا!این چگونه سخنی است که میگویی؟!بر همگان آشکار است که وجودم مالامال از مهر توست! بفرمود:پس حال که مهر من در دل توست٬واجب است که مانیا را نیز چون من دوست بداری چرا که من او را دوست میدارم!
صدایی آشنا از آن دور دست ها میرسد که ندا میدهد:جدی پرمیس؟!من انقدر ادبی حرف میزدمو خودم خبر نداشتم عزیزم؟!
دلوروس:تو با اجازه ی کی اومدی تو؟!
رودی که لبخند شیرینی بر لب داره!:با اجازه ی پرمیس!
پرمیس که داره فکر میکنه کی همچین دستور جالبی داده!:کی من؟نه بابا!مجلس زنونه است!من کی همچین حرفی زدم؟بد میگم مازا؟
مازامولا:آره٬بد میگی!یادته گفتم چی کارش کنم گفتی راش بده تو؟!
پرمیس:هان؟!آهان!نه چیزه!من مشغولیت ذهنی داشتم!نه!مالی جون!به جان تو...
سلام بر همه ی خواهران آسلامی!
پرمیس:آخیش سلام حاجی!یه دفعه به نفع من کار کردی!اوا خواهرا!حیاتون کجا رفته؟نا محرم اینجاستا!حجاب کنید!
رودی:پس چرا من محرم بودم؟!
مانیا:راست میگه ها!
پرمیس:جریان چیه؟!
رودی که آثار ترس کاملا در چهره اش مشهوده! :نه نه!اونطور که فکر میکنی نیست!مگه من مودیم که...
مازامولا:مالی!آرتور دم دره!چی کارش کنم؟!
مالی:بگو بیاد تو.

----------------------------------------------
ادامه بدین خواهران و صد البته برادران!
----------------------------------------------
یکی به داد من برسه ضمنا!این پاتر میگه پروازم بده!چشم نداره ببینه از خودش بهتر میرم!از اون موقع که اون عکس منحوسو دیده زده به سرش!اینم شکایت!حالا یکی از حقوقم دفاع کنه!من باید به این پاتر حالی کنم!یعنی چی که هر چی میخواد میگه؟!


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۴
#6
بازيگران:مانيا٬رودی٬پرمیس(نه مثل اینکه هنوز برای یه عده مجهول الهویه موندم!هری:هان؟!پرمیس:هیچی!پس بالاخره فهمیدی؟!هری:هان!آره!پرمیس:بی ادب!به تو ادب و نزاکت یاد ندادن؟!هان نه و بله!هری:هان؟!پرمیس:پاتر!اگه یه بار دیگه بگی هان باور کن یه کاری میکنم دیگه نتونی حرف بزنی!هری:هان؟!)
توضیحات:هر کی از جونش سیر شده پاشه بیاد اینجا!این پاتر دیگه داره کفرمو در میاره!
و اینکه مانیا جان!خیلی خوب بود!با اجازه٬ادامه اش با من!
-------------------------------------
پرمیس در حالی که داره رودی رو به شدت تکون میده:پاشو٬مسخره بازی در نیار.خودشو لوس کرده واسه من!
رودی:هان؟!چیه؟!چی شده؟!زلزله اومده؟!
مانیا:نه بابا!مثل اینکه واجب شد یه عینکم برات بگیریم!مگه نمی بینی پرمیسه؟!
رودی که داره گل و پروانه و کفتر و ...!می بینه!:این گنجیشکه رو میگی کبوتر خانوم؟!
پرمیس و مانیا:
رودی:چه قدر شبیه آدمایین شما دو تا!
مانیا:این چه شه؟!
پرمیس داره میره یه اتاق دیگه.
مانیا:کجا؟!
رودی که کم کم چشماش داره حالت عادی پیدا میکنه!:چه چیز عجیبی!نصفش شبیه مانیاست!نصفه دیگه اش شبیه کبوتر!اون یکیم که...
پرمیس در حالی که داره میره:چیزش نیست.چون ۶۰ بار غش کرد اینطوری شده.الان بر میگردم.میرم یه چیزی بیارم که همه کارا رو درست کنه!
رودی:مانیا!عزیزم!تویی؟!
مانیا:چه خوب!بالاخره برقا اومد!
رودی:نه بابا!همون کبوترس!
پرمیس که با یه باتوم داره بر میگرده!:برقا؟!
مانیا:کنایه بود!
پرمیس:آهان!خوب حالا...
و در حالی که درست پشت سر رودی واستاده باتوم رو میبره بالا سرش که بکوبونه تو سر رودی!
مانیا(به صورت اسلو موشن!):نههههههههههههههههه! رووووووووووووووووووودیییییییییییییییی!
بوووووووووووووووووووووووم!
رودی:وای کی داره میچرخه!مانیا!انقدر تکون نخور!سر گیجه میگیری ها!پرمیس!مثل بچه ی آدم وایستا سر جات!
مانیا:ببین چی کار کردیش!
پرمیس:ناراحت نباش!الان درست میشه!اونطوری سه ساعت میخواست وراجی کنه و اینجا رو با حیات وحش اشتباه بگیره!
رودی رو کشتن!هی هی!تو سرش...
مانیا:توماس!
توماس:بله!
پرمیس:تو اینجا چی کار میکنی؟!
توماس:اومدم قتل عمد رو تماشا کنم!
