هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
#1
آگوامنتی - نوشدارو - پوزخند - مستقیم - تاریخچه - قضیه - لغزنده - عظیم - محنت - محکوم


نور *مستقیم* از عینکش می گذشت و به چشمانش بر خورد می کرد. درست اطراف را نمی دید،‌اما دست کسی را زیر گردنش حس میکرد!!او روی زمینی کثیف و *لغزنده** خوابیده بود.
چشمانش درست، نمی دید ، در سرسرایی بزرگ بود.
ناگهان صدایی آشنا شنیده شد.
- هرمیون *قضیه *چیه؟؟؟
هرمیون فریاد زد:
- برو *نوشدارو* رو بیار.
هری با صدای خفه و بسیار آروم گفت:
- چی شده؟
هرمیون با دل سوزی گفت:
آروم باش. تو نفرین شدی!! نفرین* آگوامنتی*. من فکرش رو کرده بودم رون رفته نوش دارو بیاره.
رون با قدم هایی کوتاه و آرام برگشت نوش دارو در دستش بود. *پوزخندی* احمقانه روی لبش بود .
- هری پاتر تو *محکوم* به مرگ هستی!!!
و شیشه ی نوش دارو را به طرف دیوار پرتاب کرد. شیشه با صدایی بلند شکست.
هرمیون فریاد کشید:
رون!!!!
هری سرش را بلند کرد. ناگهان چشمانش از حدقه بیرون زد.آخرین تلاش خود را کرد و مرد!!!

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۱۱:۴۸

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: و چه خالي ميرفت !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
#2
و چه خالي ميرفت كوله بار عشقه من به دوردست ها .
و چه پر بود دل من از عشق هاي تو خالي و خالي بود!!!
و چه شب ها كنارش بودم و روز ها به فكرش.
و چه حسي دارم؟
و چه مي انديشم؟
و خالي چه خواهم كرد؟


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#3
یک مقاله در مورد زندگی وروجک ها بنویسید:
همان طور که گفتید این جانوران بسیار کوچک هستند و قدشان به بیش از 20 سانت نمیرسد این جانوران شباهت زیادی به جن ها دارند اما از قدرت جادوی زیادی بر خوردار نیستند جادوگران معمولی میتوانند انها را به اسانی شکار کنند محل زندگی این وروجک ها در کنار دریاچه ها در جنگل است آنها در چاله هایی که خود میکنند زندگی میکنند و بچه های انها هم تا قبل از یک سالگی بسیار اسیب پذیر هستند.

یک پیشنهاد برای جلوگیری از انقراض جانوران بنویسید و به طور کامل شرح دهید
ایجاد مکان های حفاظت شده برای جانوران در حال انقراض .
البته وزارت جادوگری این کار راکرده اما باید حفاظت ان را بیشتر کند.

یک نمونه دیگر جانور در حال انقراض نام ببرید:

تک شاخ ها:
این جانوران را به خاطر خون و مویشان بسیار شکار میکردند و می کنند وزرات سحر و جادو اقدامات امنیتی بسیار شدیدی برای این جانوران با ارزش انجام داده اما باز هم گه گاهی جادوگران سیاه بزرگ این جانوران را شکار میکنند و باعث ناراحتی همگان می شوند.


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#4
چرا نور ممد موفق نشد؟
او میخواست جادویی بی پایه و اساس مصری را رواج دهد.
او همیشه در پی منافع خودش بوده و اصلا فکر نکنم میخواسته این جادو را پایه گذاری کند و حتی اگر هم می خواسته باز هم برای منافع خودش بوده و شاید به همین دلیل بوده که نتوانسته.
و در اخر هم چه بهتر که نتوانسته (مرتیکه ی کله خر)

فلسفه نور ممدیسم را روی همان 8 اصل به صورت دلخواه


1. فقط به خودت برس نه کسه دیگه ای
!
2. حرف حرفه خودت باشه !
3. با ظاهر معصوم به دیگران صدمه بزن !
4. عاشق پول باش و همیشه به دنبالش باش
5. هر کی بهت گفت پول داری بهش بگو شما داری یه مقدارم به من قرض بده !
6. وردسته شیطان باش(یا شاید خودش باش) !
7. به هیچ کس رحم نکن !
8. به هیچ چیز بجز جنگ فکر نکن !


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#5
نام دو ورد کوبنده را بنویسید و طلسم های مدافع آن را نیز ذکر کنید ؟
آمورس
ضد طلسم:پروتیا
خاصیت : این طلسم باعث می شود عظلات شخص شل شود و دیگر نتواند مبارزه کند برای خنثی کردن این طلسم با استفاده از ضد طلسم باید فرد انقدر قوی باشد که بتواند بدون چوب طلسم را اجر ا کند!

