هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
#1
گزارشگر دوباره شروع کرد:

-"حالا توپ تو دستای سرژه...اره دوباه داره جلو میره،همه رو پشت سر گذاشته،با مورگانا تک به تک میشه..."

مورگانا سر بالا اورد و در حالی که عرق پیشنایش را پاک میکرد،منتظر رسیدن کوافل شد.کوافل با ضربه سرژچرخ خورد و جلو آمد.مینکی سعی داشت آن را دور کند اما خیلی دیر شده بود.
خورشید ماه آگوست(مرداد)به وسط آسمان رسیده و گرمای طاقت فرسا با ابتکار مدیریت جام کوئیدیچ که درجه حرارت را در تابلو نشان داده و گزارشگر هم آن را با صدای بلند تکرار می کرد،لحظه به لحظه تحمل را بیشتر از بین می برد.مورگانا دوباره دست برد تا عرق صورتش را برچیند که...
گزارشگر که کم کم صدایش به صدای مجری مرحوم شبیه تر میشد،جیغ کشید:

-"خدای من!مورگانا شانس اورد که سریع دستش رو جلو برد وگرنه...!کوافل انگار صورت او رو نشونه گرفته بود،مستقیم خورد به دستش که رو صورتشه.باید ببینیم چیزیش شده یا نه!"

همه اعضای تیم فمن با سرعت جلو آمدند و مورگانا را دوره کردند.مورگانا همانطور که می گفت چیزی نشده ،آرام آرام دست از صورتش برداشت.آیدی فریاد زد:

-"چیزی نشده؟دختر،صورت و دستت خونیه!"

مورگانا به کف دستش نگاه کرد.چشمانش گرد شد و ناله کنان گفت:

-"وای!این خون از کجا میاد؟آخ آخ..."

سامانتا دستمالش را بیرون اورد و روی بینی مورگانا را پوشاند و لبخند زنان گفت:

-"نچ نچ نچ!انقدر بچه غرق هیجانه که نمیدونه چی شده!فکر کنم استخون دماغت له شده!"

صدای هق هق مورگانا بلند شد.ایدی در حالیکه به سامانتا اخم کرده بود،گفت:

-"باب مورگانا جون...سامی شوخی کرد!چیزی نشده.فقط ضربه دیده."

-"یعنی مثل اولشه؟"

مری با خنده جواب داد:

-"حالا مگه اولش خیلی بی نقص بود؟"

دیانا به او سقلمه زد اما یکدفعه همگی زدند زیر خنده.
مسابقه دوباره به جریان افتاد.دیانا قبل از اینکه اوج بگیرد،کنار آیدی ایستاد و آرام گفت:

-"یه کاری بکن...تحمل همه بریده!این یکی هم اگه گل نشد نشونه مقاومت زیادمونه.گرما همه رو به ستوه اورده.نگاه کن!نصف تماشاگرای حذم رفته ان و فمنیها هم خیلی تعصب به خرج دادن که هنوز موندن."

آیدی کج کج نگاه کرد و گوئی در عالم خیال است،گفت:

-"نمیدونم.مثل اینکه اسنیچ دود شده.ولی سعیم رو میکنم."

سپس جارویش را به سمت جلو راند.
گزارشگر ،نوشیدنی کره ای را سر کشید و شروع به صحبت کرد:

-"بله دوستان...بچه ها با این گرما همچنان داغ بازی میکنن.اعضای فمن دست به ضد حمله زدن...خانم رایس کوافل رو بغل گرفته و داره جلو میره.برادر حمید بلوجر رو میخواد بزنه که...چوب رو فقط توی هوا تکون میده و نمیتونه روی بلوجر اثر بذاره.خانم رایس همچنان جلوداره.سرژ سعی میکنه با تنه زدن توپ رو بگیره اما نمیشه.خانم رایس مصممه...با سدریک تک به تک شده."

سدریک که سرخ شده ،دستها را باز کرده و در جای ثابتی روبروی دروازه وسط ایستاده بود.خانم رایس با دستان عرق کرده ،توپ را شوت کرد ولی کوافل درست میان دستهای سدریک جای گرفت.
سدریک پیروزمندانه توپ را دربغل گرفته بود و به طرفداران حذم تار کبود علامتvرا نشان می داد.
خانم رایس مشت روی دست دیگرش کوبید و غرولند کنان عقب نشینی کرد.
در همین لحظه آیدی داد زد:

-"یافتم!"

و به طرف داور فرود امد.همه به او خیره شدند.....

--------
به امید پیروزی تیم فمن



ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۱:۱۱:۱۶
ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۱:۱۵:۵۷

تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
#2
کوافل با سرعت بسمت مورگانا میرفت.گوئی صورت او را نشانه رفته بود و می خواست مورگانا را هم درون گل کند.در یک لحظه که همه چیز قطعی بنظر میرسید و گل حتمی بود،مورگانا به یک چشم بر هم زدن دستش را بلند وضربه محکمی نثار توپ کرد.کوافل بطرف بالا شوت شد و میان ابرها قرار گرفت.
در یک لحظه فریادهای پیاپی که نشانه شادی بود،سالن را فرا گرفت و ...
اعضای تیم فمن ،گزارشگر و حتی مجری هم خیره به تماشاچیها شدند. سه چهارم سالن پوشیده از رنگ صورتی بود.فمنیها پلکهایشان را می مالیدند تا شاید از خواب بیدار شوند.اما خواب نبود.بله...
سه چهارم ورزشگاه را فمنیها پر کرده بودند و هورا کشان پرچم تیم فمن را در هوا تکان می دادند.مری جلوی دیانا ایستاد و آرام گفت:

-"ببینم اینا از کجا...؟یعنی اینا ...همون حذمیایی هستن که..."

قبل از اینکه دیانا خبر از بی اطلاعی خود بدهد،آیدی به سمت آنها آمد و با همان لبخند موذیانه همیشگی گفت:

-"اوه یادم رفت این رو توی هواخوری بهتون بگم!"