پرمیس:تو بیجا کردی!اومدم قتل عمد رو تماشا کنم!زود برو بیرون ببینم!
توماس:هه!تو که صاحب اینجا نیستی که!
مانیا:هووی من که هست!
توماس:خوب!
مانیا:یعنی یا به زبون خوش به حرفش گوش کن یا من دخالت میکنم!
(پرمیس جان!تو انقدر قیافه تو دارکی نکن!گناه داره بنده خدا!)
توماس:خوب چیزه!مثل اینکه در اینجا رو تخته کنین سنگینتره!
مانیا:چرا؟!
توماس:آخه خودتون مشتریا رو بیرون میکنین!
پرمیس:مشتریا نه!مزاحما رو بیرون میکنیم!حالا یا میری بیرون...
و در حالی که باتومو بهش نشون میده!
پرمیس:...یا خودم بیرونت میکنم!
توماس:البته که اولی عاقلانه تره!
رودی:توماس!از این ورا!راه گم کردی؟!
مانیا:آخی!رودی!بالاخره حالت خوب شد؟!
رودی:مگه چم بود؟!
مانیا:یعنی یادت نمیاد؟!
توماس:مرد حسابی!هر چی دارم میکشم یه خاطر اینه که تو اون وضعیت ازت حمایت کردم! حالا خیلی راحت میگی که یادم...
رودی:کدوم وضعیت؟!
پرمیس در حالی که با قیافه اش داره توماس رو زهره ترک میکنه!:توماس!
مانیا:دقیقا!
توماس:خوب من دیگه...
رودی:جریان چیه؟!چرا جواب منو ندادی؟!
توماس:میدونی رودی جان!من در راه آسلام جونمو به خطر انداختم که از تو حفاظت کنم!اما...
پرمیس:اما شد آنچه نباید میشد!
و به سمت توماس هجوم میبره!
توماس:نههههههههههههههههه!(مجددا اسلو موشن بود!)
پرمیس:الان حالیت میکنم!نمیری بیرون هان؟!(این بود داشت از ادب و نزاکت حرف میزد؟!)وایستا بینم!مگه این که دستم بهت نرسه!تیکه بزرگت ناخن انگشت کوچیکه ی دست راستته!
در همین حال که فیلم به اوج هیجان خودش رسیده و طبق محاسبات بینندگان گرامی و محترم! با این سرعت توماس و پرمیس به احتمال قوی کمی بعد از گذشتن٬از در مغازه پرمیس میرسه به توماس!(چه پایان غم انگیزی!اونوقت میگن چرا همه دارن جوونمرگ میشن؟!از دست امثال این پرمیسه دیگه!)ناگهان یه نفر وارد میشه!
یعنی او کیست؟!این شخص که هم اکنون تمام هیکل با ابهتش! سیاه رنگ است و نمیتوان او را شناخت چه کسی است؟!یعنی...
و همین طور که فیلم به صورت اسلو موشن پیش میره تا بیننده ها بتونن فکر کنن!یهو...
بوم!شترق!هوشت!
توماس میخوره به اون شخص و پرمیسم که رسیده بهش نامردی نمیکنه و محکم میزنه تو سرش!ا ین باتوم میتونه از اجداد سلاح های امروزی باشه ها!ا لبته دیدین که٬خیلی کاربرد داره!هم تو پزشکی ازش استفاده میکنن!هم تو جنگ های سرد که در اون خبری از سلاح های گرم نیست!هم...
کاری:خانوم!انقدر وراجی نکن!اون دیالوگا رو واسه عمه ام که ننوشتن!نوشتن شما از روش بخونی!مثل این گزارشگرای فوتبال که وقت گیر میارن میگن که بازیکن شماره ی ۲ چند تا بچه داره!زنش چند ساله شه!...
کاری جان!شمام دلت باتوم میخواد دیگه؟!
کاری:نه چیزه!یعنی میدونین؟! اصلا شما هر جور راحتین!به کارتون برسین!من مزاحم نمیشم!
شنوندگان و بینندگان عزیز!اصلا خودتونو برای این مسائل کوچیک ناراحت نکنین!شما ادامه ی برنامه رو ببینین تا من با کاری جان یه گپ کوچولو در مورد نحوه ی کارگردانیش بزنم!
کاری:ممد!اون چایی چی شد پس؟!نخریدی؟!خودم الان میرم میخرم!
پرمیس:منم میام کمک!آخه سر رشته دارم!
کاری:وای نه! کممممممممممممممممک!!!!!!!
(شما ادامه ی برنامه رو ببینین!)
بله!پرمیس میزنه تو سرش!اما اون شخص که درست سر بزنگاه رسیده کسی نیست جز هاگرید!
هاگرید:ای وای!جوون مردمو نفله اش کردی رفت پی کارش!
مانیا:نه بابا!یه بار دیگه هم فرستاده بودش سنت مانگو!واکسینه شده دیگه!
پرمیس:آره راست میگه! در ضمن حقش بود!
رودی:ما که نفهمیدیم بالاخره این توماس چی کار کرده!وللش!فرمایش؟!
هاگرید:چی با منی؟!آهان آره!میخواستم یه ردا...
مانیا:آقا جان!نداریم! میبینی که فعلا درگیریم!حالا برو بعدا بیا!قربون دستت!این توماسم سر راه ببر سنت مانگو!