سیمپتیولیا
ضد طلسم:ایرانکوس
خاصیت:این طلسم باعث میشه که سر به شدت درد بگیره چشمها سیاهی بره و شخص نتونه مبارزه کنه.

روی نفر قبلیت دوست داری چه طلسمی اجرا کنی ؟
چون نفر قبلیه من خوشبختانه یا متاسفانه گریفیندوری هست وچون عموما گریفیندوری ها دست چپو راسته خودشون رو هم درست تشخیص نمی دن یک نور سبز کم رنگ به وسیله ی چوبم درست میکنم و ایشونم با دیدن نور فکر میکنه طلسمه مرگه و از ترس خود به خود می میره .(البته توهین نباشه ها (چکش)).


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: جشن تولد سه سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵
#6
منم حتما میام .
آبرفورث هم میاد( سیستمش مشکل داشت من بجاش گفتم)


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵
#7
مردی سیاه پوش در یکی از پست ترین کوچه ها ی لندن روی من راه میرفت ؛ سوژه ی امشب او بود . آن شب انگار هیچ کسه دیگر روی من راه نمی رفت ؛ فقط صدای پای آن مرد در گوش هایم بود ، گوشهایی که بعد از هزاران یا شاید میلیون ها سال هنوز به جای آن پی نبرده ام.
قدم هایش سبک ، نامنظم و با لرزش فراوان بود . داشت گریه می کرد. اشکهایش روی من می ریخت، صبر کنید ! نه اینها اشک نیست! او داشت عرق می ریخت، تا به حال چنین چیزی ندیده بودم حتی تصورش را هم نمیکردم ! ترس را می شد در چشمهای آبیه گربه ایش دید. و دیگر هیچ ! صورت بیرنگش هیچ حسی را
نمایش نمی داد انگار از زمان تولد این مرد تمام اعصاب صورتش را از دست داده بود .
به آخره کوچه رسید؛ کوچه بم بست بود ، ایستاد به ساختمان های چپ و راست نگاهی کرد، قدمهایش با تردید به سمت ساختمان سمت چپی برداشته شد. ساختمان سیاه و کثیفی بود.
این جور ساختمان ها جایی بود که در آن موتاد ها و بی خانمان ها شب رابه روز می رساندن . مرد سیاه پوش از پله ها بالا رفت تا به آخرین طبقه رسید؛در سیاه رنگی رو به روی او قرار داشت دستش را بلند کرد اما در نزد ! فقط دیوار را لمس کرد در خود به خود باز شد ؛ فضای این طبقه با طبقات دیگر فرق چشم گیری داشت از نوشته های نامربوط روی دیوارها خبری نبود و خانه کاملا تمیز بود اما دودی مرموز تمام خانه را در بر گرفته بود؛ مرد وارد پذیرای شد در آنجا چیزی وجود نداشت جز یک صندلی بلند و عجیبو غریب که زنی عجیبتر و بسیار زیبا روی آن نشسته بود آن زن لباسی نپوشیده بود ! در عوض هزاران دور طناب ریز دوره خود پیچیده بود .
مرد سیاه پوش رو به روی زن قرار گرفت و گفت:
-مالینا خوابی دیدم .
مالینا میانه حرفه او پرید و گفت:
- نیازی نیست توضیح بدی! خودم می دونم ! ولی کاری نمی تونم برات بکنم ؛ بارتیموس تو خیانت کردی ! تو از لرد جدا شدی و حالا میخوای دوباره برگردی ؟ اوه نمی شه ، نه نمی شه.
بارتیموس انگار نه انگار که چیزی شنیده باشد برگشت تا برود او نمی خواست التماس کند مخصوصا التماس مالینا را ! و در همین حین گفت:
- فکر کردم شاید بتونی برام کاری بکنی.
بعد با قدم هایش راه بیرون را گرفتو رفت .
مالینا باز به صحبت افتاد و با قیافه ای در هم گفت:
- چرا عذابم می دی ؟ نرو ؛ شاید بتونم برات کاری کنم فقط اگر خودت بخوای! اگر برای یک بارم که شده دسته منو بگیری یه کپی از نشانم رو به تو منتقل میکنم .
بارتیموس کمی تامل کرد و بعد برگشت با کمی تردید یکی از دست های مالینا رو گرفت .
- حالا چشمهاتو ببند.
چشمهاشو بست و به حسی که در وجودش متولد شده بود فکر کرد .
در یک لحظه نوری سبز رنگ تمام پذیرایی را فرا گرفت .
-حالا می تونی چشمهاتو باز کنی.
بارتیموس چشمهاشو باز کرد ماری سبز رنگ دور ساعد او خالکوبی شده بود ؛ با صدایی خیلی خیلی خیلی کم از مالینا تشکر کرد و برگشت.
مالینا گفت :
- این فقط ضامنه جونه تواه ! معلوم نیست دوباره لرد تو رو بخواد یا نه.
بارتیموس از در خارج شد ، بدون هیچ تاملی چوبش را در آورد و آپارات کرد .
خود را رو به روی قلعه ای سیاه و بزرگی دید؛ روی دروازه ی آن جای دستی بود فرو رفته! بارتیموس به طرف دروازه رفت دست چپش را روی جای دست گذاشت ، چند لحظه آن را نگه داشت اما اتفاقی نیفتاد ! دستش را برداشت ، برگشت و روی دایره ای فرضی چند دور زد ناگهان دیوانه وار به سمت دروازه ی قلعه هجوم برد و با مشتو لگد به آن کوبید :
- باز کنید . لعنتیا باز کنید ! من بارتیموسم ؛ بارتیموس کراوچ . ارباب اجازه ی شرفیابی بدید .
دروازه به آرامی و با صدای جیر جیر کوتاهی باز شد . بارتیموس تعجب کرد اما تامل نکرد و وارد شد ؛ او یکسره به طرفه اتاقی که مخصوص لرد سیاه بود رفت ؛ در زد.
- بیا تو
وارد اتاق شد تعظیمی بلند بالا کرد هیچ چیز نگفت فقط خالکوبی دستش را نشان داد و دوباره تعظیم کرد .
لرد سیاه به چوبش تکانی داد؛ بارتیموس روی زمین افتاد لذت می برد ! باید درد میکشید اما لذت می برد ! بعد از حدود چهل دقیقه بیهوش شد و روی زمین آرام گرفت . لرد سیاه فرمان داد او را به سیاهچال بیندازند تا در مورد مرگخوار شدن دوبارش تصمیم بگیرد.
و من هم تکه کلامه میلیون ساله ی خود را تکرار کردم و به خواب رفتم." و دیگر هیچ"

