این آخرین پست تیم فمن در مسابقه فمن-دراگون است.-----------------------------------
مورگانا با انگشت از پشت پنجره ،قسمت تماشاچیها را نشان میداد.
بچه ها با اشاره او به پنجره نزدیک شدند.
مری با خنده گفت:
-"بچه ها بریم تماشا؟"
شش نفر دیگر انگار چیز عجیبی دیده باشند،به او خیره شدند و به حالت مشکوکی

پرسیدند:
-"تماشای چی؟"
مری که از طرز نگاه انها چندان خوشش نیامده بود،سر برگرداند و با قیافه ای حق به جانب گفت:
-"خب معلومه...تماشای دعوای بیرون!"
ایدی اخم کرد و با جدیت

گفت:
-"مگه سینماست؟باب طرفدارای ما بخاطرمون دارن دعوا میکنن بعد ما بریم تماشا؟اینطوری نمیشه!"
مورگانا که تا آن لحظه ساکت مانده بود با لحنی که انگار میخواست از هر دونفر دفاع کند گفت:
-"خب ما میریم برای حمایت از اونا!"
چند سر به علامت تایید تکان داده شد.آیدی با مشاهده این تایید ،سعی کرد اخرین توانش را بگذارد تا تسلیم نشود:
-"نه این خطرناکه...طرفدارای دراگون منتظر مان تا دق دلیشون رو سر ما در بیارن."
سامانتا در حالیکه شنلی در دست داشت ،گوئی کلید حل معما را به دست گرفته جواب داد:
-"اینکه کاری نداره! مشکلمون با این حل میشه!"
-"این چیه؟"
-"شنل نامریی!"
آیدی با این جواب و نگاههای پیروز مندانه بقیه بچه ها ،ناچار موافقت کرد.
بچه ها برای اینکه نظرش عوض نشود،همگی روی جاروی مری پریدند و شنل را روی سر کشیدند و...پیش بسوی بیرون!
بیرون از رختکن،دعوایی بزرگتر از قبل در حال وقوع بود که از چند دقیقه ی پیش ضربه ی آغاز آن توسط دراگونی ها زده شده بود. مری با بهت و هیجان نگاه می کرد. تماشاچیان دراگون صندلی ها را با جادو از سر جایشان بلند می کردند و به سمت فمنی ها پرتاب می کردند . فمنی ها هم آنها را وسط راه بر می گرداندند. صندلی ها در میان زمین کوییدیچ این ور و آن ور می رفت. شیشه ها و تکه های صندلی های منفجر شده در هوا معلق بود. سامانتا سرش را دزدید. چون دیگر کسی نمی دانست که آنها آنجا هستند و میشد گفت این نه به نفعشان بود و نه به ضررشان.
سامانتا طوریکه میخواست خود را بی گناه جلوه دهد گفت:
-"خوب یکی از ریسکاش این بود....اهم..می گم بریم؟"
ظاهرا دلش نمی خواست به بلایی دچار شود که سر مری امده بود. مورگانا فریاد زد:
-"اونجا الآن ...نه........"
دو تا از طلسم هایی که فمنی ها و دراگونیها به سوی هم می فرستادند با هم برخورد کرد. جرقه زد و چند تا از صندلی های درون ورزشگاه را منفجر کرد. یکی از آنها به سوی دراگونی ها رفت و میان آنها فرود آمد. صندلی ها و جایگاه تماشاچیان آتش گرفت. همه پا به فرار گذاشتند. در این میان یکی از طرفداران دراگون همان طور که در حال فرار بود، برای تلافی یک صندلی آتش گرفته ی در حال سقوط را با جارو به سمت جایگاه فمنی ها فرستاد و رفت... ورزشگاه به کل آتش گرفت....
همه تماشاچیان،جیغ کشیدند و بسرعت پا به فرار گذاشتند.حالا در این هیاهو ،اعضای فمن زیر دست و پا مانده بودند و کسی انها را نمی دید تا پا رویشان نگذارد.بهمین دلیل آیدی شنل را کنار زد و داد زد:
-"مری زود باش...جارو رو به طرف بالا هدایت کن!"
مری آنقدر با سرعت این کار را کرد که سامانتا جیغ کوتاهی زد. از میان صندلی ها و جرقه های آتش مارپیچ پرواز کرد و با تمام سرعت وارد رختکن شد. طوری که نتوانست جارو را کنترل کند و سر جادو داخل کمد وسایل آیدی رفت تا جارو متوقف شد. کمد آیدی سوراخ شده بود. خانم رایس و مینکی که با انها نیامده بودند،با این حرکت یکصدا پرسیدند