هاگرید هم راه میفته که بره که...
پرمیس:نه وایستا!اگه کمکمون کنی پرده ها رو بزنیم یه ردا هم بهت مجانی میدیم!
مانیا:چی؟!از کیسه خلیفه میبخشی؟!
رودی به سرعت از رو زمین بلند میشه:نه اصلا چرا غریبه؟!مگه من مردم؟!خودم میزنم!
پرمیس:خدا نکنه بمیری رودی!ولی ای کلک!تا اسم یه ردای مجانی اومد بلند شدی؟!تو که تا الان منو گنجیشک میدیدی!!!
رودی:تو رو؟!
مانیا:وایستا بینم!اول جواب منو بده بعد!
پرمیس:چی رو؟!
هاگرید:که از کیسه خلیفه میبخشی!بابا یه نفر به من بگه بالاخره چی کار کنم؟برم؟بمونم؟
پرمیس:بمون!من که نگفتم یه ردای گرون!ارزونشو میگم!بد میگم مانیا؟!یه کمک داریم اینطوری.
مانیا:آهان!از همونا که به روینا دادیم؟!باشه! حرفی ندارم!یه ردای مجانی در عوض کمک کردن بهت میدیم!
رودی:هاگرید!دارن بهت کلک...
مانیا:سی لنسیو!
و رودی دیگه صداش در نمیاد!
پرمیس آروم در گوش رودی میگه:تو طرف کی هستی؟!
هاگرید:پس توماس چی میشه؟
مانیا:یه ذره دیرتر برسونیش اتفاقی نمیفته!حالا میای کمک ما یا نه؟
هاگرید یه کم فکر میکنه و بعد:باشه٬قبوله.در عوض یه ردای مجانی!
مانیا در گوش پرمیس میگه:یه ردای مجانی سه گالیونی!
مانیا و پرمیس:
توماس:اون پروانهه که داشت گرگه رو میخوردو دیدین؟!نه!آخه خیلی خوشگل بود!همون که ۲.۵ متر بود!آره!همون پروانهه رو میگم!خیلی با حال بود نه؟!
همه:


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: شکنجه گاه جادوگران سفید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۴
#7
ادامه ی قبلی به عنوان پارازیت!
----------------------------------
پرمیس:هیچی نمیشه!من چی کاره بیدم اصلا؟!
سالی:تو...تو...تو!
لرد:آروم باش جد عزیزم!
رودی:پرمیس!تو نباید یه کلمه میگفتی که این همه٬همه مونو...
پرمیس:چی؟!مگه گذاشتین حرفی بزنم آخه؟! نخیر!یه چیزیم بدهکار شدیما!
حاجی:سلام بر مسلمین عزیز!
نارسیسا:و رحمة الله و برکاته!
رومیانس:چه یه دفعه جمع آسلامی شد!
ونوس:مشکوکه!
بلا:چرا؟!
ونوس:از این جهت که احساس میکنم پرمیس قراره قسر در بره! (قسر درسته؟این یه مورد رو نمیدونستم.)
پرمیس:دستت درد نکنه!قسر؟! مثلا چی کار کردم که بخوام در برم؟!مثل این که یه نفرم طرف من نیستا!
سالی:چی کار کردی؟!
پرمیس:بله!وجدانا این مسئله انقدر حرص خوردن داشت؟!
مانیا:بدم نمیگیا!
پرمیس:آخیش!بالاخره یه طرفدار پیدا شد!
مانیا:نخیر!چی چیو یه طرفدار؟!من همیشه طرف پدرمم!
سالی:ممنون دخترم!
مانیا:قابل نداشت پدرم!
پرمیس:چه همه همديگرو تحويل ميگيرن!بابا!يکیم به داد ما برسه!
رودی:تا من هستم غم نداری!
بلا:کاملا مشهوده!
ونوس:اصلا گفتن نداره که!
پرمیس:بالاخره که شب میای خونه!
رودی:کسی چیزی گفت؟!
نارسیسا:سمعک میخوای رودی؟!
مانیا:اصلا شوهر خودمه!تو چی کارش داری؟!
رومیانس:چه یهو غیرتی شد!
حاجی:یاد بگیر فرزندم!
رودی:کی؟!من؟!
لرد:بعیده یاد بگیره!
حاجی:خواهرا!چی شده؟!کشف حجاب کردین!
بلا:این چی میگه؟!
نارسیسا:خارجکی میگه!تو گوش نده خواهر!
لرد:تو چشاتو درویش کن حاجی!
رودی:راست میگه!مگه خودت ناموس نداری؟!
حاجی:
رومیانس:کم کم میریم که داشته باشیم یه دعوای...
لرد:دنبال دردسر میگردی؟!
رومیانس:من؟!
پرمیس:دردسر از مال من بالاتر؟!
سالی:اصلا چرا بحثو منحرف میکنین؟!بحثمون سر...
پرمیس:نه!اصلا اشتباه کردم!مشغول باشین!
سالی:
پرمیس:
مانیا:حالا پدر!میگم چه عیبی داره صلح کنین؟!
پرمیس:از قدیم گفتن حرف راستو باید از بچه شنید!
مانیا:بله بله!نفهمیدم؟!
پرمیس:نه چیزه!تو حرفتو بزن عزیزم!
رودی:فکر میکردم فقط منو دوست داری!
