هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
#1
نام: فرانک لانگ باتم
گروه: گریفیندور کبیر
دمت گرم استاد!!!


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲:۴۴ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
#2
. نام یکی از کارآگاهان بر جسته در سال 1965 که برخورد شدیدی با جادوگران سیاه داشت را بنویسید و کمی دربارهء او توضیح دهید ( 15 امتیاز )
آنتوان دو موناکو: َAntoin de monacaeu
آنتوئن، متولد سال 19261 در شهر موناکو ، واقع در کشور فرانسه است و پدری فرانسوی و مادری انگلیسی داشته. او یکی از کاراگاهان صاحب نام وزارت سحر و جادو میباشد تا آنجا که نامش در لیست برترین کاراگاهان تاریخ به چشم می خورد .
او در سالهای فعالیتش توانست حدود 78 نفر از به نام ترین سیاهان و خلافکاران را دستگیر ، و به آزکابان بفرستد . یکی از افرادی که او دستگیریشان کرد، آملین ردشارک (Ameline Redshark)، به نامترین تبهکار سالهای 60-70 است .
. وزیر گورتیس ( ره )چگونه به مقام والای شهادت رسید و توسط چه کسی ؟ ( 10 امتیاز )
وزیر گورتیس : Minister Gortis

این وزیر لایق و کاردان به منظور حمایتش از ماگل ها و خواستار بودن روابطی صلح آمیز با ماگل ها توسط آملین ردشارک (Ameline Redshark) کشته شد آملین که یکی از مرگخواران لرد ولدمورت بود به دستور ارباب منفورش تن به این اقدام ننگین درداد و وزیر بیچاره رو به عالم برزخ فرستاد!!!
. چرا زمانی که گورتیس ( ره ) به مقام شهادت رسید برای او مقبره نساختند ؟ ( 5 امتیاز )
عرض کنم حضور شما: اون بیچاره مادر مرده وقتی به دست آملین ردشارک (Ameline Redshark) کشته شد در دم سوزانده شد و فقط مقداری خاکستر از آن قامت رشید باقی ماند که پدر و مادر وزیر بنا بر سنت ها آن اندک خاکستر را به اعماق دریا ارسال کردند !!!


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵
#3
چگونه می توانیم بسیار سریع چفت شویم؟؟
خوب برای اینکار 4 راه حل داره
1-اونقدر زور بزنی به مخت که به آفساید بره و کلا هرچی توشه پاک بشه(بعدشم منتقلت کنن به سنت مانگو)!!
2- استفاده از راه حل قدیمی اسنیپ یعنی تمرین مضاعف و تمرین دو نفری
3-استفاده از ورد چفتیس برای چفت شدگی( این ورد بعضا تاثیر معکوس داره، یعنی ذهن هریف رو چفت می کنه، پس بهتره زیاد ازش استفاده نشه!!)
4-و آخرین راه حل اینه که ذهنت رو ببندی و خودتو بزنی به قشی که طرف بی خیال بشه و بزنه به چاک!!
2. چرا استرجس و جرج بیش تر از همه موفق بودند؟
خوب استرجس که عزیز دل منم هستش و بچه باحالیه( ولی خیلی خرخونه!! بی معرفت موقع امتحانا یه کلمه هم نمی رسونه!!....امیدوارم امتحانه بعدیت روفوزه شی.....) داشتم می گفتم.... بله این استر خیلی باحاله و اما جرج: با استفاده از خود شیرینی در پیش معلمان و همچنین روابط زیر زمینی با مدیریت سایت........نباید انتظار داشت مثه ما روفوزه اعلام بشه بگزریم، بله استر که کلا بخاطر خرخونی استعدادش رفته بالا ولی خوب جرج به خاطر هوش سرشار و قدرت ذهنی بالاشون بهترین شاگردان هستند


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۰۳ شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵
#4
سلام، من در حقیقت یه مشکلی دارم با شناسه نمایشیم
شناسه نمایشیم باید الالقاعده فرانک لانگ باتم باشه ولی تبدیل شده به فرانک لانگ بات آیا یکی از مدیران میی تونه اینو واسم درستش کنه؟؟؟


درست شد
با سپاس بی نهایت


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۶:۴۸:۱۷
ویرایش شده توسط فرانک لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۷:۱۰:۵۶

[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵
#5
نام :فرانک لانگ باتم !
گروه : گریفیندور !
سابقه : ترم قبلی دانش آموز هاگوارتز بودم (ولی خودم خبر نداشتم که عضو هستم) !
علاقه مندی ها :تغییر شکل، دفاع در برابر جادوی سیاه، معجون ها، افسونها ، چفت شدگی و ذهن خوانی و ..........
این دفعه خودم درخواست دادم تا مطمئن باشم که تو هاگوارتز هستم و باعث سرافرازی گریف بشم


