هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۷:۳۴ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵
#1
ببخشید جناب کریچر...اما فکر نمیکنم که بخش خاصی برای این جور گفتگو ها جز اینجا وجود داشته باشه...
مطمئنا اگر بود من اینجا در خواست نمیدادم.



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۵
#2
با عرض سلام خدمت مدیران محترم...
میخواستم یه تاپیک با عنوان (آیا عشق یک جادوست؟؟)باز کنم.
مسلما یکی از ارکان اصلی کتاب های خانم رولینگ عشق بوده... و بحث در این باره فکر میکنم خیلی جالب باشه...
با تشکر...



Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۸:۱۵ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
#3
شب اول گذشت و کریچر بیست گالیون به جیب زد.و به انتظار شب دوم سر به زمین گذاشت و به خواب رفت.همون خوابای چرت و پرتی که همیشه میبینه.
خواب میدید که اون قدر اونجا شلوغ شده که ملت دارن تو خیابون هم میرقصن.بعد یه هو از اونجا میاد میره تو یه استخر بزرگ که با گالیوناش برای خودش درسته کرده.همین که شیرجه میزنه با کله از تختش میفته پایین و به اندازه ی یه گردو سرش باد میکنه.بخاطر همین یه کلاه یه وری میزاره سرش و میره در دکونش.
شب فرا میرسه و ملت مشتاق و باکلاس پامیشن میرن تالار...
چند نفری در گوشه ای درحال صحبت بودند و که صدای میکروفون بلند میشه.
_دوستان عزیز امشب از یکی از بزرگترین پیانیست ها(چه ربطی داشت)دعوت کردیم که ما رو از هنرشون فیاض کنند.
صدای کریچر چنان نخراشیده بود که ملت گوشاشون رو گرفته بودن.
تالار تاریک میشه و نور سفیدی بر یک مرد قدبلند میندازه که پشت به جمعیت ایستاده بود.کریچر با اون قد کوتاهش در کنار شخص ناشناس صحنه ای بسیار مضحک پدید آورده بود.
_اینور...بیا اینور...اینوری شو.
کریچر کت سیاه مرد جوان رو میگیره و میکشه تا اینکه دو گالیونی مرد میفته که ملت اینطرف وایستادن.برمیگرده و تعظیمی میکنه.یه مرد قدبلند با چهره ای بسی زیبا.چشمانی سیاه.موهای فر و کوتاه.و کلا خوشکل(دیگه تو نخ جزئیات نرید گفته دوست نداره توصیف بشه).
در میان جمعیت انبوه سرافینا که لباسجوجه اردک زشت رو پوشیده بود به بقلیش با ارنج یه ضربه میزنه.
_این یارو رو میشناسی؟اسمش جانه...اون قدر باحال پیانو میزنه.
سیسیلیا با لباس شوالیه ی سرخ ایستاده بود.و در زیر نقاب احساس سوختگی میکرد.
_اوففففففففففففففف.چقدر گرمه این لباسه...مامانم گفت اون یکی رو بپشوم ها...اما من گفتم این بهتره.دارم میپزم.
در همین بین راجر و فلور به جمع اضافه میشن.راجر با لباس بت من و فلور هم با لباس زورو.
مک بون و چو هم وارد میشن.مک بون که احتیاجی به لباس نداشت چو هم لباس چینی به رنگ مشگی پوشیده بود و خودش رو به شکل ملکه در آورده بود.راجر با مک بون گرم صحبت بودن که صدای ناهنجار هدویگ هم از پشتشون به گوش رسید.
_سلام...
و بدون مقدمه وارد صحبت اونا شد.لونا هم به طرف سرافینا رفت و شروع به صحبت کردن کرد.
_بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن راضی شد بیاد...میخواستم بزنم دونه دونه پراش رو بکنم ها....
تالار بزرگ با گچبری های خاصی که بر صقف گنبدیش داشت و نورهای زرد و سفیدی که بر فضا حاکم بود بسیار زیبا شده بود.مخصوصا با وجود ستونهایی زیبا و باریک در اطرفا تالار .گروه موزیک در سمت چپ حضور داشتند و منتظر دستور رهبر ارکست بودند که با اشتیاق خاصی به جان نگاه میکرد.
یک گروه ارکست معروف توسط کریچر به تالار اومده بودند.که عده ی کثیریشون ویالون زن بودند.
جان به پشت پیانو میره و انگشتان دستش رو میشگونه...دستش رو میزاره رو پیانو و...
...ادامه دارد...