پرمیس:رودی!تو دیگه واسه من...
مانیا:بالاخره هر چی باشه من هووشم!
رومیانس:نه که دم به دقیقه دارین همدیگه رو میبینین که لازم باشه همدیگه رو...
بلا:میشه بذارین یه بحث به نتیجه برسه بعد برین سر بعدی؟!
سالی:بله!خوب پرمیس!تو چرا اونو...
پرمیس:چرا نداره که!مانیا جان لطف کردن گفتن!صلح کنیم!چون تا پس فردا هم زور بزنم میدونم که شماها موافقت نمیکنین که من بیگناهم!(هوا داره صاف میشه!خورشید در افق های دوردست میدرخشه!امیدها از نو زاده میشود! )
سالی:البته!تو که...
حاجی:خوب پس دیگه بحث سر چیه؟!سالی جون!تو بزرگتری و بخشش از بزرگانه!
سالی:خوب!باید روش فکر کنم.میگم فعلا اینو ببرین شکنجه گاه تا من...
پرمیس:مامان! یکی بیاد کمک!اینا تا منو جوون مرگ نکنن خیالشون راحت نمیشه مثل اینکه!جناب سالازار!عزیز دل خواهر!
ونوس:چایی نخورده دختر خاله شدی!
پرمیس:باشه اصلا هر چی شماها بگین!تا شما فکراتونو بکنین که...
نارسیسا:پرمیسو کشتن!هی هی!
رومیانس:
بلا:راستی تو مراسمت خرما میدن دیگه؟!
پرمیس:روتونو برم فقط!
بلا:حرف بدی زدم؟!
نارسیسا:نه عزیزم!تو خودتو ناراحت نکن!
حاجی:پس حله سالی؟
سالی:حالا که میگین٬باشه!
پرمیس:
حاجی:خوب دیگه.برسیم به پرونده ی بعدی!پرونده ی بعدی در مورد مسئله ی مهم حجابـ...
رودی:چی چیو حجاب؟! بذار ببینم این زن من دوستم داره یا نه حاجی؟!
مانیا:تو بیجا کردی میخوای ببینی زنت دوست داره یا نه! اول تکلیف منو روشن کن پرمیس!منظورت چی بود اون موقع گفتی از قدیم گفتن که حرف راستو باید از بچه شنید؟!
پرمیس:نخیر!مثل اینکه اینجا همه ی مشکلات به من ختم میشه!
حاجی:دادگاه رسمی است!
رودی:متهم رشتی است!
بلا:راستی نگفتی!بالاخره خرما میدن یا نه؟!
پرمیس:ای خدا!


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: شکنجه گاه جادوگران سفید
پیام زده شده در: ۲:۵۹ یکشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۸۳
#8
سالازار:آخه یعنی چی؟!
ونوس:آروم پدر!فشار خونتون میره بالا!
مانیا:دقیقا!
لرد:آخه حق داره سالی!
پرمیس:خوب من که نمی خواستـ...
رودی:چرا این کارو کردی؟
رومیانس:تو نمیدونی باید زنده بمونن که زجر بکشن؟!
پرمیس:خوب از دستم در رفت!
نارسیسا:از دستت در رفت زدی یکیشونو نفله کردی؟!
پرمیس:حالا انگار چی شده!
ونوس:من میخواستم این آموسو شکنجه اش بدم!
بلا:حالا دیگه نمیشه.میفهمی؟!
پرمیس:آهان چیزه بذارین توضیـ...
رودی:چه توضیحی؟
نارسیسا:مثلا چی کار میشه کرد؟
مانیا:میخوای دوباره زنده اش کنی؟
پرمیس:چیزه...من...
سالی:واقعا که!
لرد:اصلا فکرشم نمی کردم نتونی خودتو کنترل کنی!
رومیانس:چه میشه کرد از دست تو؟!
پرمیس:من الان براتون...
رودی:نمیشه دیگه کار از کار...
مانیا:گذشته!
ونوس:دقیقا!
نارسیسا:شرم آوره!
بلا:نباید بتونی به خودت مسلط باشی؟
پرمیس:آخه نمیذارین که!
لرد:اصلا انتظار نداشتم ازت!
رومیانس:پرمیس!چرا کشتیش؟!
پرمیس:بگم؟!
رودی:نه!اصلا نیازی نیست بگی!
پرمیس:معلومه چی میگین؟یه دفعه میگین چرا کشتیش؟یه دفعه نمیذارین توضیـ....
مانیا:چی رو میخوای توضیح بدی؟
رومیانس:اصلا دیگه روت میشه تو چشای ما نگا کنی؟!
ونوس:من اگه جای تو بودم...
پرمیس:ساااااااااااااااااککککککککککککککککت!
همه:
لرد:این چه حرکتی بود؟
سالی:یعنی چی؟
مانیا:تو داد زدی؟
ونوس:سر ماها!
رودی:دیگه داری از حد میگذری!
رومیانس:میگه ساکت!
بلا:چه جورم!
پرمیس:میگم ساکت!بدتر یه جور دیگه شروع میکنن!
نارسیسا:تو چه طور دلت میاد؟!
پرمیس:یه لحظه رخصت میدین به من؟
لرد:بگو!
پرمیس:چه عجب! ببینین...
رومیانس:چی رو چه عجب؟!