ویرایش شده توسط فرانک لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۱۵:۴۸:۱۱

[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#6
یک وردساز معروف را معرفی کنید؟
لورا ون دن بوره از کشور بلژیک،
او طی سالهای 1768-1832 زندگی می کرده
این ساحره زیبا و خوش قد و قامت بلژیکی در سن 11 سالگی به مدرسه جادوگری بلژیک در شهر آنتورپ رفت و درآنجا مشغول به تحصیل شد ولی همیشه از تعدادزیاد ساعات درسی شاکی بودش
تا اینکه در آخرین سال تحصیلش در سینت یوزه( مدرسه جادوگری)
برای کسب نمرات بیشتر در درس ورد های جادویی شروع به وردسازی می کنه و ورد و اولین وردی که اختراع کرد ورد "فدوش ماشینوس" بود که باعث میشد شیر گاو به صورت جادویی دوشیده شه و در طول دوران زندگیش وردهای در موارد مختلف ساخت که مجموع آنها به 368 عدد می رسد و نوشتم تمامی آنها در این مقال نمی گنجد ولی در میان تمام این اوراد ، مشهورترینشون فیتریوس هستش که کاربردش در ساختمان سازی هستش و باعث می شه بوسیله اون دیوار به دیوار مراحل ساخت خونتون رو پیش ببرید
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره به جون آدم میوفته و روحو به انزوا می بره،....(باقیشو برو خودت از توکتاب بوف کور صادق هدایت بخون چون ادامشو یادم نیستش )
تو تقویم زندگی 4 تا فصل وجود داره ولی تناسبی بین زمان عوض شدن فصل ها وجود نداره،
12 سال اول بهاره،30 سال بعد خزون،10 سال بعد زمستون و در آخر که تابوستون میاد عمر ما رفته و فرصت استفاده نیستش!!!
شاید زمان بندیم به نظر خنده دار بیاد ولی کاملا حقیقیه و در زمانه خودش بهت ثابت می شه
(امیدوارم معنی حرفم واضح باشد)


ویرایش شده توسط فرانک لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۰ ۲۰:۳۳:۰۰
ویرایش شده توسط فرانک لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۰ ۲۰:۳۵:۰۸

[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#7
نیم ساعت بعد از رسیدن به برج گریف، نیک که دوباره حالش سر جااومده بود شروع به بیدار کردن همه می کنه
همین طور که همه دارن بیدار می شن، نیک :ه ااااااا بچه ها یکی مون کمه
ملت:
استر : نه بابا ما که هممون هستیم، نیک بازم تو کلت افتاده اونور قاطی کردی؟؟؟
نیک:
حرفتو نشنیده می گیرم، ولی اگه دقت کنی می بینی فرانک نیستش، یعنی اونو جا گذاشتیم!!!
ملت:
بعد از چند لحظه،
بیل: حالا باید چیکار کنیم؟؟ حالا این ساعت شکسته ما رو می تونه به زمانه گذشته برگردونه؟؟؟
در آنسوی دروازه بی پهنای زمان
فرانک نزدیک چادر دخترا خوابش برده بود (بی ناموسی فکر نکنینا بد بخت از دست این دعوا و جدل و جیغ و ویغ دخترا سر دردش می گیره و می خوابه) و داشت واسه خودش هفتصد و پنجاه و شیش تا پادشاه رو خواب می دید
که در همون لحظه با یه صدای فوق العاده نا به هنجار از خواب بیدار می شه و تو همون حالت خواب و بیدار داد می زنه که از بچه ها بپرسه چه خبره و ببینه صدا از چی هستش ولی در کمال شگفتی می بینه کسی جوابشو نمی ده
پاشه ببینه چه خبره که بارون شروع می شه و شدیدا به سر روش می باره در همون کورمال کورمال به دنبال ردی از بچه ها می گرده و می بینه هیچ اثری از بچه ها نیستش، یکم که دقت می کنه می بینه چراغ چادر دخترا هم خاموش شده، میره سمت چادر درمی زنه ولی بازم کسی جوابشو نمی ده، شاکی میشه میره تو می بینه کسی نیست که بازم شاکی تر می شه و دوباره از سر درد خوابش می گیره و همونجا ولو می شه و خر و پفش به آسمون میره.....
از اون ور تو تالار گریف:
هدی: این فرانک کجا رفت ما ندیدیمش؟؟؟
بیل: نمی دونم ولی آخرین بار نزدیک چادر دخترا وایساده بود و می گفت سرش درد گرفته و گفت می ره اون ور بشینه تا حالش بهتر شه
لوییس: خوب باهوش اون هر وقت سرش درد بگیره باید بخوابه
احتمالا همون جا خوابیده، ببینم قبل از اینکه هدویگ قضیه گردنبند رو بگه رفت بخوابه؟؟؟
بیل: آره فک کنم
لوییس: پس با این حساب اصلا از قضیه ما خبر نداره و بیدارم بشه دوباره جا می خوره که.........
استر: حالا اندرو این ساعت شیکسته پس از این همه تست شما ...... امکان بازگشت به زمان قبل رو داره؟؟
اندرو: خوب..... راستش.....
استر: خوب، راستش چی؟؟؟
اندرو: یعنی........ن،ن،نه
-----------------------------------------
به دلیل جدی بودن موضوع از چاشنی طنز استفاده نکردم
راستی حالا ادامه بدینش، و امیدوارم خوب نوشته باشم


