نقل قول از بليز :
.....میتونی به من بگی که بعدا اسنیپ باید چطوری بی گناهیش رو ثابت کنه ؟ میتونی به من بگی که اعضای محفل از کجا باید بفهمن که اسنیپ طرف دامبلدوره ؟ میتونی به من بگی که در اون صورت اسنیپ باید جاسوسیه کی رو بکنه ؟ ......
-----------------
ميشه شما به من بگي اصلاً چرا بايد به يك نفر بگه كه بي گناهه دانستن حقيقت از طرف حتي يك نفر هم مي تونه خطر ناك باشه ، اونا بايد احتياط كنن .
وقتي اسنيپ به هري كمك كنه ، يعني يا مار ولدي رو بكشه يا هر كار ديگه اي بكنه خود به خود بي گناهيش ثابت ميشه . ولي فوقش هم بي گناهيش ثابت نشه با كارهايي كه در آينده مي خواهد انجام بده هيچ تضميني وجود نداره كه ولدي نكشتش . مثلاً اگه جلوي چشم ولدي مارشو بكشه چطور مي خواهد كارش رو توجيح كنه . بگه اي واي حواسم نبود پام رفت روش .
در هر صورت اونم دست از جونش شسته و مي دونه كه زنده نمي مونه براي همين اهميتي نداره كه كسي بدونه اون بي گناهه .
___________________________________
نقل قول از بليز :
عزیزم شما باید این نکته رو در نظر بگیرید که اگر هاگوارتز و محفل باقی نمیموندن دیگه هری هم باقی نمیموند که اسنیپ بخواد بهش کمک کنه !
------------------
چرا هري زنده نمونه ؟
هري كه ديگه به هاگوارتز بر نمي گرده . حالا مثلاً فقط وجود اسنيپ باعث پايداي محفل شده ، اين همه آدم از محفل محافظت مي كنند . اگه اسنيپ نباشه چي ميشه ؟
___________________________________
نقل قول از بليز :
مثل اینکه شما اصلا شرایط رو در نظر نمیگیرید ؟
با توجه به کتاب هر لحظه امکان داشت که مرگخواران بر محفلیا یپروز شن . اونوقت اسنیپ باز هم باید نقش بازی کنه ؟ بابا یکذره خودتونو بزاریین جای آدمایی که توی قصرن ! اسنیپ این وسط چی کارست دیگه ؟
------------------
من دقيقاً شرايط رو در نظر گرفتم . وقتي كه اسنيپ به بالاي برج رسيد كه هيچ نشانه اي از شكست محفلي ها نبود ، بعدش هم كه براي اجراي نقشه اش دامبلدور رو كشت . بعد موقع فرار بياد بخاطر اينكه چهار نفر دارن مي جنگن و يك نفر هم زخمي شده ، جو گير بشه ، اون وسط داد بزنه من ديگه نقش بازي نمي كنم و به شماها كمك مي كنم . ( كشتن دامبلدور براي هيچي )
__________________________________________
نقل قول از بليز :
خب درسته اما شما باید این مسئله رو در نظر بگیرید که در اینجور مواقع تر و خشک با هم میسوزند . چه کسی میتونه ضمانت کنه که در این حمله فقط دامبلدور کشته میشه ؟ مگه لوپین نمیجنگید ؟ مگه مک گونگال مبارزه نمیکرد ؟ مگه گری بک به هری حمله نکرد ؟ مگه اون مرگخواره جینی رو شکنجه نمیداد ؟ مگه نویل اون وسط سعی نکرد که از برج بالا بره ؟ مگه هاگرید جونش در خطر نبود ؟ مگه صورت بیل پاره پاره نشده بود ؟ همه اینها ممکن بود بمیرند .