همه؛هیییییییییییییییس!
(عجیبه!چه سکوتی! معمولا به این میگن سکوت(بر وزن همون آرامش!) قبل از طوفان! )
پرمیس:هیچی بابا!چون کسی رو نمیکشیم من یه مشنگو کردم شکل اون دیگوری!برای اینکه احساس کنم دیگوری رو کشتم!
سالی:چی گفتی؟!
پرمیس:همین!
سالی:نه تو چی گفتی؟!
پرمیس:گفتم همین!
سالی:نه یه بار دیگه تکرار کن!
پرمیس:ونی جان!بابات سمعک نیاز داره!مانیا!شریکی بخرین با هم!
ونوس:ونی عمته!
سالی:نهههههههههههههههههههههههههههههههه!
نارسیسا:گوشم!
رودی:ولمش زیاده!بیار پایین سالی!
سالی:تو منو مسخره کردی؟!
پرمیس:به هیچ وجه!هرگـ...
سالی:تو سه ساعته منو حرص دادی که آخرش بگی دیگوری نبوده؟!
پرمیس:نه من که میخواستم بگم شماها مهلت...
سالی:حالا نشونت میدم!مگه دستم بهت نرسه!فقط اگه مردی وایستا!
پرمیس:شماها تو این جور مواقع چی کار میکین؟!
ونوس:کی؟منو مانیا؟من که در میرم! تو چی مانیا؟
مانیا:منم همین طور!
سالازار:بگیرینش ببرینش شکنجه گاه!
پرمیس:نه بحث جدیه! چیزه جناب سالازار!ولم کن بلا!من الان میام!پاتر داشت رد میشد من برم بیارمش!
رومیانس:هر چی جناب سالازار بگن!
نارسیسا:پرمیس جان!فرار بیفایده است!
پرمیس:چیو بیفایده است؟! اینجا واسه شکنجه سیاها نیست که!اشتباه گرفتین!
سالی:اتفاقا تو وقت شوخی رو اشتباه گرفتی!
لرد:همین یه ساعت پیش دو سه تا جا تو شکنجه گاه خالی شد!
پرمیس:نارسیسا!نیا جلو!
نارسیسا:بیام چی میشه؟
---------------------------------
بیسوادا!سوات(همون که نوشتم!سواد نیست!سواته!) دارین ساعتشو ببینین میفهمین که این ساعت همینم که نوشتم خیلی هنر کردم!اگه ولش کنین خودم ادامه اش بدم که خوشحال میشم.اگرم ادامه دادین که دمتون گرم!عرضی نیست!


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱:۰۲ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۳
#9
هری بعد از اینکه سه ساعت زیر این دوست نازنین میمونه!بالاخره میتونه بلند شه!(چون گراپ کار براش پیش میاد!پا میشه میره پی کارو زندگیش! )
هری:آی!مردم!
پرمیس:به سلام به زز یه معروف!
هری:تو دیگه چی میگی این وسط؟!
پرمیس:نمید نگفت با یه خانوم با شخصیت باید خوب برخورد کنی؟!
هری:با شخصیت؟تو؟
پرمیس:نه پس ننه جونت!
هری:این چه طرز حرف زدنه؟!
پرمیس:از تو یاد گرفتم!
هری:نمید جون من اگه تو رو با شخصیت بدونه که دیگه هیچی!
پرمیس:بله بله!نفهمیدم!
هری:تو اوصولا آی کیوت پایینه دیر میفهمی!
پرمیس:پاتر دارم بهت هشدار میدما!
هری:مثلا چی میشه؟!
رودی:سلام.
مانیا:سلام.
رودی:چه خبره اینجا؟
هری:از زنت بپرس.
رودی:کدومشون؟!
مانیا:منو که نمیگه مسلما!چون من با تو بودم از چیزی خبر ندارم.
هری:آره.منظورم پرمیسه.
پرمیس:همون نمید از سرتم زیادیه!
رودی:نمیگین چی شده؟
پرمیس:بیخیال!
هری:چی چیو بیخیال!تو به مادر من توهین کردی اونوقت میگی بیخیال؟!
پرمیس:وای!حالا انگار چی گفتم که انقدر سخت گرفتی؟!
هری:میخوای نشونت بدم؟!
پرمیس:تو؟هه!تو کی هستی که اینطوری حرف میزنی؟!
هری:همون که به سلامتی شر تو کم میکنه!
پرمیس:پاتر زیادی حرف میزنی!من شر تو رو کم نکنم تو نمیکنی!
هری:حالا میبینیم!
مانیا:و اینک رقابت بین دو رقیب سر سخت شروع میشه! پرمیس و...
پرمیس:مانیا؟!
مانیا:چیه؟!
پرمیس:تو حالت خوبه؟!
مانیا:به لطف شما!
رودی:دنبال جنگ میگردیا!
مانیا:من؟!
هری:
هری:حالا من...
پرمیس:چیه؟!زبونتو موش خورد؟!
نمید:نه منو دید!
پرمیس:سلام!
نمید:سلام.خوبی؟
پرمیس:آره مرسی ممنون.تو خوبی؟
نمید:اگه هری بذاره!
هری:من چی کاره بیدم؟!
مانیا:اختیار دارین!همه این آتیشا زیر سر شماست!
هری:
رودی:کسی حال منو مانیا رو نمیپرسه؟!