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲:۴۰ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵
#8
بعد از جشن
مامورای وزارت ریختن جلو دره بانی چاو ،
ولدی کچل آویزون به همراه مرگخواران اونجا گرد و خاک به پا کردن
دارن ملت مشنگو طلسم می کنین، ماموران سابق و فعلی وزارت با دیدن این صحنه می رن که با ولدی مبارزه کنن ولی ولدی مثه رگبار طلسم از خودش در می کنه!!مرگخواران هم به کمک جادو ماشین های مشنگها رو این ور اونور شوت می کنن در همین بین یکی از مرگخوارا ماکسیمای علی رو بلند می کنه و علی هم در یک چشم به هم زدن اونو طلسم می کنه و مرگخوار با برفا یکی می شه جنگ همین طور ادامه داره
در کافه
هدویگ و استر مثه همیشه دارن با هم کلکل می کنن ولی بازم هدویگ مثه همیشه پرواز می کنه و از طلسم های استرجس جا خالی میده
در اطرف اونا ملت دارن به این دوئل نیگاه می کنن و نوشیدنی کره ایشونو می نوشن و بعضی ها دارن شرط بندی می کنن
با اینکه جشن رسما تموم شده ولی جادوگرا حال ندارن برن خونه هاشون
البته آلبوس هم هنوز مشغول رهایی از شر بعضی مر گخواراس ولی چه فایده که کهولت سن و تعداد بالای مرگخوارا مانع پیروزیشه در آخر آلبوس با یه طلسم تمام مرگ خواران رو بیهوش می کنه
در بیرون از کافه
ماموران وزارت دارن حلقه محاصره رو واسه ولدی و مرگ خواراش تنگ می کنن و ولدی با چترش می پره رو هوا و مرگخواران با هجوم به چتر او به او آویزون شده و به سمت آسمون می رن
و به این ترتیب یکی دیگر از حملات انتحاری ولدی کچل خنثی می شه.
-------------------------------------------------
PS:البته من خودم اونجا نبودم ولی تمامه این اتفاقات رو تو خواب دیدم
اگه احیانا به کسی برخورد ما رو به بزرگی خودش ببخشه و امیدوارم به همه کسانی که اونجا رفتن خوش گذشته باشه


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵
#9
خلاصه دخترا داشتن واسه خودشون هی آهنگای جور وارواجور می خوندن بی خبر از اینکه پسرا دارن از سرما یخ می زنن و هدویگ بی خبر از اینکه چوبدستیش زیر بال چپشه

در محفل پسر ها:
استر که از شدت سرم نمیتونس دهنشو درس باز کنه گفت:
هدویگ تو که پرنده ای ، بال و پر داری چرا نمیری جلو ببینی چی جلو ی راهمونه آخه تو که زمین نمی خری اگه بازم یه چاله دیگه باشه.
هدویگ: کی من؟؟؟ با کی کار داری؟؟؟
من دارم از سرما منجمد می شم یکی باید به من یه پتو بده.
فرانک:
هدویگ پر و بال زنان داشت به سمت استر و فرانک می رفت
و در همین حال فرانک داشت می گفت : از اینجا بیایم بیرون خودم همشونو طلسم می کنم.
که ناگهان صدای رعد و برق خفنی پیچید و باران با سرعت 360000 میلیمتر بر دقیقه شروع به باریدن کرد.
ملت: اووووووووووووووووووووووووووههه
هدویگ : اه اینم شانسه ما داريم
و پرواز کنان رفت زیر ژاکت فرانک پناه بگیره.
همین که هدویگ رفت زیر ژاکت فرانک رفت صدای فریاد فرانک بلند شد :
آخ اون چی زیر بالت پهلومو سوراخ کرد.
هدویگ:
کی من؟؟؟
مگه من جوجه تیغیم که تورو تیغ بزنم؟؟؟
فرانک: نه باب
فقط یه چیزی رفت تو پهلوی من و پهلو مو داغون کرد
--------------
در اون طرف جنگل دخترا با چوبدستیاشون یه سقف جادویی ساختن و رفتن زیرش که از گزند بارون در امان باشن
و باز هم شروع کردن به شعر خوندن البته ایندفه شعرای فارسیشون تموم شد و شروع کردن خارجکی خوندن.
جسی : خب یکی بگه چه آهنگی بخونیم خرجی منظورمه ها

