هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۳:۴۹ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵
#1
خب مرسي از گزارشاتون ، كلي خنديدم من
منم نكته اي ندارم بگم فقط اينكه كساني كه آيدي ياهوي منو دارن ميدونن من عاشق اسبم ، اما از اين تنگه به بعد ديگه چشم ديدن اسبا رو ندارم
ديگه اينكه خيلي خيلي خوب بود با وجود اينكه در طول راه من همش داشتم به اين فكر ميكردم كه برا ي چي بايد اين سه هزار كيلومتر رو راه بريم ؟

آقاي ليدر چهل وپنج دقيقه منتظر ما بودن بعد هر چي ما ميگفتيم بريم ، ميگفتن بذارين چايي تموم شه ، بذارين اش بخورن ، بذارين خلوت شه .

نكته اخلاقي از طرف ليدر تور : تلفن همراه ، دوربين ، و وب كم با خودتون نبرين چون ممكنه بيفته تو آب

بمب خنده رو هم من فكر ميكنم بيشتر بچه ها ميخندونش تا اينكه اون اين كارو بكنه

يه نكته ي خيلي مهم ديگه : خواهر دانگ اسم داره ، شناسه هم داره ، منم

همين موفق باشين





راستي طبق نصايح اقاي ليدر ، هري پاتر رو ول كنين ، و به سهراب سپهري و حافظ بچسبين ، در وادي خيام و سعدي و حافظ جلسه بذارين و بحث كنين ( كه البته اين حرفاشونم مثل بقيه حرفاشون نصفه كاره موند )


ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۳:۵۸:۴۸

ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#2
سفره ي هفت سين آداس
-------------------------------------------------------------------

