هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re:راز بین دامبلدور و لرد تاریکی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۳
#1
به نظر من دامبلدور هنوز فكر مي كنه كه استاد ولدرمورت و بهش درس مي ده يعني بهش ياد ميده...مي دونين ولدرمورت اگه به اين درك برسه كه چيز هايي بدتر از مرگ هم وجود داره اون وقت از دامبلدور قوي تر مي شه
اما فكر كنم منظور دالا هوف به اون طاق نما و سيريوس باشه ...؟؟؟!!
اما خودش بايد برامون بگه....


مÙ


Re:فصل های ترجمه شده از کتاب
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۳
#2
سلام اين فصل چهارم من مثل آبرفورث پاراگراف پاراگراف آماده ا ش نكردم اما اميدوارم ازش خوشتون بياد
----------------------
فصل چهارم:
بازديد مجدد از اتوبوس شوااليه
(( حقيقت همواره محبوب نيست اماهمواره صحيح است))


لوپين چشمهايش را به ملحفه ي تختش مي ماليد و چراغ خوابي كه به كف ميخ شده بود را
محكم گرفته بود .
هري زخم تازه اش را كه به لطف لبه ي زنگ زده ي پنجره ايجاد شده بود پاك مي كرد و به پرفسور سابقش مي خنديد . گرگينه زير لب ناسزا مي گفت .بي شك او فراموش كرده بود كه شاگرد سابقش تنها چند فوت از او دور تر است او به هري نگريست و اخم كرد
((فكر مي كنم اتوبوس شواليه را خيلي دوست نداري؟)) هري پس از پرسيدن خنديد
لوپين خيره به او نگريست سپس بلند شد و زماني كه اتوبوس با صداي گوش خراشي ترمز كرد چيزي نمانده بود كه از پنجره به بيرون پرت شود.
لوپين پاشخ داد: (( نه دوست ندارم))و اين درست زماني بود كه او سر خاكستري رنگش را به كناري مي كشيد تا به خاطر مكث اتوبوس –شايد به خاطر دست اندازها –به جايي برخورد نكند.
زماني كه ماشين حركت كرد-البته اگر مي شد آن را ماشين خواند – لوپين پرواز كرد و به
تختش باز گشت ((من پا به اين آهن پاره افسون شده نمي گذاشتم اگر كه دامبلدور از من مخصوصا خواهش نكرده بود كه تو رو با اين برگردونم .))
اجسامي از هر دسته از سوي اتوبوس فرار مي كردند حتي هري ميتوانست قسم بخورد كه
گريندي لويي را ديده است كه اشاره بسيار گستاخانه به اتوبوس مي كند .
هري به پشت نشست و سپس آه كشيد به خاطر باز گشتش به خانه شماره دوازده احساساتش اندكي عجيب بود ... او به دنيايي جادوگري باز مي گشت اما بازگشتش.بازگشت به خانه ايي بود كه سيريوس انقدر از آن بي زار بود.
در همين زمان لوپين در كيفش به دنبال چيزي مي گشت او با تعجب گفت :"اوه "و به پيشياني اش ضربه ايي زد و نامه ايي را از كيفش بيرون كشيد
((هري تقريبا فراموش كرده بودم نتايج سمجت را آورده ام )) لوپين نامه ي را كه همانند هميشه با جوهر سبز فيروزه ايي رنگي بر آن نوشته شده بود به او داد
(( دامبلدور فكر كرد شايد دوست داشته باشي نمره هات رو بدوني تا بتوني پيش از ترم خودت رو آماده كني –او لبخند كوچكي درست همانند دامبلدور زد و ادامه داد –ميتونم تصور كنم برخورد دوشيزه گرنجر با اين موضوع چه طوري مي تونه باشه.))
هري پاكت سخت را شكافت از معمول اندكي ظخيم تر بود او تكه كاغذ پوستي را بيرون كشيد و خواند
آقاي پاتر عزيز
در ادامه نمرات شما در امتحانات س.م.ج-سطح مقدماتي جادوگري-قرار دارد لازم به يادآوري است كه ترم جديد و مراسم گروه بندي در ابتداي سپتامبر آغاز مي شود
با تشكر
مينروا مك گوناگل
قائم مقام مدرسه جادوگري هاگوارتز
نجوم: *


پيشگويي: تئوري:ضعيف
عملي:وحشتناك

دفاع در برابر جادوي سياه: تئوري:بر جسته
عملي:برجسته

تاريخ جادو: ضعيف



تغير شكل : تئوري:فراتر از انتظار
عملي :بر جسته

وردهاي جادويي: تئوري:فراتر از انتظار
عملي :فراتر از انتظار

مراقبت از موجودات جادويي: تئوري: قابل قبول
عملي: برجسته

معجون ها :** تئوري: فراتر از انتظار
عملي : فراتر از انتظار

*به سبب پيش آمد رخداده امتحان به كلي باطل گرديد
**دانش آموز ضمانت مدير را براي ادامه تحصيل در اين رشته دريافت نموده