فوق العاده بود! از همه ي نوشته هايي كه تا حالا خونده بودم بهتر بود. كاملا حس سياهي و تاريكي رو القا مي كرد به طوري كه تصور مي كردم من هم حضور دارم در اون مكان!
به طور كلي سوژت و پرورش موضوعت خيلي خوب بود...گرچه يك مقدار ايرادات املايي و نگارشي داشتي!

اما تاييد ميشي!
به جمع ياران لرد سياه خوش آمدي!
آرامينتا ملي فلوا


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۹ ۱۷:۴۲:۲۰
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۹ ۱۸:۲۸:۴۲

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵
#8
لسترنج این اخرش رو انحرافی رفتی ها.
------------------------------------------------------------------------
در دادگاه با لگد باز میشه مردی از شدت عصبانیست بیشتر شبیه یه گوله آتیشه وارد دادگاه میشه ک
- با ناموسه من چیکار دارید ؟ مادراتون رو به عضاتون می شونم!
لرد :
-هوی بز ساکت. در محفل ما و زیاده خواهی
انی :
-این کیه اومده شاخ بازی در میاره؟
بارتی:
-اییی منم بارتی کراوچ کبیر بی ناموسا با خواهر نانتیه من چیکار دارید؟
رودولف:
-چرا داغ میکنی برای قضاوت اومده.
بلا:
-رودولف تو چرا ازش طرفداری می کنی؟
بارتی:
-قضاوت چیه ؟ بی ناموسیه ؟ ها بی ناموسیه همتون رو می کشم.

قوطی مادولین:
- قضاوت چیزی است درونی که از بیرون به دو قسمت مواضی تقسیم میشود (ارزشی بازیه وسط پست)

لونا از روی صندلی بلند میشه و به طرفه برادرش میره:
-نه عزیز بیناموسی نیست یه چیزی تو مایه های قوطی مادولینه
کور ممد : مارو آزاد کنید بریم دیگه
بعد از چند دقیقه در دادگاه سکوت حکم فرما میشه.
انی داد می زنه:
-دادگاه رسمیست.
ناگهان پس گردنیی روانه ی گردنه انی میشه.
لرد:
اینو باید اون بگه و اینو باید تو بخوری نه اینو اون بخوره اونو تو بگی
لونا:
-حالا میرسیم به مجرمین.