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#4
1.ادامه ي نمايشنامه رو اونطوري كه دوست داريد ادامه بديد.
همه به گروه هاي دو نفر تقصيم شدند و چون كلاس تعدادش فرد بود يه نفر باقي موند.بليز با چشماني خمار به فرد تنها نگاه كرد.
_چي شده؟
_من كسي رو ندارم....من تنهام....هيشكي منو دوست نداره.
اشك تو چشمان خمار بليز جمع شده بود.
_نه....گريه نكن....بيا پيش خودم باهم تمرين ميكنيم.
گل از گل فرد پريد.(همين رو ميگن ديگه نه؟؟؟؟)
پسر از آخر كلاس بلند شد و به سمت ميز بليز رفت.
_آقا ميدونستي كه لردتون رفته زن گرفته؟
_نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_تازه اون كه چيزي نيست...حالا ميدوني زنش كيه؟
_نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_بهع اه....پس يعني واقعا شناختي رو خودت نداري؟
خطوط قرمز رنگ در چهره ي يك وري بليز نمايان شد و لبخند ژكوندي هم بر لبان جان...
_اما پروفسور يه چيزي رو ميدونستي؟
_بگو؟
_راستش درس معجون سازي يكي از آسون ترين درسهاست...وزارت خونه تصميم گرفته كه اون رو بيخيل بشه.
_نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جان:به جان لرد....
_تازه ميخوان استفاده از معجون ها رو هم تو بيمارستان ها ممنوع كنند.
_نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چشمان بليز شبيه يك كدو حلوايي شده بود(چون چپ شده...يكيه!!!)
_پروفسور برو سراغ يه شغل ديگه...مثلا سوپوري...يا آبدارچي....يا اصلا علاف بچرخ....معجون سازي ديگه سودي نداره....
يك ربع بعد...
كلاس به هم ريخته است.بيست نفر كشته و نوزده نفر زخمي....
در اين حين جان هنوز داشت با بليز صحبت ميكرد.
_پس پروفسور...چيزه...يعني قبوله ديگه....بيا اينجا رو امضا بزن...
_باشه...تو سفارش من رو پيش شهرداري ميكني؟
_به روح خدا بيامرز هدويگ قسم ميخورم.
بليز يه تومار بلند رو برداشت امضا كرد و به جان داد.و به سرعت از كلاس خارج شد.جان رو به مرده ها زنده ها و مجروحان جنگي كرد.
_خوب بچه ها....طي قراردادي كه بين من و بليز بسته شد....از همين حالا من معلم اين درس هستم...خوش باشين.
يكدفعه يك نفر از ته كلاس بلند ميشه و چون معجون رو اثر نذاشته بود جان رو از بالاي يه آسمون خراش دو طبقه اي مياندازه زمين.
_آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ....................بوممممممممممممممم(دومين انفجار بيگ ببنگ رخ داد.چون مغز جان پر از چيزهاي خوب و اختراعات جور واجوره)
2.تاثيرات معجون آرام بخش.