مورگانا که به آنها پیوسته بود قیافه دلخوری گرفت و گفت:

-"آیدی راستش رو بگو...همیشه یه کلکی تو کارته!نمیخواستی بگی که غافلگیرمون کنی؟"

آیدی طوری که گوئی می خواست حرف او را اصلاح کند جواب داد:

-"اونها رو غافلگیر کنم..."

و با دست به تیم حذم تار کبود اشاره کرد که همانطور خیره به تماشاچیها مانده بودند و ماتشان برده بود.یاس و ناامیدی بر قیافه هایشان نشسته بود و حتی جرئت آه کشیدن هم نداشتند.
آیدی در حالیکه دور میشد گفت:

-"حالا موقع حمله است!پیش به سوی پیروزی!"

دختران فمن دستهای مشت کرده شان را بالا گرفتند و یکصدا گفتند:

-"پیش بسوی پیروزی!"

و دوباره گوئی اتفاقی نیفتاده باشد،سر پستهایشان قرار گرفتند و با سوت داور،کوافل به دست جلو افتادند.تنها تفاوتشان با قبل اثار شادی و غرور بود که در چهره هایشان موج میزد.
بر عکس در میان حذم تار کبودیها غوغایی به پا بود.همه دلخور از اینکه تماشاگران فمن لباس طرفداران خودشان را پوشیده بودند ، غرولند میکردند.
ققنوس و برادر حمید سعی داشتند جلوی دیانا و مری را بگیرند ولی آنها با پاس کاری از این سدهای گوشتی به راحتی رد شدند.برادر حمید که گیج شده بود با لهجه خاصی داد زد:

-"هوی خواهرا...فکر نکنید نمیتونستیم ازتون بگیریم!ما رعایت شئونات آسلامی رو کردیم!"

و ققنوس هم که بال بال میزد ،غر غر کنان گفت:

-"برادر میذاشتی با نوکم حقشونو کف دستشون میذاشتم!"

برادر حمید یواشکی طوری که صدایش به کس دیگری نرسد،جواب داد:

-"کودکم!دیگه غلو نکن!ما که نتونستیم بگیریم وگرنه از هر حربه ای استفاده میکردم!"

خانم رایس که از کنار آنها عبور میکرد،با لبخندی استهزا آمیز گفت:

-"برادران،به گرد پای ما هم نمیرسید!"

برادر حمید درحالیکه دست ققنوس را چسبیده بود ،داد زد:

-"ققی ولم کن ببینم این چی میگه؟"

ققنوس دستش را رها کرد و با بی اعتنایی گفت:

-"خب برو ..برو دیگه...یه جهان نمیتونه حریف خانم رایس بشه اونوقت تو..."

برادر حمید که خون خونش را میخورد جواب داد:

-"حرف شیاشی موقوف!"

در همین اثنا،صدای گزارشگر بلند شد و فریاد کشان(مثل گزارشگر متوفی! )اعلام کرد:

-"به قول ماگلها چه میکنه این دیانا!عجب چرخشی!و عجب شوتی که با این ضربه رنگ سدریک میپره و جا خالی میده و گگگگگلل!0-10 به نفع تیم فمن!"

برادر حمید و ققنوس همچنان در حال دعوا بودند و صدایشان اوج گرفته بود که یکدفعه کسی از بین تماشاچی ها طلسمی پرتاب کرد که از کنار ان دو رد شد و تماشاگر با حالت تحقیر آمیزی داد زد :

-"خجالت بکشید!جای دعوا مواظب دروازه باشید...ماگلهای بی خاصیت!"

برادر حمید دوباره شروع به جوش زدن کرد که کم کم به غل غل تبدیل شد!و از روی جارو به زمین پرتاب شد.
گزارشگر در حالیکه سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد ادامه داد:

-"بله...متاسفانه بخاطر توهین یکی از تماشاچیها برادر حمید راهی سنت مانگو شد!
ولی توپ همچنان در کشمکش بین مدافعان تیم فمن و سرژ تانکیانه.اما این سرژ برای خودش اعجوبه ایه!رقبا رو درو میکنه و جلو میره.اوه...بلوجر سامانتا درست از بغل گوش سرژ رد شد ولی کاری از پیش نبرد!چه خبر کرده این سرژ...از گوشش داره خون میچکه ولی اون اصلا اهمیتی نمیده.اون کیه اونجا داره میاد جلو؟...."

------------------
به امید پیروزی تیم فمن

مورگانا


ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۴:۵۸:۰۰
ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۹:۱۳:۲۷

تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵
#3
این آخرین پست تیم فمن در مسابقه فمن-دراگون است.

-----------------------------------

مورگانا با انگشت از پشت پنجره ،قسمت تماشاچیها را نشان میداد.
بچه ها با اشاره او به پنجره نزدیک شدند.
مری با خنده گفت:

-"بچه ها بریم تماشا؟"

شش نفر دیگر انگار چیز عجیبی دیده باشند،به او خیره شدند و به حالت مشکوکی پرسیدند:

-"تماشای چی؟"

مری که از طرز نگاه انها چندان خوشش نیامده بود،سر برگرداند و با قیافه ای حق به جانب گفت:

-"خب معلومه...تماشای دعوای بیرون!"

ایدی اخم کرد و با جدیت گفت:

-"مگه سینماست؟باب طرفدارای ما بخاطرمون دارن دعوا میکنن بعد ما بریم تماشا؟اینطوری نمیشه!"

مورگانا که تا آن لحظه ساکت مانده بود با لحنی که انگار میخواست از هر دونفر دفاع کند گفت:

-"خب ما میریم برای حمایت از اونا!"

چند سر به علامت تایید تکان داده شد.آیدی با مشاهده این تایید ،سعی کرد اخرین توانش را بگذارد تا تسلیم نشود:

-"نه این خطرناکه...طرفدارای دراگون منتظر مان تا دق دلیشون رو سر ما در بیارن."

سامانتا در حالیکه شنلی در دست داشت ،گوئی کلید حل معما را به دست گرفته جواب داد:

-"اینکه کاری نداره! مشکلمون با این حل میشه!"

-"این چیه؟"

-"شنل نامریی!"

