هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶
#1
سلام پروفسور کوییرل عزیز

من می خواستم درس نجوم و اختر فیزیک رو در ترم تابستانی تدریس کنم.
در صورت موافقت شما بزودی برنامه ی تدریسمو ارائه می دم.

با تشکر


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶
#2
آن گروه از محفلي ها كه دامبل اونا رو انتخاب كرده بود روي صندلي آشپزخانه نشسته بودند و داشتند به دامبل بد و بيراه مي گفتن.
ريموس:اين دامبل هم دست از سر ما ورنميداره.دو روز خواستيم بريم كيش.
استر كه مشغول برداشتن يك سوسك روي دستش بود گفت:
آره بابا.مگه مي ذاره.با اون ريش....
در همين موقع دامبل وارد اتاق ميشه.
_با اون ريش خوشگل مامانيش.
دامبل:
خب بر و بچ زود باشن برين شروع كنين.ولدي عزيز نامه فرستاده كه با مرگخواراش ميان به شما كمك كنن.
چشم بچه ها با حالتي اينطوري Surprised باز مي مونه.ولدي عزيز؟غير ممكن بود.ولدي كه سايه ي دامبل رو با تير ميزد؟ولي اشتباه نكنين تو محفل همه چي ممكنه.اينجا خواستن توانستن هست.

ده دقيقه بعد در راهروي ورودي بچه ها مشغول خونه تكوني بودن.رومسا از دست يه سوسك كه مثل كنه بود فرار مي كرد.هدويگ يه گوشه نشسته بود و با پنجه هاش ديوار هارو تميز مي كرد و با نوكش طلاييش سوالات كنكور سالهاي قبل رو مي خوند اينست هدي نوك طلا.استر زمين رو طي مي كشيد.ريموس كه مثل هميشه فعال بود به همه جا سر مي كشيد و دستي به اونجا مي زد.دارن رو چهارپايه ايستاده بود و سقف رو تميز مي كرد.و بقيه نيز هويجوري مشغول كار بودند.
جسيكا كه يه پاچه كهنه به دست داشت گفت:
تو عمرم دست به سياه و سفيد نزدم.همه ي ناخونام خراب شدن.
تق تق تق
صداي كوبيده شدن در همه ي اعضاي محفل رو از جا پروند.
استر:
يعني كي مي تونه باشه؟
هدي كه پرواز مي كرد گفت:
هركي به ما چه؟
تق تق تق
صداي دامبل از اتاق بغلي به گوش رسيد:هوي در رو باز كنين تا ولدي عزيزم پشت در نمونه .هوي استر مواظب اون مجسمه باش همين ديروز پنجاه گاليون دادم خريدمش.در ضمن اينقدر حرف نزنين و كارتون رو انجام بدين.با اين وضع از من عيدي هم مي خوان.
استر پشت ديوار:
دامبل:چي گفتي؟
( لازم به ذكر است كه دامبل تو همه جاي خونه دوربين مداربسته و ميكروفون گذاشته بوده)
استر :هيچي.
هدي پرواز كنان مي ره و در رو باز مي كنه.و با ديدن صحنه ي روبروش غش كرد و از حال رفت.
ولدي با يك كت و شلوار راه راه قرمز و زرد در حالي كفشاش از شدت تميزي برق مي زدند به همرا چهار مرگخوار كه لباس كار پوشيده بودند وارد اتاق شدند.
ولدي :سلام عزيزانم.
محفلي ها:


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#3
هردو سرباز با خيالي راحت از اينكه ماموريت بعديشان كار بسيار آسانيست به سمت مرلين رفتند.مرلين بر روي يك صندلي راحت نشسته بود و پاهايش را بر روي ميز روي هم گذاشته بود و با سيگار بزرگي كه چهار سانتيمتر قطر داشت حال مي كرد.
در همين ادوارد جك كه با يك دستش آفتابه اي به دست دشات وارد اتاق ميشه:

-يا ريش سوخته ي مرلين.تو كه سيگاري نبودي.مرلين از دست رفت.مرلين معتاد شد.

