هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كتاب هفتم : هری پاتر و قدیسهای مرگبار
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶
#1
hallow: تقدیس-تقدیس کردن
deathly :مرگبار
همانطور که از لغت تقدیس مشخص است یعنی کسی و یا چیزی را ارج نهادن و یا بزرگ داشتن وهمچنین به معنای مقدس پنداشتن نیز هست به نظر من در کتاب7 در ادامۀ کتاب 6 هری را مقدس می پندارند و لقب پسر برگزیده را به او می دهند و مرکز توجه همه جادوگران می شود . ممکن است این کار به ضرر هری تمام شود و حتی موجب مرگش(deathly) بشود


من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#2
نام:گریندل والد
لقب:سایۀ مرگ
شغل:تولید و فروش انواع وسایل جادوی سیاه به فروشگاه بورنی و برکنز - قتل اعضای جبهۀ سفید
سابقۀ عضویت در گروه مرگخواران: دوران جوانی خودم سرپرست یکی از همین گروه ها بودم اما تو مرگخوار ها ... نه!
سابقۀ عضویت در محفل ققنوس:شوخی نکن!!می دانی که من خوشم نمی آد
هدف از پیوستن به ارتش تاریکی:تقویت نیروی شر-عرض اندام-ابراز وجود


من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#3
1- هری پاتر
2-در جستجوی دلتورا
3-ارباب حلقه ها


من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#4
نام:گریندل والد
گروه: اسلیترین
رنگ چشم:سیاه
رنگ مو: سیاه
علایق:جادوی سیاه-قدرت-ویرانی-ترساندن
آرزو:جاودانگی
چوبدستی : درخت گردو با ریسۀ قلب اژدها
جارو: ندارد
افتخارات: دومین جادوگر تبهکار قرن
توانایی ها:اختراع انواع جادوی سیاه-جادوی بدون چوبدستی
ظاهر:مردی متوسط القامت با شنل سیاه بلندی که بر روی زمین کشیده می شود و با نگاهی که در عمق جان انسان رخنه می کند
معرفی کلی : دومین جادوگر سیاه قدرتمند بعد از لرد ولدمورت که به دست آلبوس دامبلدور که در آن زمان از معلمین هاگوارتز بود کشته شد


تائید شد


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۲۳:۵۳:۲۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۲۵:۰۹

من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: گفتگو با ناظران محترم تالار اسرار
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#5
من نمی دونستم برای تاپیک مجوز لازمه. و تاپیک را زدم.حالا هم به گفتۀ ناظر محترم به اینجا مراجعه کردم
عنوان تاپیک«دم باریک در خانۀ اسنیپ جه کار می کرد ؟ آیا او دم باریک بود»


من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: نقش خداوند در هری پاتر چیست؟
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#6
خیر.به دو دلیل :
1-هرچند رولینگ میخواسته غیر مستقیم اشاره کنه و داستان تخیلی را جدی نکنه اما یک اشتباه بزرگ کرده : هورکراکس ها . زیرا این خودش نوعی(استغفرالله)جنگ با خداست و اینکه(نعوذ بالله) حتی خدا هم نمی تواند جان ولدمورت را بگیرد.و نیز نوعی دخالت در کار خداست.
2-در همۀ ادیان الهی جادو حرام است چرا؟ چون با خودش نوعی شرک می آره و این عقیده را که پیامبران جادوگر بوده اند رواج می دهد
(البته دلیل دوم کلی است و به داستان و رولینگ ربطی ندارد و اشاره به ذات جادو است)


ویرایش شده توسط گریندل والد در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۲:۱۵:۴۵