الف)شخصي كه هرروز از اين معجون استفاده كنه بعد از يك مدت كهير هاي درشتي در سراسر بدنش ميزنه كه البته از قسمت كمر شروع ميشه و به طرف پاها و سر مياد.و اگر باز ادامه بده.در صورت شخص حدود بيست الي سي تاول چركين كه هر كدام به اندازه ي يك گردو هستند زده ميشه.و اما عوارض رواني هم داره.شخص بعد از يك مدت دچار افسوردگي مضمن ميشه و كلا دنيا براش بي اهميت ميشه تا جايي كه اگر رو به روش جنگ جهاني رخ بده بدان اعتنايي نميكنه.اگر باز هم به نوشيدن ادامه بده...نيمي از مغزش از كار مي افته و بعد از يك مدت طولاني مرگ ايشون حتميه....(چه پايان خوبي)
ب)شخصي كه در يك نوبت مقدار زيادي از معجون رو بخوره(يك سطل)چشمانش به رنگ سبز لجني در مياد و از دهانش كف زرد بيرون ميريزه...موهاش هم به رنگ سپيد ميشه و مثل موج دريا شروع به ريزش ميكنه.قسمت بازوي فرد به قدري نازك و رنگ پوستش از بين ميره كه استخوان فرد قابل تشخيص ميشه.و اما عوارض رواني...ابتدا فرد بيهوش شده و بعد از دوساعت با سردرد شديد به هوش مياد.هيچ چيز به خاطر نمياره.و تقريبا حافظه اش تا دو ساعت فلج ميشه....قسمت اعظمي از بافت عصبيش از بين ميره و تقريبا درد و رنج رو احساس نميكنه.فرد دچار بيماري هاي ديگه اي هم ميشه كه ناشي از مصرف زياد معجون در يك نوبت هست.
3.تاريخچه اي از سرگذشت معجون:
اين معجون در زمان جد بزرگوارم رونا ساخته شده.در اون روز خاص ملكه ي انگيلس از شكست سخت سپاهيانش در مقابل لشكر فرانسه سخت در عذاب بود چرا كه تك پسرش هم در همان جنگ از دستت داده بود.و از سپاه150000 نفريش تنها 700 نفر به مهين بازگشته بودند.رنگ روي ملكه اليزابت به سپيد متمايل به مشكي كه همان خاكستري بشه تغيير كرده بود.خواهر زاده ملكه كه سلطنت رو واسه خودش ميبينه دستور ميده كه كسي رو واسه مداوا نفرستند.اما كنيز مخصوص ملكه چون يك جادوگر بوده و البته ريوني سريعا مطلع ميشه خودش رو غيب و ظاهر ميكنه در خونه ي رونا.به رونا همه چيز رو ميگه.اما تهيه ي اين معجون مخصوص زمان زيادي ميبرد كه اون رو طوري به حالت اوليه اش برگردونه كه خودش هم نفهمه.به خاطر همين سريعا ميپره تو آشپزخونه و چند تا چيز رو باهم مخلوط ميكنه و بالاخره هم يك ربع ميجوشونه و سريعا با كنيز ملكه به ملكه آپارت ميكنن.كنيز رونا رو طوري ميبره پيش ملكه كه كسي نفهمه مخصوصا خواهر زاده ي ملكه اليزابت.اما در بين راه شخص خواهرزاده ي ايشون كه اسمشون ليديا بود اين دو رو ميبينن كنيز و رونا با هم چند تا جادو ميفرستند سمت نگهبانان و كساني كه داشتند مي اومدند سمت اونا و به سرعت به اتاق ملكه فرار ميكنند.ملكه عرق سرد كرده بود و مرگ خود را حتمي ميديد تا جايي كه بر روي كاغذي زيبا وصيتنامه ي خودشون هم نوشته بودند.اما بالاخره رونا و كنيز به اون ميرسند و در آخرين لحظات معجون رو به ملكه ميدن.ملكه به سرعت خوب ميشه.به خاطر همين حسن نيت كنيز اون رو به مشاور دربار تبديل ميكنه و به رونا هم 200000 سكه ي طلا(مشنگي)ميده كه البته الان در خونه ي ما حضور داره.(اما فقط 7 سكه)