مازمولا و مادربزرگه ، ميلي سنت رو به داخل ميبرن . ميلي جلو ميره و ساختمان آداس رو يك نگاه مي اندازه و به طرف شومينه ميره و روي صندلي مادربزرگه ميشينيه . و آب از موهاش مي چكه ( مثل اينكه يخش داره آب ميشه )
مازامولا و مادربزرگه به ميلي نگاه مي كنن و هي پشت سر هم لبخند مليح ميزنن .
- مادر بزرگهههههههه ، مادر بزرگههههههه
مادربزرگه به بالا ي پله ها نگاهي مي ندازه و دوباره اينجوري به ميلي نگاه مي كنه : و به طرف پله ها ميره .
---------------------------------------
مادربزرگه همينطور كه ميل با فتنيش رو از تو موهاش كه گوجه فرنگي درستش كرده بود بيرون مياره ، در اتاق رو باز مي كنه .
مادربزرگه :
فلور :
ريتا : :oops:
فلور : مادربزرگه ببين اين ريتا هي ميخواد سفره هفت سين بچينه من هي بهش ميگم بايد مادربزرگه بچينه گوش نمي كنه .
مادربزرگه : خب بچينه ، هفت سين بچينه ، هفت جيم بچينه . اين همه من چيدم يه بارم ريتا بچينه .
ريتا : :lol2:
فلور :
--------------------------------------
ريتا به طرف كمد قهوه اي رنگ كنار ديوار ميره ... و مثل هميشه سفره صورتي رنگ مادربزرگ رو بر ميداره و به طبقه ي پايين ميره
همينطور كه از پله ها پايين ميره چشمش به ميلي ميفته ...
--------------------------------------
ريتا همينطور گرم صحبت با ميليه و مادربزرگه سعي مي كنه كه سفره رو از روي لوستر پايين بياره .
مازا هم دمپايي ابريهاش رو هي ميندازه به طرف لوستر و . : شترق
سفره روي سر مادربزرگ ميفته و مادربزرگه از پشت ميفته روي صندليش كه كنار شومينه س و ميلي از روي صندلي جا خالي ميده و ميخوره به ريتا و ريتا هم نزديكه بيفته تو شومينه كه نميفته
---------------------------------------
ريتا سفره رو روي ميز كنار شومينه مينذاره ، آينه و شمعدون مادر بزرگ رو هم روش مي گذاره و به طرف آشپزخونه در طبقه پايين ميره ...
و به اين نتيجه مي رسه كه هنوز نمي دونه چي بايد سر سفره بگذاره . به طرف بالا ميره ، مادر بزرگ روي صندليش خوابيده و كنار دستش يه ظرف شيشه اي با در صورتي قرار داره ... ريتا كه كنجكاو شده تو اون شيشه چيه به طرفش ميره و ذوق مي كنه
چند دقيقه بعد سمعك مادر بزرگه اولين چيزيه كه روي سفره قرار ميگيره .
-----------------------------------
تق ، تق ، تق
فلور با شوق و ذوق به طرف در ميره ... سدريك ديگوري همين كه پاش رو داخل خونه مي گذاره يك گلوله ي سفيد محكم ميخوره به كله ش و مثل يك مجسمه ي يخي كه گل دستشه رو به روي فلور واي ميسته .
ريتاهمينطور كه چو بدستيش رو توي دستش مي چرخونه به طرف فلور ميادش كه همينطور دهنش باز مونده .
ريتا : فلور حتما خيلي خوش حال ميشي كه يكي از سين هاي سفره مون سدريك باشه و سدريك رو روي ميز مي گذراه .
فلور :
----------------------------------
كم كم سفره هفت سين داشت آماده مي شد . عصر اونروز مادر بزرگه يه مار سبز كه دور خودش پيچيده بود رو آورد و به ريتا داد و گفت اين سالي رو هم مثل هر سال سر سفره بذار .
ليلي چند تا سيم سرور سبز آورد و همينطور كه اونا رو به ريتا ميداد گفت : اينا رو توي اين آكوستيك كردمشون كه بذاري سر سفره مدله سبزه ي اين ماگلا .
ريتا :
-------------------------------------
ريتا به سفره نگاه كرد و سين ها رو شمرد : سمعك و سالازار و سدريك و سيم سرور اينا كه چها تاست .
به طرف عيدي كه برا مادر بزرگ خريده بود كه از طرف همه بهش بده رفتش يه چادر سبز با گل هاي درشت صورتي ، چادر توي يه جعبه گذاشت و روش نوشت : سور پرايز و برد و سر سفره گذاشت .
-----------------------------------
مازا از در وارد شد و يه عمو ماندانگاس بر عكس تو دستش بود . رو به ريتا كرد و گفت : اين ساگ ناد نامه بذارش سر سفره .
ريتا با خوش حالي ساگ ناد نام رو گرفت و سر سفره گذاشت .
----------------------------------
تا شب هرچي ريتا فكر كردش كه هفتمين سين چي باشه به فكر نرسيد آخرسر يه آه افسرده كشيد و تبديل به سوسك شد و سر سفره نشست .
---------------------------------
اينم از سفره هفت سين آداس : 1 - سمعك ، 2- سدريك ، 3- سالازار ، 4 - سوسك ، 5- ساگ ناد نام ، 6- سور پرايز 7 - سيم سرور


_________________________________
ببخشيد اگه سفره هفت سين آداس زشت شدش .
ببخشيدم زياد شد
سال خوبي داشته باشين


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۴
#3
ريتا :
جادوگره كه با جذبه س : مي تونم بيام تو
ريتا همين طور كه چونه ش رو مي خوارونه از جلوي در كنار ميره جادوگره مياد تو و ريتا به همون حالت نگاش مي كنه و در رو ميبنده
جادوگره همينطور كه راه ميره به دور برش نگاهي مي كنه چشمش به شومينه ميفته سرش رو ميبره بالا و به عكس 600 در 800 ونوس لبخنده مليحي ميزنه ، و به طرف عكس ميره .