من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#7
دامبلدور با اطمینان جلوی یکی از در های وزارتخانه ایستاده بود و هری هرمیون نیز نا باورانه و کمی متحیر از حرف های دامبلدور پشت سر او منتظر ایستاده بودند.
هری این اتاق مدور را می شناخت. در سال پنجم وقتی فریب ولدمورت را خورده بود و به وزارتخانه آمده بود اینجا را دیده بود آن زمان این اتاق شروع به چرخش کرده بود. اما حال آرام بود و منتظر.شاید به احترام دامبلدور . هری از او زیاد شنیده بود که:
«تو نیرویی داری که ولدمورت نداره و اون قدرت عشقه...»
اما هری او را مسخره کرده بود حتی فکرش را هم نمی کرد که این نیرو روزی این چنین به کمکش بیاید . دامبلدور رو به او کرد و گفت:
«هری! روزی که به اینجا آمده بودی و سعی کردی با چاقوی سیریوس این در را باز کنی اما چاقو ذوب شد به خاطر اینکه دوستانت در کنار تو بودند در حالی که اگر تنها بودی این در به راحتی باز می شد. هری! در حال حاظر تو تنها کسی هستی که می توانی داخل بروی اینجا برای تو از هر جای دیگری امن تره حتی از هاگوارتز، حتی از دور ترین سیاره ها. این هدیه بزرگی بود که مادرت با فدا کردن جانش به تو داد. ولدمورت فکر می کنه من مردم و فهمیده که تو اون شب با من بودی به همین خاطر در به در دنبالت می گرده وقتی تو اینجایی من با کمک دوستانت جان پیچ ها رو پیدا می کنیم و قتی کارمان تمام شد خودت با خبر می شوی»
دامبلدور چشمکی زد و با هرمیون او را تنها گذاشتند.
هری با تردید دستش راجلو برد و دستگیرۀ در را چرخاند . در باز شد نور عجیبی که همۀ رنگها را با خود داشت آنجا را فراگرفته بود بی اختیار وارد شد و در را پشت سرش بست . احساس لذت عجیبی او را فرا گرفته بود احساس می کرد در حال پرواز است . هوا لطیف بود مانند پر قو .
ناگهان از بین سفیدی ها صدایی شنید :
«...هری...خوش آمدی...»
هری صدا را شناخت . صدای مادرش بود . فهمید که چرا«خودش با خبر می شود»


اوکی...خب خوب بود ... تایید میشی ... ولی یک عکسه زیاد شبیه به اینجایی که گفتی نبود ... به هر صورت ... میتونی بری مرحله ی آخر
تایید شد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۰:۰۰:۵۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۴:۰۴:۲۲

من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#8
شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق - کتابخانه - شایسته

هوا گرگ و میش بود. نسیم گزنده ای صورتش را می آزرد. روبروی غار بزرگی ایستاده بود . سالها بود به دنبال آن بودند. به چهرۀ (مشتاق) هرمیون نگریست. کمی قوت قلب گرفت و وارد شد. رون که مثل همیشه با دیدن تار (عنکبوت) ترسیده بود ناله ای کرد اما هری به او (اعتنا) نکرد . غار تاریک و سردی بود و در عین حال بزرگ و تو در تو.
نفسش صدادار شده بود . هر چه می گذشت از علاقه اش به غار کمتر می شد. به آرامی و با تردید به سوی انتهای غار می رفتند . نا گهان هرمیون با صدایی لرزان گفت:هری.
هری به او نگاه کرد او ایستاده بود و با نا امیدی به انتهای غار خیره شده بود به آنجا نگاه کرد نور ضعیفی در اتاقک انتهای سالن سوسو می زد:کسی آنجا بود!
شیئ (شبح) مانندی از دور به آنان نزدیک می شد. هرمیون با عجله یکی از کتاب های (کتابخانه) را که با خود آورده بود باز کرد و گفت:
...اشباح هزار سالۀ جادوگران قدیمی به خاطر اذیت و آزار مشنگ ها به آنجا تبعید شده اند و قدرت از آنها سلب شده است...
هری این جمله را بیش از ده بار خوانده بود اما یادآوری به جایی بود.
کم کم به انتهای غار نزدیک شدند . مردی با شنل آشنای (نارنجی) رنگی بر کف زمین افتاده بود . از مو های بورش او را شناختند.
او لوپین بود. خونش که بر روی زمین ریخته بود تازه بود. اشک در چشمان هری حلقه زد . دیگر از مرگ آشنایانش خسته شده بود . او مسلمآ (مستحق) این بلا نبود. (چمدانش) چند قدم آن طرف تر بر زمین افتاده بود،چند کتاب،معجون اسنیپ،یک حقیقت یاب،ترازوی مورد علاقه اش وچند شیء عجیب از آن بیرون افتاده بود گویی کسی در آن به دنبال چیزی میگشته . (شایسته) نبود او را همان طور رها کنند اما کارهای مهم تری در آن غار داشتند.


خوب بود ... از همه ی جملات به جا استفاده کرده بودی ...
تایید شد !!!
میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط گریندل والد در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۲۱:۴۳:۲۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۹:۱۹:۲۷

من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#9
نام:گریندل والد
گروه: اسلیترین
رنگ چشم:سیاه
رنگ مو: سیاه
علایق:جادوی سیاه-قدرت-ویرانی-ترساندن
آرزو:جاودانگی
توانایی ها:اختراع انواع جادوی سیاه-جادوی بدون چوبدستی
ظاهر:مردی متوسط القامت با شنل سیاه بلندی که بر روی زمین کشیده می شود و با نگاهی که در عمق جان انسان رخنه می کند
معرفی کلی : دومین جادوگر سیاه قدرتمند بعد از لرد ولدمورت که به دست آلبوس دامبلدور که در آن زمان از معلمین هاگوارتز بود کشته شد


طبق روش جديد ايفاي نقش، شما اول بايد در تاپيک بازي با کلمات پست بزنيد بعد به کارگاه نمايشنامه نويسي بريد و آخر سر هم بيايد اينجا پست بزنيد!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۱:۰۴:۴۶

من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.