هري پاكت را به لوپين داد.
ده سمج! اين عاليه مخصوصا وقتي فكر كني كه پارسال مدرسه چقدر بهم ريخته بود
و در ضمن درس نجومت هم شمرده نشد ه البته شايد معني اش اين بوده است كه
كه درس رو قبول نشديي شرط مي بندم اگر پاسش كرده بودي اين رو نمي نوشتن
لوپين با خوشحالي توضيح مي داد اما وقتي به هري نگريست متوجه شد كه با وجود اينكه او لبخند مي زند حواسش جاي ديگري است .
(( هري چيزي شده! اتفاقي افتاده؟))
هري به بيرون خيره شده بود حتي سرش را تكان نداد تا به او بفهماند كه صدايش را شنيده است . ((غارتگران چند تا سمج گرفتند ؟)) هري اين را با بي تو جهي پزسيد
لوپين سرش را تكان داد و وانمود كرد بريدگي در سمت راست پاكت برايش جالب است و بعد از مكثي كه به مانند يك ابديت بود پاسخ داد :
((خوب من ده تا گرفتم و...))– او به ارامي پاسخ داد-
وسپس حتي صدايش را پايين تر آورد و گفت ((پتيگرو ...پنج يا شش تا پدرت يازده تا گرفت و
همان طور كه هميشه ب يادم مي مونه سيريوس دوازده تا گرفت يعني تمام سمجي كه مي شود گرفت ))
هري كه همچنان از پنجره بيرون را مي نگريست با حواس پرتي سرش را تكان داد.
لوپين احتمالا حس كرده بود كه بهتر است موضوع را عوض كند .
(( مي دوني از جون تا حالا كه تو در بيرون از دونياي جادويي بودي اتفاقات زيادي افتاده هيچ چيز نيست كه دلبت بخواهد بدوني؟))
هري نشست
(( چرا !...-او با صدايي باز پاسخ داد و سپس عينكش را از چشم برداشت و چشمانش را با دست پاك كرد و سپس به استاد سابقش نگريست و پرسيد-
... همه از باز گشت ولدر مورت با خبر شدن يا نه ؟))
لوپين سرش را تكان داد اين كلمات دقيقا كلناتي بود كه او انتظار داشت از هري بشنود
(( آره ! و حالا همه مردم واسه كله فاج فرياد ميزنن ...-او به سرعت ادامه داد –در واقع پاييز امسال يك انتخابات "معزول كردن" برگزار ميشه بعضي ها اسمش رو اين گذاشتن محفل تصميم گرفته كه يكي از ما هم در انتخابات شركت كنه و اين يكي از دليل هايي كه من بر نمي گردم
تا امسال به شما درس بدم )) هري اخم كرد.
((چرا؟ نكنه شما قراره شركت كني؟)) هري با تعجب بسيار اين را پرسيد و لوپين زير خنده زد .
گرگينه به خنده ي زير لب خود با لذت بسيار ادامه داد وسپس خود را با انگشت نشان داد و گفت:(( من؟ فكر كنم درباره ... چطوري بگم ... فكر كنم معلوليت من رو فراموش كردي.
اگر اين به گوش مردم برسد همون موقع شورش مي كنن نه!
دامبلدور فكر ميكنه كه آقاي ويزلي شخص مناسبي باشه دامبلدور حتي فكر ميكنه كه سيستم سياسي مثل رياست جمهوري آمريكا ي ها بهتر از سيستم وزارت خونه ماست
و اگر آقاي ويزلي انتخاب بشه من ريس مشاوران و كارمندانش ميشم ...
كه مي شه مثل مشاور اصلي كه در حقيقت دامبلدور ه.))
حالا هري با دهان باز به لوپين خيره شده بود
(( واقعا ! آقاي ويزلي؟)) لوپيين سرش را به نشان مثبت تكان داد
و سپس زيركانه پاسخ داد :( (مردم يكي از نزديكان دامبلدور را ميخوان كه با ولدر مورت از هر جهت متفاوت باشه . ))
هري از ته دل لبخند زد ران حتما از اين خبر به وجد آمده بود اما زماني كه لذت وزير شدن آقاي ويزلي از سرش پريد هري به ياد ساير سوالاتش افتاد به ويژه موضوع معلم جديد دفاع دربرابر جادوي سياه .
(( معلم امسال دفاع آدم شايسته ايه...؟)) هري اين را با كنجكاوي پرسيد
و به نظر مي رسيد لوپين به نوعي دل خور شده است
(( گذشته از شما و كروچ و شايد به نوعي اسنيپ ... ميدوني هيچ كدومشون ...))
لوپين حال به او راحت تر به او مي نگريست
(( بله . او بي نهايت با لياقت است )) لوپين به گونه اي مرموز پاسخ داد
(( امسال خيلي چيزها ياد خواهي گرفت من بهت اطمينان مي دهم ))
هري با رضايت سرش را به معناي مثبت تكان داد و سپس به خواب رفت
تصور آقاي ويزلي به عنوان وزير جادو در سرش بود.