------------------------------------------------------------------------
بارتیموس تنهای ارزشی که نوار صفر درجه را به 5/1 تبدیل کرد


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#9
من همراه دوست ارزشی تر از خودم ساعت 1 به مکان رسیدیم تا یکو ده دقیقه چرخ زدیم تا شاید کسی بیایید ناگهان یک ویروس را مشاهده کردیم (در جستو جوی انتی ویروس!) من داشتم سوراخ میشدم که تصمیم گرفتم وارد شم و چیزی سفارش دهم ... چیز را سفارش دادم و بیرون امدم .
پسری سه چرخه به دست به من نزدیک شد و گفت : عمو جاوگران.
گفتم : صد تومن در بست دویست تومن عمومی !!! او جرج ویزلی ارزشی بود (15+1) کمی صحبت کردیم و از مجله ی ویروس استفاده بردیم تا دو چیز را مشاهده کردم یک کیف بدست که در کیف چیز بدست بود و یک ارزشی . تا مارو دیدن گفتن او مای گاد ما اونور کار داریم و به انطرف خیابان مراجعت فرمودند بعد از چندی من در حاله سوراخیه کامل بودم که به طرف چیز فروش رفتم و گفتم : بابا این چیزه ما چی شد؟
گفت : چیزت شماره داره!!!
:proctor:

مواردی این چنین پیش امد تا کم کم ارزشی ها جمع شدن .مدیر ارزشی تا امد به طرف یکی از کارکنان چیز فروشی رفت و سوالاتی ارزشی کرد بعد از چند دقیقه با ناراحتی برگشت : بچه ها میگه بخورید و برید یه کم چیز بدید شاید راضی شد و شروع کرد به چیز جمع کردن... وقتی چیز ها جمع شد دوباره به طرف یکی از کارکنان رفت و... اما فکر کنم چیزه بیشتری میخواست که ما نداشتیم و خوردیم کله ی افتاب به بیرون پرتاب شدیم . البته یک نفر شوت شد!!! دراکو که نمیخواست از صندلی وزارت کنار بکشد. می گفت : برو بابا گرمه موهام خراب میشه! و من با سعی و تلاش فراوان او رابیرون کشیدم و راهیه پارک ملت شدیم در راه سوژه های فراوانی بود مثلا یک مرده دیوانه داشت از جوب عکس می انداخت دراک رفت جلو و گفت : هین ! چی کار میکنی؟ مرد مشکوکیوسی نگاه کردو گفت : برای تاسیساته (فکر کنم میخواستن جوب رو ماشین رو کنن )
... به پارک رسیدیم و در مکانی مسکن گذیدیم ،در حال چرت گفتن بودیم که یکی از مدیر ها زالزالکی را به شخصی مجهول و هویه پرتاب کرد و او هم به او و این شد که جنگ شروع شد ما در حاله به سرو کله ی هم زدن بودیم که دامبول به کنار ما امد و پول بستنی خواست پول دادیم و رفت .
جنگ تا جایی ادامه داشت که زالزالک تمام شد و ما از خستگی به روی زمین افتادیم که شخصی به نام هلنا شروع به کندن چمن ها کرد و بعد رو سر یکی پیاده کرد ... جنگ دوباره شروع شد اما دیگر توان نداشتیم .
شروع کردیم به لعنت فرستادن به مدیر که بستنی کو بابا ؟ بعد از یک ساعت مدیر همراه با وزیر ارزشی و سگش بستنی و توپ به دست وارد شدند بستنی را خوردیم گروهی به سمته ورزشهای زمستانی رفتند و گروهی هم به سمت فوتبال (ما هم به دستور حاجی هو می کردیم!!!)
تا ساعت 6ونیم هو کردیم بعد هم به صورت کاملا ارزشی به خانه مراجعت فرمودیم.

مهمترین قسمت میتنگ برای من:
گیلدی به من گفت: I LOVE YOU TOO


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۳:۴۹:۳۳
ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۴:۴۸:۱۰

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۵
#10
من اصلا تو سایت نبودم ولی یه چیز رو خیلی خوب میدونم شما که انقدر سنگ حذب رو به سینه میزنی و میگی وقتی حذب بود همه چی خوب بود .
من تو جریان انتخابات قبلی بودم خیلی خوب.
شناسه ی تقلبی .
سوال های از پیش طراحی شده .
طرفداری های از پیش طراحی شده و...
همه زیر سر کاندیدا ها بود .
من پیام های تاپیک های کاندیدا ها رو دیدم نسبت به انتخابات قبلی خیلی واقعی تر بود.
حالا میخوان کاندیدا رو بکشن یا از قبر در بیارن.


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.