Re: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵
#10
صدای کشیده شدن چیزی بر روی زمین در لا به لای قهقهه های شیطانی اهریمن شنیده می شد فشار هوا به صورت عجیبی زیاد میشد گرمای طاقت فرسایی همراه بافشار هوا لحظه به لحظه بیشتر وجود آنها را فرا می گرفت... سیوروس می دانست اهریمن نقشه پلید دیگری را به اجرا گذاشته مغزش دیوانه وار کار می کرد بدنش کم کم میسوخت تامرگ چند قدم ییشتر فاصله نداشت...حصار شیشه ای را حس می کرد که لحظه به لحظه حلقه محاصره خود را تنگ تر می کند و آنها را در گرمای خود می سوزاند... به مایک که بی جان بر روی زمین افتاده بود نگاه می کرد و در طرف دیگر سیرون را می دید که فکر خود را بر چیزی متمرکز کرده بود. سیرون چوبدستی خود را بالا آورد هرچند میدانست او حریف اهریمن نامرئی نمی شود اما اندکی امید در دلش جوانه زد ناگهان زمین شروع به لرزش کرد فشار به طور نا گهانی زیاد شده بود صدای بسیار بلند و طاقت فرسایی او را آزار می داد او نمی توانست مقاومت کند ودیگر چیزی نفهمید...
او و مایک بر روی خرمنی از خرده شیشه خوابیده بودند و درخت های جنگل مانند سقف بالای سر آنها را پوشانیده بود.اما سیرون کجا بود؟ سیوروس با عجله بلند شد و اطراف را گشتی زد بلاخره سیرون را پیدا کرد اما او تنها نبود مرد چهارشانه و بلند قامتی در کنار او نشسته بود و با او حرف می زد سیرون با دیدن او بلند شد و گفت : تو حالت خوبه؟ سیوروس با حرکت سر جواب او را داد و پرسید: این کیه؟ سیرون لبخندی زد و گفت : اهریمن نامرئی. وقتی چهره متعجب او را دید گفت : بشین تا برات تعریف کنم .
وقتی سیوروس نیز در زیر درخت کنار سیرون و آن مرد نشست سیرون ادامه داد: اسم این مرد باردا است سالها پیش او شغل من را در دره داشت اما وقتی از واقعیت با خبر شد پا به فرار گذاشت تا اینکه از"فرمانروای سکوت" ارباب واقعی دره شکست خورد و توسط او طلسم شد و به او قدرت های جادویی پلیدی داد تا محافظ دره باشد و او را نامرئی کرد تا کسی او را نشناسد. باردا به طور ناگهانی گفت : تا اینکه سیرون با جادو صدای بسیار بلندی بوجود آورد صدا که در محفظه شیشه ای می پیچید آن را شکست و طلسم فرمانروای سكوت از بین رفت . سکوت عمیقی بوجود آمده بود باردا که گویی یاد خاطراتش افتاده بود گفت :
برای خروج از اینجا اول باید او را از بین برد . تنها چیزی که او را از بین می برد صداست اما سرتاسر قلمرو او طلسم شده است و هیچ صدایی در آنجا دوام ندارد ... به غیر از...
سیرون با عجله پرسید : به غیر از چی؟
باردا ادامه داد : بطری افسانه ای لویکوس ... حدود صد و پنجاه سال پیش جادوگر قدرتمندی به نام لویکوس نصف عمر خود را صرف ساختن بطری ای کرد که با باز کردن آن صدای اسرار آمیزی از آن خارج شود که فقط اهریمنان واقعی آن را بشنوند . مردم از کار او تعجب می کردند و منظور او را از این کارها نمی دانستند . مدتی بعد او ناپدید شد . به گفته یکی از دوستان او او موفق شده بود اما بدون اینکه آن را امتحان کند بی خبر شبانه به سفر رفته بود .من در دورانی که به هیولاهای دره حکومت می کردم متوجه شدم او به این دره آمده اما هیچ وقت موفق نشده پیش فرمانروای سکوت بره ... تنها راه نجات انسانها اون بطریه.


من کسی که در راه رسیدن به جاودانگی از همه جلوتر بودم.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.