مÙ


Re:سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۳
#3
در اين گير و دار كه دوستان به آن اشاره كردند
يه كپه لباس كه از فراز سرش دوده
سبز رنگي بلند مي شه مياد ري صحنه
اينجوري كه گفتن همه ملت حواسشون به هرويون بوده

و خوب كسي توجه نمي كنه كه صداي دنگ ودنگ از كجا مياد

مردم كه در شرايطي مثل شرايط بالا بودند
هيچ كدوم متوجه نميشن كه لنگه كفشا ديگه روي
صحنه نيستن
كپه لباس مثل قطار دود كنان
به راهش ادامه مي ده و
خوب با استفاده از موقعيت كيف كفش
لباساي كه
رو زمين پخش شده و به نظر ميرسه
كسي نمي خوادشون جمع ميكنه
به در كه مي رسه كلاه شو برميداره
دانگ ميگه:از همتون مچكرم
اما همه در حالت
و دانگ از در خارج ميشه
با خودش مي گه
آدمايي پيدا ميشنا ...جواب تشكر آدمم نميدن
و به ساعت طلايي كه از زمين پيدا كرده خيره مي شه



مÙ


Re:بحث در مورد ترجمه هری پاتر و شوالیه‌های محفل !
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۳
#4
فرد عزيز ترجمه فصل چهار تموم شد
كه اگه اجازه بدي من اسم:بازديد مجدد از اتوبوس شوااليه
را براي اسمش انتخاب كردم حالا چي كار كنم منظورم اينه كه به شما بفرستمش يا براي سايت
؟؟؟؟
كاراكترهاي فصل هم
هري و لوپين بودند اما كلمه هاي فارسي شو نشمردم
فكر كنم اگه اين قانون رو برداريم بد نيست
كه كلمه ها رو بشموريم ؟؟ اين شكلي نشينا
----------------------------------------------
من مي تونم فصل 6 رو بردارم -كسي مي تونه دو تا فصل تر جمه كرده
با شه يا هر كي يدونست؟- اگر مي تونم
اسمش به فارسي :س.م. ج ها
و فكر مي كنم 1733 كلمه است
اما اين دفعه يكم بيشتر طول ميكشه چون يكم گرفتارم
چاكر همه دوستان
((ديگ و پاتيل ارزونم داريما.))


مÙ


Re:بحث در مورد ترجمه هری پاتر و شوالیه‌های محفل !
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۳
#5
فرد عزيز فصل 4 هم با من....

تعداد کلمات انگلیسی : 1122

عنوان فصل : ملاقات دوباره اتوبوس قهرمان

------------------------------------------
ویرایش ناظر : لطفا تعداد کلمات و بقیه مشخصات فصل رو هم بنویسید


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۳/۷/۲۷ ۱۴:۱۵:۴۶

مÙ


Re:بیایید با کمک هم یه کار باحال بکنیم !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۳
#6
فرد عزيز من هم كمك مي كنم ... ديگ و پاتيل ارزون هم دارم
اما به نظر من همين جا باشه بهتره
تا يه سايت ديگه اما مثلا يك انجمن جديد
در هر صورت من هم هستم
((خودمون هم تازه مي تونيم بنويسيم!!!!)))


مÙ


Re:عکاس خونه تبلیغاتی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۳
#7
ماندانگاس اولش اما بعد
كالين يه كوچولو جا مي خوره
دانگ: كالين عزيز من حالا خيلي باهات حال كردم...
كالين: بله!!!!
دانگ:نه نه...از اون لحاز كه اهل تجارتي .
كالين :هان ما اينيم ديگه
دانگ : من يه كاغذ عكاسي مخصوص دارم ....
كه بعد دو روز پاك مي شه
و ...
كالين : اين به چه دردي مي خوره؟؟
ماندانگاس: كالين بابا اين باعث مي شه كه هر دو روز
جادو گرا بيان اينجا عكس بگيرن
كالين : من نميخوام هيچ عكسي پاك شه
عكس هنره عكس عشقه عكس...
دانگ: و بعد مي زنه زير گريه
كالين بابا بيا اين 2 تا سيكل و بگير و از ما عكسي بگير
تا سره منو با اين حرفات كلاه نگذاشتي من برم ...
من كي بيام عكسمو ببرم كالين...
((( كي بيام كالين؟؟؟)))