Re: گفتگو با ناظر انجمن شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#5
سلام به ناظران عزيز و جيگر...خوبيد؟
من يه چند تا كار مهم داشتم.ميخواستم بدونم اگر بخوام در اينجا فعاليت داشته باشم بايد چي كار كنم؟بايد جاي خاصي خودم رو معرفي كنم؟يا نه؟
اگر بخوام اشخاص ديگه هم از من استفاده كنند بايد چي كار كنم؟
يه راهنمايي كلي بكنين ممنونم...

----------------------------------------------------------
دوست عزیز !
شما دیگه چرا ؟؟ فعالیت در فروم های سایت جادوگران ، برای تمامی اعضای ایفای نقش آزاد و بدون مانع هستش . شما هم مستثنا نیستی .
می تونی خودتون رو ، با زدن پست در تاپیک های مختلف جا بدید !!
دیگه این که دیگران از شما استفاده کنن یا خیر ، دست ما نیست ! این بستگی به کار و فعالیت خودتون در ایفای نقش داره !

موفق و موید باشید !

زاخاریاس اسمیت ! ناظر انجمن !


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۸ ۲۳:۳۲:۵۱


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲:۵۳ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵
#6
بينز در هوا شناور بود و داشت از بالا ملت رو ديد ميزد.يه دفعه جان وارد شد.
جان:سلام خانم.ميتونم بشينم.
بينز در حالي عير طبيعي(پتك)گفت بشين.
جان رفت نشست و سوال جلسه ي پيش يادش اومد...اما هيچ بلد نبود.
بينز:جان...دير اومدي.5 امتياز اضافه ميشه.حالا ميخوام جواب جلسه ي پيش رو بدي.
ملت در حال تحير...
جان نيز تحير زده شد.به تته پته افتاد اما بعد به خودش اومد گفت.
جان:آها....چي؟چي بگم؟آها يادم اومد.
جان خيس عرق شده بود و به جان خودش شك كرده بود.
جان:راستش به جان خودم نه خانمم...بخشيد....راستش داشتم ميومدم ننم...ببخشيد...داشتم ميمودم زنم زدم.
ملت زدن زير خنده.
بينز:مگه گفتم چرا دير اومدي....گفتم جواب سوال رو بده.
جان ايستاد و گفت.
_جواب دومين جلسه ي درس پيش گوئي....سوال چي بود.اسمم رو بگم؟يا نامم رو؟
يكي از ته كلاس داد زد:اسم زنت رو بگو.
جان برگشت و يك عدد افسون اختراعي خودش رو به طرف بدبخت هدويگ فرستاد.بعد به خودش اومد و يه سري اراجيف سر هم كرد.
_دوئل هاي غير رسمي زيادن.براي مثال دوئل هاي مشنگي.يا به عبارت خودشون دعوا.اما اصول دوئل هاي غير رسمي به استفاده از افسون هاي نابخشودني بر ميگرده.البته در دوئل هاي جادوگران.اگر در اين نوع دوئل ها از افسون هاي نابخشودني استفاده بشه راحت به مقصود ميرسيم.اما نوع ديگه اي از دوئل هاي غير رسمي به افراد تازه وارد بر ميگرده.اونهايي كه تازه ياد گرفتن چوب بگيرن دستشون مثل بينز....ببخشيد...مثل پروفسور بينز....ببخشيد...مثل هدويگ...در اين نوع دوئل ها افراد بايد حواسشون باشه كه چه نوع افسوني استفاده ميكنن.چون اگر بتونن اون افسون رو خوب ياد بگيرن خوب...خوب ياد گرفتن ديگه.نوع ديگه اي از اين دوئل ها...دوئل انسان با روحه.در اين نوع دوئل ها چون روح بعد مادي نداره....با افسون هاي ساده نميشه كاريش كرد.يادمه ننه بزرگم رونا ميگفتم هر وقت خواستي با يه روح دوئل كني...بايد از چوبت استفاده نكني.در ضمن بايد از افسون هاي باستاني استفاده كني.نوع ديگه ي دوئل.دوئل جادوگر با قوله كه از مهمترين دوئل ها ميباشد.در اين نوع دوئل جادوگر نميتونه به راحتي قوله رو طلسم كنه.بخاطر همين چي كار ميكنه؟بايد از پشت به قول افسون مرگ بفرسته تا قول بي هوش بشه.نوع ديگه ي دوئل دوئل جادوگر با انسانه.يا همون مشنگ.در اين نوع دوئل جادوگر هر غلطي كه دلش خواست ميكنه...فقط بايد حواسش باشه كه دست يارو بهش نرسه.نوع ديگه ي دوئل غير رسميدوئل هاي يك نفر با چند نفره.در اين نوع دوئل تك نفر بايد يه سپر مدافع دائمي كه افسونش حالا بماند درست كنه و از پشت اون بقيه رو طلسم كنه.دوئل هاي ديگه اي هم داريم.مثل دوئل پري با اژدها...يا دوئل قول با اژدها.يا روح با پري.كه اينها هر كدوم جاي خود دارند.
جان سرش رو اين طرف و اون طرف چرخوند...بعد ديد همه خوابن.
بينز هم تو هوا هنوز داره يه نفر رو ديد ميزنه.البته در خواب....



Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
#7
اين پست آغازين تيم بلغارستانه(با حمايت كاپيتان عزيز)
___________________________________________________
شب مسابقه، هتل شهر برگزاري مسابقه.
جرج ويزلي در حال غذا خوردن بود اما متوجه نبود كه دارد چه مي خورد .قاشق را تا لبش مي بورد كمي فكر مي كرد بعد مي خورد .گاهي اوقات هم حتي از فكر وحشتناك مسابقه فردا قاشق به گوشه صورتش مي خورد و تمام محتوياتش به روي ميز مي افتاد . تري بوت بهترين عضو تازه وارد تيم در كنارش نشسته بود و حال او هم دست كمي از
جرج نداشت . تمام اعضاي تيم در فكر بودند.
جرج ويزلي : بچه ها بيايد بريم تو تالار، الان همه دارن شام مي خورن، من باتون کار دارم.
پانسي که هنوز در حال خوردن بود گفت: چي کار داري بابا، مي ذاري 2 تا لقمه از گلومون پايين بره يا نه؟
جرج ويزلي که ظاهراً کمي عصبي بود گفت: من گفتم پاشيد بيايد، البته اگه دوست داريد روز مسابقه استراحت کنيد (اخراج بشيد) لازم نيست بيايد.
اعضاي تيم بدون رد و بدل کردن هيچ کلمه اي به تالار رفتند و وقتي به آنجا رسيدند همگي جا خوردند؛ شخصي براي آنها تالار را به شكلي زيبا تزيين كرده بود ،لامپ هاي نقره اي كه در كريسمس به كار مي روند در تمام فضاي تالار نمايان بودند . لباسهايي زيبا براي مسابقه بر روي ميزي كه در كنار شومينه قرار داشت به شکل منظمي چيده شده بودند . تمام اعضاي تيم به يك ديگر نگاه مي كردند و از خود مي پرسيدند: " اين كار كي مي تونه باشه ؟" خلاصه همه دور ميز جمع شدند و بر روي مبل ها نشستند. شب بسيار زيبايي بود ، آتش شومينه به شکل زيباي در حال سوختن بود و صداي ترق تروق دلنشيني از آن به گوش مي رسيد .
جرج ويزلي : خوب بچه ها، گوش كنيد.
توجه چشم ها به جرج معطوف شد، البته شايد گوش ها چندان توجهي به او نمي کردند. همگي لباس ها را بر روي ميز گذاشتند و منتظر حرفهاي جرج ماندند. جرج ويزلي در حالي كه سفيدي صورتش نشان دهنده ترس و اضطراب ناشي از مسابقه فردا بود شروع به صحبت كرد: خوب بچه ها، براي فردا بايد يه نقشه اي بكشيم كه بتونيم هم سالم و هم پيروز از زمين بيرون بيايم . من ديشب كلي در باره نقشه و برنامه ريزي تيم فكر كردم به نتيجه هايي هم رسيدم. حواستون باشه که شما افراد منتخب من هستين كه از بين 14 نفر انتخاب شدين و بايد من و خودتون رو، رو سفيد كنيد.
تمام اعضاي تيم با اينکه خيلي حوصلة سخنراني نداشتند از اين كه جرج آن ها را بهترين و منتخب خطاب كرده بود خوشحال شده بودند.
