هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (مورگان.الكتو)



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
#1
الان تونستم به جاي شناسه با اي ميل لاگين كنم. در هر صورت مشكل حل شد.



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۹:۳۲ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
#2
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﭘﻮﺳﻴﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﺑﺮﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﻟﻴﻨﮏ ﻻﮒ ﺍﻭﺕ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﺍﻣﻀﺍ ﻣﻴﮕﺬﺍﺯﻥ ﺍﺯﺍﮐﺎﻧﺘﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﻳﮑﮒﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ pc ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺸﻢ، ﺍﻼﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﻮﺑﺎﻳﻞ ﺍﻧﻼﻳﻦ ﻫﺴﺘﻢ، ﺑﺎ pc ﺍﺭﻭﺭ ﻣﯽ ﮔﻴﺮﻡ ﮐﻪ ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻳﺎ ﭘﺲ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ.

ﻭ ﺩﺭ ﺿﻤﻥ ﻣﻦ ﺑﺮﺗﻴﻤﻦ ﺗﻮﯼ ﺑﻼﮎﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻖ ﭼﺖ ﺑﺎﮐﺲ ﺑﻮﺩ ﺍﻼﻥ ﺗﺮﮐﻴﺒﯽ ﺍﺯﭼﺖ ﺑﺎﮐﺲ ﻮ ﻣﺎﮊﻭﻝ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻫﺴﺖ!


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۹ ۱۰:۵۳:۱۷


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
#3
سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران :

بنده به عنوان يك مرگخوار ظهور و سقوط شما رو چندين بار پياپي ديدم.خوشحالم كه مي بينم به خودتون مي رسيد و در اين مدتي كه نبودم با قدرت ادامه داديد!

سابقه ی عضویت در محفل :

خوشبختانه تا به حال به اين ننگ نيفتادم.

مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید :

مهمترين تفاوت بين جبهه ي سياه و ... جبهه ي چي؟ مگه همچين چيزي هم داريم؟!

نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل :

بستگي داره از ديد كي نگاه كنيم. واقعيت اينه كه اشتباهه كه بگيم ارباب مو ندارد. بلكه اين موست كه ارباب ندارد!

در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت :

رفتاري برادرانه و همراه با مودت!

به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است:


براي افزايش خشانت، توسط ارباب رها شده اند.

نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ريش: راهي مناسب براي تشخيص محفلي ها.

طلسم های ممنوعه : هسته و اصل جادو و جادوگري

الف. دال : گروهي است كه صرفا براي ايجاد فضاي شاد و مفرح براي مرگخواران تهيه شده .

پ.ن: ارباب، در راستاي شفاف سازي، من مورگان الكتو هستم كه به لطف سيستم به روز شده ي سايت با نام مرموز x شناخته ميشم!


شناسه کاربری شما بسیار مرموز و مخوفه!

نقل قول:
بنده به عنوان يك مرگخوار ظهور و سقوط شما رو چندين بار پياپي ديدم.

ارباب هرگز سقوط نمیکنن!فقط گاهی موقتا برای استراحت، از دنیای جادوگری فاصله میگیرن.همونطور که میبینین ارباب سالم و سرحال اینجاست.

جواب سوال چهارم بسیار هوشمندانه بود.

تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۷ ۱۷:۵۹:۴۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
#4
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺭﺳﻴﺪﮔﯽ. ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻣﻮﺭﺩ، ﻣﻦ ﺍﻼﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﻼﺭ ﺍﺳﻠﯽ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
#5
نام : مورگان الكتو

گروه: اسليترين

چوبدستي: چوب ماهون با مغز پر عقاب، 24 اينچ!

توضيحات: مورگان الكتو در خدمت سياهي و وفادار به لرد سياه. از كودكي علاقه ي شديدي به طلسم هاي به خصوصي نظير كرسيو يا آواداكداورا نشان مي داد. از تفريحات سالمش مي توان به كشتار بي رحمانه ي اعضاي جبهه ي سفيد به خصوص آ.د اشاره كرد.او دوباره از مرگ زاده شده تا بي وقفه به لرد سياه خدمت كند!



به ایفا خوش آمدین! نام کاربری به مورگان.الكتو تغییر کرد.


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۲۱:۲۷:۳۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
#6
_ و اين طور شد كه من ولدمورت رو كشتم و همه ي جادوگرا با خوبي و خوشي كنار هم زندگي كردن!

هري در حالي كه لبخند پهني زده داستان رو تموم مي كنه و بادي به غبغب انداخته با افتخار به بچه ها نگاه مي كنه.