ناگهان بالاي كله ي ريتا يك لامپ خوشگل روشن ميشه ...
جادوگره نيم متر مي پره عقب چون جلوش يه ريتا ظاهر شده بود
ريتا : ببخشيد اسمتون چيه ؟
جادوگره چپ چپ به ريتا نگاه كرد : بنيامين
ببخشيد يه دقيقه ميشه بياين .ريتا به طرف آشپزخونه ميره و بنيامين دنبالش راه ميفته و دوباره به در و ديوار خونه نگاه مي كنه و هر جا عكس ونوس ميبينه بهش لبخند مليح مي زنه ....
ريتا وارد آشپزخونه ميشه به طرف يخچال ميره دستگيره رو ميگيره ....
جادوگره : راضي به زحمت نيستم ، زحمت نكشين اگه ميشه ونوس رو صدا كنيد .
ريتا بي توجه به حرفه جادوگره در يخچال رو چند بار مي گيره و مي كشه ولي باز نميشه ( مادربزرگه درش رو قفل كرده ) ريتا همينطور كه داره سعي مي كنه در يخچال رو بار كنه يه هو يادش ميفته اين فريزره و به گوشه آشپزخونه نگاه مي كنه كه يخچال تيكه هاش رو هم با دقت چيده شده .
ريتا يخچال رو ول مي كنه و به طرف كابينت هاي آشپزخونه ميره . در ش رو باز مي كنه داخلش رو يه نگاه مي كنه .
ريتا : آقا ميشه شما تشريف بياريد اين تو تا من ونوس رو صدا كنم .
جادوگره تا اسم ونوس رو ميشنوه با خوشحالي داخله كابينت ميشينه و گل رو جلوي صورتش ميگيره ( چه پروانه ايه ) ريتا از روي ميز آشپزخونه عكس ونوس رو كه روي مبلش نشسته و تو فكر فرو رفته رو بر ميداره و داخل كابينت مي ذاره ...
ريتا : لطفا تا ونوس نيموده از اينجا بيرون نياين
جادوگره : چ.... شترق - ريتا در رو محكم به هم ميزنه و ميره طبقه ي بالا ....

___________________________

دو ساعت بعد :

چشم هاي ونوس اينقدر اينور اونور رفته بود ديگه داشت اينحوري ميشد :
ونوس : اااا چقدر راه ميريد اصن تو اون آشپزخونه جه خبره كه هي ميرين و مياين ؟
ريتا كه براي دوازدهمين بار داشت از آشپزخونه ( اين بار همراه مازا ) بر مي گشت لبخند مليحي به مادر بزرگ زد ....
مادربزرگ يهو از جاش بلند شد : من بايد برم ببينيم تو اون آشپزخونه چه خبره
مازا تند پريد طرف مادربزرگ
مازامولا : اا مادربزرگ كجا ميريد بودين حالا بيايد براتو ن يه چيزي تعريف كنم
ريتا : اا به منم بگو - و مياد روبه روي مازا ميشينه -
مازا : مادربزرگ ميله بافتنيتون كنار دستتونه ؟
ريتا از جاش ميپره و به طبقه ي بالا ميره

_____________________________

دو ساعت بعد ترش ....

ونوس : واي تو اين خونه چه خبره ، چرا اينقدر ميريد مياين، چرا اينقد ميريد تو اشپزخونه چرا هي ميريد از خونه بيرون چرا ... پس اين سر نخ چي شد ؟ مگه قرار نبود سر نخ پيدا كنيد
ونوس چند دقيقه ساكت شد و گوش هايش رو تيز كرد ، بعد چند دقيقه ديد كه هيچ صدايي نمياد آروم روي مبلش نشست عينكش رو روي ميز گذاشت و كم كم داشت خوابش مي برد كه يك دفعه .
مادربزرگ مادر بزرگ مادر بزرگ
مادربزرگ كه از جاش پريده بود دستش رو محكم كوبيد روي ميز ، ميز از وسط دو تاشد عينك و مجله رو ي هوا رفتن و اونطرف روي پله هاي آشپزخونه فرود اومدن هلنا با سرعت به طرف پله ها دويد عينك رو برداشت و به طرف مادربزرگ اومد .
هلنا عينك رو به مادربزرگ داد
هلنا : چطوري اين كارو كردي
مادربزرگ : قدرت آداسي بود
هلنا : منم مي خوام
مادربزرگ : اگه نداشتي اينطوري عينك رو نمي آوردي
هلنا : مادربزرگ يه دقيقه مياين بريم بالا
ونوس : خواب بودما بريم خب
هلنا دوباره سريع ميدوه بالا و ونوس آروم آروم از پله ها بالا ميره و به طرزه مشكوكي بالا رو نگاه مي كنه .
ناگهان كل آداس با همه ي جادوگران مي گن :
مادربزرگ ونوس تولدت مبارك
نوه ها به طرف مادربزرگه ميرند و بغلش مي كنن و به طرف كيك دايره شكلي كه كلش صورتي و روي اون 16999999999 تا شمع صورتي كه روش آرم آداس چسبيده روشن بود مي برنش .... مادر بزرگ با لطافت تمام شمع ها رو فوت مي كنه ...
___________________________________
چند دقيقه بعد :
- اول كادو
- اول كيك
- ميگم اول كادو
- كيك
ونوس : بچه ها ، بچه ها دعوا نكنيد اول كادو
___________________________________
هلنا به طرف مادربزرگه ميره و جعبه ي بسته بندي شده ي خوشگلي ر و بهش ميده مادربزرگ با آرامي كاغد كادو رو باز مي كنه و با خوشحالي مي گه : آخ جون من مي تونم كيك بخورم و دندون مصنوعي هاي هلنا رو روي ميز مي گذاره و ماچش مي كنه .