آیدی با این جواب و نگاههای پیروز مندانه بقیه بچه ها ،ناچار موافقت کرد.
بچه ها برای اینکه نظرش عوض نشود،همگی روی جاروی مری پریدند و شنل را روی سر کشیدند و...پیش بسوی بیرون!
بیرون از رختکن،دعوایی بزرگتر از قبل در حال وقوع بود که از چند دقیقه ی پیش ضربه ی آغاز آن توسط دراگونی ها زده شده بود. مری با بهت و هیجان نگاه می کرد. تماشاچیان دراگون صندلی ها را با جادو از سر جایشان بلند می کردند و به سمت فمنی ها پرتاب می کردند . فمنی ها هم آنها را وسط راه بر می گرداندند. صندلی ها در میان زمین کوییدیچ این ور و آن ور می رفت. شیشه ها و تکه های صندلی های منفجر شده در هوا معلق بود. سامانتا سرش را دزدید. چون دیگر کسی نمی دانست که آنها آنجا هستند و میشد گفت این نه به نفعشان بود و نه به ضررشان.
سامانتا طوریکه میخواست خود را بی گناه جلوه دهد گفت:

-"خوب یکی از ریسکاش این بود....اهم..می گم بریم؟"

ظاهرا دلش نمی خواست به بلایی دچار شود که سر مری امده بود. مورگانا فریاد زد:

-"اونجا الآن ...نه........"

دو تا از طلسم هایی که فمنی ها و دراگونیها به سوی هم می فرستادند با هم برخورد کرد. جرقه زد و چند تا از صندلی های درون ورزشگاه را منفجر کرد. یکی از آنها به سوی دراگونی ها رفت و میان آنها فرود آمد. صندلی ها و جایگاه تماشاچیان آتش گرفت. همه پا به فرار گذاشتند. در این میان یکی از طرفداران دراگون همان طور که در حال فرار بود، برای تلافی یک صندلی آتش گرفته ی در حال سقوط را با جارو به سمت جایگاه فمنی ها فرستاد و رفت... ورزشگاه به کل آتش گرفت....
همه تماشاچیان،جیغ کشیدند و بسرعت پا به فرار گذاشتند.حالا در این هیاهو ،اعضای فمن زیر دست و پا مانده بودند و کسی انها را نمی دید تا پا رویشان نگذارد.بهمین دلیل آیدی شنل را کنار زد و داد زد:

-"مری زود باش...جارو رو به طرف بالا هدایت کن!"

مری آنقدر با سرعت این کار را کرد که سامانتا جیغ کوتاهی زد. از میان صندلی ها و جرقه های آتش مارپیچ پرواز کرد و با تمام سرعت وارد رختکن شد. طوری که نتوانست جارو را کنترل کند و سر جادو داخل کمد وسایل آیدی رفت تا جارو متوقف شد. کمد آیدی سوراخ شده بود. خانم رایس و مینکی که با انها نیامده بودند،با این حرکت یکصدا پرسیدند :

-"چی شد؟"

ایدی نگاه حسرت باری به کمدش انداخت و گفت:

-"هیچی...کمد من اینجا اضافه بود و دیگه قدیمی شده بود،مری خواست یه مدل جدید بهش بده!"

مورگانا در حالیکه داشت جاروی خود را سوار میشد داد زد:

-" -زود باشین باید از این جا بریم بیرون الآن هممون می سوزیم!"

سقف رختکن که زیر جایگاه تماشاچیان بود در حال ریختن بود. بچه ها به مری کمک کردند تا ردایش را عوض کرد. بعد به زور دوباره روی جارویش نشست. همه، وسایلشان را به سرعت برداشتند. هرکس هرچه در رختکن داشت. مورگانا از پشت پنجره نگاهی به داخل زمین انداخت.رنگ نارنجی شعله ها ،سالن را پررنگتر کرده بود.هیچکس در زمین یا اطراف به چشم نمیخورد.ایدی پشت مورگانا زد و گفت:

-"چی شده؟نگران نباش...کسی تو زمین نیست.فردا همه چی دوباره عین روز اولش میشه."

مورگانا لبخندی زد و با سر ،حرف او را تایید کرد.
دود آتش غلیظ شده بود و هفت یار فمنی در حالی که سرفه می کردند، سوار بر جاروهایشان شدند.
آیدی فریاد زد:

-" بچه ها راه بیفتین."

و از رختکن خارج شد....

<<<<<<سالن عمومی>>>>>

درون سالن عمومی غلغله بود. تا آن لحظه همه ی اعضا استراحتشان را هم کرده بودند. ورزشگاه آتش گرفته ،خاموش شده بود و فقط تکه های باقی مانده ی سوخته ای از آن باقی مانده بود، ناگهان مری گفت:

-"بچه ها می دونستین یه چی یادمون رفت؟"

همه با خنده و با صدای کلفت گفتند:

-" نه آآآآآآآآآ"

مری نخودی خندید و گفت:

-" نور دستی یادمون رفت!"

آیدی با دلخوری ،اخم کرد و گفت:

-"این چه اسم بی کلاسیه؟!آدم سمبل تیمش رو هم مسخره میکنه؟"

-"مسخره چیه...باید یه اسمی داشته باشه دیگه!"

بچه ها دستهایشان را روی هم گذاشتند.نور صورتی رنگی از میان آنها خارج شد و پیچ و تاب خورد.و نوشت:

-"پیروزیتان مبارک!"

و ناگهان از میان نورها،یک کیک بزرگ که رویش علامت تیم فمن قرار داشت ظاهر شد.
مری که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت:

-" مگه این طوری هم می شد من نمی دونستم؟ "

دیانا با خنده جواب داد:

-"ها ایه...! توی هر موقعیتی شرایطی داره دیگه!"

مری در فکر فرو رفته و در حال تجزیه و تحلیل بود که آیدی لبخندی زد و گفت:

"-راستی یه چیزه دیگه رو هم می دونستی؟

-"نه آآآآآآآآ"

- "این شد کیک دستی! "

-------------------------
به امید پیروزی فمن!


ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۱۹:۲۰:۱۹
ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۱۹:۳۵:۲۰

تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
#4
گزارشگر با همان صدای نخراشیده سعی میکرد هیجان بازی را توصیف کند.به همین دلیل به لحن خود فراز و فرود داد و گفت:

-"حالا تنها کسی که میتونه دروازه فمن رو نجات بده مورگاناست ."

گیلدروی درست رو بروی مورگانا بود .
مورگانا لبخندی بر لب داشت. انگار مطمئن بود که از پس این ضربه بر می اید . اما همین که گیلدی خواست توپ را به طرف یکی از حلقه ها بفرستد کوافل از دستانش جدا شد و به بالا رفت !
چنین اتفاقی هیچ گاه رخ نداده بود ! چون کوافل هیچ وقت خودش مثل بلوجرها و یا اسنیچ پرواز نکرده بود .
یعنی چه اتفاقی افتاده بود ؟
کوافل دیوانه وار به این طرف و ان طرف می رفت و در همین بین خود را دربرابر چشمان حیرت زده مورگانا ،داخل دروازه وسط جا کرد .یک لحظه تمام ورزشگاه در سکوت سنگینی غرق شد.تمام پرچمها و شعارها رنگ باختند و حتی طرفداران تیم دراگون هم ماتشان برده بود که صدای سوت داور بلند شد و به دنبال آن پرفسور بینز که کنار گزارشگر نشسته بود اعلام کرد:

-"خطا..."

فریادهای اعتراض و غرولندهای دراگونیها به هوا رفت.گیلدروی همه را پس زد و رو به داور گفت:

-"یعنی چی خطا؟خب من انقدر ماهرانه شوت کردم که توپ چرخید و چرخید و رفت تو دروازه..."

داور پوزخندی بر لب در حالیکه کارت زرد را به او نشان می داد گفت:

-"اگه فکر کردی با یه تازه وارد طرفی کاملا در اشتباهی.پسر این حقه رو خودم توی یه بازی دوستانه ارایه دادم.لااقل اگه میخوای کلک بزنی به کسی بزن که سازنده طلسم نباشه.من میدونم که توپ رو تو یا یکی از طرفداراتون طلسم کرده.حالایاد بگیر که جوانمردانه بازی کنی."

و گیلدروی و سایر دراگونیها را به حال خود رها کرد و بعد صدای پرفسور بینز در فضا طنین انداخت که:

-"پنالتی به نفع تیم فمن!"

و صدای جیغ و خوشحالیهای طرفداران فمن ورزشگاه را پر کرد.بازی با سوت داور به جریان در امد.
مورگانا از اینکه گل نخورده بود احساس افتخار میکرد و بیش از پیش دروازه را بسته نگه داشته بود.و در گوشه ی دیگر زمین، بگمن بر سر لاکهارت عربده می کشید:

-" این چه کاری بود؟ چرا به من نگفتی؟ مثلا خواستی زرنگی کنی؟ حالا باید یه گل دیگه هم بخوریم.آخه من باید چقدر از دست شماها بکشم....."

نگرانی بر چهره آیدی نشسته بود.
سامانتا از او پرسید:

-"چی شده؟ از اینکه یه گل دیگه می زنیم ناراحتی؟ "

آیدی که می خواست برگردد تا سامانتا را که پشت سر او بود ببیند، ناگهان تعادلش را از دست داد و نزدیک بود بیافتد که سامانتا او را گرفت......

"-مواظب باش دختر!چرا انقدر گیج شدی؟حالت بده؟"

"-نه...فقط خیلی ترسیدم.من فهمیده بودم که با چوبدستی داره توپ رو می فرسته.اگه با اون جادو توپ رو می فرستاد مورگانا هم توپ رو می گرفت انگشتاش خرد می شد!من باید زودتر به مورگانا هشدار میدادم.اگه برای گرفتن توپ میرفت..."

که مورگانا گوئی از غیب رسیده باشد،دستی به شانه او زد و لبخند زنان گفت:

-"آیدی من رو دست کم نگیر!هوشم به اندازه یه فمنیست اصیله.مطمئنان من بسمت توپی که خود بخود حرکت میکنه نمیرفتم.قوانین و خطاهای بازی رو کامل میدونم."

مری خنده کنان گفت:

-"هی بچه ها نیگاه! خوشم میاد از عربده های این بگمن."

"-این طوری روحیه ی تیمش رو ضعیف می کنه! بدبخت!"

-"ولشون کنین باب. روحیه ی قویشونم دیدیم!"

مری این را گفت و منتظر تایید جمع شد اما...آیدی در حالیکه دور میشد،گفت:

-"مری ،تیم دراگون حقا اژدهای زمینه...اینطور حرف نزن.حالا بیا واسه یه گل درست و حسابی دیگه!"

مری با اشاره بچه ها به سرعت به سمت آیدی پرواز کرد. به خاطر سنگینی پای راستش مجبور بود یه کم کج روی جارو بشیند تا تعادلش حفظ شود.
آیدی گفت:

-"حاضری که؟ میخوای وقت استراحت بگیرم اگه پات درد میکنه؟"

مری با اطمینان جواب داد:

-" ای بابا! نترس. من اگه پام درد بکنه خودم بهت می گم، رودربایستی که ندارم(!)....."

ورزشگاه در استقبال از پنالتی تیم فمن،پر از گلهای صورتی رنگ شده بود اما تماشاچیان دراگون ناراحت و نا امید بودند. دیگر از پرچم هایشان خبری نبود و تمام پلاکاردها پایین آمده بود. پاک ناامید شده بودند.
از طرفی دیگر معلوم نبود طرفداران فمن پلاکارد جدید را از کجا آورده بودند که روی آن نوشته بود:" ما می بریم حتی اگه مصدوم باشیم! "
رنگ چهره مری سرخ شد و با اطمینان فریاد زد:

-"اره...ما میبریم!حتی اگه مصدوم باشیم!"

