هوا هنوز کاملا روشن نشده بود که اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور به نزدیکی زمین کوییدیچ رسیده بودند.آنها به پیشنهاد استرجس زودتر به رختکن میرفتند تا به دور از همهمه ی تماشاچیان به آخرین تذکرهای کاپیتان گوش کنند.اما وقتی به زمین رسیدند اعضای تیم هافلپاف رو دیدند که دور درختی جمع شده و با قیافه های منگ به بالای درخت نگاه میکردند.
-آخه احمق این همه بازیکن دورته بعد تو سرخگون رو به درخت پاس میدی؟
دامبلدور در حالیکه دستهاش میلرزید برای بگمن قلاب گرفته بود.
جسیکا رو به کاپیتان کرد و گفت:جدا ما باید با اینا مسابقه بدیم؟
آلی در حالیکه با ترحم به اونا نگاه میکرد گفت:کاپی بذار برم کمکشون کنم.
-فقط زود برگرد که کار داریم.
آلی با سرعت به طرف اونها دوید و جویده جویده به اونها گفت:بچه ها چطوره از جاروتون استفاده کنین.
یکی از بچه های هافلپاف که از بقیه باهوش تر! به نظر میرسید گفت:ببین چند دفعه بهتون گفتم با این ته جارو بزنین به درخت توپه میاد پایین.
آلی نگاه متعجبی به اونها کرد و سوار جاروش شد و با سرعت به طرف بالای درخت پرواز کرد و در عرض مدت کوتاهی توپ رو پایین آورد.وقتی فرود اومد همه مثل یک قهرمان به او نگاه میکردند!
******
حالا اعضای دو تیم آماده بر روی جاروهاشون نشسته بودند و با صدای سوت داور به پرواز در آمدند.گزارشگر بازی که از بچه های هافلپافی بود با صدای ریز و گوشخراشی بازیکنان دو تیم رو معرفی میکرد.
هنوز بازی شروع نشده بود که دو مرد هیکلی وارد زمین شدند و به سمت پیتر کاپیتان تیم هافلپاف رفتند و با خشونت او را از زمین خارج کردند.آلی با سرعت به سمت پیتر رفت و گفت:چی شده پیتر؟
پیتر با درماندگی گفت:نمیدونستم قبل از مسابقه آزمایش ادرار میگیرند!
بازی با حذف کاپیتان تیم هافل جریان داشت.وجود تنها دو مهاجم برای تیم آنها مشکل ساز شده بود.حتی آنیتا هم که مهارت خاصی از خود نشان داده بود.با وجود بلاجرهای به موقع استرجس و اندرو در نیمه های زمین توپ رو از دست میداد.
حالا توپ در دست کوییرل بود که با سرعت به سمت دروازه میرفت.دامبلدور پت پت کنان با جارویش به سمت اون اومد تا مثلا جلوی کوییرل رو بگیره.
-دامبل!چقدر ریشاتو قشنگ بافتی خیلی بهت میاد!
-با منی؟ و دامبل غرق در افکاری شیرینی میشه و کوییرل با سرعت اونرو پشت سر میذاره با چرخشی در برابر بلاجر هلن جاخالی میده و توپ رو به جسیکا پاس میده.
-گل!!بله گریفیندور گل زد!البته خیلی شانسی بود.حالا توپ در دستای توانمند آنیتاست.(آنیتا با ناباوری به دستاش نگاه میکنه)این دختره پررو چیه اسمش؟آهان آلیشیا !میخواد توپو ازش بگیره ولی موفق نمیشه.بله الانه که آنیتا گل بزنه.لعنتی!گرفتش!این تدی با این هیکل گندش کل دروازه رو میگره.حالا توپ در دسته آلیه.چه بلاجری میزنه این زلر.باریکلا.اه دامبل تکون بده به خودت.کوییرل داره به سمت دروازه میره.اینم که گل شد!این سوزان داره با کی بای بای میکنه....
***
-حالا نتیجه بازی 60-0 به نفع گریفه.توپ دست دامبله.چی دارم میبینم.با چه سرعتی داره حرکت میکنه.بلاجر اندرو رو مثل پشمی پشت سر میذاره.باریکلا پسر!وووووووووو گل!بالاخره گل شششششششد!
در همون لحظه فریاد دامبلدور به گوش میرسه:آآآآی قلبم!آآآآه...
گروهی میان و دامبلدور که گویی نفس های آخر رو میکشید
را از زمین خارج میکنن!با این وجود بازی ادامه پیدا میکنه!!!
***
رون که حوصله اش سر رفته بود سعی داشت هرچه زودتر به بازی خاتم بده.اون در این فکر بود بگمن با این عینک ته استکانیی که داره چه جوری میخواد اسنیچ رو ببینه.در همین لحظه صدای بگمن رو میشنوه که میگه:اه یه جونور رفته تو ردام!چقدر وول میخوره.
بگمن با ناباوری گوی زرین رو از رداش بیرون میاره.و بدین ترتیب تیم هافلپاف با وجود تنها 5 بازیکنان برنده میشه!!