نمید:اوا ببخشید اصلا حواسم نبود!خوبین؟حواس نمیذاره که واسه آدم این هری!
هری:من؟!
مانیا:به لطف شما!
روی:میگذره دیگه!
نمید:خوب خدا رو شکر!
هری:نمید؟!
نمید:چیه؟!
هری:اینا رو که میشناسی دیگه؟
نمید:آره.منظور؟
هری:اخه اینا چیزه!تو اصلا چرا با اینا رابطه داری؟
نمید:به تو ربطی داره؟
هری:آره اصلا چه معنی داره زن بدون اجازه ی...
نمید:بله بله چشمم روشن!
پرمیس:مثل اینکه دلت واسه گراپ تنگ شده ها!
هری:نهههههههههههههه! شوخی کردم!خواستم امتحانت کنم!
گراپم که آماده به خدمت!قبل از اینکه نمید دهنشو باز کنه...طفلکی پاتر!
پرمیس:خوب ما دیگه بریم.
نمید:کجا؟بودین حالا.
مانیا:نه دیگه باشه واسه بعد.
نمید:باشه هر جور میل شماست.
پرمیس:بریم.فعلا.
----------------------------------
ساعتی بعد:
پرمیس:رودی!دیدی هری چه حسابی میبره از نمید؟
رودی:آره!
مانیا:یادته تو هم یه موقع اینطوری بودی؟
رودی:نههههههههههههه!
پرمیس:دروغ نگو!
مانیا:تو میگفتی که میخوای باهاش خوب رفتار کنی.
پرمیس:حالا نظرم عوض شده!
رودی:داری شوخی میکنی!
پرمیس:به هیچ وجه!
رودی:اگه منو بکشن چی؟
پرمیس:خیالت راحت!بادمجون بم آفت نداره!
رودی:
مانیا:پس دیگه نظرت...
پرمیس:کاملا که نه!میخوام روش فکر کنم!
مانیا:خوب کاری میکنی!
رودی:
مانیا و پرمیس:


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: ردا فروشي خانم مانيا (انواع رداهاي رسمي-شب و ...)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۳
#10
بازیگران:مانیا٬رودی٬پرمیس(باز این گفت پرمیس کیه!ببین!اوهوی!با تو ام!من پرمیس بیده بیدم! )
توضیحات:ورود نقش های خارج از فیلم نامه اکیدا ممنوِغ! (بیسوادا!کی اینجا نوشته ممنوغ؟! ممنووووووووووووووووووع!صدام گرفت بس که داد زدم! نمی دونم چرا هر وقت ورود نقوش اضافه! ممنوعه(نه ممنوغ!) سر و کله شون پیدا میشه! )
-------------------------------------
در ردا فروشی:
مانیا:رودی جااااان!
رودی:بله؟
پرمیس:حاضر شدی بالاخره؟
مانیا:شب شد رودی.بیا دیگه.شب نشینی که نمیخوایم بریم.
رودی:جورابم سوراخ شده دارم میدوزمش.
پرمیس:بذار ببینم چه قدر دیگه کارش طول داره.
مانیا:باشه.من همین جا دم در منتظر میمونم.حوصله ندارم کفشامو در بیارم!
پرمیس:مانیا!
مانیا:بله؟!
پرمیس:اینجا مغازه است!خونه نیست که بخوای کفشاتو در بیاری!
مانیا:تو بهونه از این بهتر واسه نشستن سراغ داری؟!
پرمیس:
رودی:یه ذره دیگه تموم میشه.
پرمیس:رودی!چه قدر کار دار....رووووووووووووووودیییییییییییییییییی!
رودی:چیه؟چه خبرته؟چرا داد میزنی؟
پرمیس:رودی این سوراخ اندازه ی ۴ تا انگشته که!
رودی:خبر نداری!تازه نصفش تموم شد!
پرمیس:
رودی:
مانیا:اینجا چه خبره؟نصف سوراخو این حرفا چیـ...روووووووووووووووووووووودیییییییییییییییی!
رودی:شماها ترشی نخورین تو زمینه ی رسا حرف زدن یه چیزی میشینا!
پرمیس:تو چند وقته داری اینو میدوزی؟!
رودی:دقیقا یه ساعتو نیمه!
مانیا:خیلی تند میدوزیا!
رودی:میدونم! همیشه من لباسای مامانمو میدوختم!
پرمیس:آخه آدم عاقل!الان چه وقته جوراب دوختنه؟!اونم با این سرعت شگفت انگیز!پاشو یه جوراب دیگه بپوش اینم بنداز دور مردم فکر میکنن بی جوراب موندی!
رودی:آخه این قشنگه!اینو میخوام.
مانیا:این کجاش قشنگه؟!من موندم سوراخه به این بزرگی چه جوری درست شده؟!
رودی:شاهکاره منه!
پرمیس:معلومه!کاملا پیداست!از ساعته ۱۰ صبح قراره بریم سه دسته جارو تا الان که ساعت ۱۱.۵ هستش.نکنه میخوای واسه ناهار بری؟!
مانیا:مگه با ناهار فرقیم داره؟ یه ذره دیگه وقته ناهاره.
رودی:حالا ۱ مگه عیبی داره؟
مانیا:۱؟
رودی:آره دیگه!یه ساعتو نیمه دیگه اضافه کنی جورابمو دوختم!
