این ماجرا ادامه ماجرا ایگور است
__________________________________
در همین موقع صدایی از حنجره یکی در اومد.
-وینگاردیوم له ویوسا
این صدا صدای بلیز بود حالا جسد دامبل بالای سر بلیز قرار داشت.مورگان:دمت غیژ بلیز
ملت:چی؟
مورگان:ورژن جدیدشه!
حالا دیگه محفلی ها تغییر مسیر داده بودن و داشتن به سمت بلیز می اومدن در همین موقعه بلیز جسدو به سمت آناکین پرت کرده بودصحنه شده بود عینهو وسطی جسد دامبلم که توپ بود واز این ور به اونور می رفت.
در همین موقع ارباب نعره ای از عصبانیت سر می ده:برید مرلینو بگیرید!!!!!
مر گخوارها:چشم چشم
در همین حال همه طرفه مرلین جمع شده بودن یعنی محاصرش کرده بودن یهو مرلین با پاش یدونه زد تو شکم مورگان.
مورگان:بگیر منو
یکی از مرگخوارها یک کله زد تو دماغ مرلین.مرلین هم در حالی که دماغشو گرفته بود ودماغ خونین خودشو مالش می داد نفهمید کجا می ره در همین موقع خودشو در بغل ارباب دریافت کرد.
لردی یک نیشخند کوتاهی زد و گفت:به به آقا مرلین از اینورا راه گم کردی؟
مرلین که تازه به خودش اومده بود اومد که از بقل لردی در بره که یهو لردی گفت:تشریف داشتین؟
بعد با حالت عصبانی گفت:بلیز بیا اینو جمع کن می خوام امروز حسابی حال کنم.
بلیز :ارباب ببرمش سر چوبه دار.
_آره دیگه احمق
بلیز داشت مرلینو که هی دادو هوار می کرد رو به سر چوبه دار می برد که مرگخوارها یه هو چشمشون به محفلی ها اوفتاد که وقتو غنیمت شمرده و داشتن تکه های جنازه رو بلند م کردن که ببرن.در همین موقع ولدی نعره ای از عصبانیت سر داد:
_احمقا برید جنازه رو بگیرید.
در همین موقع رودلف آرام به زنش گفت:ای بابا اونم اون بالا نشسته هی به آدم دستور میده!!$$$$$
لرد از اون بالا گفت:به به چی شنیدم هان؟
رودلف که از ترس دستوپاش شل شده بود نزدیک بود گریه اش در بیاد که زنش یه سوقولمه بهش زد وردولف ساکت شد.
_مانتی تو داری شیر موز می خوری تو این هیریویری هان؟
مانتی:
_خوب!خوب!خوب! حالا که بابا تو حالشو گرفتم بچش می فهمه کی چی باید بخوره
ردولف:ارباب تو رو خدا بخیال شو بچس نفهمید!
-ا پس بچس نه؟؟؟؟؟؟
کروسیاتوسردولف افتاد روی زمین و همینطور زجه زد.
بلا:ای بد بخت ردولف هر چی بلا سر این میاد!
ولی مرگخوار ها که همه ی حواسشون به ردولف بود نفهمیدن چه بلایی سر مرلین که پای چوبه دار بود و اومد.....................................