عمو دانگ و مازا با هم از در كناري وارد ميشن و كيف كوچكي كه دستشونه رو به مادر بزرگه ميدن* ، مادر بزرگه كيف رو باز مي كنه دستش رو ميبره داخل ، كيف رو مي گرده و چشمش برق ميزنه دستش رو بيرون مي كشه و به دنباله دستش يه مارك سايد باي سايد و يه يخچال صورتي خوشگل بيرون مياد .....

ريتا كادوش رو به مادر بزرگ ميده ، مادر بزرگ كادوي ريتا رو باز مي كنه يه چادر گل گليه صورتيه مادربزرگ به چادر و بعد به ريت اچپ چپ نگاه مي كنه .
ريتا : مادربزرگ چادر سرتون كنيد تا من كادوي دست جمعي رو بيارم .
مادربزرگ همينطور كه به ريتا چپ چپ نگاه مي كنه ميل بافتني رو از جيبش در مياره و روي ميز كيك مي گذاره و چادر رو سرش مي كنه .
ريتا به ميله با نگراني نگاه مي كنه و از در خارج ميشه .
و بعد با آقاي بنيامين پدر بزرگ جديد به اتاق مياد ....
پدربزرگ كه هنوز پدر بزرگ نشده به طرف ونوس ميره دست گل رو بهش تقديم مي كنه و پدربزرگ ميشه.
__________________________________
يك هفته بعد
ونوس : كسي پيدا نشد كه بتونه اين كيك رو ببره ؟
-------------------------------------
ببخشيد بد بود ، مي خواستم فقط بگم مادربزرگه تولدت مبارك .
ببخشيد زياد شد
=-=-=-=-=-=-=
*خبر ها حاكي از آن است كه " مري پاپينز " به پليس شكايت كرده و عنوان كرده كه كيفش گم شده....


ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۰ ۱۹:۲۷:۰۶

ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#4
زمان : شب
در اتاق مازامولا
مازامولا روي تخت نشسته و مثل هميشه در حال نقشه كشيدن براي جادوگر بخت برگشته ي بعديه كه به در آداس نزديك ميشه ... مدادش رو از زير دندونش در مياره ( مداد نصفش رفته و جاي دندوناي مازامولا روش مونده ) به مداد چشم غره اي ميره ( انگار ميخواد بگه : من باهات يه عالمه كار دارم بيخود كردي نصفه شدي ) يه خط مي نويسه از تخت پايين ميپره و يه دور ، دور اتاق ميچرخه دو باره مي پره روي تخت و مي نويسه ...
فلور و آوريل همونطور كه با چشم حركات مازامولا رو دنبال مي كنن كنار پنجره نشستن و حرف ميزنن و با جديت سرهاشونو تكون مي دن ...
مازا بار ديگه از تخت مي پره پايين ....
شترق
مازا از زير تخت مياد بيرون ، لباسش رو تميز مي كنه و نگاه عاقل اندر سفيهي به ريتا ميكنه كه داره از رو دري كه روي زمين افتاده بلند ميشه ...
ريتا موهاش رو مرتب مي كنه همونطور كه عينكشو كه دسته ش داره ميره تو چشمش صاف مي كنه ميگه : مشكلي پيش اومده ؟؟ .
مازا : نه فقط همچين خوردي به در كه در از جاش كنده شد افتاد رو من ، اگه نمي پريدم زير تخت الان اينجا نبودم ...