مانیا:پاشو بینم!جورابمو دوختم!راه میفتی همین الان میریم.
رودی:من میخوام جورابم قشنگ باشه.این از همه قشنگتره!
پرمیس:مخصوصا الان!
رودی:نه!یه ساعتو نیمه دیگه!
مانیا:حالا به کدوم کفشا میخواین افتخار بدین پاتون کنینشون؟
رودی:هموون کِرما.
پرمیس:کدوم؟
رودی:همون که اونجاست!
مانیا و پرمیس:رووووووووووووووووووووووودیییییییییییییییییییییییییییییی!
رودی:مجددا توصیه میکنم بهتون که ترشی نخورین!
مانیا:تو میخوای اون چکمه هاتو بپوشی؟
رودی:آره٬مگه عیبی داره؟
پرمیس:بله!عیبش اینه که چه جوراب پات باشه چه نباشه با اون چکمه ها چیزی معلوم نیست!
رودی:راست میگیا!
مانیا:یعنی تو به این موضوع فکر نکرده بودی دیگه؟!
رودی:نه به جان شما عزیزان دل برادر!
پرمیس:پاشو بریم.
رودی:آییییییییییی!چرا اینطوری میکنی؟!سوزن رفت تو دستم!جورابامو کجا میبری مانیا؟!
مانیا:سطل آشغال!
رودی:نه نه!اونا یادگار دوستمه.تولد ۱۳ سالگیم بهم داده بود!
مانیا:
پرمیس:
رودی:چیه؟!
-----------------------------------------
دم در مغازه ی سه دسته جارو:
رودی:خانوما مقدمن!
مانیا:اول پرمیس.
پرمیس:نه اول تو مانیا.
مانیا:نه دیگه اول بزرگتر میره تو.
پرمیس:چیییییییی؟
رودی:مانیا!با این حساسیت شما خانوما روی سن٬فکر کنم یه ذره حرفت نادرست بود!
مانیا:چیزه!من منظوری نداشتم که!نمیگم که تو پیری میگم یه کوچولو از من بزرگتری!
پرمیس:آهان!
مانیا:منظورم همون دو سه روزیه که از من بزرگتری!
پرمیس:شاید!
رودی:شاید؟!بذار بگم کودوم بزرگترین.پرمیس که...
مانیا:چیزه!هوا سرده!بریم تو!
رودی:چرا حرفمو قط...
پرمیس:مانیا راست میگه!سرده بریم تو!
رودی:ولی کی بزرگتر...
مانیا و پرمیس:بریم تو!
رودی:باشه!
مانیا:اول کی؟
رودی:من که داشتم حساب میکردم معلوم شه که کی...
پرمیس:ول کن اصلا!اول دوم چیه؟!
رودی:اصلا با هم برین!
مانیا:فکر خوبیه!
------------------------------------
در مغازه ی سه دسته جارو:
رودی:شماها همین جا بشینین من برم سه تا نوشیدنی کره ای داغ بگیرمو برگردم.
مانیا:باشه.
۲ دقیقه بعد:
رودی:اول به کی بدم؟
پرمیس:ااااااااااااا!به...
رودی:آهان!فهمیدم!به اونی که بزرگتره!
مانیا:نه اصلا با هم بده!
رودی:باشه!
مانیا:رودی!چرا دستاتو ضربدری کردی؟!خوب میشه صافم باشه بهمون بدی.اینطوری که سخته!
پرمیس:آره رودی!مانیا راست...روووووووووووووووودییییییییییییییییییییی!
رودی:چیزه!من...یعنی...
پرمیس:لباسمو تازه پدرم واسه تولدم بهم داده بود.ببین چی کارش کردی!
رودی:صبر کن!الان با این دستمال پاکش میکنم!
مانیا:این که بدتر شد!
رودی:چیزه!پرمیس!خودم یه دونه نوشو واست میخرم!
پرمیس:نمیخواد!لازم نکرده از این لطفا در حق من بکنین!همین قدر که لطف کردین با دستمال پاکش کردین کافیه!برم با آب بشورمش!
و پا میشه میره پیش مادام رزمرتا که بپرسه دستشویی از کودوم وره.
چرا انقدر اذیت میکنی زنتو رودی؟!
(و اینک خیر مقدم میگیم به همه ی نقوش الاضافه!)
رودی:کی بود؟
توماس:من!
مانیا:تو کی اومدی؟!
توماس:همون موقع که رودی آخرین شاهکارشو خلق کرد!
رودی:
توماس:تو هم ناراحت نباش!تا آخر هفته ی دیگه ۵۰۰ گالیونتو بهت میدم.
مانیا:۱۰۰۰!
توماس:۵۰۰ تا با ۴۵۰ تا چه فرقی میکنه؟
مانیا:چیییییییی؟
توماس:مگه تو نگفتی ۴۵۰ گالیونه؟!حالا من تخفیف میگیرم ازت ۳۵۰ تا میدم!
رودی:توماس!بیخیال!وگرنه کفری بشه...
توماس:کفری چیه؟بد میکنم مانیا میگه ۲۵۰ گالیونه من میخوام ۲۰۰ تا بدم؟!تخفیف چی میشه پس؟!
مانیا:اگه یه سیکل دیگه هم کم کنی حالتو جا میارم!فهمیدی؟!
توماس:باشه بابا!همون ۲۵۰ تا!