مرلين كه حوصله ي جر و بحث با آن جن خونگي نداشت با يه آودا اونو پودر مي كنه و به بيرون اتاق مي فرسته.
پودر ادوارد:خيلي نامردي.
سربازا:
مرلين:خب مي رسيم به ماموريت بعديتون.و با دست به جنگنده اي اشاره مي كنه كه بيرون پارك شده بود.جگنده ي اف 16.
10 دقيقه بعد.در كابين خلباني جنگنده.
مرلين به همراه دوتا سرباز بر رو ي سه تا صندلي اونجا مي شينه.(اونجا رو با جادو بزرگ كرده بود).

مرلين كه مثل نديد بديد ها شده بود و در حالي كه آب دهانش از گوشه ي لبش پايين مي اومد گفت: خب بريم هوا.
سرباز:صبر كن.بايد اول وضعيت بررسي بشه.وضعيت سوخت؟
مرلين:سوخت كيلو چنده باب برو هوا.و دستش رو روي دكمه ي power مي ذاره و هواپيما رو روشن مي كنه و هواپيما به هوا ميره.
مرلين:باب اين چقد باحاله.
جو:
صبر كن احمق بايد اول چيزها بررسي بشه بعد روشن كنيم.
مرلين:به من مي گي احمق.آوداكداورا. و سرباز در يك چشم به هم زدن خورد و خمير ميشه.رفيقش جاناتان كه اين صحنه رو مي بينه از پنجره يه حركت انتحاري انجام مي ده و خودشو پرت مي كنه.
مرلين به سرباز:
مرلين يه دكمه ي ديگه رو فشار مي ده و صداي هواپيما بلند ميشه.و حركت مي كنه.
مرلين:واي مامان جون چه كيفي ميده.
در ارتفاع 220 پا و
مرلين چند ساعتي بود در هوا داشت واسه خودش چرخ مي زد.
مرلين:
دنيا ديگه مثل تو نداره........................نداره نه نه مي تونه بياره
دلا همه بي قراره هواپيما ................ اما من واسه هواپيما بي قرارم.
مرلين كه سفر دور دنياشو در چند ساعت انجام داده بود با خيال راحت داشت به سمت فرودگاه برمي گشت.در طول عمرش اين اولين بار بود كه چيزي را خودش ياد مي گرفت.يدونه از تخم مرغ ها تو تو كه جزو خوراكي هاي محبوبش بود رو بيرون آورد و مشغول ساختن اسباب بازي داخل اون شد.
ووووووووووووووووووو
وضعيت خطر.
هواپيما با سرعتي سرسام آور به طرف فرودگاه در حال سقوط بود و مرلين مشغول ساختن اسباب بازي.
...........................................


ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۶:۲۸:۳۶

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: ناظر سال
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
#4
راي من:استرجس پادمور
واقعا با اينكه مشغله ي بسيار زيادي داره در هيچ يك از فروم هايي كه ناظر بوده كم نذاشته.نمونه اي از فعاليت ايشون در محفل بود كه به تنهايي همه ي مامورت ها رو برگذار كرد.


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: بهترین نویسنده در ایفای نقش ( رول پلینگ)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
#5
خداييش اگه هركس تو سايت باشه و بدونه اوضاع چه خبره به هدويگ راي ميده.فعاليت عالي همراه با پستاي بسيار با محتوا و پرمعني هدي نوك طلا رو از ديگر كاربرا متمايز كرده.
پس راي من :هدويگ


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
#6
راي من:پروفسور كوييرل
چون واقعا فعانصف فعاليت هاي سايت بدست ايشون مي چرخه.و تاثير بسيار زيادي در سايت داشته.
همچنين ايشون يك الگو به حساب ميان و علي رغم مشغله ي بسيار پاسخگوي بسياري از كاربران سايت هستن.


ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۷ ۲۲:۱۳:۰۸
ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۷ ۲۲:۳۰:۱۲

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: اساتید نمونه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵
#7
پروفسور اسپراوت كه فكر كنم الان با شناسه ي دامبلدور فعاليت مي كنه.استاد درس گياهشناسي.
پروفسور بينز استاد درس آموزش دوئل
پروفسور ايگور كاركاروف استاد درس طلسمات و ورد هاي جادويي.