فمنیها امیدوارانه به مری نگاه می کردند. مری آماده ی پرتاب شد. صدای سوت داور به گوش رسید.مری توپ را با دست راست تا میانه های راهی که به سمت چپ دروازه منتهی می شد همراهی کرد و بعد آن را به دست چپش پاس داد و به طرف مخالف دروازه فرستاد......اما با این حرکت ناگهان تعادلش را از دست داد و از روی جارو سر خورد. اما خودش را نگه داشت و چرخی زد و به سر جایش بازگشت. فمنی ها که تا آن لحظه نفس هایشان را در سینه حبس کرده بودند فریاد شوق به سر دادند....

"-گل....گل....واقعا نمی دونم چی بگم...(هورررررررت) ببخشید من خیلی به آب احتیاج پیدا کردم. .......تا به حال چنین گلی ندیده بودم......"

دراگونی ها سخت اعتراض می کردند.

"-نمی شه توپ رو به اون دستش پاس بده..........."

"-یعنی چی!"

"-قبول نیس.....!"


ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۵ ۲۲:۰۶:۳۷

تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۹:۵۳ شنبه ۳ تیر ۱۳۸۵
#5
ایدی گفت:

-"...خب مهم نیست..."

که ناگهان فریاد زد:

-"این گل نبود!"

این فریاد اعتراض چهره های مایوس طرفداران را به وجد اورد و داور با خونسردی تمام زمین را بسوی انها طی کرد.آیدی همانطور هیجان زده گفت:

-"آقای داور میدونیم که توپ باید از بالا وارد دروازه بشه...درسته؟"

داور چینی به ابرو انداخت و به ارامی پاسخ داد:

-"بله..همینطوره"

-"ولی وقتی از پایین به بالا شوت بشه این گل مسخره به بار میاد.اگر نگاه کنید توپ از زیر وارد دروازه شده"

داور بار دیگر با ارامش طول زمین را طی کرد و بطرف بیلبورد رفت تا صحنه تکرار گل را از نزدیک ببیند.
آیدی درست میگفت.جرج رو به پایین شیرجه رفته و سرخگون را از زیر وارد دروازه کرده بود و این گل به حساب نمی امد.
داور با صدای بلند اعلام کرد:

-"گل بلغارستان قبول نیست"

و همراه با فریاد شادی هواداران تیم فمن تابلو امتیازات عدد صفر را برای هردو تیم نشان داد.
این بار بازی از سوی فمنیها اغاز شد.و صدای پر فراز و نشیب گزارشگر از میان شعارهای طرفداران و اعتراضهای بلغاریها ،راه پیدا کرد و مسابقه را شروع کرد:

-"حالا توپ توی دستای مریه...این بازیکن تازه نفس تیم فمن خوب داره خودش رو نشون میده...اوه نه،دو مدافع بلغار او رو محاصره کردن.ولی یه حرکت زیبا...مری با یه جاخالی محشر،پانسی و سرافینا رو جا میذاره و پاس میده به دیانا...دیانا یه تنه داره جلو میره..."

پانسی جلوی دیانا را گرفته بود و اجازه حرکت به او نمیداد .که از پشت سر، بلوجری محکم او را از جارو به پایین پرتاب میکند. فریاد شادی طرفداران فمن بلند میشود و سامانتا که بلوجر را زده بود،موذیانه لبخند میزند.
گزارشگر که فقط با سکوت توانسته بود این صحنه را توصیف کند،بعد از شنیدن خبر انتقال پانسی به سنت مانگو، آهی کشید و گزارش را از سر گرفت:

-"واقعا متاسفم،ولی نباید از حق گذشت که پرتاب بلوجر سامانتا یک حرکت ماهرانه بود...توپ همچنان توی دستای دیانا به طرف جلو برده میشود.مثل اینکه دیانا خودش میخواد کار رو تموم کنه.با حادی تک به تک شده،اوه خدای من کدوم وری پاس میده؟خودم هم نفهمیدم خانم رایس از کجا پیدا شد ولی ....گگگگللل...10-0 به نفع فمن"

با اولین گل میدان زمین یکپارچه از گلهای صورتی رنگ پر شد.طرفداران تیم فمن هورا می کشیدند و با شدت پرچم فمن گروپ را تکان می دادند.در برابر این استقبال تماشاچیان،هر هفت عضو تیم فمن سر خم کردند و دوباره گوئی اتفاقی نیفتاده باشد، گرم بازی شدند.
گزارشگر درحالیکه با یک نوشیدنی کره ای دوباره توان حرف زدن پیدا کرده بود،جریان بازی را دنبال کرد:

-"اما بعد از این گل توپ تو دستای بلیده،مثل اینکه دست به یه ضد حمله جانانه زدند.مینکی بلوجر ناموفقی رو بسمت بلید نشونه میره،بلید پاس میده به جان،حتی بلوجر سامانتا هم کار به جایی نمیبره،جان با مورگانا تک به تک میشه.خدای من!مورگانا از دروازه خارج میشه و با یک حرکت تماشایی توپ رو میون زمین و هوا بغل میگیره...بله اینطوری ضد حمله تیم بلغارستان بی نتیجه میمونه."

مورگانا با غرور نگاهی به اعضای تیم خود که مشغول تشویق او بودند ،می اندازد و توپ را به مری پاس میدهد.مری دوباره حمله ای را شروع میکند.بازی روی دروازه تیم بلغارستان معطوف میشود.هرسه مهاجم تیم فمن در سه گوشه زمین توپ را با پاس کاری جلو میبرند.
گزارشگر:

-"بازی گروهی تیم فمن حرف نداره.خیلی با هم همکاری میکنند.بطوریکه در یک لحظه معلوم نیست توپ دست کدومشونه.بازیکنای بلغار هم گیج شدن.سرافینا بلوجر رو بسمت دیانا شیرجه میره ولی قبل از اینکه توپ بدست رقیب بیفته،دیانا به مری پاس داده.مری با سرعت جلو میره...دیگه هیچ مدافعی سر راهش نیست.حادی طرف چپ دروازه مستقر شده.و مری به همون سمت توپ رو پرتاپ میکنه.ولی عجیبه گل میشه...گل!"