ريتا لبخند مليحي ميزنه و به اطرافش نگاه مي كنه ، به طرف پنجره ميره دست فلورو كه از پنجره آويزونه رو ميگيره و مي كشتش بالا ...

آوريل به جايي كه مازا بود خيره شده گلدونو رو سرش گرفته و همچين قيافه اي داره :
- : آوريل ميتوني از اين قيافه در بياي ،همچين اتفاق خاصي نيفتاده هاااا
ريتا به طرف آوريل ميره وگلدونو ازش مي گيره و روي ميز مي ذاره ...
_____________________
زمان : 1 ساعت بعد
طبقه ي پايين ، مبل مادر بزرگه
كناره پله هاي طبقه ي پايين يه گلوله ي كاموا دور خودش ميچرخه،اگه دنبالش كنين ، پنج متر اون ور تر تو اطاق بغلي ، يه در هست كه به يه اتاق باز ميشه ، تو اون اتاق كنار شومينه يه مبل هست، و ته كاموا ميرسه به دستاي مادر بزرگه ...
مادر بزرگ يه بار ديگه رجي كه بافته رو مي شكافه ، مدلو جلوي چشمش صاف ميذاره رو ميز، هرچي هم دمه دستشه ميذاره گوشه هاي كاغذ كه لوله نشه.. عينكشوصاف ميكنه ، خم ميشه رو ي كاغذ دماغش كم كم مي خوره به ميز ، :
آهاااااااااااااااا اين قسمت پايين (( آ )) رو هي اشتباه مي بافم ....

بر مي گرده وشروع به بافتن مي كنه ....

يه هو :
- عااااااااااااااااااااليه
تالاپ تولوپ تالاپ تولوپ ( مازا پله ها رو يكي در ميون ميپره ) : مادر بزرگ ، مادربزرگ كجايي ؟
مادر بزر.... اوا مادر بزرگ چرا اين شكلي شدي ؟

ونوس كاموا رو از رو كله ش بر ميداره و به مازا زل ميزنه :
به بافتني نگاه مي كنه و رجي كه بافته رو مي شكافه ( )
مازاصداشو صاف مي كنه و با قيافه ي مظلومانه اي كنار مادر بزرگ ميشينه : مادربزرگ چي داري مي بافي... ؟
مادر بزرگ كه انگاري از اين سوال خوشحال شده با شوق و ذوق رو به مازا مي كنه : پليور با نشان آداس براي زمستون
مازا: آفرين مادر بزرگ .... اااا ... مي دوني چي شده ؟
چي شده ؟
مازامولا : مي دوني ريتا الان چه پيشنهادي داد ؟
ونوس : چه پيشنهادي ؟
مازا مولا : اينكه دانگ و سالازارواز يخچال در بياريم بذاريمشون تو فريزر ... عاليه نه ؟
ونوس در حالي كه مي خواد ميل بافتنيها رو بكنه تو چشمه يكي : خيلي عاليه ؟
مازا دستش رو به چونش ميزنه : ريتا اااا .... ريتاااا تو يه عقل كلي عزيزم و ميله ي مادر بزرگ رو ميگيره و به طبقه ي بالا ميره ...
بافتني همينطوري كه مازا حركت مي كنه مي شكافه ....
و ونوس:


---------------------------------------------------
ونوس اينم پست
اينقد تهديد نكن مادر بزرگه ببخشيد اگه بد بود :
=-=-=-=-=-=-=-=-=
يكي زنگ بزنه به اين ريتا بگه وايسه ، فرار نكنه،
خسته شدم از بس تو خونه دنبالش كردم ، اِ اِ اِ اِ ، منو از يخچال درمياره ميذاره تو فريزر
،
يكي منو از اين تو در بيااااااره...