_ ولي بابا! مگه ولدي ، جادوگر خفني نبود؟!
_ چرا.
_ مگه با يه نگاه همه رو دود نمي كرد؟
_ چرا.

ليلي لونا( نويسنده اين پست لحظاتي پيش از طريق گوگل با اين اسم آشنا شد!) در حال كه به شدت گيج به نظر ميرسه به هري نگاه مي كنه و منتظر جواب ميشه.

هري: ببين عزيزم! اين جور مسائل كلا مطرح نيست، مسئله اينه كه ولدي يه جوري! مرد و من خيلي گولاخم! ، مگه نه بچه ها؟!

بقيه ي افرادي كه توي اتاق هستند به شدت خوشحال شده و ساده لوحانه حرف هري رو تاييد مي كنن.

ليلي لونا دهن باز مي كنه كه باز هم ايراد بگيره كه با ديدن هري كه به اين صورت هست تصميم مي گيره سكوت اختيار كنه.

رون هم كه به شدت جوان به نظر مي رسه و به طرز كودكانه اي بالاي صندلي هري رو گرفته فرصت رو غنيمت مي شمره تا به زور كتابي كه به تازگي نوشته رو به بچه ها بندازه.

_ ببينيد بچه هاي اين كتاب...
_ عمو به بوق دادي ما رو با اين كتابت! باب ما خودمون مارزبوني بلديم!
رون : آلبوس سوروس خيلي ارزشي شديا! كتاب من يعني " مارزبوني در 8 دقيقه" مرجع سوالات آزمون كارشناسي ارشد هاگوارتز هست! اينو بخوني ديگه حله!
آلبوس سوروس:

در همين حين ناگهان صداي انفجار مهيبي به گوش مي رسه و دود سبزرنگي فضاي اتاق رو در بر مي گيره.

_ موهاهاهاها! من برگشتم بدبختا!

هري كه به نظرش صدا به شدت آشناست با كمي تفكر همراه سرفه به يك حقيقت تلخ پي مي بره...

هري: ولدي؟!

_ موهاهاها! چي فكر كردي هري؟! پس كي مي تونه اين قدر خفن وارد بشه!
_ ولي ما همه ي هوركراكس هات رو از بين برديم! من هم در نهايت به طرز ارزشي كشتمت!

ولدمورت كه حالا با خوابيدن دود چهره اش كاملا مشخص شده پوزخند مليحي مي زنه و ميگه: تو و دامبل خيلي پيچيده فكر مي كردين! من نه تا هوركراكس درست كردم بعدش هم چون حال نداشتم ادامه ندادم! هر چي بيشتر بهتر!

_ آواكداورا!

در همين لحظه صحنه آهسته ميشه وجيني مي پره جلوي هري و مي ميره و هري زنده مي مونه و دوباره طلسم عشق جاويد و .... برقرار ميشه و ولدمورت مي ميره! دوباره!

تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط x در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۵ ۱۱:۳۷:۴۲
ویرایش شده توسط x در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۵ ۱۱:۳۸:۲۷
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۲۰:۵۰:۱۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱
#7
آتش - جارو - جن - طلسم - پری - ردا - بانک - سرعت - شب - آب

آهسته و با طومانينه قدم برمي داشت. رداي سياهش جزوي از تاريكي شبش مي كرد. اگر كسي آن نزديكي ها بود، كه نبود، شايد حتي متوجه حضور سياهش هم نمي شد. كمي جلوتر رفت و خود را مقابل درب چوبي رنگ و رو رفته اي يافت كه به نظر مي رسيد سال هاست لمس نشده،اين موضوع به خوبي از چندين لايه تار عنكبوتي كه در را پوشانده بود مشخص بود. درب در هماهنگي كامل با ساختمان متروكه بود، سرد و سالخورده. ناگهان صدايي آتشين از درون ساختمان او را به خود آورد: بيا تو بلاتريكس.

زني كه بلاتريكس خطاب شده بود رداي سياهش را كنار زد و با تآني در را به جلو هل داد. در با اندكي مقاومت باز شد و بلاتريكس با رضايت وارد خانه ي طلسم شده ي اربابي شد. به سرعت از پله هاي خاك گرفته ي عمارت، كه انگار چند قرن جارو نشده بود، بالا رفت و و با حسي از اشتياق آميخته با احترام وارد بزرگترين اتاق خانه شد ، با ديدن پيكره ي سياه رنگي كه در گوشه اتاق به صندلي چوبي اشرافي تكيه كرده بود ، با چشماني پر آب به زانو افتاد.

_ پس پيغامم رو گرفتي
_ بله ارباب.
_ تونستي بياريش؟
_ بله ارباب.