رودی:نخیر!۵۰۰ تا!
مانیا:جفتتون در اشتباهین!۱۰۰۰تا!
توماس:میگم رودی!خوبه دوتا زن داریا!
رودی:چرا؟
توماس:یکیشون یدکیه دیگه!
پرمیس:که یدکیه هان؟!
توماس:چیزه!من که تو رو...
پرمیس:منو نگفتی هان؟!
توماس:نه!من منظورم زن دومش بود!
مانیا:مگه فکر کردی زن دومش کیه؟
توماس:تویی دیگه!
پرمیس:نخیر!اول مانیا زن قانونیش شد بعد من!
مانیا:حالا پرمیس حالیت میکنه ولی اگه منم بودم زیاد فرقی نمیکرد!
توماس:
پرمیس:حالا نشونت میدم!وایسا!
توماس:وایییییییییییییی!نهههههههههههههههه!
رودی:پرمیس!بپا نخوری به اون میز!
مانیا:صندلیو بپا!
دیدی چی شد؟!
رودی:آره!ولی کی بود اینو گفت؟
هری:عینک میخوای بدم منو درست ببینی؟!
مانیا:نه تو داری کافیه!
رودی:زنده است پرمیس؟!
پرمیس:آره!داره نفس میکشه!
هری:هوم!قتل غیر عمد!
پرمیس:تو دیگه دهنتو ببند پاتر!
مانیا:چه ربطی به پرمیس داره؟!خودش خورد به دیوار!
عزیزان مسلمان!هری درست میگه!
رودی:باز دیگه کی بود؟!
حاجی:سلام علیکم!
پرمیس:و رحمت الله بخوره تو سرت با این قضاوتت!
رودی:حاجی!خودش رفت تو دیفال!
دیفال چیه بیسواد!دیوار!
مانیا:رودی!
رودی:آهان!آره!یادم نبود!باز کیه دوباره؟!
فرد:چه شود اوضاع مملکت با بیسوادایی مثل تو؟!
مانیا:تویی؟
پرمیس:بیسواد جد و آبادته!مواظب باش...
چی میگیا!
رودی:ایضا همون دیالوگ بالا!
سلزار:البته ببخشین من جای شما گفتما!
پرمیس:نه!اختیار دارین جناب سلزار!این حرفا چیه؟!شما این کارو بکنین استثنا عیبی نداره!
این استثنا شامل حال منم میشه؟
رودی:ایضا همون بالایی!
پدر:منم داماد گرامی!
مانیا:پیش بینیه خر تو خر!
چه کنید با شیر تو شیر؟!
رودی:این ایضا رو واسه من داشته باشین!
پرمیس:بله پدر!شمام شامل حالتون میشه.
هاگرید:من بودم رودی!
هری:مادام ماکسیم کوش پس؟
هاگرید:گفت چون به پیش بینیه اوا(بیسوادا همون هوا البته با طرز بیان ایشون! )شناسی اوضاع جوی خر تو خره!منم ازخر تو خر بدم میاد و در ضمن مام بریم میشه شیر تو شیر!که دیگه نوره علی نوره!تنها برو!
حاجی:الخلاصة الحرف نصف الایمان!
سلزار:حاجی!مگه نمیبینی نمیشه!
فرد:میشه فرزندانم میشه!
هری:التمسخر المدافع الاسلام هو شرکة في المحاربه با اسلام!
پدر:
پرمیس:نمیدونستم عربی؟
هری:مثل تو و جاسم!
پرمیس:
هری:
مانیا:دیدین پیش بینیم درست دراومد؟!
پرمیس:مانیا!حالا که پیش بینیت درست دراومده پاشو برو پلاکارد درست کن که بازدید برای عموم مسلمین آزاد است!
پدر:بازدید؟!
سلزار:آهان!یعنی اینجا رو از اینی که هست هم شیر تو شیرتر کنیم!
مانیا:دقیقا!
فرد:اینجا که دیگه ردا فروشی نیست که اختیارش با شما باشه!
رودی:به هوش اومد!
حاجی:برادر رودی!بالاخره دیالوگات از ایضا خارج شد!
توماس:چیزه!اوکی!بای!خوبی!من کیم؟!تو چی کاره هستی؟! میای با من دوست شی؟!مامان من کو؟!
هاگرید:موضوع جدیه!جریانات داره اساسی میشه!
مانیا:هذیون میگه!
هاگرید:چی شده مگه؟!
هری:هیچی!داشت میدویید دیوار ندیدش خورد بهش!
فرد:میگم ما جادوگرا اشیا رو به چه کارا که وادار نمیکنیما!
پرمیس:جناب عقل کل!
فرد:چیه نابغه ی قرن؟!
هری:به قول توماس بنال!
رودی:
پرمیس:
سلزار:میفرمودین!
پرمیس:بله عرض میکردم! کجا بودم؟!
هری و فرد:لیدیز اند...
پرمیس:سااااااااااااااااااااکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!
هاگرید:جناب عقل کل بودی!
پرمیس:بله!میگفتم! دیوار نیومد که توماس دویید خورد بهش.
توماس:من پرمیس دورانینم!
پرمیس:
فرد:خوشبختم!منم رودولفس لسترنج!
هری:دخترم پرمیس!دلم واست تنگ شده بود!
همه به جز این سه نفر:


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.