=-=-=-=-=-=-=-=-=


ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۰:۱۳:۰۴
ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۱:۳۸:۳۴
ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۳ ۱:۵۶:۳۰

ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#5
همينطور كه مودي آروم آروم از در آداس بيرون ميومد و تو اين فكر بود كه اين ساحره هيچي نمي فهمن احساس كرد چيزي روي سرش راه ميره دستش رو بالا برد موهاش رو تكون داد و چيزي سفت به دستش خورد ...
همين طور كه چشماش گرد شده بود و چشمه آبيش هم ديگه نمي چرخيد ... اون چيزه آبيه خوشگل رو از رو سرش برداشت نگاهش كرد و : - واييييييييييييييييييييييي ايييييييييييييييييييييييييييييي خداااااااا سووسسسسسسسسسسسسسسك
_____________________________
مادام از خواب پريد
چشمش به صندلي خاليه مودي افتاد و صداي داد و فرياد و كمك رو كه حالا ديگه تبديل به صداي يه نفر بود كه به زور مي خواد حرف بزنه از پشته در شنيد ...
اينقد با عجله از جايش بلند شد كه صندلي از پشت برگشت و شترق صدا داد ....
مادام به در رسيد و داشت از در بيرون ميرفت محكم به ديوار كنار در خورد .. مازامولا چنان با سرعت از بغلش رد شده بود كه مادام به ديوار چسبيد ....

1 دقيقه از داد و بيداد مودي نگذشته بود كه همه به طرف در حمله كردن ...
ريتا همينطوري كه دستاي مودي رو بسته بود و چپ چپ ( ) نگاهش مي كرد اين جملات رو زير لب تكرار مي كرد :
تو مي خواستي بگي اين سوسك آبيه زشت بيريخت اينجا چي كار مي كنه ... تو مي خواستي بگي يه دمپايي اينجا بذارين .... تو مي خواستي بگي آداس پره سوسكه ... تو مي خواستي بگي ...
- بابا من كي مي خواستم بگم ! نگفته م كه
- نگفتي ! ولي مي خواستي بگي اگه من شبيه ريتاي به اين جذابي نميشدم تو مي گفتي تو مي خواس .....
ريتاااااااااااااااااااااااااااااا.....
اين صداي مادام بود كه مي خواست ريتا رو ساكت كنه ...
ريتا ساكت ايستاد عينكش رو صاف كردو همينطور كه موهاش رو مرتب ميكرد به داخل رفت و صدا كيفش ميومد كه درش با صداي تق بلندي باز شد كاملا معلوم بود كه به دنبال قلم پرش مي گرده ....
مازامولا از پشت مادام بيرون اومد :
كه مي خواستي بري دستشويي ... كه اگه مي خواستي فرار كني تا حالا كه مادام خواب بود فرار مي كردي ... كه ... جريمه هاتو نوشتي يا نه ؟
مادام ماكسيم مودي رو با طناب بست و با چوپ دستي به داخل هدايتش كرد صندليه واژگون شده هنوز رو زمين بود مادام از روش به آرامي پريد و همينطور مودي رو به دنبال خودش مي كشيد ...
شترق ..
مودي محكم به صندلي خورد ...
ريتا سرش رو از كاغذش بلند مي كنه و مي گه : اينم خوبه و دوباره مشغول نوشتن ميشه .
مازا به طرف جريمه ها ميره و بعد از اينكه جريمه 926 رو خوند به مودي چپ چپ نگاهي كرد و گفت : حالا 1926 بار مي نويسي :
مورد 926 جريمه ي قبل يه دروغ بزرگ بود .
و بعد 926 بارمي نويسي : من ديگه دروغ نمي گم ...


ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۲۳:۱۹:۳۱
ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۲۳:۳۹:۰۴

ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۵:۴۳ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
#6
سلام
من ناظر تالار گريفندور هستم ولي عضو گروه ناظران نيستم . براي همين نمي تونم براي دادن گزارش به فروم ناظرا برم . لطفا بگين چي كار كنم ؟
ممنون ميشم .