جرج ويزلي : ما توي اين يه ماهي كه دور هم جمع شديم خيلي چيزا ياد گرفتيم ، رفاقت، دوستي،و ..... از بازي هاي دوستانه هم خيلي لذت برديم و تجربه همة ما از جمله خودم يه مقدار بالا رفت ، من به کل اعضاي تيم اعتقاد دارم و مي دونم كه ما مي تونيم راحت قهرمان مسابقات بشيم. خوب، حالا بيشتر نقشه رو بهتون ميگم تا فردا آماده باشيم چند تا نکته رو هم فردا صبح به شما ميگم . اول از همه با تو کار دارم جان.
اعضاي تيم با اينکه معمولاً از اين جور داستانها لذتي نمي بردند، کمي تحت تأثير حرف هاي كاپيتانشان قرار گرفته بودند
جان راونكلاو : چيه؟
جرج ويزلي : تو يكي از بهترين بازي كناي من هستي با اين كه كم كار كردي اما بهترين كارايي رو داشتي خلاصه تو فردا به عنوان مهاجم دو تا وظيفه داري 1- مثل هميشه بايد توي گل زني بهترين باشي. 2- بايد يه کم خشونت هم داشته باشي البته بيمارستان زياد جا نداره (تمام بچه ها زدند زير خنده) فقط يك گوش مالي ساده.
جان راونكلاو با چهره اي مصمم جواب داد: باشه، توي حمله سعي خودم رو مي کنم و حتماً به طور ارزشي مورد عنايت قرار شون مي دم. ( و نيشخندي روي لبهاي جان و ساير اعضا نمايان شد)
جرج بعد از نوشتن مطلبي بر روي دفترچه خصوصي خود، رويش را به سمت تري بوت مي كند و ...
جرج ويزلي : ممنون جان ، حالايه چيزي هم بايد به تري بگم ، تري تو داخل تمرينات خيلي فعاليت كردي و فكر مي كنم كه آماده ترين عضو تيم باشي، من برات نقشه هاي زيادي دارم. البته تمام تيم خوب هستند و بين شما هيچ فرقي نيست.
تري بوت با سري بالا در حال تاييد حرف هاي جرج بود : چاکريم.
جرج ويزلي : آخراي مسابقه ما بايد حواس تيم حريف رو پرت كنيم و سعي كنيم كاري كنيم كه مدافع هاي تيم حريف متوجه تو نباشن تا تو بتوني راحت اسنيچ رو بگيري.پس هر وقت اسنيچ رو ديدي يه ندايي بده. نقشة خوبيه بچه ها؟
بليد: بد نيست داداش ، ولي چطور مي خواي حواس حريف رو پرت کني؟
جرج ويزلي : امشب روي يه طرح حمله فکر مي کنم و فردا قبل از مسابقه بهتون مي گم چيکار کنيد. ادامه مي ديم، "حادي"، تو هم بايد بهترين بازي عمرت رو بکني، مي دوني که پستت حساسه، اگه دو بار بخواي خراب کني روحية کل تيم داغون مي شه. پس اگه از دو تا ورد بدون كلام هم استفاده كردي زياد مشكلي نداره، فقط ضايع نکني.
جرج چشمكي ميزند و تمام اعضاي تيم لبخندي مي زنند ولي پانسي پاركينسون هيچ عکس العملي نشان نمي دهد و حتي كوچك ترين حركتي هم نمي كند. او غمگين و مضطرب به نظر مي رسيد ، جرج با ديدن قيافه پانسي پاركينسون متوجه وضع خراب او شد.
جرج با نگراني گفت : چي شده پانسي ، چرا اينقدر گرفته اي؟
پانسي پاركينسون : خوب مي دوني چيه من يك مقدار مشكل پيدا كردم و نمي تونم زياد بازي كنم پس زياد رو من حساب نكن.