رومسا : unfaithful از rihana خوبه؟؟؟
دخترا: بلههههههههههههههه
و شروع کردن به خوندن:
and i dont wanna hurt him any more, and i don t want to be the reason why, every time i walk at the floor , i see him dying little more inside..........0
و همین طور داشتن می خوندن
در اون طرف بحث و جدل هدویگ و فرانک هنوز ادامه داشت
فرانک هدویگ جون مادرت زیر این بال چپتو نیگاه کن به خدا یه چیزی از تهش زده بیرون
خلاصه از فرانک اصرار و از هدویگ انکار

تا اینکه بعد از اصرار های مکرر فرانک و گفتن بچه ها هدویگ بال چپشو گشود و گفت ببین چیزی اینجا نیستش که ناگهان صدای بر خورد چیزی با زمین به گوش رسید
فرانک : دیدی گفتم یه چیزی زیر بالته.
وایسا ببینم چی بود
صبر
فرانک دولا شد و او چیزی که از زیر بال هدویگ افتاده بود رو ورداشت و برادازش کرد و گفت: هدویگ بی کاری چوب می زاری زیر بغلت؟؟؟؟؟
هدویگ:
چوب؟؟؟؟ زیر بغل؟؟؟؟
آهان الآن یادم اومد اون چوب خشک نیستش که چوبدستی منه.
حالت صورت فرانک بعد از این حرف:
دیروز که رفته بودم سه دسته جارو انقد نوشیدنی کره ای خوردم که حواسم به چوبدستیم نبود و فکر می کردم گمش کردم ولی نگو اینجا بود و با منقارش یه نوک زد به چوبدستیش.
ادامه دارد......
-------------------------------------------------------------------------
خیلی وقت بود به دلیل مسائل کاری و شلوغی سرم پست نزده بودم ولی جبران می کنم
چطور بود ؟ خوب ادامش دادم؟؟؟

نوشته هاي قرمز رنگ توسط من تغيير داده شد ...(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۸ ۲۳:۲۱:۴۳

[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۰۴ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵
#10
مری اینو گفت و با شوق و ذوغ پرید یه گوشه منتظر لیلی بشه!!!

لوییس: با چشم و ابرو و لب ودهن ( و... ) داشت آنتن دهی میکرد!
چند دقیقه بعد سارا در حالی که داشت کتاب بچه داری به روش ماگل ها رو میخوند گفتش :
پیدا کردم
باید به این بچه شیر و ویتامین بدیم
لوییس:
سارا : شیرویتیوس
و یک بطری شیر با ویتامین ظاهر کرد!!
لوییس: با دهان بسته سعی می کرد بگویید من غذا نمی خوام فقط بگین لیلی زود تر بیاد!
رومسا: سارا اون شیشه رو بده من بهش شیر بدم
سارا: بفرما
رومسا: مرسی
بچه رو هم یکی بده به من
رومسا شروع کرد به شیر دادن به بچه
ولی لوییس که به شیر حساسیت داشت دست و پا میزد که شیر رو نخوره
رومسا: اه این چه مرگشه هر چی شیر بهش میدم تف می کنه و وول می خوره
و جسیکا بچه را گرفت و گفت :
تو بلد نیستی با بچه رفتار کنی که

و شروع کرد به اون شیر دادن
در این میان لوییس هم بیکار ننشست و هر چی شیر بود تف کرد رو پیراهن جسی
رومسا: مامان بزرگ کارت حرف نداشت ، راستی لباست چه قد قشنگ شده
در حمین کش مکش ها جغد نامه بر با یه نامه جدید اومد
فرانک : هی نیگاه کنین جغده اومد با یه نامه جدید.
فرانک شروع به باز کردن نامه کرد و مشغول خواندن آن شد:
اههههههه بچه ها نامه از طرف لیلیه گفته باید واسه هری آش بپزه یه 2-3 ساعت دیگه میاد.
و لوییس در حالی که اثر طلسم از بین رفته بود :
شروع به گریه ی وحشتناکی کردکه گوش ملت و کر می کرد




---------------------------------------------------------------------------
شرمنده که کم نوشتم دفعه ی بعد جبران می کنم.


ویرایش شده توسط فرانک لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۹ ۲:۰۷:۳۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۹ ۷:۵۷:۰۱

[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.