-----------------
اينكه جونه اون همه آدم به خطر افتاد كه به خواست دامبلدور و اسنيپ نبود كه ، اونا تلاششونو براي بي خطر كردن كارهاي مافوي كردن . از قضيه اون شب هم خبر نداشتن چون از قضيه كمد و كارهاي مالفوي خبر نداشتن وگرنه نمي ذاشتن اون طوري جونه اون همه آدم به خطر بيفته . اونا در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودن و براي اجراي نقششون فرصتي بهتر از اون موقع نداشتن . ( يعني ديگه وقتي نمونده بود . )
در ضمن مگه دامبلدور عمداً اجازه داده بود كه اونا وارد قلعه بشن . تازه بيچاره حسابي مواظب راه هاي ورود و خروج بود .
خوبه كه يك نكته اي رو هم در مورد دامبلدور به شما ياد آوري كنم : وقتي دامبلدور نقشه اي مي كشه براي اينكه كسي آسيب نبينه ، كمي هم به شانس و تقدير متكي ميشه . اون نمي تونه بي خطر بودن نقشه هاشو تضمين كنه يا شايد هم فكر ميكنه بي خطره ولي بلاخره ، اتفاقه ديگه ، مي افته . { مثل قضيه مخفي نگه داشتن راز براي يك نظريه احمقانه كه هري طاقت شنيدنشو نداره . همين كارش باعث اون همه دردسر و خطر براي بچه ها و اعضاي محفل شد و در آخر باعث مرگ سيريوس . ولي از طرفي باعث بر ملا شدن حضور ولدي كه خود اين مسئله براي جامعه جادوگري بسيار باارزش بود .
دامبلدور هيچ وقت نتونسته نقشه هاشو در يك محيط كنترل شده نگه داره . اون فقط نقشه كشيده بود كه قضيه راز و وزارت خونه رو از هري مخفي نگه داره ولي اون همه اتفاق افتاد .
اين بار هم فقط نقشه كشيده بود كه جونش رو فدا كنه ، ولي باز كلي اتفاق افتاد . ولي بازم ميگم اون سعي شو براي اينكه كسي صدمه نبينه كرد ولي موفق نشد .
____________________________________
نقل قول از بليز :
نه اسنیپ هیچ اجباری نداشت . مقام بلاتریکس که از اسنیپ بالاتر نیست . اگر بخواد عمل میکنه اگرم نخواد عمل نمیکنه هیچ اجباری وجود نداره . مثلا عمل نکنه ی میشه ؟ بلاتریکس میره میگه ارباب به حرف من گوش نکرد ! خب اینجا چی ثابت شده ؟ یک مرگخوار به یه مرگخوار دیگه یه حرفی زده اونم قبول نکرده . ........چیزی که مشخص بود این بود که نارسیسا میخواست بره از اسنیپ کمک بگیره و بلاتریکس هم با تمام وجود سعی میکرد که مانعش بشه چیزی غیر از این بود ؟
پس مسلما این موضوع نقشه نبوده . شما داری اشتباه میکنی .
-------------------
بله شايد نقشه اي در كار نبوده ، شايد هم بوده ، اصلاً معلوم نيست .
در گفتگويي كه بين بلا و نارسيا مي شه ، بلا به نارسيا ميگه كه : ولدي به اسنيپ اطمينان داره ولي من ندارم . معني اين حرف اين نيست كه حالا ولدي به اسنيپ مثل يك پيشي بيگناه اطمينان داره .
دامبلدور هميشه مي گفت كه ولدي به هيچ كس اطمينان نداره ، جز خودش . و اصولاً اين نقشه براي اين بود كه اسنيپ با انجام دادن اين كار بزرگ به ولدي نزديك بشه و اطمينان بيشتر ولدي رو جلب كنه ، اطميناني رو كه تا به حال به هيچ كس نداشته .