لرد سياه كمي روي صندلي چوب افراي اشرافيش جابجا شد و با چشمان نافذش به بلاتريكس خيره شد.

_ بدش به من.

بلاتريكس دست در رداي سياهش كرد و با احتياط گوي نقره اي رنگ درخشاني را بيرون آورد و جلو برد. لرد سياه با طمع خاصي گوي را گرفت و ورانداز كرد. صداي قهقهه اي تا دوردست ها شنيده شد.

_ آفرين بلا. آفرين... .

بلاتريكس كه از شادي اربابش به وجد آمده بود ، نفس نفس زنان گفت: ارباب، يه مشت جن و پري احمق چه طور مي تونن جلوي شما رو بگيرن!؟ حتي بانك هم در مقابل شما بي دفاعه

_ كافيه بلاتريكس. پرچونگي كافيه.

تایید شد‏!‏




ویرایش شده توسط x در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۴ ۱۱:۴۶:۵۰
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۴ ۲۲:۰۹:۵۳

تصویر کوچک شده


Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
#8
سازمان اصلاح نژادی...

مورگان توی سازمان نشسته و داره مگس می پرونه، بنا به پست های قبل مورگانا اشتباها برای خیانت به لرد رفته وزارت! بنابراین طی یه عملیات ژانگولری سرنوشت رو می پذیره و میگه: خوب باید روی سیاه کردن سفید ها فکر کنم!! موهاهاهاه...!اخ توف!

مورگان با خشونت جغد سیاهی از دهنش بیرون می کشه و در حالی که فحش های خارج از چارچوب میده نامه ای که به پای جغد بسته شده رو باز می کنه و می خونه:

من بعد از یه سری تحقیقات مخوف بالاخره به راز خون محفلی ها پی بردم، دلیلش وجود یه ژن به نام سفیدوست هست که ....
.
.
.
.
.
.

خوب امیدوارم متوجه دلیلش شده باشی! پس تا زمانی که دارم میام اونجا یه محفلی جور کن روش آزمایش کنیم. قربانت دراک.

پ.ن: در ضمن خیلی نامردی وسط آزمایش ول کردی رفتی!


مورگان به فکر فرو میره که از کجا محفلی جور کنه، همین جور فکر می کنه تا در نهایت به هیچ نتیجه ای نمی رسه!


تق تق تق....

- کیه؟
- منم چوچانگ!
مورگان در افکارش : ایول ! چه جیگری هم جور شد!

مورگان با لبخند ملیحی در رو باز می کنه.

- به سلام... چو چانگ! چه سعادتی...! واو! برو کنار!

مورگان سریعا دست به چوبدستی میشه تا جانور خطرناکی که پشت سر چو وایستاده رو از بین ببره ولی اون جونور که از قضا مک بون هستش با پنج پای خدادادیش شیش هفت تا کمبو ( فن!)خفن روی مورگان اجرا می کنه !

- اه مک بون چرا خشونت به خرج دادی! فکر کنم کشتیش!!
- نه باب! دفاع شخصی بود! ندیدی می خواست بهم حمله کنه!؟


....
5 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۱:۲۸:۱۷
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۳:۳۷:۰۹

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#9
نویسنده که از عظمت سوزه عاجز شده با یک حرکت انتحاری و به کمک چهار پنج اسنیپ،دست به کوتاه کردن سوژه می زنه. یکی از اسنیپ ها سارا، دامبل و چهار پنج تا سیاه لشکر محفلی و مرگخوار رو قورت میده، یه اسنیپ دیگه بلاتریکس رو قورت میده و همین جور ادامه پیدا می کنه تا بالاخره لرد میمونه و کریچ!

لرد: چه باحال!

نویسنده: آخیش راحت شدم!

[i]ویرایش ناظر:مرتیکه این چه بلایی بود سر سوژه آوردی؟!
[/i]
- اوکی باب!

دکمه ی برگشت به عقب زده میشه و همه ی ملت دوباره برمیگردن!

- این جانب لردولدمورت شروع جلسه رو اعلام می کنم. شما محفلی ها ، اصلا مهمان نواز های خوبی نیستید و ما رو که برای کمک بهتون اومده بودیم مورد حمله و ... قرار دادید! ما یه نفر هم داریم که حاضره اعتراف گنه که همه ی اینها توطئه بر ضد رای وزارت بوده... بلا، بیارش!( نخوانید bala ، بخوانید bela! )

بلا اطاعت میکنه و میره سریعا گودریک رو از کمد بغلی میاره! محفلی ها هم تازه متوجه میشن که گودریک گم شده بوده ! گودریک هم که از ظاهرش مشخصه که 10 12 کیلو وزن کم کرده و چند ساعتی زیر شکنجه بوده ، شهادت میده که محفل می خواسته بر علیه وزارت توطئه کنه!