حادی که غافلگیر شده بود،یک لحظه با دیدن خانم رایس در سمت
راست دروازه،به خیالی که مری به او پاس میدهد،دروازه چپ را رها کرده و بسمت راست میرود که مری با استفاده از همین فرصت توپ را در دروازه چپ می اندازد.
بار دیگر فریاد شادی و تحسین از هر سو ورزشگاه را پر میکند.
گوئی در چهره های بلغاریها گرد خستگی و نگرانی پاشیده بودند و با هرگل و هر حرکت تهاجمی لحظه به لحظه بدتر میشد.اعضای بلغار هول شده بودند و سررشته کار از دستشان گریخته بود.در حالیکه شعف و امید خاصی در چهره فمنیها موج میزد و انقدر اماده و بدون نگرانی بازی میکردند گوئی بعنوان یک طرفدار بازی را از تلویزیون میدیدند.
بازی از سر گرفته شد و صدای گزارشگر که بیشتر از شدت هیجان به جیغ تبدیل شده بود،سالن را پوشش داد:

-"عجب عملکردی!بعد از این دوگل بازیکنای فمن به بلغاریها اجازه نزدیک شدن به دروازه را هم نمی دهند.توپ با بلوجر مینکی از دستای جرج خارج میشه و بلافاصله دیانا اون رو به چنگ میاره.انقدر حرکات فمنیها سریعه که گاهی خودم هم اسم بازیکنا رو اشتباه میکنم.حالا توپ به همراهی هر سه مهاجم بطرف دروازه میره.حتی سامانتا و مینکی هم توپ رو بدرقه میکنن و اجازه نزدیک شدن مهاجمهای بلغار رو به توپ نمیدن.حالایه بلوجر شیرجه میره به سمت دیانا که توپ همچنان تو دستشه...ولی مهارت سامانتا توی دفاع فوق العاده س...بلوجر رو بایه ضربه پس میفرسته و بلوجر محکم میخوره به سر سرافینا که اون رو پرتاب کرده بود.فمنیها همینطور جلو میرن و درصددن گل سوم رو هم بزنن...."

صدای گزارشگر در میان فریادهای گل طرفداران تیم فمن گم میشود.دیانا دومین گلش را در این مسابقه به ثمر می رساند.
گزارشگر که انتظار گلی به این سرعت را نداشت،گوئی غافلگیر شده باشد،متعجب نگاهی به تابلو انداخت و گفت:

-"30-0 به نفع فمن............"

------------------------------
به امید پیروزی تیم فمن


تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵
#6
در همین حین در تالار عمومی گریفندور باز شد و فردی پا به درون تالار گذاشت.چهره اش پشت یک ورقه شبیه همان ورقه هایی که پرفسور مک گونگال به افراد شرکت کننده به مسابقه داده بود پنهان بود.
بچه ها با حیرت به ساحره تازه وارد خیره شدند.هر کس در هرجای تالار که بود،بی حرکت منتظر این بود که بفهمد او کیست.دخترک گوئی باری از دوشش برداشته باشند نفس راحتی کشید و ورقه را از جلوی صورتش کنار برد.چشمان بادامی قهوه ای رنگش تالار را کاوید و با دیدن قیافه های بهت زده افراد،لبخند ملیحی زد و به ارامی گفت:

-"سلام..."

همگی بدون اینکه لحظه ای از او چشم بردارند یکصدا گفتند:

-"سلام"

دخترک گوئی تازه فهمیده باشد چه خبر شده،دوباره لبخندی زد و ادامه داد:

-"اوه...معذرت میخوام باید خودم رو زودتر معرفی میکردم:من مورگانا مرلین هستم نوه مرلین کبیر و یک گریفندوری اصیل.البته دوستام منو آنی صدا میزنند."

اما بچه ها همچنان بهت زده او را نگاه میکردند.بیل از روی صندلی بلند شد و سعی کرد علت نگاه های عجیب دوستانش را توضیح بدهد:

-"خانم مرلین،منظور ما اینه که ...یعنی شما ...چرا الان؟"

مورگانا شنل سفریش را باز کرد و گفت:

-"اها..فهمیدم.دلیل اینکه من الان به اینجا اومدم.خب من تا الان
تحت اموزش معلمهای خصوصی بودم که بالاخره خون گریفندوری من باعث شد تا از پدرم بخوام من رو به هاگوارتز بیاره.راستش قرار بود خانم مک گونگال من رو بشما معرفی کنند ولی..."

که دوباره در باز شد و خانم مک گونگال با قدمهای ریز و تند وارد شد.نگاهی به اعضا انداخت و چشمش به مورگانا افتاد:

-"وای...خانم مرلین فراموش کردم شما رو به بچه ها معرفی کنم.ولی مثل اینکه با هم اشنا شدید."

و با تکانهای سر افراد به نشانه موافقت روبه رو شد.پرفسور به همان سرعتی که وارد شد ه بود فقدم به بیرون تالار گذاشت و از پشت در در حالیکه داشت با عجله دور میشد گفت:

-"امیدوارم هاگوارتز میزبان خوبی برای شما باشه."

و مورگانا هم مودبانه بدون اینکه چشم از در و دیوار تالار بردارد گفت:

-"حتما همینطوره پرفسور"

سپس رو به سوی بچه ها گرداند.هنوز بچه ها در حال تجزیه و تحلیل این حرفها بودند که مورگانا بسمت راهرو خوابگاه قدم برداشت و با اشتیاق گفت:

-"هیچکس دوست نداره اینجا رو به من نشون بده ؟فکر میکردم گریفندوریها خیلی خوش برخورد باشند."

که همه بچه ها گوئی به خود امده باشند به گرمی با او دست دادند.به امید اینکه دوستان خوبی برای هم باشند!

باران بیرون تالار رخت بست و پنجه های گرم افتاب شیشه ی
پنجره ها را لمس کرد.گوئی او نیز به استقبال مورگانا امده بود.......

----------------
بچه ها خیلی خوشحال میشم من رو هم با خودتون توی تالار همراه کنین.


تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵
#7
نام:مورگانا
نام خانوادگی:مرلین
گروه:گریفندور
سال:هفتم
دروس مورد علاقه:تاریخ جادوگری.پیشگویی.طلسمات و وردهای جادویی.نجوم و اختر فیزیک.تغییر شکل..معجون سازی.دفاع در برابر جادوی سیاه و....
امیدوارم بتوانم شاگرد خوبی برای هاگوارتز باشم.


مورگانا


تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۵
#8
جواتها پشت ماشینهایشان پریدند «البته این پریدن چند مورد ایهام داشت:1)معنای تحت اللفظی2)پرواز کردند3)دوباره در رویا فرورفتند!»و به سمت صحنه حرکت کردند.
سر صحنه:

وقتی جواتها از داخل ماشینهایشان بیرون پریدند«ایهام:1)معنای واقعی2)از رویا خارج شدند »با چهره های خوشحال و بی خیال فمنیها روبرو شدند.آیدی بار دیگر جلو امد و با همان خنده ی موذیانه پرسید:

-"باز هم مجبور شدید شب رو بیرون بگذرونید؟یا ولایت شما با اینجا 5 ساعت اختلاف ساعتی داره؟"

فمنیهای دیگر هم در تایید حرف او به جواتها پوزخند زدند . کارگردان همانطور که با خود کلنجار میرفت تا بتواند از پس خشونتی که سرتاپای وجودش را فرا گرفته،مهار کند بسیار محترمانه خود را به جواتها رساند و گفت:

-"ببینم الان ساعت چنده؟هفت صبح یا 12 ظهر؟اینطوری پیش بره تهیه کننده نه تنها حقوقی بهتون نمیده بلکه یه عده رو اجیر میکنه تا میخورید بزننتون!"

سر دسته ی جواتها جلو امد و بادی به غبغب انداخت :

-"داداش...فعلا که یه عده رو اجیر کردید.این ابجیا پس چیکاره ن؟"

رو به جواتها کرد که یعنی بخندید. و جواتها چند لحظه ای فکر کردند و بعد که دیدند واقعا منظورش را نمیفهمند داد زدند:

-"چیه؟خب مثل بچه ادم بگو چیکار کنیم دیگه"

و بلرویچ که از شدت خشم موهایش را میکند با صدایی شبیه پت پت اگزوز فریاد کشید:

-"بابا ادمای جاهل(منظور لوطی و جواته)!بخندید !"

و بعد جواتها با صدای بلند زدند زیر خنده که البته بهتر بود نمیزدند!تهیه کننده درست رودر رویشان قرار گرفته بود و هرچه بلرویچ بهشان اشاره میکرد که ساکت شوند انها همچنان به کار خود مشغول بودند و تهیه کننده هم با پوزخندی برلب به انها خیره شده بود که بالاخره با فریاد دیگر بلرویچ خاموش شدند.اوتو جلو امد.یقه ی بلر را گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت:

-"چرا داد میزنی دادا؟زبون ادمیزاد بلت (غلط املایی نیست.لهجشه) نیستی؟چرا داد میزنی؟"

بلر دستش را محکم به پیشانی کوبید و خواست توضیح بدهد که کار از کار گذشت. تهیه کننده گفت:

-"ما دیدیم بهتره ساحره های محترم خود رو به زحمت نندازن.این بود که اینها رو استخدام کردیم"

سر جواتها بسویی که او اشاره میکرد چرخید و ........
پنج دورگه ی غول-جادوگر با چوبهای جارو و چماقهای غول غارنشین در آن گوشه ایستاده و سوت میزدند که یکدفعه فردی از بین انها داد زد:

-"دوست...شما بود دوست..."

و هیکل حجیمی بسوی انها شیرجه رفت. جواتها با دیدن گیلدی دو پا داشتند،چهار تا ی دیگر قرض کردند و پا به فرار گذاشتند.
ساحره ها و کارگردان و تهیه کننده پشت سر به انها میخندیدند و مورگانا در میان خنده طعم این خنده ها را بیشتر میکرد:

-"گیلدی نگران نباش...تا صبح میتونی دنبالشون بدوی چون اونها خیلی بیکارن.بالاخره بهشون میرسی.درسته...اونا دوستن مبادا ولشون کنی ها"

و لبخندهای شیطانی روی لبهای فمنیها بیشتر جلوه میکرد....


تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۵
#9
ببخشید میتونم بپرسم اجلاس شما چه ربطی به انجمن اداس داره؟توی تاپیکتون کمبود جا پیدا کردین؟
---------------------------------------
در اداس:

همه گرم مهمانی و خوش و بش بودند که از میان ساحره ها،دختری که ردای گریفندور به تن داشت،جلو امد و در گوش ونوس حرفی زد که موجب سکوت همه شد.ونوس برای چند لحظه با دقت حرفهای مورگانارا که در گوشش گفته بود،در فکرش تجزیه و تحلیل کرد،سپس با ارامش گفت:

-"هیچکدومشون جرئت حمله بما رو ندارن.اونا الان تو حالت اغمان!"

مورگانا همانطور که از ونوس فاصله میگرفت،روی یکی از صندلیها نشست و جواب داد:

-"این که مشخصه.اونها درجه قدرت ما رو فهمیدن.اما ما هم نباید سهل انگاری کنیم.بنظر من بهتره جشن رو به موقع دیگه ای موکول کنیم.مثلا موقعی که به انجمنشون حمله کردیم. "

سارا که در بین جمعیت تازه از راه رسیده،از همه ساکت تر بود،گفت:

-"فکر کنم حرف مورگانا منطقی باشه.بهتره مواظب باشیم.ولی....جشن هنوز برقراره. برای اطمینان هم پیتر رو میفرستیم کشیک"

همه به علامت توافق سرتکان دادند.
دوباره صدای خنده ها بلند شد و حالا پیتر هم که با این جمع غریبه بود،بیرون رفته بود.
ونوس همجنان که می خندید گفت:

-"خب حالا دوستای تازه وارد خودشون رو معرفی کنن.دوست دارم با فمنیستها که قدرت دنیای جادوگری رو تو چنگ دارن بیشتر اشنا بشم تا بعد بتونیم با یه نقشه جانانه حساب جادوگرای جوات رو برسیم."