در ضمن من فكر ميكنم كه جلب اطمينان همه ، يعني تمام مرگخواران مهم است . بخصوص بلا كه معلومه منتظره مچ اسنيپ رو بگيره . اسنيپ بايد با خيال ( تقريباً ) راحت كارهاشو انجام بده . بلا جادوگر قوي و فضوليه نبايد اونو دست كم گرفت بايد اونو هم مطمئن كرد . ( البته نه با فداي جون دامبلدور ، ولي با قول ، بله . )
______________________________________
خيلي خب قبل از اينكه دليل براي بقيه حرف هام بيارم ميخوام با توجه به متن كتاب به شما ثابت كنم كه اسنيپ ، بلا ، مالفوي و حتي خيلي هاي ديگه از قضيه جاودانه ساز هاي ولدمورت خبر داشتن : ( آخر صفحه 30 و اول صفحه 31 * ترجمه گروهي جادوگان )
بلاتريكس ناگهاني گفت:
اون تقصير من نبود . لرد سياه ، در گذشته ، عزيزترين چيزش رو به امانت نزد من گذاشته بود اگه لوسيوس اونو ...
نارسيسا به خواهرش نگاه كرد و با صداي گرفته و ضعيف گفت :
چطور جرأت مي كني .... چطور جرأت مي كني شوهر منو سرزنش كني
اسنيپ به آرامي گفت :
دليلي نداره همديگه رو سرزنش كنيم . كاريه كه شده .
_-_-_-_-_
جملات بالا دقيقاً به دفتر چه خاطرات ريدل اشاره داره .
به صفتي كه بلا براي دفترچه بكار ميبره توجه كنيد ** عزيزترين چيزش ** شما كه فكر نمي كنيد ولدي فقط به اين دليل كه اون دفترچه خاطرات 16 سالگي اش است مثل يك بچه كه عاشق دفترچه خاطراتش است اونو به بلا داده تا براش نگه داره ، نه ، بلا مي دونسته كه درون اون دفترچه يك تيكه از روح ولدي است . و در ضمن در سخنراني كه ولدي در قبرستان در مقابل هري براي مرگخواران كرد ، گفت كه شما از اقداماتي كه من براي رسيدن به جاودانگي كردم خبر داشتيد.... پس در نتيجه اونا از قضيه جاودانه سازها خبر داشتن ، پس اسنيپ هم ميدونه ، پس مي تونه براي كمك به هري نجني رو بكشه يا جاي هوركراس ها رو پيدا كنه ( البته با توجه به اطمينان جديدي كه ولدي نسبت به اسنيپ پيدا كرده )
نارسيا از بياد آوردن اون اتفاق ناراحت شد . مسلماً ناراحتيش براي مرگ باسلسيك نيست ، ( چون حتي خود ريدل هم درون حفره ناراحت نشد ) بلكه بخاطر نابودي دفترچه ( يك تيكه از روح ) است .
بازم تأكييد ميكنم كه اونا مي دونستن اون دفتر چه چقدر باارزشه . توجه شما رو به خشم بي اندازه مالفوي ( سال دوم ) در موقعي كه دفترچه سوراخ شده رو دست هري ديد جلب ميكنم .
واقعاً ميخواهيد بگوييد مالفوي چون خدمتكارش رو از دست داده اونقدر عصباني شد كه قصد آسيب رسوندن به هري رو كرد اونم درست يك طبقه پايين تر از جايي كه دامبلدور نشسته . نه ، ناراحتي اون به خاطر نابودي يك تيكه از روح ولدي بود كه درون دفترچه بود . اون خشم و ناراحتي اونقدر زياد بود كه بي اختيار به هري حمله كرد .
------
خب ديگه خسته شدم فكر ميكنم به اندازه كافي دليل از كتاب آوردم كه شما قانع بشي و در مورد بقبه دلايل شما هم قبلاً حرفامو زدم . مثل گيري كه به اقدامات امنيتي يا اينكه چرا در اون موقعيت در مدرسه نموند رو دادم .
اوه راستي : دامبلدور راه حل اجراي نقشه هاشو در مرگ خودش ديد .
اين قضيه درست مثل حركت مهره اسب رون در صفحه شطرنج سال اول است كه رون با فداكاري به هري در شكست شاه و باز كردن راه رسيدن به سنگ جادو كمك كرد .
روحش شاد باد
:-?