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
#8
هدي در حالي كه دزديدن دوستانش را توسط آن بوميان سياه پوست مشاهده مي كرد ، شاخه ي زيرش شكست و قبل از اينكه بفهمد چه اتفاقي افتاده : تالاپ روي زمين افتاد.هدي كه اينجوري شده بود دوباره و در حالي كه با غرغر سعي مي كرد رو دو پايش بايستد ، بال هايش را تكاني داد و به آرامي پرواز كرد.خانه ي مرمري كه بسيار زيبا بود درست در ده متري هدي قرار داشت.نور خورشيد كه از سطح صاف مرمر انعكاس پيدا مي كرد واقعي بودن آن خانه تاييد مي نمود.ولي در دنياي جادوگري هيچ چيزي غير ممكن نيست.

هدي پرواز كنان و به آرامي به خانه نزديك شد.هر لحظه منتظر وقوع حادثه اي بود.به نزديكي سنگ رسيد و به آرامي نوك خودرا به آن زد.در كمال ناباوري نوك هدي در آن سنگ سخت فرو رفت و نيرويي هدويگ را به درون خانه كشيد.داخل آن كاخ نيز از سنگ مرمر پوشيده شده بود كه شكوه و زيبايي آن توجه هر كسي را به خود جلب مي كرد.هدويگ به آرامي مسير پيش رويش را ادامه داد.مكان بسيار بزرگي بود.همانطور كه به حركتش ادامه مي داد ناگهان به در زنگ زده ي كهنه اي مواجه شد.
به آرامي دستگيره ي آن را فشار داد و آن را باز كرد.اتاق تاريك و كوچكي بود و به جز صندوقچه ي نسبتا بزرگي چيزي در آن نبود.جلو رفت و در حالي كه انظار مي كشيد كه صندوقچه قفل باشد با نوكش آن را گرفت و باز كرد.در داخل آن دستگاهي شبيه دستگاه مشنگي به همراه چند بطري و معجون ديده مي شد.هدي لبخندي از رضايت زد و در جعبه را به آرامي بست.
و براي پيدا كردن محفلي ها دوباره راه افتاد.ده دقيقه به پرواز خود ادامه داد كه با شنيدن صداهاي پچ پچي از طرف راه روي سمت راستش در جاي خود متوقف شد.با حالتي كاملا كماندويي پشت ديوار مخفي شد و به حرفهاي آنان گوش داد:
-اونا چند نفر بودن؟
- پنج نفر.
-خوبه .
-كجا مخفيشون كردي؟
-توي انبار فضولات.
-آفرين
هدي وقت تلف نكرد.از پشت ديوار بيرون اومد و با نوك به چهره ي متعجب ايگور كاركاروف و دوبومي حمله ور شد.در عرض نيم ثانيه ايگور خط خطي شد. و با يك حركت آبدولياهدي دو بومي ديگر را نيز خط خطي كرد.اينست سوپر هدي
ايگور و دو بومي:
و بال بال زنان به طرف انبار فضولات كه قبلا از كنارش عبوركرده بود رفت تا دوستان محفلي را نجات دهد.


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#9
-بوق.بوق.برو كنار.... ميام مي زنمت ها.
ترافيكي بس عظيم در خيابان اينور تري پل لندن به خاطر تخريب پل لندن صورت گرفته بود و رانندگاني كه اعصاب نداشتن ، داشتن خودشونو خالي مي كردن.مودي نه ببخشبد ماندي ميره جلو و به پل لندن نيگاه مي كنه.
استر:مشكوكه
ماندي:ولدي خودش به اينجا حمله كرده اونوقت تو مي گي مشكوكه.بابا شما ديگه كي هستين.
استر كه هنوز از دست ماندي به خطر اطلاع دادنش به دامبول دلخور بود و تيريپ ضايع كردن ماندي رو گرفته بود گفت:
هوي درست حرف بزن.يادت باشه كي ناظره.
ماندي:بيشيم بينيم با.
سارا كه در حين ماموريت ها حالت خفنزي خودشو مرموز تر جلوه مي داد گفت:
بس كنين ديگه.بيايد بريم پايين ببينيم چه خبره.