- آقا این چه وضعشه ، این که زیر شکنجه بوده،اعترافش باطله باو!
- ااااااه! زرنگین!؟ گودریک اعتراف کرده که کاملا سرحاله و خودش هم انتخاب کرده و کلی چیزای دیگه!
- پس چرا تو کمد بود!؟
- ببین تو داری زیاد می پرسی، حتما رفته بوده توی کمد تا بیشتر به راه راست و هدایت فکر کنه!! در کل اینا دیگه مهم نیست، مهم اینه که شما محکومید به اعدام، که همین الان هم اجرا میشه!

ظرف مدت چند ثانیه همه مرگخوارا چوبدستی هاشون رو در میارن ( البته به استثنای مورگانا که احتمالا در حال طرح ریزی یه سری نقشه های گولاخ فی البداهه است! ) محفلی هایی هم که چوبدستی دارن، بیکار نمیشینن و حمله رو شروع می کنن، بقیه هم شیرجه میزنن اطراف و پناه می گیرن! درکل صحنه ای پر از فضاسازی و هیجان شکل می گیره و همه جا پر از دود و طلسم های رنگارنگ میشه ، به طوری که هیچ کس چیزی نمی بینه!

- می کشمت!
- می کشمت!
.
.
.
- نه! جیــــــــــــــــــــغ!!

بالاخره بعد از مدتی سر و صدا ها می خوابه و همه چیز واضح میشه :تعداد زیادی مرگخوار و محفلی بیهوش در گوشه کنار اتاق افتادن و فقط لرد و دامبل سرپا هستن( صحنه از این هری پاتری تر و حماسی تر نمیشه!)

- خیلی نامردی! من هر چی میخوام با روش های صلح آمیز جلو برم، نمیذاری! تام!
- یه بار دیگه بگی تام...
- تام!تام!تام!تام...
- دامبل! مثل اینکه باید برای حل این مسئله به روش من عمل کنیم!
- مثلا چی؟
- دوئل و اینا دیگه!
- واو! یعنی تیریپ دو به دو و اینا!؟


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۷:۵۱:۱۷
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۷:۵۵:۳۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۷:۵۶:۴۸
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۷:۵۷:۵۲
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۷:۵۸:۴۳

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
#10
پرده به طرز خوفناکی از مورگان کنار میره و مورگان هم ناگهان بی پوشش شده لبخند ملیحی به ادی می زنه.

- تو اینجا چی کار می کنی؟
- کی من؟ تو اینجا چی کار می کنی؟
- تو اینجا چی کار می کنی؟
.
.
-جوراب داری؟!
- نه ندارم!
-جوراب داری؟!
- نه ندارم!
.
.
.
ادی: ببین، تو به نظر میاد که داری من رو بازی میدیا!

- اوکی! باشه الان میگم.

مورگان برای اینکه نشون بده ورودش به داستان ابدا ارزشی نبوده و کاملا هری پاتری صورت گرفته ، یه چشمه فلاش بک به ادی نشون میده:

فلاش بک

دوربین ساختمون کثیف و خرابی رو نشون میده . دوربین با چند حرکت هیجان انگیز به ساختمون نزدیک میشه و از یکی از پنجره ها وارد میشه و از پله ها پایین میره و بالاخره میرسه به یه اتاق که چند ساحره ی خارج از چارچوب توش نشستن و مورگان هم اونجا دیده میشه.

برای هر چه پرمحتواتر شدن صحنه ، یکی از ساحره ها از مورگان می پرسه: واقعا تو برای ولدی کار می کنی؟

مورگان هم محض خنده میگه : آره!

ساعاتی بعد...

مورگان داره از ساختمون خارج میشه و آماده میشه که تاکسی بگیره...یعنی آپارات کنه! که یه دفعه چشمش میفته به ساختمون بقلی که یه عجیب به نظر می رسه.

- ساختمون حذب!؟ چرا تابلوش این چنین هری پاتری تعمیر شده و اینا؟!

پایان فلاش بک

- و خوب دیگه، این جوری شد که من اومدم اینجا. اومدم تا با این مدیران ظالم مبارزه کنم و... .

- آفرین! خوب بعدا بررسی میشی ، دیگه می تونی بری! من خیلی کار دارم.
- نه نمیشه بمونم؟!
- نه!
در با صدای محکمی روی مورگان بسته میشه!

- اه! باو، جورابام رو میدم!


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۷:۲۲:۴۹

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.