سکوت همه جا را فرا گرفت.مورگانا این زندان شیشه ای را شکست و گفت:

-"خب من :مورگانا مرلین
معروف به آنی
چوب جادو:20 سانتی پر ققنوس
خوشحالم که بتونم کاری برای انجمن همیشه پیروز دفاع از حقوق ساحره ها انجام بدم."

با این شروع ،سایر ساحره ها مشتاقانه خود را معرفی کردند تا بعد از آن بتوانند قدرت خود را به جادوگرهای جوات ثابت کنند.
عطر سنگین فضا خبر از اتفاق خاصی می داد..........

===========================
ویرایش ناظر :!
شرمنده ویراش کردم ! ولی می خواستم جوابت رو بدم !
همین سارا اوانز اومده بود می گفت کاری کنین که جادوگر ها نیان توی تاپیک ما !
ما که کاری نمی تونیم بکنیم ، ولی شما خودتون می تونین با رول هاتون کاری بکنین که ما نیایم تو ! همون طور که ما کری کردیم که شما ها نتونین حتی سری به اون تاپیک بزنین که لا اقل متوجه بشین ، که الان مثل ما داریم میایم توی تاپیک شما جنگ و دعوا !


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۹ ۲۰:۰۷:۵۹

تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: لیگ برتر کشورهای کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#10
توپ در دستان جسیکا بود او با سرعت داشت به طرف دروازه فمن میرفت.اضطراب و سکوتی هولناک سالن را فراگرفت و در برابر دیدگان تماشاچیها هیچیک از مدافعان فمن تکان نمیخوردند .گوئی طلسمی جاروهایشان را به ابرها دوخته بود.در کمال ناباوری جسیکا بدون هیچ برخوردی با بلوجر با آنی تک به تک شد و.......
نفسها با فریاد شادی رها شد.صدای گزارشگر فضای سالن را پر کرد:

-"خدای من!آنی مرلین یک شاهکاره...هیچکس نمیتونست چنین توپی رو مهار کنه.در اینجا جا داره که بگم :ایول...حقا که آنی دروازه بان لایقیه"

آنی با یک دست توپ را گرفته بود و با دست دیگر سعی میکرد شره خونی را که از دهانش جاری شده بود،پاک کند.فریاد های غرور امیز طرفداران فمن گریفها را بیشتر ناامید میکرد.سالن یکپارچه شعار "فمن همیشه پیروزه" را تکرار میکرد که دوباره بازی با هجوم خانم رایس به دروازه گریف اغاز شد.
صدای گزارشگر طرفداران را وادار به سکوت کرد:

-"حالا خانم رایس به تنهایی همه رو پشت سر میذاره...اوه نه...بلوجر الیور وود مانعش میشه.توپ وسط دستای لوییس خودنمایی میکنه،اهان خیلی ماهرانه بود،سامانتا بلوجر رو بسمت صورت اون نشونه میره و عجب نشونه گیری خوبی!متاسفانه کار لوییس به درمانگاه میکشه. ببینم اون چیه؟اوکی!اسنیچ با سرعت از زیر دستان آیدی در حال فراره و سارا اوانز هم اون دوتا رو دنبال میکنه."

برای لحظه ای گروه گریف یونایتد به سمت دیگر سالن که آیدی و سارا در کشاکش دستیابی به اسنیچ بودند جلب میشوند و این لحظه مصادف میشود با گل ماهرانه خانم رایس....
مجری با هیجان داد میزند:

-"گل...50-0 به نفع گروه فمن!تیم فمن از هر موقعیتی به خوبی استفاده میکنه."

صورت خانم رایس گل می اندازد و برای طرفداران تیم فمن که مشتاقانه نامش را فریاد میزدند دست تکان میدهد.مجری بار دیگر همه را وارد بازی میکند:

-"حالا توپ توی دستا (که چه عرض کنم،توی بالهای) هدویگه. پاس میده به جسیکا .حالا جسیکا داره با سرعت بطرف دروازه فمن میره.بلوجرهای مینکی و سامانتا هم کاری به جایی نمیبره.بله...حالا اون با آنی تک به تک میشه.یک آن توپ دستای آنی رو لمس میکنه.اوه چه خبر شد؟آنی توپ به دست وارد زمین میشه و چنان توپ رو بلند میفرسته که:گگگگگگگللللل"

در همین حین یکی از داوران در سوت جادویی خود میدمد.صداها در هم مخلوط میشود.داور با صدای بلند،طوریکه تمام حضار قادر به شنیدنش باشند فریاد زد:

-"این گل قبول نیست.در قوانین بازی ثبت نشده که دروازه بان بتونه گل بزنه."

-"چون ثبت نشده پس تا قانونی در این رابطه بوجود بیاد گل باید قبول بشه.حتی فیفا هم گل دروازه بانها رو قبول میکنه"

این صدای آیدی بود که مصممانه بر روی حرف خود پافشاری میکرد.داور برای اینکه بیشتر از این بازی به تعویق نیفتد با لحنی جدی گفت:

-"در این رابطه در حین بازی تصمیم گیری میشه.بازی رو ادامه بدید."

آیدی به دنبال این حرف اعضای تیم فمن را به ارامش دعوت کرد .لبخند رضایت برلبان او همه را امیدوار میکرد. تیم فمن بدون این گل هم 50 امتیاز از تیم رقیب جلو بود.
با سوت داور دوباره بازی ادامه پیدا کرد. هدویگ با چشمهای سرخ شده از خشم بازی را شروع کرد.توپ بین جسیکا و هدویگ جابجا میشد که بار دیگر سامانتا از طرف دیگر زمین با چوبدستیش یک سیلی به بلوجر زد و آن را بسمت جسیکا هدایت کرد.توپ از دستان جسیکا رها شد و سری دیوی با یک حرکت آن را در بین این کشاکش قاپید.در همین حین دیانا هم به او ملحق شد و با تشویقهای پیاپی طرفداران هردو بسوی دروازه حریف شیرجه رفتند:پیش بسوی پیروزی!.........


ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۰:۰۶:۳۱

تصویر کوچک شده[i][size=small][color






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.