:
-"چی شد؟"
ایدی نگاه حسرت باری به کمدش انداخت

و گفت:
-"هیچی...کمد من اینجا اضافه بود و دیگه قدیمی شده بود،مری خواست یه مدل جدید بهش بده!"
مورگانا در حالیکه داشت جاروی خود را سوار میشد داد زد:
-" -زود باشین باید از این جا بریم بیرون الآن هممون می سوزیم!"
سقف رختکن که زیر جایگاه تماشاچیان بود در حال ریختن بود. بچه ها به مری کمک کردند تا ردایش را عوض کرد. بعد به زور دوباره روی جارویش نشست. همه، وسایلشان را به سرعت برداشتند. هرکس هرچه در رختکن داشت. مورگانا از پشت پنجره نگاهی به داخل زمین انداخت.رنگ نارنجی شعله ها ،سالن را پررنگتر کرده بود.هیچکس در زمین یا اطراف به چشم نمیخورد.ایدی پشت مورگانا زد و گفت:
-"چی شده؟نگران نباش...کسی تو زمین نیست.فردا همه چی دوباره عین روز اولش میشه."
مورگانا لبخندی زد و با سر ،حرف او را تایید کرد.
دود آتش غلیظ شده بود و هفت یار فمنی در حالی که سرفه می کردند، سوار بر جاروهایشان شدند.
آیدی فریاد زد:
-" بچه ها راه بیفتین."
و از رختکن خارج شد....
<<<<<<سالن عمومی>>>>>
درون سالن عمومی غلغله بود. تا آن لحظه همه ی اعضا استراحتشان را هم کرده بودند. ورزشگاه آتش گرفته ،خاموش شده بود و فقط تکه های باقی مانده ی سوخته ای از آن باقی مانده بود، ناگهان مری گفت:
-"بچه ها می دونستین یه چی یادمون رفت؟"
همه با خنده و با صدای کلفت گفتند:
-" نه آآآآآآآآآ"
مری نخودی خندید

و گفت:
-" نور دستی یادمون رفت!"
آیدی با دلخوری ،اخم کرد و گفت:
-"این چه اسم بی کلاسیه؟!آدم سمبل تیمش رو هم مسخره میکنه؟"
-"مسخره چیه...باید یه اسمی داشته باشه دیگه!"
بچه ها دستهایشان را روی هم گذاشتند.نور صورتی رنگی از میان آنها خارج شد و پیچ و تاب خورد.و نوشت:
-"پیروزیتان مبارک!"
و ناگهان از میان نورها،یک کیک بزرگ که رویش علامت تیم فمن قرار داشت ظاهر شد.
مری که از تعجب دهانش باز مانده بود

گفت:
-" مگه این طوری هم می شد من نمی دونستم؟ "
دیانا با خنده جواب داد:
-"ها ایه...! توی هر موقعیتی شرایطی داره دیگه!"
مری در فکر فرو رفته و در حال تجزیه و تحلیل بود که آیدی لبخندی زد و گفت:
"-راستی یه چیزه دیگه رو هم می دونستی؟
-"نه آآآآآآآآ"
- "این شد کیک دستی!

"
-------------------------
به امید پیروزی فمن!