مÙ


Re:عکاس خونه تبلیغاتی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۵۳ پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۳
#8
دانگ دستش رو مي كنه تو جيب يكي از باروني هاش
يه پك محكم ديگه هم به پيپش مي زنهبعد مي گه:
كالين... استاد كالين ... كالين جونم ببين
ما با هم مي تونيم يه معامله بهتر كنيم .
ببين من مي تونم تمام عكساي پاتر و كه تو بازار هست...
مي دوني ديگه يه جوري نيست و نابود كنم تا اون وقت همه بيان از تو عكساي پاترو بگيرن
كالين:چرا مي خواي عكسا رو نيست و نابود كني

خوب نه نه ماندانگاس يه كم قات زده

دست مي كنه تو جيبش و سه تا سيكل در مي اره اين كافيه

نه سه سيكل كالين
خوب 6 تا
6 تا
اره كالين ديگه
ببين من كه مثل همه پول دار نيستم كه
من اولش مي خواستم گيل گالاد بشم اما يهو ديدم دانگ شدم

اصلا چطور دلت مي اد از مستحقي مثل من پول بگيري هان ؟
دلت مي خواد جادوگرا پشت سرت بگن كالين از 2 تا گاليون نا قابل نگذشت
كالين اشك تو چشماش جمع ميشه
اما يهو يه كيسه از تو جيب يكي از باروني هاي دانگ ميفته زمين
و جنگ صدا ميده ...((معلومه كيسه پر از گاليونه ديگه))



(( ادامه توسط كالين عزيز ))


مÙ


Re:EJ.'FG /J? 3H1'.
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۳
#9
يه خروار لباس مياد تو كافه ميره يه گوشه ميشينه
تام اروم اروم به اون نزديگ مي شه
سلام دانگ
سلام تام
دانگ خيلي وقت بود نبودي اما الان اين موقع كه اينجا انقدر مشتري داره
اره اره تام سرم شلوغ بود ديگه
بعد دانگ پيپش رو كه قد يه جارو از جيبش در مياره وبا
چوب ش روشن ميكنه
ام...دانگ
بله تام .
ام...اينو اينجا نميشه بكشي ....وزارت خونه ممنوع كرده!
چي....
اره ديگه ميدوني مشتريا اينجا دودي نيستن
ماندانگاس زير لب يه چيزي ميگه و پيپ و تو جيبش مي زاره
بعد سرش و مي اره بالا مي گه راستي تام پودر اشتها نمي خواي كه تو
نوشيدني مشتريا بريزي گشنه شونم بشه

مگه داري
پس چي خيال كردي دانگ و دست كم نگير
بسته اي 10 گاليون چون تويي

ده گاليئن
اره ديگه
باشه يه بسته بده
دانگ پول ميگيره و بسته رو مي ده
راستي شنيدي تام وزارت خونه داره جن ها رو به جن هاي خونگي پيوند ميزنه
نه
اره بد دوره و زمونه اي شده
همه سر هم كلاه ميذارن
خوب پس تا بعد
دانگ بلند مي شه و از كافه بيرون ميره
تام در بسته رو باز مي كنه

بسته پر از فضله داكسيه


مÙ


Re:عکاس خونه تبلیغاتی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۳
#10
كالين گوشه عكاسيش نشسته كه ميبينه يه كپه لباس وارد ميشه
كالين به كپه لباس خيره شده كه يهو يه صدا از لباسا در مي اد
سلام
كالين كه كپ كرده ميگه سلام شما
كپه لباس يواش يواش باز مي شه 5 تا باروني 10 تا شال
3 تا كلاه
يه 6 7 تايي هم پاتيل و پيپ
يك مرد لاغر مردني به كالين لبخند مي زنه
من ماندانگاس فلچرم ميتوني بهم بگي دانگ
كالين مي گه: هان

فرمايشتون
من يه عكس ميخوام
كالين جواب ميده اهان
دانگ حالا جاي كالين به ديوار خيره شده اما...اما جاي پولش از اين
پاتيلا بهت ميدم ... چيزاي ديگه اي هم دارم نظرت چيه هان
مثلا يه دوربين جديد تر اما طول مي كشه
يا عكساي امضا شده پاتر ... از باز سياه پيدا كردما توپه توپ
دانگ به كالين لبخند ميزنه
و كالين....(بقيه ش با كالين))


مÙ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.