Re: عضویت در لیگ کوئیدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۵
#8
خوب...سلام دارم خدمت تمام ورزشكارا و ورزش دوستان عزيز.
من با كاپيتان تيممون صحبت كردم.آخرين ليست رو همين حالا براتون دارم پست ميكنم.
جرج ويزلي:مهاجم و كاپيتان
جان راونكلاو:مهاجم
بليد:مهاجم
پانسي پاركينسون:مدافع
سرافينا پكالا:مدافع
تري بوت:جستجو گر
حادي تفنگ بادي:دروازه بان(مجازي)
اين ليست تيم بلغارستانه كه ديگه آخريش باشه و فكر هم نميكنم تغيير كنه...در هر حال اين ليسته ديگه...قربونت لرد جانم(منظورم خودمه ها)



Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵
#9
نام:جان راونكلاو
گروه:ريونكلاو.سال آخر
كلاس هاي انتخابي:موسيقي جادويي.تغيير شكل.دفاع دربرار جادو سياه.موجودات جادويي.نجوم.رياضيا يا هندسه يا يه چيزي تو اين مايه ها هم دوست دارم.اگه دارين.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵
#10
اهم اهم....جلسه رسمي است.
هري داشت سخنراني اول كلاس رو شروع ميكرد كه در باز ميشه و يه پسر خوشتيپ مياد تو.
مرد:سلام آقاي پاتر.من جان راونكلاو هستم.اومدم عضو ارتش بشم.
هري:بله؟چي چي راونكلاو هستين؟عضو چي ميخواين بشين؟
جان:من جان راونكلاو هستم.ميخوام عضو الف دال بشم.
هري:اهم اهم....خوب ميتوني بشي!ولي يه سري چيزا....يعني تست ازت بايد بگيرم.
جان در حالي كه داشت سرش رو مي خواراند با تعجب به صورت هري نگاه كرد.
جان(با خودش):اه....جالا هر جا كه ميريم بايد تست بديم.اينم يكي ديگه.
جان:باشه عزيز من در خدمتم.
هري دستش رو گذاشت رو زخمش.بعد يهو داد زد:
هري:آراگوگ رو كه ميشناسي؟به اون گفتم هر وقت تونستي مك گونگال رو بيرون كني عضوت ميكنم.اون نتونست.تو اگه تونستي عضوت ميكنم.
جان: مك...مك....مك گونگال؟؟؟
هري:آره.هر وقت تونستي.بيا!!!
سپس جان رو بيرون ميكنه و ميره سر ادامه ي سخنرانيش...
جان:بابا ابن ديوونه اس.مك گونگال مديره ي هاگوارتز.ولي نه من بايد عضو بشم.ميدونم چي كار كنم.ناسلامتي به من ميگن جان ها!!
بدوبدو ميره تا ميرسه دم دفتر.
جان:بايد يه جوري بكشمش بيرون.
اين طرف و آنطرف رو نگاهي ميكنه.بعد ميگه:نه خودم برم تو بهتره.
واژه ي رمز رو ميگه و داخل ميشه.در ميزنه.در باز ميشه و جان وارد اتاق ميشه.
جان:سلام پروفسور!
مك گونگال:سلام.تو بايد جان باشي.همون ريونيه.شاگرد باهوش و درجه يك ريون!
جان:بله پروفسور من جانم.ولياينطوري كه شما ميگين نيست.
پروفسور:خوب كارت چيه؟
جان سريع چوبش رو در مياره ميگيره طرف مك گونگال.
جان:الان نشونت ميدم كي زرنگ تره.
مگ گونگال كه چوبش رو بقل قدح جا گذاشته بود به اين حركت غير منتظره نگاه ميكنه.جان بلافاصله يك طلسم فرمان طرف مك ميفرسته.
....ادامه دارد....







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.