و همه با حالتي خفن تر از خفنز به كنار پل لندن رفتند.جمعيتي از مردم در كنار پل جمع شده بودند و به پل كه از وسط تخريب شده بودند مي نگريستند.پل به شدت تخريب شده بود و اين وجود ولدي را بيش از پيش ثابت مي كرد زيرا هيچ يك از مرگخواران چنين قدرتي را نداشتند.
چند متر جلوتر پشت سنگ بزرگي شئ سياه رنگي به اهتزاز درآمد و بلافاصله ناپديد شد.دارن كه متوجه اين حركت شده بود چوبدستي خود را به سمت سنگ گرفت و گفت:
كي اونجاست؟پليس دستا بالا.
ظاهرا ديشب فيلم پليسي ديده بود.
صدايي نازكي از پشت سنگ:
هيچكي اينجا نيست.
دارن كه خيالش راحت شده بود ،چوبدستيش را پايين آورد و گفت:
خب بيايد برگرديم كسي اينجا نيست.
ماندي:
و با همان حالت ناباورانه به پشت سنگ ميره و يه نفر سياه پوش رو از پشت سنگ درمياره.ماندي با يك حركت نقاب اون شخص رو برمي داره و اون كسي نبود جز:
آرامينتا ملي فلوا.
لوييس:به به آرامينتا از اين طرفا.
آرامينتا:ولم كن من مامانمو مي خوام.مامان.و با حالتي رقت آميز شروع مي كنه به گريه كردن.
ماندي با حالتي كه گويي ولدي رو كشته بود گفت: شرط مي بندم دامبول به خاطر اين درجه ي يك محفل رو بهم ميده.
استر:به همين خيال باش.
ودر حالي كه به هم چپ چپ نگاه مي كردن همراه با آرمي كه دست و پاشو بسته بودن به سمت محفل آپارات كردن.
.......................................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#10
-بچه رو كشتند هي هي.بلاكش كردند هي هي.تو سرش زدند هي هي.نفرينش كردند هي هي.بچه رو كشتند هي هي.بلكش كردند هي هي...
صداي سرود و تعزيه خواني افراد خوابگاه به اوج خود رسيده بود.
هدي:واي پام مامان جونم.و در حالي كه يكي از انگشتاي پاهاشو با نوكش مي مكيد با اين حالت اشك مي ريخت.

عله:

عله در حالي كه از جو متشنج موجود جوگيزر شده بود با يك حركت ماتريكسي-آسلامي مي ره و دستاي كوييرول و بيل رو باز مي كنه.بچه ها كه ترسيده بودند همگي از سر راه عله كنار رفتند.
عله:
اگه يه بار ديگه ببينم يكي از مديرا رو گرفتين بلايي به سرتون مي يارم كه از عضويت در جادوگران منصرف بشين.شيرفهم شد؟
هدي:آي پام.واي كمرم.نوك طلاييم شكست.مگورين بميري الهي.
بچه ها:

و همراه با خيل عظيم مديران خشن از خوابگاه بيرون مي رن.مگورين كه يه گوشه لم داده بود گفت:
اين مديرا چقد گير مي دن.
سالي ير :آره بابا ديگه شورشو در آوردن.و با اين حالت سارا خفنزانه به فكر فرو مي ره.دوربين يه دفعه حركت مي كنه و از پنجره بيرون مي ره.با سرعت خيلي زيادي حركت مي كنه كوهها ، درياها، رودها، و در آخر به سنت مانگو مي رسه.
اتاق 157 .محل استراحت استرجس پادمور.
استرجس:
دلا امشب سفر دارم چه سودايي به سر دارم
حكايت هاي پر شرر دارم چه بزمي با تو تا سحر دارم
بابا اين كه پاك حالش خرابه.
دوربين بر مي گرده و با همون سرعت از رودها ، درياها و كوهها عبور مي كنه و به خوابگاه برميگرده.
هدي:
آي پام.مامان جونم كجايي.:mama:
سالي ير در حالي كه با همان حالت سارا خفنزي رو به بچه ها ميكنه و ميگه:
بايد بيل و كوييرولو بدزديم.
هدي:آي نوكم.
رومسا:چه جوري؟
سالي ير كه فكر شيطاني در ذهنش نقش بسته بود گفت:خيلي راحت.عجله كنين بايد از لباسهاي كماندوييمون استفاده كنيم.
.....................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.