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱:۴۶ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
#7
وبا !!!!
بيماري شايع در جادوگران

به گزارش ريتا اسكيتر خبرنگار ويژه ي پيام امروز جامعه ي جادويي براي هزارمين بار دچاره يك معضل اساسي شده است ...
اين روزها اتفاقي كه بر سر زبان ها افتاده است ايجاد بيماري مرگ آور وبا در جادوگران و پخش آن در ميان تمامي افراد جادوگر است . جالب ابن هست كه ساحره ها از اين خطر مصون مانده اند و هيچ علامت و نشانه اي از وبا در ساحره هاي عزيز ديده نشده است .
بنابر گزارش دوشيزه مازامولا خبرنگار افتخاريه پيام امروز تا كنون بيش از 20 نفر از افراد جامعه ي جادوگري دچار اين بيماري شده اند كه از ميان آنها مي توان به هري پاتر پسري كه زنده ماند ( پسر برگزيده ) اشاره كرد . هري پاتر كه در تماميه دوران تاهلش با دوشيزه نميد در جنگ و نزاع بوده در اين ايام دوران خوشي را با همسرش مي گذراند اما وبا مانع اين دوران خوش شده است ( و اينجانب ريتا اسكيتر از اين موضوع كاملا خرسندم . )
از ديگر افراد سر شناس دچار به وبا روبيوس هاگريد ، غول دورگه ي عظيم الجثه ي ترسناك و درنده خو مي باشد . _ البته شيوع وبا در در غول ها بسيار عجيب است _ مادام ماكسيم كه مديره ي مدرسه ي بوباتون و يكي از افراد فعال در انجمن دفاع ار ساحره ها ( آداس ) مي باشد و همچنين غولي دورگه است كه با هاگريد پيمان زناشويي بسته اما در وي نيز هيچ گونه نشانه از بيماريه وبا وجود ندارد . _ شواهد از اين قرار است كه وبا در غول ها مانند جامعه ي جادوگري فقط بر جنس مذكر تاثير گذاشته است ._

------------------------------------------------------------------

آيا اسمشو نبر و پيروانش اين بلاي نا گهاني را بر سر جادوگران آورده اند ؟ و يا آنها را مجبور به اين كار توسط طلسم شوم فرمان كرده اند ؟
گليدوري لاكهارت وزير سحر و جادو اظهار دارد كه : وبا يك موضوع بسيار عادي هست و در حال حاضر بسيار مشكوك است .
وي در جواب اينكه آيا وبا از بي جامه پارتي ها و چنين مسائلي رايج شده است ؟ ( همانند ويروس ايدز در ميان جامعه ي ماگلي .) اظهار داشت : خير مسئله ي وبا هيچ ربطي به اين موضوع نداره و همش مربوط به مقامات بالا ، ساحره ها است .
آداس انجمن دفاع از ساحره ها نيز براي دفاع از اين حرف كار خود را بدون حضور ونوس ( بنيان گذار اين انجمن ) دوباره شروع كرده است و خبرنگاران پيام امروز براي عده اي از افراد اصيل اين گروه آرزوي موفقيت مي كنند .
----------------------------------------------------------------
يكي از شفاگران بيمارستان امراض و بيماري هاي جادويي سنت مانگو اظهار داشت : وبا يك امر طبيعي است كه در ميان ماگل ها هم رايج شده است . وي در ادامه گفت : براي از ميا بردن جادوگران نا خلف وبا بهترين راه است پس به ساحره هاي مظلوم واقع شده توصيه مي شود . براي تقويت همسران جادوگر خود حتما از ميوه ها و سبزيجات ضد عفوني نشده استفاده كنند .
----------------------------------------------------------------
شفاگران بيمارستان سنت مانگو در جست و جوي راهي براي درمان وبا مي باشند .



با تشكر
پيام امروز
ريتا اسكيتر خبرنگار ويژه و سابق نشريه ي وزين پيام اروز


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۴
#8
تصویر کوچک شده


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۸۴
#9
تصویر کوچک شده


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۴
#10
تصویر کوچک شده


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.